< فهرست دروس

درس مبانی حکمت متعالیه استاد فیاضی

94/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکال اول به اصالت وجود و ردّ آن
عبدالله بن سنان از امام صادق ع پرسید که ملائکه افضل هستند یا بنی آدم؟ حضرت فرمودنده که امیر المؤمنین فرموده است که خداوند متعال در ملائکه عقل را قرار داد بدون شهوت، و در حیوان شهوت را بدون عقل قرار داد، وانسان را هم از شهوت و هم عقل ترکیب کرده است و اگر کسی عقلش از شهوتش بیشتر باشد از ملائکه بالاتر است و اگر که تمایلاتش بر عقلش غالب باشد از بهائم پست تر است.
عرض کردیم که در بحث اصالت الوجود بعد از آنی که تفسر اصالت الوجود گفته شد و فرق آنها بیان شد وادله بررسی شد و به اینجا رسیدم که ادله، تفسیر مختار را اثبات می کند.
بعد به اشکالات تفسیر مختار رسیدم و آنها را بررسی کردیم.
از امروز به اصل اصالت الوجود می پردازیم یعنی اشکالات وارد بر اصالت وجود را بیان می کنیم و چون سردمدار اصالت ماهیتی ها جناب شیخ اشراق است ادله ای که ایشان در مورد اصالت ماهیت بیان کرده اند را امروز بررسی می کنیم:
اورد علی اصالة الوجود وجوه من الایراد:
الاول: الوجود امر اعتباریٌ لأنه لا یجوز ان یکون موجودا بذاته ولا بوجود آخر (یعنی اگر بخواهد وجود موجود باشد یا موجودیتش به ذات خودش است یا به چیزی دیگری است که آن، عدم یا ماهیت که نیستند پس باید وجودش به وجودی دیگری باشد که هر دوی آنها هم محال است) فراجع:
-تلویحات، ج1م مصنفات شیخ اشراق، ص22 (قبلش گفته است که وجود زائد بر ماهیت است دلیلش این است که ماهیت را تصور می کنیم وشک داریم که موجود است یا نیست. وجود را هم ما تصور می کنیم ولی یقین نداریم که موجود است. همانطورکه ماهیت عنقاء را تصور می کنم معلوم نیست که باشد یا نباشد خود وجود هم همینطور است. وجود عنقاء را تصور کنی آیا باید حتما عنقاء باشد؟ فیحتاج الوجود الی وجود آخر یعنی به وجودی دیگر نیاز دارد فیتسلسل، یعنی تسلسل ترتبی است یعنی بین علت و معالیل است. هر وجودی برای موجود شدنش به وجودی دیگر نیاز دارد همانطور که می گویید وجود سبب موجود شدن ماهیت است پس موجود است به سبب وجودی دیگر که پیدا می کند. اگر بخواهی بگویی که بذاته است، همان اشکال پیش می آید که ما آن را تصور می کنیم ولی نمی دانیم که در خارج هست یا نه؟ در صفحه 21 همان کتاب نیز محال بودن تسلسل را بیان کرده است. این استدلال در کتب دیگر است، ولی نه به این دقت اگر بخواهد موجود باشد یا موجودیت عین ذاتش است یا زائد بر زائدش این گونه باید تقریر کرد:
-مقدمه1: لوکان الوجود موجود فی الاعیان فاما ان یکون الوجود عین حقیقته او یکون موجودا بوجود زائد علیه ( اگر وجود موجود است، یا وجود موجود است به عین وجودش ونیاز به وجودی ندارد یا باید به وجود دیگری موجود باشد.)
-مقدمه2: لکن التالی بقسمیه محال (نمی شود نه موجود بشود به وجودی که عین حقیقتش است نه موجود بشود به موجودی که زائدی بر اوست. منطق گفته است که هر محمولی یا ذاتی است یاعرضی است این موجودی که محمول بر وجود است ذاتی نمی تواند باشد وعرضی هم نمی تواند باشد) اما القسم الاول
-مقدمه3: فلأنه ( اگر موجودیت عین حقیقت وجود است) لو کانت الموجودیة عین الوجود، لکان تصور الوجود، تصوراً لموجودیته ( مگر می شود چیزی را تصور کنیم، ولی چیزی را که عین حقیقتش است تصور نکنیم و ذاتیاتش را تصور نکرده باشیم یکی ازاحکام ذاتی این است تصورش مقدم بر شئ است. لذا تصور وجود تصور موجودیت موجود هم خواهد بود) لأن العلم بشئ علم به و عین حقیقته وبعبارة اخری علم بما هو ذاتیٌ له (علم به یک شئ علم به ذاتیات آن هم است. لذا تصور وجود تصور موجودیت هم خواهد بود.)
-مقدمه4: ولو کان تصورّ الوجود تصورا لموجودیته لکان تصور الوجود علما بموجودیته ( اگر تصور وجود تصور موجودیت است پس تصور وجود علم به موجودیت است اگر شما گفتید زید انسان است وبعد کسی به جای انسان حیوان بگذارد اشکال دارد؟ خیر زیرا انسان یعنی حیوان ناطق و ایشان هم این کار را انجام می دهد) لأن التصور علمٌ.
-مقدمه5: ولوکان تصور الوجود علما بموجودیته ( اگر تصور وجود علم به موجودیت وجود باشد، آن وقت) لم یمکن، ان نشکّ فی موجودیة وجود، بعد تصوره (دیگر معنی ندارد که ما شک کنیم در موجودیت وجودی، چون به موجودیت علم داریم، چگونه می توانیم شک کنیم؟ زیرا شک با علم سازگار نیست.) لأن العلم و الشک لایجتمعان (نمی شود گفت من علم به موجودیت دارم ولی شک دارم)
-مقدمه6: لکن التالی باطل بالوجدان (ما تصور وجود عنقاء را می کنیم نمی گوییم تصور ماهیت را، تصور وجود عنقاء نمی شود شک داشته باشیم در وجود عنقاء هر چیزی را که یقین نداریم به تصورش وجودش را تصور می کنیم، ولی با این وجود شک داریم به وجودش) لأنا نتصور العنقآء مثلا و نشکّ فی موجودیته ( پس شق اول نشد، اگر بخواهی بگویی موجودیت وجود عین همان وجود است نمی شود، لذا می ماند راهی که همواره از من شیخ اشراق نقل کرده اند که اگر بخواهد وجود موجود باشد باید برای او وجود دیگر باشد) و اما القسم الثانی:
-مقدمه7: لو کان الوجود موجودا بوجود زائد علیه ننقل الکلام الی ذلک الوجود الزائد (اگر بخواهد موجودیت عینش باشد مشکل قبلی پیش می آید لذا باید با وجود دیگر موجود باشد)
-مقدمه8: واذا نقلنا الکلام الی الوجود الزائد (خودش فقط تسلسل را گفته بود ولی اگر بخواهیم تمام شقوقش را بیان کنیم می گوییم یا دور پیش می آید یا تسلسل) فأما ان یدور او یتسلسل ( چون وجود زائد باید موجود باشد به وجود دیگر، که وجود دیگر یا همان وجود اول است که دور پیش می آید یا وجود سوم است که تسلسل پیش می آید.)
-مقدمه9: لکن التالی بقسمیه محال ( هم دور محال است هم تسلسل زیرا در علل است، آن موجود دوم علت موجودیت اول است)
اذن: الوجود لیس بموجود فی الاعیان بل هو امر اعتباریٌ ( همان می شود که وجود می شود از معقولات ثانی که مابه ازائ ندارد ولی منشأ انتزاع دارد منشأ انتزاعش همان ماهیتی که جعل کرده است. وقتی خداوند متعال ماهیت را جعل کرد ما وجود را از آن می فهمیم. وقتی مثلا انسان را آفرید می فهمیم که جاهل است، ولی می فهمیم که جهل یک معقول ثانی است جهل یعنی عدم العلم حقیقتش این است که جاهل یعنی لیس بعالم منتها عقل می آید همین نداشتن را به عنوان یک محمول به زید حمل می کند این همان اعتبار است. گویا این نداشتن برای زید یک چیزی است، این غیر عالم بودن را حمل می کند بر زید. شیخ اشراق می گوید وجودیت ماهیت از قدرت خدایی است. ارتکازا این را دارد می گوید که قدرت خدا به محال هم تعلق می گیرد. یعنی خداوند متعال بدون اینکه تحولی در ماهیت بوجود بیاورد ودر عالم بدون اینکه وجود پیدا کند می شود موجود. گفتیم که شیخ اشراق برای همه چیز ماهیت قائل است و آن چیزی که ملاصدرا از آن نقل کرده است تفسیرات خودش است اَنیات –بدون تشدید- (جمع انا) الصرفه را ملاصدرا انیّات خوانده است. –و همین منشأ اشتباه برداشت ملاصدرا از شیخ اشراق شده است- در فلسفه شیخ اشراق و بوعلی موجودات پایین از نفس شعور ندارند لذا انا ندارند نفس و مافوقش انیات محضه هستند. او می گوید همه چیز خود ماهیت است و چیزی غیر از ماهیت معقول نیست باشد نه اینکه یک چیزی است که ماهیت دارد شماید که فکر می کنید او چیزی است که ماهیت دارد.)
وفیه:
انّ مقدمة خامسة ممنوعة کما افاده الآخوند فی شرح الهدایة الاثیریة، ج2،ص171،172، فصل ششم از بحث الهیات شرح هدایة الاثیریه ( آخوند می گوید که تصور، علم است، ولی منافات با شک ندارد؛ آن علمی با شک منافات دارد که علم تصدیقی باشد اگر موجودیت وجود عین وجود است هر کس وجود را تصور کند موجودیت را تصور می کند، اما تصور موجدیت، علم است ولی علم تصوری است که منافات با شک ندارد) لأن التصور و ان کان علما الاّ انه علمٌ لا ینافی الشک ( کدام علم است که با شک جمع نمی شود اصلا، شک، بدون علم تصوری اصلا امکان ندارد. شک خودش از اقسام علم است، شک از اقسام علم تصوری است، لذا با علم تصوری منافاتی ندارد. علم تصدیقی با شک جمع نمی شود و شما در مقدمات قبل که علم تصدیقی درست نکردید، تا این جا قابل جمع نشود. تصور موجودیت، علم به موجودیت هست وهیچ منافاتی با شک ندارد، بله شک ..) الشک لا یعقل الاّ بعد التصور ( باید وجود عنقا را اول تصور کنیم بعد شک کنیم که این تصور وجود موجود است به همان وجودیتی که عینش است یا نیست؟ نمی توانم شک کنم در چیزی که نه موضوعش در ذهنم است نه محمولش، اصلا نمی شود. اول باید تصور کنم بعد بگویم که نسبت به این تصور شک دارم. منتها تصور انحائی دارد، نمی شود گفت که یک قضیه در ذهن ما شکل نگرفته باشد بعد بگوییم شک داریم؛ شک جانشین تصدیق است -وهم جانشین تصورّ است- یعنی هر گاه یک قضیه تصور شد ممکن است که شما نسبت به او باور کنید و بفهمید که رابطه ای بین موضوع و محمول برقرار است اگر نفهمید می شود شک و وهم.) وبعبارة اخری، ان ارید من العلم فی المقدمة الرابعة، العلم التصدیقی فالملازمة ممنوعة ( شما گفتید که اگر تصور وجود تصور موجودیت شد تصور وجود تصدیق موجودیت است. تصور وجود تصور موجودیت است اما چرا از این تصور، تصدیق بوجود می آید؟ اگر مقصود شما علم تصدیقی است این ملازمه ندارد.) وان ارید العلم التصوری فالحد الاوسط، غیر متکررّ ( اینجا گفته اید علم به موجودیت است؛ که می شود علم تصوری. و بعد گفتید که با شک جمع نمی شود که این تصدیقی است که با شک جمع نمی شود نه علم تصوری)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo