< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/11/26

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: نقد وبررسی عامل تشخص بودن؛ وضع، زمان ومکان

1.الوجود (هر چیزی تشخصش به وجود است و هر چه را به معنای مورد نظر اضافه کنید جزئی نمی شود حداکثر این است که دایره صدق بالفعلش محدود می شود کلی همان قابلیت صدق بر کثیرین است که این صفت تا بی نهایت است هر چه هم به آن قید بزنیم اگر وجود بشود می شود موجودو متشخص این حرف منسوب به فارابی است) وهو الحق والمشهور نسبته الی الفارابی

2. هو الوضع و الأین و الزمان (که اشاره کردیم که می گویند که این مخصوص موجودات مادی است) وهذا فی الموجودات المادیة (در موجودات مادی وضع وأین و زمان با هم عامل تشخص است) واما فی غیرها فالتشخص قسمان (دو رقم تشخص داریم) 1. ماهو مقتضی الذات (مقتضی ذات شئ است یعنی شئ بذاته متشخص است و نیازی به مشخص ندارد) وهو تشخص الواجب التعالی (واجب تعالی که معلول چیزی نیست تا بتوانیم بگویید که تشخصّ او سببی دارد) 2.ما هو مقتضی لوازم الذات وهو فی الانواع المجردة (نوعی اگر بخواهد افراد زیادی داشته باشد باید مادی باشد زیرا کثرت عامل می خواهد بی جهت که نمی شود که یک ش متکثر بشود چه می شود که متکثر می شود پس عامل کثرت خود ذات شئ نمی تواند باشد باید این ذات هرجا پیدا بشود باید کثرت پیدا شود لذا این ذات نمی تواند هیچ وقت واحد باشد پس این ذات نمی تواند عامل کثرت باشد و لازم ذات هم مثل خود ذات است پس اگر در جایی می خواهد کثرت باشد علت کثرت نه خود ذات است نه جزء ذات است پس فقط یک چیز می ماند که همان عامل خارج ذات است که به آن می گویند عرضی و عرضی مفارق است که در جایی عارض می شود و در جایی دیگر عارض نمی شود لذا کثرت پیدا می شود پس عامل کثرت همواره عرضی مفارق است بعد می گویند عرضی مفارق عارضی است می توانست عارض نشود لذا باید طرف مقابل باید استعداد این عروض را داشته باشد لذا باید قوه واستعداد داشته باشد و این اقتضاء می کند که منحصر به فرد باشد لذا قانون گذاشته اند که هر مجرد یک نوع است خودش برای خودش پس آنجاها را مطرح نکرده اند ولو اینکه در جایی می گویند که می خواهند عامل تشخص را بیان کنند وضع و أین و زمان را می گویند و نیامده اند بگویند در مادیات و همینطوری مطلق گفته است و ما دلیل داریم که اگر مطلق قرینه ای بود که نمی توانستیم به اطلاقش تمسک کنیم باید چنین کاری را انجام بدهیم ) فراجع:

- التحصیل،فارابی، ص 505-506 ( آنجایی که شمس در آنجا قرار گرفته است از لوزام ذاتش است یا مثل مجردات که لوازم ذاتش است و یک قسمش به عارض لاحق است که ما گفتیم مکان است و زمان)

ولایخفی مافیه:

اما اولا: فلأنّ الوضع و الأین و الزمان کلّ منها لولاالوجود الخارجی (ایستاده یعنی در اینجا زمانش را در الان مشخص کردیم) کلیّ (مگر نشسته بودن اختصاص به یک نفر است مگر در اینجا نشستن عالم تشخص یک نفر می شود یا در این زمان بودن هر کدامشان کلی است و ضمّ کلی به کلی مایه تشخص نمی شود (ولاریب انّ الضمّ الکلی الی الکلی فالانسان القائم فی هذا المکان الان وان کان منحصرا (اما کلی یعنی قابل صدق بر کثیرین باشد ولو اینکه هیچ فرد نداشته باشد انسانی که ایستاده در این زمان و در این مکان اگر عمرو بود به جای زید اشکال دارد؟ کلی همین که قابلیت صدق بر غیر داشت می شود کلیّ واجب که عقلا محال است که بیش از یکی باشد کاری نداریم که الان بالفعل صدق می کند بر کثیرین یا نه بلکه معیار قابلیت صدق بر کثیرین مهم است ابن سینا می گوید تا اشاره نکنی نمی شود جزی ولی اگر در این زمان و ودر این مکان و .... تشخص درست نیم شود ) الاّ انه ان کان عمرو قائم فی هذا المکان الان لکان المقید بالوضع والمکان و الزمان صادقا علیه (اگرو جود را نیاوری هر کاری کنی تشخص درست نمی شود در مکان و زمان واین خاص اگر به جای زید عمرو بیاید ولو اینکه الان نیست)

واما ثانیا: فلأن الواجب وان کان یمتنع ان یکون له فردان فی الخارج لأدلة التوحید الا ان ذلک لایوجب تشخص معنی الواجب (بحث درا ین بود که می خواستیم که تشخص به چیست؟ اگر گفتید وجود عامل تشخص نیست و می خواهید بگوید که چون دلیل عقلی داریم که واجب نمی تواند داشته باشد پس واجب واحد است و ممتنع الصدق بر کثیرین است. ما می گوییم این مفهوم ومعنی ابائی ندارد که بر واجب های دیگر صدق کند تصور کنید اصلا مصداق نداشته باشد چون مصداق داشتن و نداشتن هیچ نقشی در کلیت ندارد بلکه قابلیت صدق ملاک است لذا گفته اند ولو بالفرض یعنی در جایی که اصلا مصداقی نداشته باشد مثلا فرض کنید که اجتماع نقیضین در عالم باشد باز ممتنع است فرض محال محال نیست پس محور قابلیت صدق است نه صدق) فإن التشخص انما هو بعدم قابلیة صدق المعنی علی کثیرین ولاریب انّ معنی الواجب قابل للصدق علی کثیرین وان امتنع وجود الکثیرین (کثیرین وجودشان ممتنع است ) الا تری ان الممتننع کلی مع انه یمتنع ان یوجد له فرد اصلا (ما کلی و جزئی را کار نداریم که فرد داشته باشد یا نداشته باشد آن مشاره الیه جزئی است این دیگر این است و هیچ چیزی دیگر "این" نیست ولی عقل می گوید اگر بی نهایت هم فرد داشته باشد من معنی بر آن صدق می کند تازه خود دو بی نهایت مصداق دارد. و کلمه اشاره "این" واقعش جزئی است ولی خودش کلی است این بود کلی است)

وثالثا: ان المجرد ان امتنع ان یکون لنوعی فردان لکنه کالواجب فی ان معناه کلیّ لا یمتنع عن الصدق علی کثیرین و ان لم یصدق بالفعل کذلک (وقتی واجب تکلیفش روشن شد مابقی تکلیفشان مشخص است

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo