< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/11/30

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: نقد و بررسی عامل سوم در تشخص (تشخص در همه جا یکسان نیست)

پیامبر(ص): وحی شد بر من که ای برادر مرسلین ای هشدار دهنده در میان هشداردهندگان، به قومت این هشدار را بده که وارد هیچ خانه ای از خانه های من نشوند (یعنی وارد هیچ مسجدی نشوند) در حالی که برای یکی از بندگان من که حق الناس بر گردنش است وارد نشوید زیرا که من او را لعن می کنم تا زمانی که نماز می خواند (این بزرگی ظلم به مردم را نشان می دهد)

گفتیم که قول حق در تشخص این بود که به وجود است و قول دوم به این وضع و زمان بود و امروز قول سوم را بررسی می کنیم:

3. تشخص الاشیاء علی اقسام (تشخص همه جا یکی طور نیست که آخر قول دوم هم به این جا رسیدم البته آن قول با این قول فرق می کرد)

     مایکون بنفس الذات (خود ذات عامل تشخص است چیزی دیگری نیاز ندارد بر تشخص) وهذا مختصّ بالواجب تعالی حیث انّ ذاته واحد متشخصّ یستحیل علیه التعددّ (براهین توحید می گوید محال است که بیش از یکی باشد پس تشخصش به ذات خودش است)

     مایکون بلوازم الذات وهذا فی الانواع المجردة (نوع هایی که مجرد هستند تشخصشان به لوزام ذاتشان است) حیث انها لتجردها یستحیل علیها التکثرّ (نه چون مجرد هستند مجرد بودن ذاتی چیزی نیست زیرا تجردّ اولا معنای سلبی نیست ثانیا از صفات وجود است مثل علت ومعلول ولی لازمه ان است ماهیتی دارند که تجرد است ولازمه تجرد این است که قوه واستعداد و .... ندارند.)فهذه الانواع لمکان تجردها عن الماده وخلوّها عن الاستعداد نوعها منحصرٌ فی الفرد (پس تشخصش از همینجاست که تعدد اصلا امکان ندارد در آن)

     مایکون بسبب الماده والوضع والزمان (پس یک موجوداتی هستند که تشخصشان بنفس ذاتشان هستند یکی دسته به لوزام ذات هستند تشخصشان ویک دسته هم ماده وهم زمان و هم وضع عامل تشخصسش است) وهذا فی الانواع المادیه التی لابدّ فی تشخصها من عارض (نوع که خودش تشخص ندارد خودش کلی است اگر بخواهد تشخص پیدا کند باید صفتی پیدا کند) لان النوع بنفسه کلیّ والعارض لایجوز ان یکون لازما (این عرض هم عرض لازم نمی تواند باشد زیرا عرض لازم در همه افرادش است مگر کدام دو است که زوج نیست که شما می گویی عامل تشخصش زوجیت است؟! ) لأن لازم النوع لاینفکّ عن افراده واذا کان مفارقا (پس عرضی مفارق نیاز به ماده داشته باشد یعنی اول قابلیت عروض آن عرضی در ذات او باشد) احتاج الی مادة تقبله فالنوع المادی یتشخصّ بالوضع والزمان الذین یقبلهما الماده (یکشان علت قابلی است ودوتای دیگری علت فاعلی است. هم باید مادی داشته که قابلیت تشخص داشته باشد هم وضع و زمان داشته باشد که علت تشخص هستند) فراجع:

     مباحثات، بوعلی، ص180 (سوال: ان کان المشخص .. اگر آن چپزی که تعین بخش به قوای جسمانی است (یعنی آن صور نوعیه) چگونه ماده یک قوه ای را تعین می بخشد؟ جواب: الماده خودش به تنهایی کافی نیست بلکه باید وضع هم باشد اگر یک چیز مادی بود وزمان هم داشته البته تشخص پیدا می کند)

     التحصیل، بهمنیار، ص505-506 ( شخص چیزی است که خود تصورش مانع می شود که غیرش او باشد، پس باید طوری باشد که در آن چیزی که از او تصور شده است اشتراک راه نداشته باشد ولی ذات وذاتیات شئ که مانع از شرکت نیستند پس باید آن تشخص و امتناع شرکت به خاطر امر عرضی باشد و عرضی لازم اگر هست باید در همه باشد پس باید به خاطر عرضی باشد که لاحق باشد... برای اینکه این شخص باید باقی باشد علت معین نمی تواند مرتفع بشود ومعلولش باقی باشد فیجب ان یکون لاحقا لا لازما واللاحق یلحق بواسطة الماده، آیا فقط ماده کافی است، زیرا چون حادث شده است زمان می خواهد هر چیزی که ابتدای زمانی دارد حادث است و هر حادثی مسبوق به ماده است ...واین عرضی اگر در دو زمان باشد مانع شرکت نیست با همین لاحق لذا وحدت زمان شرط در تشخص است. آن لاحقی که گفتیم باید باشد تا تشخص پیدا بشود و ماده باید داشته باشد و زمانش هم باید واحد باشد ... عین این عبارت در بیان الصدق دارد)

     بیان الحق بضمان الصدق، لوکری، ص176-177 (عین التحصیل است)

     الایماضات، میرداماد، ص88. (آن چیزی که قبلا به شما گفتیم که اینکه هر نوعی که اشخاص کثیره ای داشته باشد به وسیله ماده است الان معلوم شد که مقصود چیست مقصود این است که ماده علت قابلی است، ماده را می خواهد از این حیث که ماده تشخص را می پذیرد نه اینکه خودش فاعل برای تشخص است یا فاعل دو چیز است و یکیش ماده است ماده حتی جزء فاعل هم نیست ماده شأنش فاعلیت نیست بلکه شأنش قبول است. این قول، قول سوم است)

وفیه:

اولا: مامرّ من انّ استحالة تعددّ الافراد غیرالتشخصّ (شما می گویید که واجب محال است که بیش از یک فرد داشته باشد پس ذاتش علت تشخص است ما می گوییم اینکه نمی تواند افراد داشته باشد غیر از این است که تصورش کافی باشد برای اینکه مانع از شرکت باشد گفتیم کلی آن چیزی است که قابل صدق بر کثیرین است ولو بالفصل) فإن التشخص عبارة ان کون المعنی یمنع الشرکة فإن شئت فقل لایقبل الصدق علی کثیرین ولو بالفرد (واجب کلی است و با این حرفها تشخص پیدا نمی کند که شما بگویید ادله توحید گفته است که خدا یکی بیشتر نیست می گوییم بالاتر از ممتنع نیست زیرا ممتنع محال است که حتی یک فرد داشته باشد حالا ممتنع می شود جزئی؟ نه این جا دو باب است یک باب این است که یک شئ بالفعل فرد داشته باشد یا نداشته باشد و یک باب هم این است که معنایش محال باشد صدقش بر کثیرین. فرض کنید دو تا واجب معنایش در خودش اباء صدق بر کثرین نیست بر خلاف "این" که تا بگویی "این" دیگر صدق بر کثیرین معنی ندارد می گوییم زید یعنی "این". هذا مفهومش کلی است چون مفهومش حکایت است حکایت از مفرد مذکر مشار الیه اما معنایش همین مفرد ومذکر است اما واجب معنایش جزئی نیست. در خارج دو فرد برای واجب نمی شود با این کار که نمی شود تشخص درست کنیم تشخص این است معنا طوری است که خودش اباء دارد از صدق بر کثیرین) فواضح انّ معنی الواجب قابلٌ للصدق علی کثیرین وان امتنع وجود الکثیرین فی الخارج

وثانیا: ان ما استدل به علی انحاصر النوع المجرد فی فردٍ ممنوع (این استدلال تمام نیست پس شما نمی توانید به آن استناد کنید وبگویید که یکی از عوامل تشخص لوازم ذات است نه زیرا می تواند افراد کثیر داشته باشد)

وثالثا: سلمنا ان النوع المجرد منحصر فی فرد لکن یرد علیه مثل الاشکال الاول (اشکال اول این بود؛ اینکه نمی تواند یک مصداق بیشتر داشته باشد غیر از این است که معنایش طوری باشد که قابل انطباق با کثیری نیست)

رابعا: ان الوضع والزمان وکلّ معنی مفروض غیر الوجود الخارجی لیس الاّ من ضمّ الکلی الی الکلیّ (شما می گویید انسان کلی است چون نوع است وکلی می گویید چون ماده است می تواند تشخص داشته باشد ما می گوییم انسان ایستاده در این آن، باز هم کلی است) فإن الانسان القائم الان (با ملاحظه اینکه ما مکان را هم نیاورده ایم) قابلٌ للصدق علی کثیرین وان لم یوجد له الاّ فرد واحد (یک نفر ایستاده ومابقی نشسته اند خوب همه بلند می شوند همه می شوند الانسان القائم الان پس این تشخص آفرین نیست وشما مکانش را هم لحاظ نکرده اید که کار را راحت تر می کند نسبت به جایی که مکان را هم شرط تشخص بدانید. پس این قول هم تمام نیست)

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo