< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

بدایة الحکمة

013

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: امتناع اعاده‌ی موجود بعینه

فصل دوازدهم در مورد این است که اگر چیزی در زمانی موجود بود و بعد معدوم شد، اعاده ی آن بعینه ممتنع می باشد. یعنی امکان ندارد شخص آن شیء دوباره برگردد.

این بحث به مقدماتی احتیاج دارد:

اول اینکه اگر موجودی، در زمانی موجود و بعد همان موجود بخواهد در زمان دیگری موجود شود هیچ اشکال پیش نمی آید. مانند عزیر که ابتدا موجود بود و بعد از دنیا رفت و صد سال بعد دوباره در زمان دیگری موجود شد. داستان او در قرآن ذکر شده است: فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَه‌[1]
در این حال وجودی که در زمان قبل بوده است معدوم شده است و شخص آن وجود در زمان بعد به وجود آمده است.

حتی به بیان دیگر، انسان هر روز که وجود دارد، وجود امروزی او فقط مثل وجود دیروزی اوست و عین آن نیست. عین بودن معنایش این است که همان دیروزی باشد و دیگر امروز نباشد. حتی زمانش هم باید همان دیروز باشد. بنا بر این اگر قرار بود دیروز باشد دیگر امروز بودن برای آن معنا نداشت. بنا بر این دومی دارای زمانی است که غیر از زمان اولی است بنا بر این دومی، فقط مثل اولی است نه عین آن و دومی وجود دیگری است بر خلاف اولی با این حال این دو در همه ی خصوصیات مثل هم می باشند.

دوم اینکه اگر ماهیتی در زمانی موجود بوده است و بعد معدوم شده است عین همان موجود (نه مثل آن) می تواند به وجود دیگری موجود شود. مثلا ماهیت انسان، دیروز موجود بوده است. بعد خداوند آن را می میراند و از بین می برد. بعد از مدتها همان انسان می تواند بعینه دوباره موجود شود. (مراد ماهیت انسان است نه وجود خارجی آن. یعنی انسان بودن که به وجود انسان خارجی موجود بود الآن به وجود انسان دیگری که مثل وجود انسان قبلی است موجود شده است.)

آنچه محل بحث است این است که موجودی که قبلا بوده و معدوم شده است نمی تواند بشخصه و بعینه دوباره موجود شود. علامه در کتاب نهایه از آن به تکرر وجود تعبیر می کند. یعنی همان وجود نمی تواند بعینه هم وجود دیروزی باشد و هم وجود دیروزی.

حتی انسان در دقیقه و در یک لحظه بعد مثل دقیقه ی قبل خودش است نه عین آن. وجود انسان در هر حال آن یک وجود از علت خود می گیرد که با وجودی که یک لحظه قبل از علت گرفته بود متفاوت است. (بعدا خواهیم گفت که معلول علاوه بر حدوث، در بقاء هم به علت خود وابسته است. و اگر این افاضه ی دائمی یک لحظه حذف شود آن وجود، معدوم می شود و دیگر لازم نیست که علت، آن را معدوم کند بلکه به صرف عدم افاضه ی وجود، خود به خود معدوم می شود.)

یعنی وجودی که قبلا بود و معدوم شد بعینه نمی تواند در لحظه ی بعد واقع شود. علت محال بودن هم این است که هر چیز، یک چیز بیشتر نیست و اگر بخواهد هم آن وقت موجود باشد و هم خودش در بعد موجود باشد (نه مثل آن بلکه عین آن و شخص آن) باید یک وجود که واحد است در عین وحدت، کثیر باشد.

بر این اساس وقتی ابن سینا این مسأله را مطرح می کند می گوید: اینکه اعاده ی بعینه از محالات است امری است بدیهی.

او تبیین دیگری هم برای آن ارائه کرده است و آن اینکه چیزی در سابق بود و معدوم شدو کاملا پوچ گشته است. اعاده ی معدوم بی معنا است و هر چیزی که ایجاد شود چیزی جدیدی است.

البته مخفی نماند که وجودهای مادی که دارای حرکت هستند معدوم می شوند و معنای حرکت این است که همواره یک جزء از شیء معدوم می شود و همزمان جزء دیگری از آن موجود می شود و هیچ وقت همه اش با هم موجود نیست.

 

متکلمین تصور می کنند که معاد عبارت است از اعاده ی معدوم و بر این اساس گفته اند اعاده ی معدوم نه تنها جایز است بلکه واجب می باشد زیرا یکی از چیزهایی که در تمام شرایعه حقه آمده است معاد است. معاد از اصول دین است و معاد به این معنا است که چیزی که معدوم شده است دوباره عود می کند و بر می گردد. بنا بر این، اعاده ی معدوم تنها جایز است بلکه اعتقاد به آن واجب است.

علامه در صدد است این نکته را روشن کند که اعاده ی معدوم با معاد فرق دارد.

به هر حال گفتیم این مسأله بدیهی است و احتیاج به استدلال ندارد ولی کسانی که استدلال اقامه کرده اند به چهار دلیل اشاره کرده اند.

 

الفصل الثاني عشر في امتناع إعادة المعدوم بعينه قالت الحكماء : " إن إعادة المعدوم بعينه ممتنعة " ، وتبعهم فيه بعض المتكلمين ، وأكثرهم على الجواز .

فصل دوازدهم در مورد این است که محال است که چیزی که معدوم شده بعینه اعاده پیدا کند.

حکماء می گویند: این کار ممتنع است و بعضی از متکلمین هم این ایده را قبول کرده کند ولی با این حال اکثر متکلمین قائل به جواز اعاده ی معدوم هستند (حتی آن را از ضروریات می دانند.)

 

وقد عد الشيخ " امتناع إعادة المعدوم " ضروريا ، وهو من الفطريات ، لقضاء الفطرة ببطلان شيئية المعدوم ، فلا يتصف بالإعادة .

ابن سینا امتناع اعاده ی معدوم را از ضروریات دانسته است یعنی بدیهی است و نظری نیست. ضروری بر شش رقم است: اولیات، وجدانیات، مشاهدات، متواترات و فطریات ...

و ضروری فوق از فطریات است زیرا فطرت انسان حکم می کند که معدوم، شیئیت و هستی ندارد و چیزی که معدوم می شود دیگر شیء نیست بنا بر این دیگر نمی تواند متصف به اعاده شود. اگر هم چیزی بود و بعد معدوم شد بعد هر چیز که ایجاد می شود دیگر عین آن نیست. بلکه مثل آن است.

 

اما ادله ی امتناع اعاده ی معدوم:

وجه اول: اگر چیزی دیروز بود و شب معدوم شده بود و امروز دوباره بخواهد موجود بشود اگر این عین آن است و به این معنا که خود همان است. لازمه ی آن این است که بین شیء و خودش عدم فاصله شود.اگر چنین چیزی جایز باشد لازمه اش این است که شیء بر خودش مقدم شود. یعنی شیء در عین اینکه اینجا هست دیروز هم باشد و لازمه ی آن تناقض است زیرا اگر دیروز بوده یعنی الآن نیست و اگر اینجا باشد یعنی دیروز نبود.

 

والقائلون بنظرية المسألة احتجوا عليه بوجوه : منها : أنه لو جاز للمعدوم في زمان أن يعاد في زمان آخر بعينه لزم تخلل العدم بين الشئ ونفسه ، وهو محال ، لأنه حينئذ يكون موجودا بعينه في زمانين بينهما عدم متخلل .

قائلین به نظریه ی فوق به ادله ای استناد کرده اند یکی از آنها این است که اگر جایز بود که چیزی که در یک زمان معدوم شده است بعینه در زمان دیگر موجود شود لازمه اش این است که بین شیء و خودش عدم فاصله شود.

البته باید توجه داشت که مراد اعاده ی مثل شیء نیست و هکذا مراد عین عرفی نیست زیرا در عرف یک کتاب که قبلا بوده است را عین کتابی می دانند که بعدا وجود دارد.

به هر حال اگر عدم بین شیء و خودش فاصله شود لازمه اش این است که یک شیء بعینه در دو زمان باشد هم دیروز باشد و هم امروز در حالی که بین این دو، عدم فاصله شده است. اشکال آن این است که شیء باید از نظر زمانی بر خودش مقدم باشد. یعنی شیء در زمانی قبل از این که الآن هست وجود داشته باشد یعنی شیء، هم در آن زمان باشد و هم نباشد زیرا الآن هم هست و این دو وجود یکی بیشتر نیست بنا بر این اگر این وجود در اینجا هست دیگر آنجا نیست و اگر آنجا هست دیگر اینجا نیست و حال که الآن هست یعنی هم اینجا هست و هم نیست و این تناقض است.

 

دلیل دوم: اگر شیء که الآن در زمان دوم بعینه دوباره موجود شده است باید این توانایی را داشته باشد که همان دیروز در کنار خودش موجود شود.

علت این ملازمه هم این است این دو شیء عین هم هستند با این فرق که یکی عین آن است و در روز بعد موجود شده است و دیگری عین آن است و در کنار آن موجود شده است.

این دو شیء (شیئی که امروز موجود شده است و عین شیء دیروز است و شیئی که در همان دیروز در کنار شیء اول موجود شده است خودشان مثل هم هستند) بنا بر این تحت این قاعده قرار می گیرند که می گوید: حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد. یعنی اگر یک مثل، ممکن بود، مثل دیگر هم ممکن است و اگر یک مثل، محال بود دیگری هم محال است.

بر این اساس اگر عین شیء بتواند بعد از یک بازه ی زمانی دوباره موجود شود باید بتواند در کنار خود آن شیء هم موجود باشد. دومی امکان ناپذیر است زیرا شیء واحد نمی تواند در عین اینکه واحد است کثیر باشد. وقتی شیء نتوانست در کنار خودش موجود باشد نباید بتواند بعد از زمانی هم که معدوم شده است دوباره بعینه موجود شود.

 

حجة أخرى : لو جازت إعادة الشئ بعينه بعد انعدامه ، جاز إيجاد ما يماثله من جميع الوجوه ابتداء واستئنافا ، وهو محال ، أما الملازمة فلأن حكم الأمثال فيما يجوز وفيما لا يجوز واحد ، ومثل الشئ ابتداء ومعاده ثانيا لا فرق بينهما بوجه ، لأنهما يساويان الشئ المبتدأ من جميع الوجوه ، وأما استحالة اللازم فلاستلزام اجتماع المثلين في الوجود عدم التميز بينهما ، وهو وحدة الكثير من حيث هو كثير ، وهو محال.

دلیل دیگر این است که اگر جایز بود یک شیء بعینه بعد از اینکه معدوم شده است دوباره موجود شود باید امکان داشته باشد که عین خودش که از هر جهت مثل خودش است از ابتدا و در کنار خودش موجود شود. واضح است که این کار محال است.

اما علت اینکه چرا چنین ملازمه ای وجود دارد این است که حکم دو چیز که مثل هم هستند در آنچه برای یکی ممکن است و یا محال است یکسان است. یعنی اگر چیزی برای یک مثل ممکن و یا محال بود باید برای مثل دیگر هم ممکن و یا محال باشد.

حال عین یک شیء که در روز بعد به وجود آمده است با عین آن شیء که در زمان خود شیء به وجود آمده است هر دو مثل هم هستند. بنا بر این هر دو باید ممکن و یا محال باشند.

اینکه شیء در کنار خودش به وجود آید از محالات است زیرا لازمه ی آن این است که اگر مثلین (شیء و عین خودش) در یک آن وجود داشته باشند یعنی بین آنها تمایزی نیست بنا بر این یعنی دو تا نیستند و یکی هستند. اگر دو تا هستند پس بین این دو شیء فرق است پس عین هم نیستند. بنا بر این تصور اینکه عین شیء در کنار خودش باشد یعنی شیء که واحد من جمیع جهات است کثیر من جمیع جهات باشد. این از باب اجتماع متقابلین است و بازگشت آن به متناقضین است یعنی چون کثیر است یعنی واحد نیست و هکذا بالعکس و محال است.

 

دلیل سوم: اگر معدوم بعینه موجود شود لازمه ی آن انقلاب یا خلف است.

عین شیء یعنی همان شیء با همان زمان و همه ی خصوصیاتش الآن هم موجود است. اگر شیء با زمانش الآن موجود است می پرسیم اینی که الآن هست چیست؟ یا خود آن شیئی است که در ابتدا بوده است یا چیز دیگری است. اگر خودش باشد در این صورت خلف است زیرا اعاده نشده است. اگر عین آن نیست یعنی از آنجا منقلب شده آمده است. لازمه‌ی این کار انقلاب است یعنی آن شیء ذاتش را از دست داده است و یک وجود امروزی گرفته است.

 

حجة أخرى : إن إعادة المعدوم توجب كون المعاد هو المبتدأ ، وهو محال ، لاستلزامه الانقلاب أو الخلف ، بيان الملازمة : أن إعادة المعدوم بعينه تستلزم كون المعاد هو المبتدأ ذاتا وفي جميع الخصوصيات المشخصة حتى الزمان ، فيعود المعاد عين المبتدأ ، وهو الانقلاب أو الخلف .

دلیل دیگر این است که اعاده کردن موجودی که معدوم شده است به این معنا است که آنی که اعاده شده است همان اولی است این کار محال است زیرا یا به خلف منجر می شود و یا به انقلاب.

بیان ملازمه به این گونه است که اعاده ی آن بعینه مسلتزم این است که دومی حتی در مورد زمان همان اولی باشد. بنا بر این یا همان است یا نه. اگر همان باشد لازمه اش انقلاب است یعنی با اینکه قبلا بوده الآن هم شده و تغییر ماهیت داده و زمانش تغییر کرده است و اگر این همان نباشد این خلف است زیرا فرض این است که این دو یکی هستند.

 

دلیل چهارم: اگر اعاده ی معدوم جایز باشد می پرسیم چند بار عود برای آن جایز و ممکن است؟ اگر یک بار جایز باشد باید دوبار هم جایز باشد و هکذا سه بار و تا بی نهایت زیرا حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد.

بین این عددها هیچ کدام بر دیگری ترجیح ندارد و همه ممکن می باشند. از این رو پرسیم بین اینها کدام یک اول محقق می شوند؟ هر کدام که انتخاب شود از باب ترجیح بلا مرجح می باشد بنا بر این اگر شیئی که معدوم شده است بخواهد بعینه عود کند باید بتواند نا محدود موجود شود. بنا بر این چون عددش قابل تعیین نیست پس خودش هم قابل برگشتن نیست زیرا هر چیز که موجود می شود باید عددش معلوم باشد و یکی باشد.

 

حجة أخرى : لو جازت الإعادة لم يكن عدد العود بالغا حدا معينا يقف عليه ، إذ لا فرق بين العودة الأولى والثانية وهكذا إلى ما لا نهاية له ، كما لم يكن فرق بين المعاد والمبتدأ ، وتعين العدد من لوازم وجود الشئ المتشخص .

دلیل دیگر این است که اعاده اگر ممکن باشد عدد بازگشت آن به حد معینی بالغ نمی باشد زیرا هر عددی که در نظر گرفته شود عدد بیشتر از آن هم ممکن است و فرقی بین عوده ی اول و دوم و هزارم و بیشتر از آن نیست. کما اینکه فرض این است که بین مُعاد و مبتدا فرقی نیست. چون بین این عودها مرجحی نیست این علامت آن است که خودش هم نمی تواند عود پیدا کند زیرا شیئی که در خارج تشخّص پیدا می کند باید عددش هم مشخص باشد و الا موجود نمی شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo