< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

94/01/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظر بوعلی در مورد علیت اصداری بودن سببیت حجت و استدلال
امام باقر (ع): وقتی وارد خانه شخصی شدید بنشیند همانجایی که صاحب خانه می گوید.
شیخ فرمودند که دلالت معرِّف بر معرَّف و سبیت علم به معرَّف تقویمی است ولی سببیت حجت برای نتیجه اصداری است:
قال الشیخ: علیّة علم بالمعرِف للعلم بالمعرَف تقویمی وعلیة العلم بالمقدمات للتصدیق بالنتیجه اصداریّ ( هر دو سببیت دارند ولی سبب یکی تقویمی است ویکی اصداری است یعنی یکی علل داخلی شئ است ویکی علت خارجی است. شما در حجت با مقدمات به یک چیزی که بیرون از مقدمات است می رسید، ولی با معرف به چیزی می رسید که همین معرِف یعنی حقیقتش در آن است)
ان قلت: هذا صحیح فی حد التام (چرا برای اینکه در حد تام تمام آن چیزی را که مقوم است می یابید) حیث ان المعرف فیه هو الجنس و الفصل و هما مقومان للماهیة ( اما در تعریفهای دیگر بخصوص در رسم که امر عرضی وجود دارد امر عرضی چطور با معرَف یک رابطه تقویمی دارد؟) واما سائر اقسام المعرِّف فلیس مشتملا علی علل التقویم (زیرا معلول با یک علت به وجود می اید چه در علل تقویمی چه در علل خارجی، در خارج حداقل علت غائی و فاعلی می خواهد ودر علل تقویم هم این طور است اگر ماهیتی بخواهد تشکیل بشود باید جنس و فصل هر دو باشد باید طوری باشد که علم به این یعنی معرِّف علم به آن یعنی معرَّف را به وجود بیاورد. خوب جوابش چیست؟ علیت دارد برای علم به معرَف، ولی این علیت از نوع تقویم نیست می رود ذات معرَف را بیان می کند یعنی درونش را معرفی می کند ولی این فقط در حد تام است اما در بقیه اصلا یا نمی تواند این مفهوم را در ذهن بوجود بیاورد ویا اصلا هیچ ربطی به تقویم ندارد مثل عرضی خاص یا اگر در تعریف فقط از جنس استفاده شده است جنس یک علت برای تقویم محسوب می شود، ولی این علت ناقصه است نه تامه)
جواب:
قلت: صرح المنطقیون بان دلالة الحد التام علی المعرّف مطابقیة ( حیوان ناطق بالمطابقه دارد ماهیت شئ رابیان می کند ولی بقیه تعریف ها این طور نیستند) وذلک لانّ المعرِّف ما یقال فی جواب ماهو و الحد التام ماهیة الشئ (ماهو یعنی ماهیتش چیست زیرا سوال ما از تمام حقیقت شئ است و شما هم می گویید حیوان ناطق که درست است، ولی وقتی می روید سراغ بقیه یعنی فقط جنس یا فقط فصل و یا عرضی این طور نیست) واما سائر اقسام المعرِف فانما هی تدل علی المطلوب اعنی الماهیة بالالتزام ( اگر فقط گفتی ناطقٌ کاری با بحث ادبی نداریم که آیا ناطقُ برای ذات ثبت له مبدا است یانه زیرا آن چیز زیاده از ناطق است ضارب یعنی ذات ثبت له الضرب به این دلیل که ضارب یک ماده دارد که همان ضرب است ویک هئیت دارد به نام ضارب این اتصاف نیاز به موصوف دارد و چاره ای نیست که طرف نسبت ذکر بشود تا این اتصاف بتواند تحقق پیدا کند لذا می گویند مشتق در آن ذات محفوظ نیست، ولی در مقام تعریف از باب زیادت موصف بر اتصاف در نظر گرفته می شود. مثلاً وقتی شما فطوست را می خواهید معنی کنید درست است که فطوست همان پهنی است، ولی این پهنی بدون بینی معنی ندارد لذا در تعریف فطوست می گویند یک نوع انحناء است در انف و کلمه انف را درتعریف می آورند) حیث انها تدلّ علی الماهیة بالاجمال بسبب ما یخصّ الماهیة و یساویه ( یک چیزی که اختصاص به این ماهیت دارد کافی نیست برای معرِف بودن باید در تمام افراد باشد هم مانع اغیار باشد وهم جامع افراد باشد. یک خاصه مساوی یا شامله اختصاص دارد به آن ماهیت که باذکر فصل یا خاصه دلالت می کند بر آن ماهیت . می پرسد الانسان ماهو یعنی من حقییقتش را بلد نیستم ویا اینکه مصلحت نمی دانم بگویم در این صورت با یک نشانه دلالت می کند بر معرَّف. ناطق به مفهوم مطابق معرِّف نیست آن شئ ای است که نشانه اش ناطق بودنش است، لذا می گویند معرِف مدلول التزامی است چون وقتی می گوییم الانسان ماهو و در جواب می گوییم الانسان ناطق، در حقیقت می گوییم یک چیزی است که آن چیز ماهیت است که خاصه ویا فصل آن چیز ناطق است، زیرا او از ماهیت می پرسد ولی ناطق که مایقال فی جواب ماهو نیست.لذا باید یک "چیز" را در لحاظ داشته باشیم پس غیر از حد تام همه تعاریف دیگر دلالتشان بر معرف دلاتشان التزامی است خودشان هم این را گفته اند) فعندما یقال فی جواب الانسان ماهو؟ یقال ناطق او ضاحک و المقصود هو ذات التی هی حقیقة الانسان و ماهیته ویشار الیها بذکر مایساویها من الفصل او الخاصة الشامله ( آن چیزه همان ماهیت است آن ذات همان ماهیت است در هر مشتقی شما چاره ای ندارید که وصفش کنید واین یعنی همان مدلول التزامی است. بخواهی یا نخواهی از آن قابل انفکاک نیست بنابراین شما در همه اقسام معرف در باطن و تشکیل دهنده ذات یک وقت به دلالت مطابقی بیان می شود که حد تام است ویک وقتی به دلالت اجمالی بیان می شود که می شود اقسام دیگر، لذا کلام شیخ که گفته معرف به معرَف نسبت تقویمی دارد درست و اما آن که فرموده است نسبت به تصدیق اصداری است روش است ولی با یک توضیح)[1]
و اما عدّ العلم بالمقدمات علة اصداریة للتصدیق بالنتیجه ( می گوید علت دو قسم است تقویمی و و اصداری، علت تقویمی اسم دیگرش علت داخلی است و اصداری علت خارجی است مقدمات برای نتیجه علت داخلی است یا نتیجه است ؟ می گویند داخلی نیست زیرا هر چند نتیجه هم در مقدمات است ولی ربطی ندارد زیرا الان بحث در علت بودن نتیجه برای مقدمات است نه نتیجه برای مقدمات، وقتی مقدمات علت داخلی نشدند می شوند اصداری که یک اصدار حقیقی داریم که می شود علت فاعلی ویک علت اصداری مجازی داریم که میشود معدّ که علت داخلی و تقویمی نیست) فلماّ کان العلة الاصداریه مساویة للعلة الخارجیة کان ما ذکروه اعمّ (حالا که گفتیم مقدمات علت اصداری است می تواند قول معتزله درست باشد می گویند هر چیزی خودش علت است همانطور که شما علت کارتان هستید و علمتان نیز مقدمه کارتان است. اشاعره می گویند اینها کاسبند خدا علم به نتیجه را افاضه می کند ولی کی؟ وقتی مقدمات در ذهن شکل بگیرند اگر هم علت تعبیر می کنند مقصودشان کاسب بودن است. محققیقن می گویند علت اصداری معنایش فقط فاعلی نیست یعنی نه کاسبی است نه فاعلی است بلکه معدّ است آخوند می گویند هر چیز غیر خدا معّد است اینکه علتی بتواند یک هستی را بدون ماده بیاورد این می شود خدا ولذا تمام این عالم مخلوق خداست و این که مشائین می گفتند علل مباشر وعلل وسط و ... این ها همه در حقیقیت علل معدّ هستند چه شما این ها را فاعل بدانید یا ندانید این ها فاعل نیستند بلکه در مفیض صور به اینها معده می گویندو نفس در صور جدید قابل است یعنی می پذیرد، زیرا با آن کامل می شود ولذا خودش نمی شود مکمِل باشد یعنی نفس از طرف یک علت خارجی کامل بشود. در نیتجه معنی ندارد خودش برای خودش این کمال را به وجود آورده باشد. جاهل به نتیجه ناقص است وباعلم به نتیجه استکمال می کند. بله صاحب قوه قدسیه مقدمات نمی خواهد بجایی اینکه برود دنبال مقدمات، مقدمات خودشان را بر او عرضه می کنند فطریات قصایای هستند که قیاساتها معها پس چرا به آن بدیهی می گویند زیرا احتیاج به فکر ندارد زیرا قیاسش باهم شکل می گیرد و صاحب قوه قدسیه این قوه را دارد که بدون مقدمات به نتیجه برسد یعنی بدون کشف مقدمات و فکر و .. ) من ان تکون المقدمات علة فاعلیة او کاسبة او معدة ( معدة را فلاسفه ما می گویند. یعنی می گویند: این ها زمینه ساز است لذا اگر مقدمات هم شکل بگیرند ممکن است به نتیجه هم نرسد لذا غرور انسان را نباید بگیرد و آن کسی که معلم است خداست و اوست که به ما می آموزد. بله وقتی که زمینه فراهم شد این کار را می کند مثل اانتم تزرعونه ام نحن الزارعون و اینجا هم اانتم معلمون ام نحن المعلمون
واما استدلال الشیخ


[1] ناطق فصل انسان است به این معنی است که انسان را از حیوانات جدا می کند که مراد از شئ در ای شئ هو فی ذاته یعنی همان حیوان بالآخره آن جنس قریب باید منظور باشد که منظور هم است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo