< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/07/04

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: نقد وبررسی راه استاد جوادی آملی در قرار دادن ماهیت در ذیل مباحث فلسفی

این روایت از امام صادق (ع) طلبت حب الله عزو جل حب خدا را دنبال کردم که به دست بیاورم دیدم که از راه بغض نسبت به کسانی است که گناهکار هستند (در رأسش کفار است و تا گنهکار هاست یک وقت آقا در مورد تبری فرمودند که تبری یک واجب فراموش شده است من دیدم 700 تا ایه در مورد تبری داریم)

ان الذین کفروا من اهل الکتاب فی نار جهنم اولیک هم شرالبریة

گفته شد که بحث ماهیت بحث فلسفی است یا خیر؟ گفتیم که این بستگی دارد که ما اصالت وجودی باشیم یا اصالت ماهیتی ودر اصالت وجودی هم باید ببینم که چه مبنایی داشته باشیم ودر ضمن بحث معلوم شد که مبتنی است بر این که اعتباریات جزء مباحث فلسفی قرار می گیرد یا نه و اگر قرار ندهیم بنابر بعضی از تفاسیر اصالت وجود دیگر بحث از ماهیت بحث فلسفی نیست که دیروز گفته شد

اما حضرت استاد جوادی آملی با الهام گرفتن از دو کلام از ابن سینا و شیخ اشراق یک راه دومی را باز کردند که بحث از ماهیت بحث فلسفی است

قد یقال ان هناک طریقا آخر لدرج مباحث الماهیة فی الفلسفة وهو ان الموجود ینقسم الی کلیّ وجزئی، موجود کلی داریم وموجود جزئی) والکلی هو الماهیة والجزئة هو الهویة وهی الوجود علی القول بأصالة الوجود (کلی چیست؟ همان ماهیت در اول اسفار که شروع می شود همین جلد دوم می گوید ولا یکون الا کلیا و جزئی هم هویت است وبنابر شیخ اشراق ماهیت تشخص یافته است و بنابر اصالت وجود موجود است. ولا ریب انّ تقسیمات الموجود مالم یتخصص بکونه طبیعا او ریاضیا داخل فی الفلسفه (بحثهای تقسیم موجود گاهی این قدر خاص می شود مثلا کم و وقتی کم را تقسیم می کنید بحث ریاضی می شود و تا جایی که به آنجا نرسیده است بحث فلسفی است لذا ملاصدرا می گوید ... ما لم یتخصص به علوم طبیعی و ... این فرمایش – که ماهیت کلی است پس بحثی است فلسفی - را استاد جوادی آملی خیلی جا ها فرموده اند: )

فراجع

     رحیق، ج1، 220-221 ( چه قائل به اصالت وجود یا ماهیت بشویم بحث از ماهیت فلسفی است زیرا تقسیم موجود به کلی و جزئی بحث فلسفی است وکلی همان ماهیت است و جزئی همان هویت است و همانطوری که مواد ثلاث را فلسفه اصلش را بحث می کند و می دهد منطق وموجهات منطق شکل می گیرد اصول موضوعه منطقه شکل می گیرد ... چه اینکه مباحث فلسفی ضرورت و امکان وامتناع اصول موضوعه منطق را برای تبین اقسام سیزده گانه موجهات فراهم می آورد شیخ اشراق با توجه به مباحث ماهیت در فلسفه ابتدا به بیان این تقسیم می پردازد در مطارحات ص 328 مباحث ماهیت را در ذیل تقسیم موجود به کلی و جزئی می آورد گویا باب ماهیت در فلسفه این تقسیم است)

     رحیق مختوم ج6 ص 5 یک تعلیقه عربی ای دارند ( المرحلة الرابعه ... کما فی المطارحات، ص 328)

     فراجع، همان، ص 8. (راه دیگری که برای اثبات فلسفی بودن بحث از ماهیت مطرح شده است که گفتیم ماهیات اعراض ذاتی هستند برای وجود لذا موضوع فلسفه وجود است لذا از اعراض ذاتیه وجود که یکی از انها ماهیت است بحث می شود)

واستظهر دام ظله ذلک من الهیات الشفاء (چاپ با تصحیح استاد حسن زاده، ص199-200 .. وبالحری ان ... و هو من الاعراض الخاصة للوجود لذا وجود که موضوع فلسفه است می توان از ماهیت نیز بحث کرد چیزی که بالفعل از کثیرین بحث می کند می گویند کلی، اگر بتواند حمل بر کثیرین بشود ولی یک فرد هم داشته باشد بازهم کلی است ...آن چیزی که تصوررش می کنیم و می گوییم مانعی ندارد که صدق بر کثیرین کند می شود کلی لذا وقتی در منطق می گویند کلی منظورشان همین است)

ومن المطارحات ص، 328-329 (آنجا هم شیخ اشراق همین راه را رفته است یعنی از همین مبحث کلی و جزئی وارد بحث ماهیت می شود و آخوند هم از اینجا شروع می کند که الماهیة من حیث هی لیست الا هی)

ولا یخفی علیک ان هذا مبتنٍ علی انّ مقسم الکلی و الجزئی هو الموجود (این خودش تصریح است که موجود است که تقسیم می شود به جزئی است اگر ماهیت باشد کلی است واگر هویت باشد می شود جزئی، وما در بحث کلی و جزئی خواهیم گفت که حداقل هفت وجه در مقسم کلی و جزئی گفته شده است یعنی چیست که به کلی و جزئی تقسیم می شود و این قول هفتم است که می گوید مقسمش "موجود" است و بسیاری از کلمات آخوند به این موضوع تصریح دارد و منطبق با حرفهای آخوند است و اگر چیزی ماهیت بود کلی است واگر وجود خارجی بود جزئی است و اگر ماهیت بود یعنی همانی که در ذهن است یعنی ماهیت به وجود کلی جزئی است و به وجود خارجی جزئی است و این همانی است که علامه در نهایه آورده واینکه این فرمایش درست نیست یا درست است بحث دیگری است) ولکی سیأتی ان مقسم الجزئی و الکلی هو المعنی لا المفهوم ولا الماهیة ولا الموجود ولا الوجود..ولتوضیح ذلک نقول لنا بالنسبة الی کل امر مفروض یمکن ان توجد امور:

    1. اللفظ (برای یک چیزهایی لفظ داریم اب و هوا و انسان و فرس و...لفظ چیزی است که دلالتش بر معنی بالوضع است یعنی اگر قراردادی بشود بین لفظ و معنی پیوندایجاد می شود والا نمی شود لذا در هر زبانی لفظ خاصی را بر چیزی وضع کرده اند و دیگران این را نمی فهمند)

    2. المعنی: ما یقبل ان یوضع له الوضع (شما وقتی برایتان فرزندی متولد می شود اسم می گذارید بر مقصودتان که همان نوزاد داخل در گهواره است این در اعلام مشخص است ولی در اسمای جنس مثل آب و .. بعد از شناخت مصادیق ذهن به یک معنای کلی رسیده است که جسم سیال بی رنگ مایه حیات و ... لفظ اب برای آن جنس اب وضع شده است برای خصوص این آبی که در دریا است و یا این لیوان است وضع نشده است مخصوص یک چیز خاصی نیست بلکه مقصود کلی است در مثال اول معنی جزئی بود وبرای شخص خاص وضع می شود لذا لفظ برای مفهوم وضع نمی شود بلکه برای معنی است)

    3. المفهوم: تصور المعنی اعنی العلم الحصولی بالمعنی (که معنای جنسی تصور است فهم حصولی که حالت حاکویت در وجود عالم پیدا می شود یک وقت تصور است ویک وقت تصدیقی است که مقسم آن تصور است) وموطنه الذهن (موجودیت معنی تابع فهم ما نیست ما بفهمیم یا نفهمیم الان هم خیلی معانی است که انسان از آنها مفهومی ندارد الان دارد دنبال می کند که کشف کند مثلا انرژی هسته ای یک وقت در فیزیک نبوده است ونیز معنی قوامش به وجود نیست معنی چیزی است که لفظ را می توان برای آن وضع کرد مثلا اجتماع نقیضین محال است لفظش که محال نیست یعنی مفهومش محال است؟ پس چرا تصور کرده اید پس محالٌ مال چیزی است که این تصور دارد آن را نشان میدهد لذا در بحث مواد ثلات عرض کردیم که مقسم مواد ثلاث معنی است و معنی است که یا واجب است یا ممکن و ممتنع ، وارتکازا علما به این توجه داشته اند ولی تمایز بین آنها قائل نشده اند مفهوم وجود ذهنی است ولی معنی یعنی محکی آن بچه در گهواره معنای حسین است این لفظ برای آن معنی لذا می گویند معنای موضوع له وگاهی هم از معنی به مفهوم تعبیر می کنند مثلا علامه در بحث مواد ثلاث می گوید هر مفهومی را با وجود بسنجیم در این صورت همه مفهوم ها ممکن است زیرا او می گوید علم حصولی در خدا محال است وقتی ممکنات ممکن است علم حصولی آنها نیز ممکن است لذا دیگر مفهوم سه قسم نیست بلکه فقط ممکن خواهد بود معنی شأنش حکایت نیست)

    4. المصداق: ما یصدق علیه المعنی سواء کان کلیا کاالانسان یصدق علیه الحیوان( انسان که جسم نامی .... مفهوم ذهنی من نیست بلکه خود حیوان است انسان مصداق کلی است) ام جزئیا کزید الذی یصدق علیه الحیوان (یک وقت می گوییم زید حیوان البته وقتی می خواهد صدق بکند باید تصور بشود موضوع و محمول ولی همانطور که تصورموضوع موضوع نیست وقتی می گویی زید انسان است نه اینکه مفهوم زید یا لفظ زید انسان است بلکه معنای زید انسان است، وقتی می گویید زید انسان است یعنی زید معنای انسان بنفس وجود زید موجود است برای اینکه شما در بحث کلی طبیعی موجود است به وجود فردش وقتی می گویی زید انسان با تشخص خاصی که این شخص دارد زید که از انسانیت خارج نشده است اینکه انسان بر او صدق می کند به او می گوییم انسان. مصداق بودن یعنی این بر او صدق می کند یعنی هو هویت دارد. البته بعضی از معانی حس به آن نمی رسد وبعضی وهم به آن نمی رسد چون حسی است معنایی می شود وهمی باشد ولی می تواند عقلی هم باشد البته دیگر نمی تواند حسی هم باشد. معنی ازلی است برای اینکه قبل از اینکه بچه به دنیا بیاید زید کان معدوما صادق بود یا نه؟ اگر بی معنی باشد زیرا هر چیزی یا باید وجود داشته باشد یا نه. یا باید زید موجود باشد یا معدوم اگر وجود نداشته است پس معدوم معناداری بوده است. معنا چیزی است که هم با عدم سازگار است هم با وجود همان معنی است که موجود است و همان معنی است که عدم به آن صدق می کند

    5. الفرد المصداق الجزئی (مصداق می تواند کلی باشد هم جزئی ولی فرد، فقط جزئی است)

    6. الواقع (واقع غیر از معنی است معنی می تواند واقعیت داشته باشد می تواند نداشته باشد) تحقق المعنی فی وعائه المناسب له

الواقع خودش به حقیقی و غیر حقیقی تقسیم می شود

و حقیقی به وجود حقیقی و عدم حقیقی (که ملاصدرا به آن تصریح می کند وعلامه شدیدا در برابر ان می ایستد وما می گوییم که عدم حقیقی است زیرا ارتفاع نقیضین محال است بچه قبل از تولد وجودش نبوده است عدمش باید باشد کدام عدم؟ عدم حقیقی آن عدمی که شما اعتبار کنید یا باشید یا نباشد ملاصدرا می گوید واقع عدم همان نیستی است نه اینکه فکر کنی عدم یک چیز مشک پرکنی است و این حرف ملاصدرا بسیار متین است ولی علامه می گوید که عدم را اعتبار می کنی ملاصدرا می گوید اعتبار در مقام فهم است ولی حقیقت عدم، ربطی به بودن و نبودن من وتو ندارد. انسان استصحاب می کند عدم ازلی را، همانطور که وجود ازلی داریم البته واقع متشخص است ولی وقت نداریم آن را اثبات کنیم)

وجود غیر حقیقی (اعتباری) که به عقلی و عقلائی و وهمی تقسیم می شود

عقل یک واقعیت را تحلیل می کند وبه آن می رسد انسان من حیث هو انسان خالی از وجود وعدم در عالم اعتباری است، تحلیل انسان موجود، می رسد به وجود من حیث هو یعنی وجودی که نه انسان است نه چیزی دیگر که می شود اعتباری، ولی این می شود اعتبار نفس الامری، وقتی به ان می رسی شما انشاء نکرده ای لذا می شود اعتبار نفس الامری واعتبار عقلاء این است که مجازا مفهومی را در جایی که جایش نیست به کار می برند مثل ملکیت و .. وسلطنت توهمی که هر کس در خانه خودش هم فکر می کند که سلطان است در حالی که این طور نیست نه در واقع سلطان است نه در بین عقلاء

هر چیزی یا خودش واقعیت دارد یا نقیضش

    7. المورد: محل التحقق یا مکان التحقق (عرض در جوهر تحقق پیدا می کند صورت در ماده تحقق پیدا می کند مورد یعنی آنجایی که این وارد می شود ونیز مکان تحقق، لذا مورد یک چیز غیر از خودش است وبیرون)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo