< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

94/10/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد بررسی دلیل دوازدهم بر وحدت شخصی وجود (چهارمین تقریر از دلیل صرف الوجود)
مرحوم آخوند قائل به تشکیک وجود هستند و تشکیک وجود هم یعنی وحدت در عین کثرت وجود؛ ایشان قائل هستند که وجود، واحد شخصی است لذا دو تا مدعا دارند وجود متکثر است ویکی اینکه این کثرات به وجود واحد موجودند مدعای اول را گفتند بدیهی است، ولی مدعای دوم را ادلّه آورده اند که یازده تا از ادله را آورده ایم و امروز دلیل دوازدهم که تقریر چهارم از راه صرف الوجود بودن باری تعالی برای اثبات اینکه وجود حق وجود همه اشیاء است را می آوریم:
وجوده تعالی وجود جمیع الاشیاء لأنه صرف الوجود (راه صرافت تقریرهای مختلفی دارد که این تقریر چهارم از صرافت است که تقریر آخر صرافت هم می شود) فراجع:
-مفایتح الغیب،ج1،394-395( اگر کسی به حقیقت وجود نگاه کند همه موجودات را تحت پوشش دارد خود این نگاه به ما این نتیجه را می دهد که آن وجود موجود است و در اصل موجودیت ثانی دارد وهمه هم اگر موجود هستند به این موجود هستند و موجود دوم دیگر موجود نیست هرچه را که وجود دوم فرض کنید بر اساس توهم است اگر دقت کنید می فهیمد که دوم نیست بر می گردد به اول مثلا ماهیت انسان را که صرف است در نظر بگیرید، اگر شما بخواهید برای ماهیتِ انسانیِ مطلقه ثانیا فی الوجود پیدا کنید لاتجده اصلا، زیرا صرف در ان تمایز نیست ولذا تعدّد ندارد و دیگر بودن یعنی تمایز وتمایز فرع بر این است که مابه التفاوتی باشد اگر شما چنین فرض کردید [می گوییم] نمی شود صرف الحقیقت که ثانی داشته باشد. این مثال را در مورد انسان زدیم، ولی در حقیقت وجود هم همینگونه است؛ او کامل است و حقیقت وجود است وصرف است ومابه الامتیاز ندارد لذا ثانی ندارد)
تقریر استدلال:
مقدمه1: کل موجود انما هو موجود بوجود حقیقة الوجود (هر چه موجود است به وجود موجود است) اعنی طبیعة الوجود لا بشرط (اینکه گفته اند اصالت وجود یعنی وحدت وجود از اینجا نشأت گرفته است این در کلمات علامه سمنانی بسیار زیاد آمده است که کسی که اصالت وجودی شد باید به وحدت وجود برسد، ولی این اشکال دارد هیچ استلزامی بین این دو نیست) کما هو مقتضی القول بأصالة الوجود فإن العقل بعد ما یحلل کل موجود الی ماهیة و وجود (اصالت وجود می گفت عقل ما هر موجودی را به ماهیت و وجود تحلیل می کند بعد از این می گوید که کدام یک موجود است بالذات است و کدام بالعرض وخیلی بدیهی است که وجود، موجودیتش اصالت دارد) یری ان الماهیة انما تکون موجودة فی الوجود (پس حرف ما درست است که هر موجودی موجود است به حقیقت و طبیعت وجود به وجود همان چیزی که می گویید در اصالت وجود که وجود موجود است بالذات و ماهیت بالعرض)
مقدمه2: وحقیقة الوجود اعنی طبیعة الوجود لابشرط (لابشرط مقسمی) لیست الا صرف الوجود (چون مقسم مقسم نمی شود مگر هیچ قیدی نداشته باشد مقسم باید هیچ تعین نداشته باشد وقتی مقسم است که خودش هیچ تعین نداشته باشد مقسم هیچ وجودی ندارد مگر به وجود اقسام) لأنّ لا بشرط هنا مقسمیّ ولا ریب فی خلوّ المقسم عن کل قید (مقسم باید مبهم باشد)
مقدمه3: وصرف الوجود لایتثنی و لایتکرر (اگر حقیقت وجود همان صرف الوجود است قانون صرف الوجود هم اینجا می آید زیرا ) لأن التعدد فرع التمایز (اگر اولی از دومی هیچ امتیاز ندارد دیگر دومی نداریم همین تشخص این و آنی، ایجاد تمایز می کند، در مقسم تعیّن و تشخصّ نیست) ولا میز فی صرف الشئ.
مقدمه4: وحقیقة الوجود اعنی طبیعة الوجود لابشرط الذی هو صرف الوجود (این همان خود خداست زیرا گفتیم که خدا ماهیت ندارد لذا وجود صرف است) هو الواجب تعالی (لقیام الادله علی انه تعالی لا ماهیة له فهو حقیقة الوجود وصرفه الذی لایشوبه شئ
اذن کلّ موجود انما هو موجود بوجوده تعالی (به همین دلیل است که می گویند نگو بایجاده بلکه بوجوده)
و فیه:
اولا: ان المقدمة الاولی ممنوعة (شما گفتید هر موجودی به وجود لابشرط موجود است؟ ما این را نمی فهمیم زیرا در اصالت وجود آن وجود لابشرط نیست بلکه فرد الوجود است زیرا در اصالت وجود می گویند هر واقعیت خارجی را که شما می برید پیش عقلتان عقل تحلیل می کند ان را به ماهیت و وجود پس مقدمه اولی ممنوع است) لأن کل موجود انما هو موجود بوجود فرد الوجود ( نه به وجود طبیعة الوجود یعنی نه آن معنای کلی مبهم مقسم. خود آن مقسم مشکل دارد) وذلک لان الموضوع للاصالة والاعتباریة (آنجا که می گویند وجود اصیل است یا ماهیت؟) انما هو فرد الوجود او الماهیة (آن که می گویند ماهیت اصیل است نمی خواهد بگوید ماهیت من حیث هی اصیل است بلکه ان می گوید که ماهیة مجعلوة اصیل است ان چیزی که در خارج آمده است اصیل است یعنی زید اصیل است) لاالطبیعة الکلی (طبیعة کلی لابشرطی که شما محور قرار دادید محل بحث نیست) والسر فی ذلک انهم فی تحریر محل النزاع فی مسألة اصالت الوجود (آنجا که می خواهند شروع کنند بحث اصالت وجود را می گویند انا بعد الحصم السفسطة .... یعنی شک هم غلط است ما می دانیم که هم خودمان هستیم والا اصلا نباید حرف می زدیم و همین که وقتی دستش را فشار بدهی هم می فهمد که زیدی هم هست) یقولون لا ریب انّ هناک واقعیة بل واقعیات شخصیة (می گویند ما چیزهای متشخصی داریم ..) و ان العقل یحلل کل واقعیة شخصیة الی معنین (به دو معنی تحلیل می کند) الوجود والماهیة واذا کان موضوع التحلیل موجودا شخصیاً کانت الاجزاء الحاصلة ایضا امورا شخصیاً (وجود زید تحلیل می شود به یک وجود شخصی وماهیت شخصی که فرد این طبیعت کلی که شما از آن اسم بردید) فراجع:
-تعلیقات الآخوند علی الهیات الشفاء، ج1،ص174 ( کلی لا تحقق فی الخارج بما هو کلی و کلی بدون تشخصّ نمی تواند باشد بلکه از جهت اینکه فردش است او هست لذا اصل در تحقق و موجودیت، فرد است؛ فرد موجود است نه طبیعة الکلیة)
-همان،ج2،ص 843 (الماهیة بالوجود موجودة وبالوحدة واحدة اصل در موجودیت و مجعولیت شخصها هستند چون تا یک فردی از ماهیت تحقق پیدا نکند ماهیت به وجود نمی آید)
- ان قلت العقل یحلل فرد الوجود الی طبیعة الوجود لابشرط والتشخص فیرجع الامر بالاخیر الی طبیعة الوجود لابشرط (ما مستقیم گفتیم که همه موجودات به طبیعات موجود موجود هستند شما می گویید که فرد وجود به طبیعت وجود و تشخص تقسیم می شود لذا باز به طبیعت وجود بر می گردد)
قلت: صحیح ان العقل یحلل فرد الوجود الی طبیعة الوجود لابشرط و التشخص (طبیعت وجود وقتی می تواند موجود باشد که موجودیت دلیل تشخص است الشئ ما لم یوجود لم یتشخص نه الشئ مالم یتشخص لم یوجود، تشخص معلول وجود است پس عقل تحلیل می کند ولی عقل بعد از تحلیل حکمی نیز می کند ...) یحکم بعد ذلک بأن طبیعة الوجود لابشرط کلیّ یمکن ان یکون معدوما ویمکن ان یکون موجودا ("وجود وجود است"، که اثبات نمی کند که وجود موجود باشد انسان انسان است ولو اینکه انسانی در عالم نباشد این طبیعت من حیث هی خودش خودش است این همانی است که می گویند الماهیة من حیث هی لیست الا هی، لذا در حاشیه نهایه گفتیم که ال در الموجودیة عهد است در اول نهایه که بر می گردد به اینکه وجود تحققش بدیهی است) بأن موجودیة طبیعة الوجود انما هی بوجود فرد (پس موجودیت موجود به فردش است لذا نیتجه ای که شما می خواستید بگیرید نمی شود ما می گوییم که طبیعت لابشرط خودش موجودیت ندارد لذا آنی که اصل در موجودیت است فرد است لذا تشخص معلول طبیعت وجود نیست در تحلیل این طور است ولی در خارج این نیست همه چیزهایی که به هم حمل می شوند باید به یک وجود موجود باشند هر چیز که شما می گویید این طور است. تشخصّ هم کلی است تشخص بالذات مال فرد است. معنی است که متصف به کلیت و جزئیت می شود انی که متشخص است فرد تشخص است همانی که موجود است در خارج فرد موجودیت است)
ثانیاً (خدایی که شما درست کردید می شود خدای بدون هیچ موجودیتی) ان المقدمة الرابعة ممنوعة لانه قد تقرر فی محله ان له تعالی ماهیة وثالثا سلمنا ان لا ماهیة له تعالی ولکن لانسلمّ ان ذلک یستلزم کونه طبیعة الوجود لابشرط (ماهیت نداشته باشد ولی وجود متعین که دارد) وانه وجود متعین بتعین الثبات والاستقلال والقدم ... چطور تعین ندارد پی بنابراین این استدلال نمی تواند مدعای آخوند را اثبات کند)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo