< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/09/20

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: قول پنجم از کلی طبیعی و اقوال در وجود کلی طبیعی

این روایت در مستدرک الوسائل است: وقتی امام حسین ع را وقتی داشتند می آمدند این جمله را فرمودند که شهادت امام حسین ع در قلوب مؤمنین حرارتی ایجاد کرده است که هرگز خنک نمی شود (به مقداری که ایمانش بالاست این سوزش و حرارت بالاتست ولی اگر کسی زنگار داشته باشد حرارتش کمتر میشود)

عرض کردیم که مرحوم شیخ محمد حسین فرمودند که کلی طبیعتی لابشرط است ولی نه قسمی و نه مقسمی است بلکه یک لابشرط مطلق است یا طبیعت مهمله البته تعبیری دیگر دارد به نام ماهیت مهمله گفتیم که مصداق کلی طبیعی چیست یک قول این بود که می گفت قسمی است همانطور که علامه مصباح تصریح فرموده اند ولی اگر کسی در کلمات ایشان دقت کنند می فهمد که ایشان هم به طبیعت مهلمه قائل هستند ولو اینکه تعبیرش لابشرط قسمی است

قول دومی این بود که کلی طبیعی ماهیت لابشرط مقسمی است که علامه به صراحت این را گفته اند

قول سوم این بود که کلی طبیعی عبارت بود از ماهیت مهمله که از لابشرط مقسمی عام تر است

گفتیم ماهیت ملحوظ با ماعدا سه گونه اعتبار می شود

بشرط شئ

بشرط لا

لابشرط

یک لابشرط مقسمی هم داریم که اعم از ان سه تاست که وجود هم نخواهد داشت چون مقسم هیچ وقت وجود ندارد

مرحوم محقق اصفهانی در نهایة الدرایة، ج2، ص490-491 (نهایة الدرایه، چاپ ال البیت) می فرماید:

ماهیتی داریم لابشرط که نمی گوییم لابشرط مقسمی که دوقسم است ماهیت ملحوظ با عدا ویکی هم ماهیت غیرملحوظ با عدا این دو قسم وجود دارد ولی اصطلاحات به این نمی گویند لابشرط مقسمی این را می گویند ماهیت مهمله یعنی ماهیتی که همین است یعنی خودش است یعین ماهیت من حیث هی و کلی طبیعی هم همین است و از کلام آخوند هم به راحتی به دست می اید که کلی طبیعتی را ماهیت مهمله می داند زیرا در همین فصل که از ماهیت من حیث بحث می شود اینجا ماهیت من حیث مطرح شد و ایشان فرمود که در خارج موجود است به تعداد افرادش معلوم می شود که همین را کلی طبیعی می داند اگر بنابود که مثل علامه مقسم را کلی طبیعی را مقسم می دانست باید اعتبارات را بیان می کرد اما ایشان این ها را مطرح کرد بلکه مستقیم ماهیت من حیث را بحث کرد و در آخر می فرماید که نحوه وجودش چنین است که به تعداد افرادش موجود است یعنی وحدتش بالعموم است نه بالعدد است منظور واحد بالعدد نیتس بلکه منظور واحد بالعموم است که برای توضیح باید گفت

فی مصداق الکلی الطبیعی اقوال اربعه باید اصلاح کنیم و بگوییم که اقوال خمسه

قول پنجم:

5. الکلی الطبیعی هو ربّ النوع و رب الجنس (کلی طبیعی رب النوع است چون یکی از مشکلاتی که هنوز در فلسفه غرب هم باشد بعضی ها می گویند یعنی همین لفظ ولی حرف افلاطون این است که در اینجا زید وعمرو و بکر و ... دارید اینها جزئی هستند و کلی رب النوع انسان است ورب النوع انسان عقلی که جوهر محرد که ذاتا و فعلا مجرد است عقلی است که خالق افراد انسان است باذن الله و رب آنهاست یعنی این ها مال او هستند بر اساس مراتب علت و معلول که مشائین یک طوری گفته اند که قائل به علل عرضی قائل بودند ولی افلاطون قائل به عقول عرضی نبود. حتی اب هم برای خودش رب النوع دارد درخت سیب و ... ما که کلیاتمان در انواع منحصر نیست گاهی کلیات جنس هستند می گویند که رب النوع سیب و رب النوع انسان هر دو یک رب النوع دارند که اسمش جسم نامی است بالاترین از این رب النوع ها یک رب النوع جسم داریم. اینها مال کودکی فلسفه است که مشکل داشتند در فهم کلی این قول را باید قول اول می گذاشتیم

ما امروز صحبتمان درباره وجود کلی طبیعی در خارج است:

فی وجود الکلی الطبیعی اقوال:

    1. لیس بموجود فی الخارج (این قول مال متکلمین میر سید شریف یا ضعیفترهای آنها) و استدلول بأمور

مقدمه1:لو کان الکلی الطبیعی موجودا فی الخارج لکان متشخصا اذ الشئ ما لم یتشخص لم یوجود

مقدمه2: لکان التالی باطل لانه خلف فی کونه کلیا (اگر کلی است در خارج نیست زیرا چیزی که درخارج است متشخص است جواب ملاصدرا و همه فلاسفه این است که اگر کلی طبیعتی در خارج موجود است ما کلیت را از معقول ثانی فلسفی می دانیم زیرا خارج به گونه ای است که ذهن وقتی آن را تحلیل می کند می رسد به کلی لذا کلی در خارج نیست ولی منشأ انتزاعش در خارج است)

وفیه: ان من یقول بوجود الکلی الطبیعی لایقول بوجود اصیل له (برای کلی طبیعی وجود اصیل قائل نیست) بل انما یعتقد بوجوده الانتزاعی بمعنی انّ ما فی الخارج و ان لم یکن کلیاّ ولکنه بحیث اذا حلله العقل حصل علی معنی قابل للانطباق علی کثیرین (زید درست که موجود در خارج است و متشخص است ولی همین زید را ذهن می آورد پیش خود و تحلیل می کند و می گوید ذهن انسان است با تشخص است و زید یک حقیقت است وجود در تحلیل عقل غیر ماهیت است عقل می گوید این کلی است و این تشخص ندارد و ان کسی که قائل است کلی طبیعی در خارج موجود است می گوید وجود انتزاعی دارد نه عینی یا معروض کلیت در خارج است معروض کلیت)

وبعبارة اخری لاریب فی وجود الفرد کزید (زید در خارج است و فرد که محل نزاع نیست و همه می گویند که فرد هست ومتکلمین هم می گویند که فرد است) پس اشخاص هستند ثم العقل یحللّ هذا الموجود الی انسان و تشخصّ

وبعبارة ثالثه الفرد هو الماهیة بشرط شئ واذا وجد قسم من مقسم فی الخارج فقد وجد ذلک المقسم (با وصفیت کلیت احدی نمی گوید در خارج است یک چیزی در خارج داریم که وقتی تحلیل می کنیم که اصل معنی بعلاوه تشخص می مفهمیم که اصل معنی کلی است حالا این اصل معنی کجاست مرحوم آخوند می گوید ذهن است ما می گوییم در اعتبار نفس الامر است تحلیل کار ذهن است ولی جای امر تحلیل شده در ذهن نیست جای امر تحلیل شده در جایی است که ماهیت من حیث هی آنجاست وماهیت من حیث هی یعنی ماهیتی است که خالی است از وجود ذهنی وخارجی و عدم خارجی و ذهنی این باب دیگری است فعلا بحث در این است که با معروض کلیت نه با وصف کلیت در خارج هست یا نه ؟ با وصف کلیت همه با اعلی اصواتهم می گویند با وصف کلیت در خارج است اما با معروض کلی بعضی می گویند هست زیرا مقسم در اقسام هست ولذا در بیرون یافت می شود والا مقسم و اقسام نمی شوند[1]

دلیل دوم:

الثانی:

لو کان الکلی الطبیعی موجودا فی الخارج بوجود افراده لکان امر واحد شخصی موجودا فی امکنة کثیرة (شما می گویید کلی طبیعتی در خارج موجود است زید یک انسان است در شرق و عمرو یک انسان است در غرب انسان یکی است در حالی که جای زید وعمرو دوتاست پس یک امر واحد شخصی را هم در شرق عالم موجودیت قائل هستید وهم غرب عالم یعنی در حالی که امر واحد شخصی است امر واحد شخصی نباشد)

لکن التالی باطل لان وجوه فی امکنة کثیره یسلتزم کثرته (هم کثیر است هم واحد است)

والجواب:

ان الطبیعی موجود بوجود واحد بالعموم لابوجود واحد بالخصوص (یعنی چه؟) یعنی ان العقل عندما یری زیدا یحلله الی انسان مشروط بتشخص زید و عندما یری امرا یحلله الی انسان متشخص بتشخص عمرو ثم بعد التحلیل یری ان انسانیة زید هو نفس الانسانیة الامر بالنوع لابالشخص (این ها اگر اقسام وحدت را به ان توجه می کردند این مشکل پیش نمی آمد)

دلیل سوم:

والثالث:

لو کان الکلی الطبیعی موجودا فی الخارج لکان موجود واحد متصفا بصفات متقابله لأنّ زیدا طویل الابیض و عمروا قصیرٌ اسود (یک آدم سیاه قد کوتاه با یک آدم سفید قد بلند یعنی یک انسان واحد هم سفید است و هم سیاه و .. )

والجواب الجواب

 


[1] اصلا کلی طبیعی مقابل جزئی است می گویند معنی یا قابل انطباق با کثیرین است که کلی است ومقصود از کلی همیشه کلی طبیعی است کلیت را در خارج دارد ولی یک موجود است که در خارج است یک موجود واحد است هم متشخص است هم کلی است هم قابل انطباق با کثیرین است لابشرط می تواند با شرط تشخص جمع بشود یعنی جزئیت یقه او را محکم گرفته است لذا دیگر نمی شود که کلی باشد مگر کسی که کلی را بخواهد با جزئی جمع کند مثل آخوند که می گوید که کل هستی واحد شخصی است ولی در عین واحد شخصی کثرت اشخاص هم دارد وحدت در عین کثرت که هر دو شخصی است این حرف را می شود زد ولی کسی زیر بار این می رود زیرا می گوید یا افراد پخش هستند ویا پخش نیستند که می شود واحد اینکه بگوییم هم واحد است و هم کثیر و هر دو هم شخصی باشند نمی شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo