< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

94/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شواهدی از کلام آخوند برای یکی بودن معنای تشکیک با وحدت شخصی وجود
روایات متعدد از امیر المؤمنین است که مضمونش این است که بهایی برای انسان جز بهشت نیست
لیس للانفسکم الا الجنة فلاتبیعوها الا بها: بدبختی بزرگی دچار شده است که کسی خودش را به غیر بهشت بفروشد
با روایت سلسلة الذهب می فهمیم که ایمان به خدا کافی نیست ایمان به ولایت هم لازم است و با این روایت هم می فهمیم که علاوه بر ایمان کامل عمل صالح نیز می خواهد.
استاد جوادی فرمودند که تشکیک منطقی با تشکیک لفظی معناً با هم فرق دارد که ده تا فرقش ر اگفتیم
واینکه وجود مشکّک است چند معنی دارد و معنی مشهور یعنی وحدت در عین کثرت که خودش نیز یک تفسیر ندارد بلکه تفاسیری دارد که با هم فرق دارد و علامه آن را در بدایه و نهایه آورده است البته تشکیکی که علامه آورده است با تشکیک آخوند یکی نیست وحدت در عین کثرت است، ولی با یک تبیین دیگری. گفتیم که آن تشکیک متقّوم بود به دو حقیقت است یکی کثرت و خود علامه هم گفته است که اختلاف آثار دلالت بر بدیهی بودن کثیر است واما برای وحدت علامه گفته اند وحدت بالعموم یعنی یک طبیعت وجودی داریم که طبیعت عامی است ولی کثرت مال اشخاص وافراد است. گفتیم این تشکیک مورد پذیرش است ولی یک تفسیر هم مال آخوند است که وجود واحد شخصی است – نه یک طبیعت واحد عام که علامه می گفت- در عین اینکه کثیر است و داشتیم عبارتهای آخوند را به عنوان شاهد می آوردیم که به این آدرس رسیدیم:
-اسفار ج1، ص 442،445 (در اینجا می فرماید که: المشهور من اقوال الحکما ان بعض انحاء الوجود بخصوصه مما یمتنع بالنظر الی الحقیقة الواجبی، بعضی از انحاء وجود هست که برای واجب ممتنع است ولی منافاتی با واجب الوجوب بودنش ندارد وبعضی از وجودها برای او محال باشد همانطور که بعضی چیزهای برای ممکن ممتنع است. ممکن وجود برایش ممکن است، ولی نه هر وجودی. آیا کسی نمی بینید این را که همه انحاء وجودهای امکانیه ممتنع است، خدا به او متصف بشود؛ مثلا بگویی خدا وجود عمرو و زید است یا خدا وجود حادث است یا بگویی خدا وجود جسمانی یا حلولی است ویا خدا وجود لاحق است یعنی چیزی باید باشد که به او ملحق باشد؟! ابتدا کلام حکما را نقل کرده اند بعد فرموده اند اینکه بعضی از انحاء وجود از آن حیث که همراه با نقص است بر خدا محال است این شکی در آن نیست؛ مثلا بگویی خورشیدی است که علم ندارد و کارش از روی قدرت نیست بله این محال است، ولی اتصاف واجب به آنها از حیث وجود آنها اگر باشد و حیثیت های نقصی را کنار بگذاری، این خورشید وجودش وجود حق است. چگونه می شود اتصاف خدا به وجود خورشید ممتنع باشد در حالی که وجود، حقیقت واحد و بسیط است که اختلافی در آن نیست مگر به نقص و شدت یعنی واحد شخصی است یعنی طبیعت واحد نوعی باشد اشکالی ندارد. آن وحدت باید وحدت شخصی باشد که بتوانید بگویید که خداوند متعال وجود همه چیز است. وبعد می فرماید که وجود ممکن از حیثی اوست و از حیثی غیر اوست؛ از حیثیت وجود هموست واز حیث نقص وامکان غیر از اوست. هر چیزی را باید به وجود آورده شود باید واجب آن را داشته باشد . از اینجا دلیلی بر مدعای خودش می آورد که وقتی ما به ادله رسیدیم آن را تقریر خواهیم کرد)
-همان، ص446-447 (تحقق طبیعة کلیة .... یک طبیعت کلی ولو اینکه تحققش به یک فرد است و ارتفاعش به ارتفاع تمام افرادش، ولی وجود اگر شمول دارد مثل انسان نیست؛ انسان شمولش از باب کلی است که افراد دارد، بل له اطلاق و شمول بنحو آخر غیر العموم، همانطورکه راسخون فی العلم می دانند. اگر حقیقت کامل او واجب است یستلزم جمیع شعبه و مراتبه و فروعه، تمام مراتبش واجب است که این با حمل حقیقت و رقیقه سازگار نیست زیرا اگر این طور بود فقط حقیقه متصف به وجود است نه رقیقه است –البته می شود حمل رقیقه و حقیقه را طوری معنی کرد که سازگار با آن هم بشود.)
-همان، ج2، ص 320تا 322 ( اگر چیزی چیزی را بوجود بیاورد آنی که موجود است به حسب جوهر ذات موجود است، یعنی مفیض بودن فاعل عین وجودش است کذلک تجوهر حقیقیتش عینا تجوهر فاعلیش است، پس تمام حقیقتش می شود فاعل، نه اینکه یک ذاتی دارد و یک فاعلیتی داشته باشد؛ همانطورکه در مورد فاعلیت فاعل می گویند که عین وجود فاعل است، همانطور معلول آن چیزی است که به ذاته داری اثر است یعنی معلولیت معلول عین ذات معلول است نه اینکه شئ دیگری است که نامش معلول شده و متصف به معلولیت است. که در آن صورت دوچیز در تحلیل عقل داشته باشیم یکی شئ و دیگری اثر، اگر این طور گفتید در تحلیل، آن چیزی که معلول بالذات است همان اثر خواهد بود نه ذات، ربط بودنش معلول است و این خلف در معلولیت است، لذا ارتباط و فقر باید عین معلولیتش باشد. وقتی این طور گفتید دیگر نمی توانید برای معلول غیر از وجود معلول چیزی داشته باشید. اگر معلولها این طور شد و همه هم که به حق منتهی می شوند ظهر ان لا ثانی للوجود الواحد الحق دیگر ثانی برای حق نیست و کثرت موهم، تمام شد و الان حصص الحق، زیرا هر چیزی که اسم وجود به نحوی از انحآء بود، نعتی از نعوت ذات او هستند و صفات ذات عین ذات هستند وبا نگاه درشت بین، وقتی نگاه می کنید علت ومعلول داریم و وقتی که به نگاه ریز بین نگاه می کنید می بیند که فقط آن علت امر حقیقی است و معلول جهتی از جهات خود اوست و نه این که آن واجب یک وجودی دارد و آن معلول یک وجود جدا از آن واجب داشته باشیم بقیه موجودات می شوند شأن و نعتا من نعوت ذاته می شوند یعنی همه می شوند مثل صفات ذات. لذا علیت بر می گردد به تشأنّ و اتّصاف.)
-همان، ص 325( ایاک ان تذل قدم عقلک عن هذا المقام.اگر وجودات ممکنات را ربط گرفتید یعنی شأن ونعتی گرفتید آنگاه واجب صفتی از صفات ممکن را خواهد گرفت! اگر همیچنین قدمی لغزانی داشتی محکم بایستد تلاش کن بایستی که وجود اعراض من اقسام الشئ فی نفسه علی جهة الارتباط است. معلول وقتی برای علت است یک وجودی دارد که متصف به اوست در مثل جوهر و عرض و امثال اینها دو تا وجود است، ولی در اینجا می گوییم که غیر از خدا وجودی ندارد نه استقلالی و نه رابطی یعنی نمی پذیرد که ما یک وجود حقیقه داریم و یکی هم رقیقه. همه وجودات اشیاء تشإنات حق هستند به شؤون ذاتیه، یعنی صفات ذاتیه حق که همه بالاتفاق می گویند عین ذات است.)
-همان، ص 360-363 (فالتوحید للوجود، وجود فقط واحد است و کثرت وتمحضی که در وجود می بینید، مال علم شماست. ممکن یک وجود معانی مختلفی با او موجود شده باشند. مگر نمی گویند که واجب با اختیار و علم و قدرت او موجود شده اند؟ آخوند می گوید که بقیه موجودات هم اینطور هستند با وجود او موجود شده اند. و این معالیل می شوند مرائات وجود حقیقی بنابراین وجودی مغایر با وجود او نیستند. در حالی که در تفسیر اول می گفتیم که وجودها غیر دیگری است پس چرا می گویید حقیقتش واحد است؟ این تفسیر می گوید که شخص وجود واحد است. حالا یک بحثی است که این تشکیک آخوند همان وحدت وجود است ما می گوییم که بله این جا کار حکمت متعالیه تبیین حرف عرفاست و این می شود تفسیری از وحدت وجود که آخوند می گوید که عرفا این طور می گویند این تشکیک عین وحدت وجود است، ولی تفسیر اول از تشکیک غیر از وحدت وجود است لذا گفتیم که وحدت وجود بیست گونه تفسیر دارد که اگر بخواهیم حرف ابن عربی و قیصیری را تفسیر کنیم همین حرف آخوند است کلام ایشان، زیرا در ارکان عرفان دو بحث اساسی داریم، یکی توحید است ویکی هم انسان کامل است، توحید چییست و موحدّ کیست؟ انسان کامل یعنی موجود یا معدوم؟ فصوص که می آید فص آدمی و شیثی و محمدی (ص) را می آورد اگر برای انسان وجود و موجودیت قائل نباشد دیگر انسان کامل معنی ندارد لذا شؤون خودشان وجود هستند.)
-همان، ص390-392( از راه بسیط الحقیقة وارد شده است. من هم می گویم به حمل رقیقه و حقیقه ولی با تفسیر خود ملاصدرا که رقیقه موجود است به خود همان حقیقه. اگر یک چیزی از آن بیرون باشد دیگر آن شئ آن شئ نیست از اینکه او خورشید نیست در حالی که بساطتت مفروض است ونباید چیزی از او سلب شود)
-ایقاظ النائمین، ص 26تا30 (اتفقت العرفاء من المحققین الصوفیه ... التوحید للوجود والکثرة للعلم زیرا از یک وجود معانی و مفاهیم عدیده ای فهیمده می شود شبیه همان عبارتی است که از اسفار خواندیم)
-تعلیقة شرح حکمة الاشراق، ج1،ص490(چاپ بنیاد حکمت از بنیاد صدرا بهتر است ولذا ما از آن نقل می کنیم فرموده اند: ولکن لو تیسر لاحد ان ینظر الی حقیقة الحق ... اگر کسی او را دقیق بفهمد، می فهمد که در وجود دومی ندارد)
-تفسیر القرآن، ج1، 434تا 436 (عنوانش این است بارئ هو الحق و کل ما سواه باطل الاّ الوجه الکریم علیّت علت و معلولیت معلول عین وجودشان است.)
-همان، ج5، ص473 ( این طور نیست که موجودیت اشیاء به این باشد که ماهیتش وجود پیدا کرده باشد بلکه با ابداع مبدع خود وجودشان جعل می شود ولی طوری که ما بیان کردیم. پس خود خدا وجود موجودات می شود وقتی او وجود وجودات شد پس برای موجودات هیچ تحصلی نیست مگر به خود وجود حق وهیچ هویتی ندارند مگر هویت الله، و الله نور السموات والارض را معنی کرده است: الله وجود کل شئ؛ الله وجود هر چیزی است)
-مجموع رسائل فلسفی، ج1،ص 167، رساله سریان الوجود ( ثم اعلم ان الحق الحقیقة ... وجود یک موجود است ولی موجود به این وجود یکی نیست همانطور که علم وقدرت موجود است بقیه هم موجود است و نفی کثرت خلاف عقل و نقل است.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo