درس اسفار استاد فیاضی

92/02/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل العاشر فی أن الحکم السلبی لاینفک عن نحو من وجود طرفیه/ تذکرة/ اقوال در اعم بودن موضوع سالبة نسبت به موجبة/ قول شش و هفتم یا مختار/ج1/ ص 373
 اقوال در أعم بودن موضوع سالبة نسبت به موجبة
 القول السادس
 لافرق بین الموجبة المعدولة المحمول و بین السالبة المحصلة فی الصدق أی هما متساویتان فی الصدق بمعنی أنه کلما صدقت السالبة المحصلة، صدقت الموجبة المعدولة المحمول و بالعکس. فکلما صدق «الف لیس ب» صدق «الف لا ب»
 ذهب إلیه السید رکن الدین فی رسالة سؤالات سید رکن الدین و قطب شیرازی فی شرح حکمة الإشراق راجع : منطق و مباحث الفاظ/ ص 252 تا 255 [1] و شرح حکمة إشراق قطب/ ج1/ ص 188 إلی 196 طبع حکمت و ص 99 طبع انجمن آثار و مفاخر ملی. [2]
 (سید رکن الدین معاصر مرحوم خواجه است. او سؤالهایی از خواجه کرده و خواجه آنها را جواب داده. او این سوالها جوابها را نوشته و منتشر کرده.)
 اشکالات قول ششم
 و فیه
 أولا: ما مر من أن حاجة القضیة إلی تصور موضوعها فی الذهن و إن کان من ما لا ریب فیه، لکن ذلک خارج عن محل الکلام لأن الکلام فی ما یحتاج إلیه الصدق و أنه هل یتوقف صدق القضیة علی وجود موضوعها أو لا. و لذا رأینا أن القضیة بما هی قضیة تحتاج إلی تصور موضوعها صادقة کانت أم کاذبة. موجبة کانت أم سالبة ، مصدقا بها کانت أم مکذبا بها.
 و ثانیا: لا ریب فی افتراقهما فی ما إذا کانت المحمول فی معدولة المحمول من أعدام الملکات کقولنا «زید أعمی» و قولنا « لیس زید ببصیر» فإنه لا ریب فی صدق الثانی مع عدم وجود الموضوع فإن زیدا المعدوم لیس ببصیر بخلاف «زید أعمی» فإن عدم الملکة لا یصدق إلا مع موضوع موجود.
 (اگر هیچ فرقی ندارند، یعنی حتی یک مثال نیز وجود ندارد که بینشان تفاوت وجود داشته باشد. اما ما مثالهایی داریم که در آن سالبه أعم از موجبه است و با همین یک مثال ، کلیت قول ششم نقض می شود.)
  القول السابع: قول المختار
 تمهید
 العارض قسمان:
 الأول: عارض الوجود و هو العرضی الذی یکون عروضه متوقفا علی وجود المعروض قبله قبلیة بالطبع سواء کان التوقف خارجیا أم تحلیلیا. کعروض العلم للنفس.
 (یکی از اقسام سبق و لحوق، زمانی است. اما سبق بالطبع یعنی سبق علت ناقصة بر معلول. در عارض الوجود، معروض علت ناقصة برای عارض است یعنی باید وجود داشته باشد تا معروض وجود داشته باشد. اما این توقف لازم نیست حتما توقف خارجی باشد بلکه می تواند تحلیلی نیز باشد. تحلیلی یعنی ذهن با تحلیلش به واقعیتی می رسد. عارض الوجود مثل عروض علم بر نفس. علم بر بدن عارض نیست زیرا بدن از بین می رود و تغییر می کند اما علم چنین نیست. پس علم عارض بر نفس است. اما این عروض خارجی است. حال فرقی نمی کند که مانند مشاء علم را محمول بالضمیمه بدانیم و برای علم موجودیتی غیر از وجود معروض بدانیم و یا مانند ملاصدرا بگوییم علم محمول بالضمیمة نیست بلکه ملاصدرا می گوید بنابر حرکت جوهری خود نفس متحول می شود و عالم می شود. نفسی که ظلمانی و تاریک بودن، روشن و ارائه دهنده غیر می شود. اما بنابر هر دو نظر علم عارض الوجود است یعنی باید نفسی باشد تا علم پیدا شود. اما در نظر ابن سینا نفس وجود خارجی دارد که علت ناقصه است برای وجود علم و نفس علت قابلی برای علم است. اما در نظر ملاصدرا توقف و علیت خارجی نیست بلکه تحلیلی است یعنی ذهن ما وقتی خارج را می خواهد بفهمد دو چیز می فهمد: نفس و علم نفس. اما هر دو اینها به یک وجود واحد موجود اند. )
 و الثانی: عارض الماهیة و هو العرضی الذی لا یکون عروضه متوقفا علی وجود المعروض قبله قبلیة بالطبع کعروض الوجود و العدم للماهیة.
 («الإنسان موجود» وجود عارض بر انسان شده است و وجود و انسان به یک وجود موجود اند. هیچ عاقلی نمی گوید که وجود و ماهیت به دو وجود موجود شده اند. حتی شیخ احمد احسائی که اصالت هر دو را به او نسبت می دهند، چنین نمی گوید. حال در این عروض چنین نیست که اول ماهیت موجود شود و بعد وجود بر آن عارض شود. واضح تر در عروض عدم است که متوقف بر وجود معروض نیست «الدیناسور معدوم». همچنین عروض امکان.)
 
 فالحق فی المسأله قول سابع و هو أن الموجبة أخص من السالبة إذا کان المحمول من عوارض الوجود و کان مفاد الموجبة مقتضیا لوجود الموضوع من دون أن تکون القضیة خارجیة. و معنی کونها أعم ما هو المشهور من صدقها مع انتفاء الموضوع دون السالبة. و ذلک کقولنا: «زید عالم». فإنه لا یصدق إلا مع وجود زید. و أما سالبتها فیصدق مع وجود زید و عدمه کلیهما. «زید لیس بعالم». فإن زیدا المعدوم لیس بعالم کما أن زیدا الموجود لیس بعالم.
 و أما الموجبة المعدولة فهی أخص من السالبة المحصلة إذا کان المحمول الموجب للعدول من أعدام الملکات کقولنا «زید أعمی» فإنها أخص من قولنا «زید لیس ببصیر» .
 (اینکه سالبة أعم از موجبه است، معنایش همان معنایی است که منطقیین و فلاسفه تصریح دارند که سالبة با انتفاء موضوع صادق است به خلاف موجبة. اما آخوند معنای دیگری ارائه کرد.
 در قضایای خارجیة وجود موضوع شرط است چه موجبة باشد و چه سالبة زیرا حکم در آن بر افراد موجود در خارج رفته است و در سالبة و موجبة تفاوتی نیست.
  زید عالم وقتی صادق است که زیدی باشد و علم داشته باشد . اما در سالبة «زید لیس بعالم» با وجود زید و با عدم زید می سازد و در هر دو حال صادق است. اما «زید عالم» فقط در یک جا صادق است و آن هنگامی است که زید موجود باشد و عالم نیز باشد.
  در نظر ما «زید بصیر» دو معدولة دارد « زید لابصیر» و «زید أعمی» همینطور «زید عالم» دو معدولة دارد« زید لا عالم» و «زید جاهل» هر دو اینها معدولة اند. اما معدولة هایی داریم که محمول از نوع عدم ملکه اند که وجود موضوع می خواهد. اما «زید لیس ببصیر» با عدم زید می سازند اما «زید لا بصیر» وجود موضوع احتیاج دارد. بنابر این تنها هنگامی که محمول عدم ملکه است در معدولة احتیاج به وجود موضوع داریم و سالبة محصلة أعم از موجبة معدولة است. اما هنگامی که محمول عدم ملکه نباشد، تفاوتی بین سالبة و موجبة نیست. بنابر این تفاوتی در احتیاج به وجود موضوع برای صدق بین «زید لیس بموجود» و «زید لا موجود» و «زید معدوم» نیست.)


[1] انّهم قالوا: انّ موضوع السّالبة اعمّ من موضوع الموجبة، لتناول موضوع السّالبة، الموجود و المعدوم، بخلاف موضوع الموجبة، لانّ اثبات شى‌ء لشى‌ء يقتضى ثبوت ذلك الشّى‌ء و تحقّقه اوّلا بخلاف السّالبة، فانّ السّلب على المعدوم جائز.و فيه نظر، امّا اولا فلأنّه ما المراد من قولكم: «ايجاب شى‌ء لشى‌ء يقتضى ثبوت ذلك الشّى‌ء» فان كان المراد ثبوته فى الخارج فهو محال، لجواز قولنا: «الخلأمعدوم» و «شريك البارى ممتنع» الى غير ذلك. و ان كان المراد ثبوته فى الذّهن فمسلّم، لكن موضوع السّالبة يجب ان يكون كذلك، لوجوب كونه متصوّرا، و وجوب كون كلّ متصور ثابتا فى الذّهن. و ان كان المراد اعمّ من ذلك- اى الثّبوت المطلق- فمسلم، و لكن موضوع السّالبة كذلك.و امّا ثانيا فلأنّه لو كان موضوع السّالبة اعمّ من موضوع الموجبة لم يلزم التّناقض بين الموجبة و السّالبة، لانّ قولك: «ليس كلّ ج ب» لا يناقض قولك: «كلّ ج ب، لاحتمال ان يكون افراد «ج» الّتى هى موضوع السّالبة غير افراده التى تكون موضوع الموجبة، و اذا لم يكن موضوع السّالبة اعمّ من موضوع الموجبة لم يحصل الفرق بين الموجبة المعدولة و السّالبة المحصلة، و هو خلاف مذهبهم. و ظنّى انّه لا فرق بينهما الّا انّه لا يجوز سلب شى‌ء موجود فى الخارج عن شى‌ء معدوم فى الخارج.
[2] أنّ المراد بوجود الموضوع فى الموجبة و السّالبة شى‌ء واحد، و هو تمثّله فى وجود أو ذهن، ليحكم عليه بحسب تمثّله، و أنّ السّالبة البسيطة إنّما تكون أعمّ من الموجبة المعدولة المحمول إذا كان موضوعها غير ثابت و أخذ من حيث هو غير ثابت، لاستحالة إثبات عدم محمول السّالبة لموضوعها من حيث هو غير ثابت أو متنف، لتوقّف إثبات الشّى‌ء للشّى‌ء على ثبوته فى نفسه. و أمّا إن لم يؤخذ من حيث هو غير ثابت، بل أخذ من حيث إنّ له ثبوتا فى الذّهن، فيمكن إثبات عدم محمول السّالبة لموضوعها من حيث له ثبوت، و يتلازمان حينئذ.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo