< فهرست دروس

درس بدایة الحکمة استاد فیاضی

جلسه 100

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: در فعل خداوند و عوالم سه گانه
علامه در این فصل به مبحث فعل خداوند می پردازد. در توحید ربوبی گفتیم که همه چیز مخلوق خداوند است و همه چیز فعل او می باشد. بنا بر این اگر موجودات تقسیم می شوند به مجرد یا مادی یعنی مخلوقات و فعل خداوند به مجرد و مادی تقسیم می شود و هکذا در تقسیم موجودات به واحد و کثیر و متحرک و ثابت که همه نشان می دهد که فعل خداوند واحد و کثیر و یا متحرک و ثابت است. زیرا هستی بعد از وجود واجب چیزی نیست جز فعل واجب.
تقسیم که در این فصل مطرح است جهان را به سه قسم تقسیم می کند و این تقسیم در مبحث فعل گذشت و آن اینکه ما در مقام احساس به ماده ی خارجی ارتباط پیدا می کنیم. ارتباط ما به خارج بالعرض است و ما بالذات با عالم مثال ارتباط پیدا می کنیم که عالمی است دارای صوری مجرد که دارای آثار ماده هستند ولی خودشان مادی نیستند. کما اینکه در مرتبه ی عقل من دارای چیزی می شوم و با چیزی ارتباط پیدا می کنم که نه ماده است و نه آثار ماده را دارد. بنا بر این وقتی علم مجرد است مشخص می شود که معلوم بالذات ما چیزی است که در عالم مادی نیست. بنا بر این ارتباط ما با عالم مادی بالعرض است.
همچنین گفتیم که این صورت علمی معلول است و احتیاج به علت دارد زیرا قبلا نبود و بعد موجود شد. من نمی توانم علت آن باشم زیرا من خودم قابل آن صورت هستم و قبلا آن را نداشتم و نمی توانم آن را خلق کنم. علت آن باید در عالمی ما فوق باشد زیرا امر مادی نمی تواند خالق آن باشد. بنا بر این موجودات مثالی باید معلول مسانخ خود یعنی موجودات مثالی و موجودات عقلی باید معلول عالم عقل باشند.
بنا بر این ما سه عالم کلی داریم (این کلی در مقابل جزئی که در منطق گفته می شود نیست که مراد از آن ما لا یمتنع فرض صدقه علی کثیرین است و همچنین به معنای دوم کلی که در بحث علم گفته شد نیست که به معنای ثابت می باشد در مقابل جزئی به معنای متغیر است. کلی در اینجا به معنای سعه ی وجودی است یعنی این عالم اگر کلی است یعنی عالمی است که از نظر وجود بسیار گسترده است که در خود آن عالم های دیگری هم وجود دارد. مثلا در عالم ماده، عالم نبات، عالم حیوان، عالم انسان و عالم جماد و مانند آن وجود دارد.)
بنا بر این جهان یا موجودات و به تعبیر دیگر فعل باری به سه عالم کلی تقسیم می شوند یکی عالم عقل است که موجودات در آن از ماده به طور کلی جدا هستند یعنی نه ماده هستند و نه آثار ماده را دارند که به آنها مفارقات کلیه می گویند.
جهان دوم عالم مثال است که در آن موجوداتی هستند که ماده ندارند ولی آثار مادی در آنها وجود دارد (شکل، وضع، بُعد و مانند آن را که از آثار ماده است دارا هستند.) موجوداتی که در این عالم هستند با آنچه در عالم ماده است شباهت دارند یعنی هر آنچه در عالم ماده است قبلا در عالم مثال موجود بوده است و عالم ماده جلوه ی نازله ی همان است.
همین نظامی که در عالم ماده (که مثلا یکی پدر است و یکی پسر) در عالم مثال هم هست. لکن فرقی که بین عالم ماده و مثال است در این است که صوری که در عالم ماده بر موجودات، مترتب می شود همه با هم موجود نیست و هم در یک آن موجود نمی باشند بلکه تدریجا از قوه به فعل حرکت کرده و موجود می شوند. بنا بر این وقتی جد موجود است، پدر و پسر نیستند. زیرا این عالم، عالم حرکت است. بنا بر این ترتّب موجودات در عالم ماده تدریجی است ولی در عالم مثال همه هستند بدون اینکه این ترتّب در میان آنها وجود داشته باشند. ترتّب در آنها وجودی است و این نظیر آنچه است در خیال ما هست در زمانی که اول چیزی را تصور می کنیم و بعد چیز دیگر را و هکذا ولی الآن هر آنچه در ذهن از آن صور است همه در یک آن و در کنار هم وجود دارند. مثلا سنگی که از بالا به پائین پرت می شود، ذهن ما در هر آن یک صورتی ذهنی از آن را دریافت می کند ولی وقتی صورت دوم وارد ذهن می شود صورت اول از بین نمی رود و به همین سبب است که حرکت برای ما قابل حس است و اگر صورت قبلی از بین می رفت نمی توانستیم حرکت را درک کنیم. این صورت به تدریج در ذهن ایجاد می شوند و صوری ثابت هستند ولی چون ترتّب وجودی دارند علم به تغیّر در ما به وجود می آید هرچند در آن صور تغیری نیست. ترتّب در عالم مثال به این نحو است یعنی این گونه نیست که یکی موجود و دیگری معدوم شود زیرا در آن جا تغیّر و معدوم شدن راه ندارد و در آنجا خروج از قوه به فعل معنا ندارد و هر چه هست بالفعل است.
عالم ماده هم عالمی است که هر آنچه در آن است مادی است یعنی هم جوهر و هم اعراضی که روی جواهر است همه مادی می باشند. بنا بر این عالم ماده به تمام وجودش مقرون به ماده است یعنی هیچ جایی از آن یافت نمی شود که مجرد از ماده باشد.
نکته ی دیگر این است که این سه عالم در عرض هم نیستند و با هم ترتّب وجودی دارند زیرا وقتی عالم عقل که کاملا از ماده مجرد است نه در اصل وجودش ماده وجود دارد و نه عوارض ماده در آن است یعنی نه در آن اصل قوه و نه آثار موجود بالقوه وجود دارد. یعنی فعلیت محض است بنا بر این وجودش از آنی که آثار ماده در آن است اقوی می باشد که همان آثار ماده است. و هکذا عالم مثال چون اصل ماده در آن نیست هرچند آثار ماده در آن است بنا بر این کمالاتی که دارد را بالفعل دارا می بباشد و از این رو از عالم ماده برتر است. نتیجه اینکه مراتب این سه عالم طولی است و عالم عقل در بالا و عالم مثال در مرتبه ی وسط و عالم ماده در مرتبه ی مادون قرار می گیرد و هر عالمی که بالاتر است علت برای عالم نازله می باشد و هر عالمی که بالاتر است تمامی کمالات عالم پائین تر را دارد و مازاد بر آن را هم دارد. البته تمامی این عوالم ممکن هستند و وجودشان ربطی است و به خداوند مرتبط می باشند و هر کاری که انجام می دهند به اذن الله می باشد. به تعبیر دیگر، اینها مدبرات و مجاری فیض می باشند و فاعل حقیقی و در عرض خداوند نمی باشند.
مسأله ی دیگر این است که اگر هر یک از اینها علت برای ما دون خود هستند و علت هم باید تمامی کمالات معلول را به نحو اعلی و اشرف داشته باشد بنا بر این عالم مثال تمامی کمالات عالم ماده را به نحو اقوی و اشرف دارد و هکذا عالم عقل در رابطه با عالم مثال. خداوند نیز تمام کمالاتی که در عالم هستی است را به نحو اعلی و اشرف دارد. حتی علت نمی تواند آن را کمالات را به نسبت مساوی با معلول داشته باشد و الا معنا ندارد که آن یکی علت باشد و دیگری معلول.

الفصل التاسع في فعله تعالى وانقساماته (فصل نهم در فعل خداوند و انقسامات آن)
لفعله ( تعالى ) - بمعنى المفعول -، وهو الوجود الفائض منه انقسامات بحسب ما تحصل من الأبحاث السابقة، (برای کار خداوند متعال یعنی آنچه که او ایجاد می کند و مفعول خداوند است یعنی وجودی که از او سرازیر می شود تقسیماتی وجود دارد بر حسب آنچه از بحث ها گذشته استفاده شده است. بنا بر این تقسیماتی که برای وجود، وجود دارد همه در فعل خداوند نیز جاری مگر تقسیماتی مانند تقسیم وجود به واجب الوجود بالذات و ممکن الوجود که این تقسیم بر فعل خداوند جاری نمی شود.) كانقسامه إلى مجرد ومادي، (مانند انقسام وجود به مجرد و مادی که فعل خداوند هم به مجرد و مادی تقسیم می شود.) وانقسامه إلى ثابت وسيال، وإلى غير ذلك. (و تقسیم وجود به ثابت و سیال و مانند آن مانند ذهنی و خارجی.) والمراد في هذا الفصل الإشارة إلى ما تقدم سابقا أن العوالم الكلية ثلاثة: (آنچه در این فصل به دنبال آن هستیم تقسیمی کلی برای کل هستی معلول است و آن اینکه سابقا گفتیم که عالم های کلی (یعنی وسیع که در خودشان عوالم دیگری را دارا هستند) سه تا هستند.) عالم العقل وعالم المثال وعالم المادة. (که عبارتند از عالم عقل و عالم مثال و عالم ماده.) فعالم العقل مجرد عن المادة وآثارها. (عالم عقل همان است که من در عالم تعقل با آن ارتباط پیدا می کنم مجرد از ماده و آثار ماده است.) وعالم المثال مجرد عن المادة دون آثارها - (و عالم مثال که در مقام تصور با آن ارتباط پیدا می کنم مجرد از ماده است ولی آثار ماده در آن وجود دارد.) من الأبعاد والأشكال والأوضاع وغيرها -، (آثاری مانند ابعاد، شکل، وضع و غیر آن مانند آنچه ما در خواب می بینیم که ماده ندارد و قوه در آنها وجود ندارد و قابل تغییر نیستند ولی در عین حال حجم و بعد و شکل و رنگ و مانند آن را دارا هستند.) ففيه أشباح جسمانية (در این عالم، شبح جسم است نه خود جسم) متمثلة في صفة الأجسام التي في عالم المادة على نظام يشبه نظامها في عالم المادة، (که در صفت اجسامی که در عالم ماده است متمثل می شوند و نظامی در آنجا وجود دارد که با نظامی که در اجسام در عالم ماده است شباهت دارد و نظامی که در عالم ماده است معلول نظامی است که در عالم مثال می باشد.) غير أن تعقب بعضها لبعض بالترتب الوجودي بينها، (با این فرق که ترتّب بعضی بر بعضی دیگر به سبب این است که بین آنها ترتّب وجودی است) لا بتغير صورة إلى صورة، أو حال إلى حال، بالخروج من القوة إلى الفعل من طريق الحركة، (نه مانند تغیرهایی که در این عالم در صور جوهریه است که صورتی در آن به صورت دیگری و حالی در آن به حال دیگر (مانند تغیرهای که در اعراض است مانند تغییر کیف یا کم یا وضع به اعراض دیگر) تبدیل می شود بدین گونه که از طریق حرکت از قوه به فعل حرکت می کنند.) على ما هو الشأن في عالم المادة، (کما اینکه این گونه تغییرها مقتضای عالم ماده است.) فحال الصور المثالية في ترتب بعضها على بعض حال الصور الخيالية من الحركة والتغير، (حال صور مثالی که بعضی از آنها مترتب بر بعضی دیگر است مانند صور خیالیه ای است که ما از حرکت و تغیّر داریم. یعنی الآن که حرکت را درک می کنیم برای این است که صورت هایی از شیء متحرک که ثابت هستند برداشتیم ولی این صورت ها همه محفوظ هستند و صورت های قبلی از بین نرفته اند. این صورت ها متحرک نیستند ولی از کنار گذاشتن آنها در کنار هم حرکت را حس می کنیم.) والعلم مجرد لا قوة فيه ولا تغير، (و علم مجرد است و در آن قوه و تغیّری وجود ندارد و صورت خیالیه چون علم است حرکتی در آنها نیست.) فهو علم بالتغير لا تغير في العلم. (بنا بر این من علم به تغیّر دارم نه اینکه در علم تغیری ایجاد شده باشد.) وعالم المادة بجواهرها وأعراضها مقارن للمادة. (و عالم سوم عالم ماده است که با جواهر و اعراضش با ماده مقارن است.) والعوالم الثلاثة مترتبة وجودا، فعالم العقل قبل عالم المثال، وعالم المثال قبل عالم المادة وجودا، (و این عوالم سه گانه از نظر وجودی بر هم مترتب هستندیعنی عالم عقل از نظر وجودی بر عالم مثال مقدم است و مثال هم بر عالم ماده مقدم می باشد و این ترتّب وجودی است و نه زمانی زیرا بین علت و معلول از نظر زمانی نباید فاصله باشد.) وذلك لأن الفعلية المحضة التي لا تشوبها قوة أقوى وأشد وجودا مما هو بالقوة محضا أو تشوبه قوة، (برای اینکه فعلیت محضه ای که هیچ قوه ای با او مخلوط نیست و آثار قوه را هم ندارد اقوی و اشد است وجودا از چیزی که بالقوه ی محضه است مانند هیولی و یا مشوب و مخلوط با قوه است مانند تمامی صور جوهریه ای که خودشان فعلیت هستند ولی با هیولی مخلوط می باشند.) فالمفارق قبل المقارن للمادة، (بنا بر این اگر فعلیت محض که با قوه مخلوط نیست از چیزی که با قوه مخلوط است اقوی می باشد در نتیجه آنی که مجرد است تقدم دارد بر چیزی که مقارن ماده است بنا بر این عالم عقل و مثال بر عالم ماده مقدم هستند.) ثم العقل المفارق أقل حدودا وقيودا وأوسع وأبسط وجودا من المثال المجرد، (و در میان عالم عقل و مثال، عالم عقل که به طور کلی از ماده مفارق است و نه ماده دارد و نه آثار ماده را از نظر حدود و قیود حد و قید کمتری دارد زیرا به آثار ماده محدود نیست و قهرا از نظر وجودی وسیع تر و بسیط تر است زیرا ترکیباتی که در عالم مثال مجرد است در آن نیست) وكلما كان الوجود أقوى وأوسع كانت مرتبته في السلسلة المترتبة من حقيقة الوجود المشككة أقدم، (و هر چه وجود، قوی تر و گسترده تر باشد مرتبه ی آن در زنجیره ی مترتبه از حقیقت الوجود که مشکک است و سلسله ی طولی دارد جلوتر است.) ومن المبدأ الأول - الذي هو وجود صرف ليس له حد يحده ولا كمال يفقده - أقرب، (و درنتیجه به مبدأ اول که وجود صرفی است هیچ حدی برای او نیست که او را محدود کند و هیچ کمالی نیست که او آن را نداشته باشد نزدیک تر است.) فعالم العقل أقدم وجودا من الجميع، ويليه عالم المثال ويليه عالم المادة. (بنا بر این عالم عقل از همه مقدم تر است و بعد از آن عالم مثال و بعدش عالم ماده قرار دارد.)
ويتبين بما ذكر: أن الترتيب المذكور ترتيب في العلية - أي إن عالم العقل علة مفيضة لعالم المثال، وعالم المثال علة مفيضة لعالم المادة -. (و از نکاتی که گفتیم مشخص می شود که ترتیب مذکور، ترتیب در علیت است یعنی عالم عقل علت مفیضه برای مثال است و عالم مثال علت مفیضه برای عالم ماده است. زیرا عالم عقل به سبب گسترده بودن و به سبب احاطه اش بر مادون علت آن است و هکذا عالم مثال به نسبت به عالم ماده)
ويتبين أيضا بمعونة ما تقدم - من أن العلة مشتملة على كمال المعلول بنحو أعلى وأشرف -: (و همچنین به کمک آنچه گفتیم که علت کمال معلول را به نحو اعلی و اشرف دارد مشخص می شود که) أن العوالم الثلاثة متطابقة متوافقة، (که این عوالم سه گانه با هم متطابق و متوافق هستند یعنی تمام کمالاتی که در ما دون است در بالا هم هست.) ففي عالم المثال نظام مثالي يضاهي النظام المادي، وهو أشرف منه، (یعنی در عالم مثال یک نظامی مثالی وجود دارد که شبیه نظام مادی است ولی از نظام مادی اشرف می باشد.) وفي عالم العقل ما يطابقه، لكنه موجود بنحو أبسط وأجمل، (و در عالم عقل هم نظامی وجود دارد که شبیه نظام مثالی است ولی آن نظام به شکلی بسیط تر و اجمالی تر است یعنی در آن وحدت بیشتر است ولیدر موجودات مادون، کثرت بر وحدت غلبه دارد.) ويطابقه النظام الربوبي الموجود في علم الواجب ( تعالى ). (و نظام ربوبی که در ذات باری تعالی است مطابق با نظام عقلی است و چون علم، ذاتی است این نظام در علم خداوند وجود دارد که بر اساس آن عالم عقل، مثال و ماده را آفریده است.)


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo