< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

94/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اقوال مختلف در نسبتی که مقدمات استدلال با نتائج خود دارند
امام هشتم : وقتی فهمیدی که مردی حق را انکار می کند و بد گویی می کند از اهل حقّ، از پیش او برخیز و با او همنشینی مکن (چون وقتی کسی نزد شخصی بود که حق را انکار می کند خدای متعال فهمش را ازا و می گیرد سأصرف عن آیاتی ... )
یک جمله در این فصل مانده است که مرحوم آخوند فرمودند که نسبت تصور، نسبت تقویم است ولی مبادی تصدیقیه این طور نیست
المبادئ التصدیقیه ( یعنی مقدماتی که موجب تصدیق به چیزی می شوند) کأنها کلعلل الفاعلیة فی وجود الماهیة فی نفسها او لوجود صفة من صفاتها (فاعل یکی از دو کار را انجام می دهد؛ یا جعل بسیط می کند یا جعل مرکب، فاعل این طور است و مبادئ تصدیقیه نیز مثل علل فاعلی هستند) کما ان العلل الفاعلیة توجب وجود الماهیة او وجود صفة من صفاتها (در جعل بسیط خداوند خلق الانسان و فعل خلق یک مفعول می گیرد و در جعل مرکب خلقنا العلقة مضغة –که دو مفعول می گیرد- ) کذلک المقدمات توجب العلم بوجود شئ او بوجود صفة له او العلم بعدم شئ او عدم صفة له (در علل فاعلیه، نسبت به عدم نمی آیند بحث کنند؛ برای اینکه ممکن وجودش مستند است به فاعلش، عدمش هم مستند است به اینکه فاعل او را ایجاد نکرده است والا خودش فی حد نفسه همانطور که موجود نیست معدوم هم نیست منتها در مورد فاعل، این طرفش را نمی گویند، ولی ما در بحث مقدمات باید بگوییم، چون نیتجه خیلی مهم است که گاهی موجبه نتیجه می گیریم گاه سالبه و گاهی نیز این ها به جعل بسیط است وگاهی به جعل مرکب) فکأنها کالعلل الفاعلیة لأنّ الوجه الشبه انما هو کون النسبة اصداریة لا تقویمیة (اینکه مثل اوست نه در همه جهات بلکه در این که اثرش برای او حکم صادر را دارد و او هم مصدر را دارد رابطه شان صدوری است نه تقویمی ) فأن المقدمات و ان کانت من علل النتائج ولکنها لیست بأجزاء لها (مقدمات که جزء نتیجه نیستند بر خلاف علل تقویم که جزء معلول هستند جنس وفصل جزء معلول هسنتد در درون معلول هستند اینکه می گوید مثل اوست یعنی فقط در همین چون بحث در این است که علل دو گونه است؛ علت اصداری و تقویمی ومعرف علت تقویمی است و حجت علت اصداری است در همین مقدار تشبیه می شود نه بیشتر برای اینکه ) وذلک لان فی نسبة المقدمات الی النتائج سبعة اقوال (یعنی چه نسبتی است بین مقدمات و نتیجه؟)
قول اول: ما ذهب الیه جمهور الاشاعره من ان المقدمات لیست عللا للنتائج ولا لمعدات (مقدمات هیچ ربطی ندارد مثل ماست و دربازه می ماند. همه استدلالها مقدمات هیچ ربطی به نتیجه ندارند) اذ لا مؤثر فی الوجود الا الله ( چون لامؤثر فی الوجود الا الله هیچ تأثیری مقدمات در نیتجه ندارد. پس علت نتیجه نیستند) انما جری قدرته تعالی بان یخلق العلم بالنتیجه بعد العلم بالمقدمات (در منطق قضایایی داریم که اتفاقی است یعنی دری به تخته می خورد و یک اتفاقی بیفتد این دو با هم جور شده است و هیچ ربطی به هم ندارد مقدمات که فراهم شد خدا یک کاری انجام می دهد که نتیجه درست بشود عادت خدا اینطور است که وقتی مقدمات آمد نتیجه را به دنبال آن می آید، ولی عقلاً می شود که این اتفاق نیفتد می شود که نیفتد)[1]
قول دوم: ان المقدمات لیست عللا للنتائج ولا لمعدات اذ لا مؤثر فی الوجود الا الله انما جری قدرته تعالی بان یخلق العلم بالنتیجه بعد العلم بالمقدماتمع عدم جواز التخلف (فقط فرقشان همین است این ها هم اشعری هستند، فخر الرازی و امام الحرمین وباقلانی از جمله قائلین این ها هستند )
قول سوم: ما ذهب الیه المعتزله (نفس شما فاعل نتیجه است به این صورت:) من انّ الفکر فعل مباشریّ لنا ( اگر کسی را ازپشتبام هل دادید کاری نکردید یک متر هل دادی آن طرفتر، این عمل مباشری شماست، ولی یک عمل تولیدی اینجا است وقتی یک متر انداختی می آید زمین و می میرد وشما می شوید قاتل، ولی این قتل عمل مباشری شما نیست، شما فقط یک متر او را پرت کردید و آن قتل می شود فعل تولید که فعل دوم است) والعلم بالنتیجة فعل تولیدی یعنی کار خودمان است فاعلش "من" است کار من کبیرت زدن است وقتی که کبیرت زدی بنزین فوری آتش می گیرد که می شود فعل تولیدی فکر کردن می شود فعل مباشری است ولی علم بالنیتجه تولیدی است ومعلول تلاش شما که تلاش شما هم معلول خود شماست البته ما این را قبول نداریم) فالانسان علة للفکر و الفکر علة تامة للعلم بالنتیجة فالانسان علة للعلم بالنتیجه (پس-طبق این قول- خود شما هستید که علم را به وجود می آورید)
قول چهارم: ما ذهب الیه المشائین ( از اینجا به بعد دیگر فاعلیت نیست. قول اشاعره یک تفریط بود –که می گفت ما در تولید فکر نقشی نداریم- ومعتزله یک قول افراطی بود که می گفت کلا فاعلش ما خودمان هستیم) من ان الفکر معدّ للعلم بالنتیجه ( فکر مثل این است که یک کشاورز دانه را در زمین قرار می دهد تا مراقبت نکند خوشه ای بوجود نمی آید، فکر معّد علم به نتیجه است) والعلم بالنتیجه فعل لعقل الفاعل (علم موجِدش عقل فاعل است و انسان قابل است؛ انسان مستفیض است و مفیض کسی دیگری است، البته مستفیض باید قابلیت داشته باشید؛ فکر منظم اعداد می کند، برای اینکه کمالی که در انسان نبود در او پیدا شود، نفس هم جوهری است که هر چه بوده الان هم است قبلا عرضی به نام علم نداشت، ولی بعدا این عرض را به دست می آورد) فالنفس الانسانیة بعد التفکر قابل مستعدّ ( همه قابلیتها به حد استعداد نیست بچه قابلیت دارد که اعلم باشد ولی وقتی که نزدیک می شود به فعلیت می شود استعداد که قریب به فعل است ) والمفیض هو العقل الفعال[2]
قول پنجم: قول اشراقیین است ما ذهب الیه الاشراقیون من ان الفکر معد للعلم بالنتیجة و العلم بالنتیجه فعل لرب نوع الانسان ( می گویند عقل قعال یک موجودی است که یک عقول عرضی به وجود می آورد که هر عقلی –برای خودش- فاعل ومدبرّ، است؛ یعنی اولاً انسان را نوع می داند مثل بوعلی و جوهر هر دو را یکی می داند همه افراد انسان را در تمام حقیقت یکی می داند مثل بوعلی که حقیقت دیوانه را با حقیقت عالِم یکی میدانست فرقشان این است که یک افرادی مستعد شده اند، برای یک عرضی) فالنفس الانسانیة بعد التفکر قابل مستعد والمفیض هو رب نوع الانسان ( آن عقلی است که کارش فقط خلق و مدیریت انسان هاست اگر علقه مضغه می شود خالقش اوست و هر کاری خالقش اوست وعلم هم افاضه اوست منتها همانطورکه رب النوع نبات به گندمی که مستعد شده است صورت نباتی افاضه می کند و این موجود به موجود دیگری تبدیل می شود؛ منتها در آنجا ذاتش عوض می شود، ولی در اینجا یک عرضی به او می دهد، یک هیئتی در او پیدا می شود که این هیئت را قبلا نداشت، نه اینکه استکمال به این معنی باشد که جوهر خودش تغییر کرده باشد؛ برای اینکه هیچ تغییری در جوهر نیست به این دلیل که جوهر اگر بخواهد تغییر کند به این معنی است که از بین برود و جوهری دیگری بوجود بیاورد، ولی تشکیک در ماهیت یعنی سیاهی داشته باشید و یکی دیگر نیز داشته باشید که اشد باشد)
قول ششم: ما ذهب الیه الآخوند من ان الفکر معدّ للعلم بالنتیجه والعلم للنتیجه فعل له تعالی (خالق فقط خداست بقیه موجودات فاعلیت ندارند چون وجود رابط هستند زیرا رابط موجودیت ندارد تا فاعلیت داشته باشد همانطور که علم وحیات وقدرت خدا وجود رابط است همنیطور تمام مخلوقات وجود رابط هستند، که اصل این مال عارف است چون همه چیز را اسماء الهی می دانند چه آنهایی را که مشائین آنها را صفات ذات می دانستند و چه انهایی را که مشائین آن را صفات فعل می دانستند؛ یعنی وقتی می آیی به دیدگاه ابن سینا می گوید خداوند یک صفاتی دارد، یک فعل دارد؛ صفات ذاتیِ موجود هستند؛ به عین وجود ذات حق و مشائین می گویند که فعل باری که وجوداتی دارند مغایر با وجود حق که انشاء شده توسط حق و حاصل کن فیکون خداهستند. ملاصدرا می گوید که ما با مشائین همراه هستیم که ذاتی وجود دارد با دومی هم همراه هستیم که این ذات صفاتی دارد که عین ذات هستند ولی –اینکه این صفات- افعالی هستند که موجودند به وجودی مغایر ذات؛ ملاصدرا می گوید این طور نیست، بلکه این افعال موجود به وجود خود ذات پس ملاصدرا می گوید که فکر معد به علم به نتیجه است ومفیض فعل خداوند متعال است) فهو تعالی مفیض للعلم والنفس قابلٌ والافاضة تجلّ لا ایجاد (افاضه یعنی خود ذات به وجود خود تجلی کرده است که تجلی مکررا آمده است که عین متجلّی است واین تفاوت، تفاوت تحلیل ذهنی است. همینطور افعال در تحلیل جدا هستند، ولی در واقع یکی هستند همه اش اوست وخود اوست)
نظر هفتم: ما ذهب الیه العلامه الطباطبائی : .... الافاضة ایجاد لوجود رابط ( هیچ جا نیامده است ملاصدرا نگفته است که وجود رابط هستند –بلکه- با تعبیرات مختلف که تجلی وظهورات هستند –منظور خود را بیان کرده است - و این ها را مغایر باوجود ذات نمی دانند ولی علامه طباطبائی این طور نمی گوید او می گوید ما یک وجود مستقل داریم و یک وجود رابط و رابط و مستقل، قسیم هم هستند ومعنای قسیم این است که لاشئ من الرابط بمستقل و لاشئ من المستقل برابط و وجود رابط در کلام ملاصدرا وکلام علامه و کلام استاد مصباح مفهوما با هم فرق دارد بالاخره می گوید ایجاد است اما ایجاد وجود های رابط است یعنی همه هستی وجود دارد و وجودش هم مغایر با وجود حق است اما رابط است و چون رابط است فاعلیت نمی تواند داشته باشد و البته تشأن همان حرف آخوند است.)


[1] اینها اصل علیت را می پذیرند ولی علیت منحصر است در خداوند ومعلولیتِ ما و همه اشیاء بلا واسطه است.
[2] ملاصدرا می گوید جناب شیخ بچه ها با علما حقیقتشان یکی است؟ واو را تنبه می دهد یعنی تمام حقیقت یک دیوانه با یک عالم یکی است ولی عالِم همان دیوانه ای است که یک کتابخانه ای را با خو حمل می کند!! .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo