< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/08/18

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: شبهه ارتفاع نقیضان در "الماهیة من حیث هی لیس الا هی لا موجود و لا معدومه ..)

ولما کان فی قولهم الماهیة لیست من حیث هی شئیا غیرها (قضیه دوم این بود که ماهیت من حیث هیچی غیر غیر خودش نیست) مظنة شبهة قرروا الشبهة ببیانات ثلاثة واجابوا عنها:

البیان الاول: انّا نعلم علما یقینیا ان الانسان اما واحد او کثیر (یا وقتی است که فقط حضرت آدم خلق شده بود و یا اینکه کسانی دیگر خلق شده است که الانسان کثیر صادق خواهد بود) لأنه اما منقسم او لیس بمنقسم (واحد همان ما لا ینقسم من حیث لاینقسم است و کثیر ماینقسم من حیث ینقسم، منظور از منقسم منقسم بالفعل است نه قابل قسمت باشد اگر همین الان اقسام دارد کثیر است و الا واحد است) وکذلک اما جزئی او کلیّ، لانه اما یقبل الانطباق او لا یقبل الانطباق فکیف تحکمون بأن الانسان من حیث هو لا واحد ولا کثیر ولا عامّ و لا خاصّ (عام وخاص فلسفی نه عام وخاص اصولی.)

وحاصل الجواب انا ایضا نعلم علما یقینیا (که انسان یا واحد است یا کثیر) ولکن اتصاف شئ بصفة اعم من کونه ذاتیا له ام عرضیا (وقتی شما می گویید یک موضوع یک محمولی دارد وقتی می گوییم انسان با کلی است یا جزئی، یعنی یکی از این محمولات را دارد آیا حتما باید این محمولات ذاتی آن باشد ویا اینکه عرضی بودنش کفایت می کند یعنی در محدوده ذات این محمول نیست اینکه در بیرون است تناقض ندارد با اینکه می گوییم که در محدوده ذات نیست یعنی در "من حیث هی" داخل نمی شود) ونحن انکرنا ذاتیتها (ما گفتیم که این ها ذاتی نیستند و در محدوده ذات نیستند شما گفتید که اینها را دارند نه اینکه در محدوده ذات نیستند)

عبارت کتاب:

الماهية بما هي‌ ماهية أي‌ باعتبار نفسها لا واحدة و لا كثيرة و لا كلية و لا جزئية و الماهية الإنسانية مثلا لما وجدت شخصية و عقلت كلية علم أنه ليس من شرطها في نفسها أن تكون كلية أو شخصية- و ليس‌ أن الإنسانية إذا لم تخل من وحدة أو كثرة أو عموم أو خصوص يكون من حيث إنها إنسانية إما واحدة أو كثيرة أو عامة أو خاصة و هكذا الحكم في سائر المتقابلات التي ليس شي‌ء منها ذاتها أو ذاتيها و سلب الاتصاف من حيثية لا تنافي الاتصاف من حيثية أخرى[1]

البیان الثانی: ان الوجود والعدم متقابلان وکذا الوحدة والکثرة والکلیة والجزئیه (یک چیز نمی شود هم کلی باشد و هم جزئی) فإذا لم تقتضی الماهیة من حیث هی احدهما (اگر ماهیت من حیث هی اقتضاء وجود ندارد پس باید اقتضاء عدم را داشته باشد والا ارتفاع نقیضین رخ می دهد، همان حرف اول است ولی با بیان دیگر است می گوید ماهیت من حیث هی اقتضاء وجود را ندارد پس باید اقتضا عدم را داشته باشد) لابد ان تقتضی الآخر والا ارتفع النقیضان (پس نقیضین مرتفع می شوند پس وقتی اقتضاء وحدت نداشته باید اقتضاء کثرت داشته باشد و بالعکس ..) فکیف تحکمون بأن الانسان من حیث هو لاموجودة ولا معدوم ولا واحد ولاکثیر ...

وحاصل الجواب: ان الاقتضاء وعدم الاقتضاء نقیضان فالماهیة لابدّ وان تکون مقتضیة لاحد الامور المذکوره او تکون غیرمقتضیة للامور المذکوره (اقتضاء و لااقتضاء نقیض هم هستند ما می گوییم اقتضاء وجود را ندارد و اقتضاء عدم را ندارد و این صادق است واگر کسی بگوید که ماهیت من حیث هی اقتضاء عدم دارد کاذب است و .. ) لا انه لابد و ان تکون مقتضیة لأحد النقیضین (نباید حتما اقتضاء احد نقیضین را داشته باشد اقتضاء وجود ندارد صادق است یعنی اقتضاء را سلب کردید. اقتضاء وجود و اقتضاء عدم هر دو ایجاب است اقتضاء عدم دارد واقتضاء عدم ندارد می شود نقیضین و یا اقتضاء وجود دارد واقتضاء وجود ندارد نقیضین هستند)

و بعبارة اخری اقتضاء شئ و عدم اقتضائه نقیضان واما اقتضاء شئ و عدم اقتضاء نقیضه فلیسا (می گویید حالا که لایقتضی الوجود صادق نیست پس اقتضاء عدم داشته باشد.) حتی یلزم من نفی کلیهما ارتفاع النقیضین

و ليس نقيض اقتضاء الشي‌ء إلّا لا اقتضاؤه لا اقتضاء مقابله- يلزم من عدم اقتضاء أحد المتقابلين لزوم المقابل الآخر و ليس‌ إذا لم يكن للممكن في مرتبة ماهية وجود كان له فيها العدم لكونه نقيض الوجود لأن خلو الشي‌ء عن النقيضين في بعض مراتب الواقع غير مستحيل بل إنما المستحيل خلوه في الواقع لأن الواقع أوسع من تلك المرتبة أ لا ترى‌ أن الأشياء التي ليست بينها علاقة ذاتية ليس وجود بعضها و لا عدمها في مرتبة وجود الآخر أو عدمه على أن نقيض‌[2]

البیان الثالث:

ان الوجود و العدم نقیضان فإذا لم تکن الماهیة من حیث هی موجودة فلابدّ و ان تکون معدومة ویرتفع النقیضان

واجیب عنه بجوابین:

الاول: ان الماهیة فی مرتبة ذاتها یرتفع عنها النقیضان (نقیضان در مرتبه ذات مرتفع است) ولی واقع که فقط مرتبه ذات نیست (ارتفاع نقیضین که می گوییند یعنی در واقع) ولکن لیس هذا ارتفاع النقیضین فی الواقع (این ارتفاع نقیضین فی الواقع نیست) لإن الواقع لاینحصر فی مرتبة الذات (برای عدم واقعیت است و واقعیت عدم همان پوچی آن است وجود مو نیست عدم مو یک واقعیت است وبه اعتبار هیچ کس هم وابسته نیست این طور نیست که چون شما اعتبار کردید مو در کف دست شما نباشد وقتی وجود مو نباشد باید عدم مو واقعیت داشته باشد و جایش در همان جا باشد که وجودش است نقیضین باید در یک جا باشند که اجتماع رخ دهد وجودش با عدمش ترکیب شده است ما به واقع که اسم دیگرش نفس الامر است ما موجود هم می گوییم یا وجود بالمعنی الاعم است می گوییم عدم مو هست یعنی همان وجود بالمعنی الاعم و هستی عدم به پوچیش است اگر باشد که دیگر عدم نیست واین وجود بالمعنی الاعم دو قسم است یک وقت حقیقی است یک وقت اعتباری است. عدم حقیقی هم حقیقی است وقتی چیز وجود حقیقی نداشته باشد باید عدم حقیقی هم داشته باشد ما یک وجود و عدم اعتباری هم داریم، وجود اعتباری مثل ماهیت خالی از وجود وعدم، انسان موجود است و ذهن شما تحلیلش می کند به وجود و انسان لذا خالی ازو جود و عدم شد خالی از عدم هم بود یعنی عدم هم ندارد که بخواهید بگیرید عدم که نداشت وجودی را هم که داشت از او گرفتید یعنی همان چیزی که مورد بحث ماهیت من حیث هست است واین هم واقعیت دارد یعنی شما هم که لحاظ می کنید می فهمید که ماهیت خودبه خود وجود در آن نیست و عدم هم در آن نیست این خالی بودن از وجود و عدم معقول ثانی است ما خالی در خارج نداریم یا ماهیت موجود است یا ماهیت معدوم است واین می شود معقول ثانی یا امر اعتباری و بعد سوال می کنیم که این امر اعتباری خودش خودش است یا نه؟ همین که تصور کردید هست و این هست یعنی قضیه ثابت است و عقل می گوید انسان من حیث هی انسان من حیث هو است و من او را فقط فهمیدم. حالا در وجود اعتباری ارتفاع وجود وعدم رخ داده است؟)


[1] الحکمة المتعالیه، ج2، ص4-3.
[2] .همان.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo