< فهرست دروس

درس مبانی حکمت متعالیه استاد فیاضی

94/08/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:
من قال لااله الا الله مخلصا دخل جنة، کسی که با اخلاص لا اله الا الله بگوید حتما وارد بهشت می شود واخلاص یعنی اینکه عملش خالص باشد یعنی در آن آلودگی نباشد و این گفته مانع شود او را از محرمات.
بحث در شبهات اصالت وجود بود گفتیم که این چیزهایی که اسمش می گذاریم شبهات در حقیقت ادله شیخ اشراق و پیروان آنها بر اصالت ماهیت است، ولی نظم بحث اقتضا دارد که آنها را به شکل شبهات مطرح کنیم شبهه اول را گفتیم و امروز شبهه دوم را بیان می کنیم:
تلویحات، ج1، ص23 ( لو کان الوجود موجوداً لکونه وجودا اگر موجودیت وجود به خاطر اصل موجود بودنش باشد که قائل به اصالت وجود هم همین را می گوید؛ یعنی وجود موجود بودنش به خاطر ذاتش است، اصالت یعنی اصلا همین ماهیت به خاطر وجود موجود است. وقتی می گویم که اصالت یعنی اصالت در موجودیت. واگر این طور باشد چیزی که ذاتش تحقّق و موجودیّت است تصور معدومیت نمی شود برایش کرد و اگر این طور باشد وجود می شود واجب یعنی هر وجودی واجب می شود)
تقریر شبهه دوم:
لو کان الوجود اصیلا کان کل وجود واجبا ( این بیان را بعد از شیخ اشراق وقتی خواسته اند نقل کنند چون خیلی روش بیان نشده است دو گونه تقریر کرده اند:) فراجع:
-اسفار، ج1، 41،42 ( فإن قیل فیکون کل الوجود واجبا، قلنا .. که در ادامه جواب این شبهه را می دهد)
-مجموعه آثار شهید مطهری، ج6، ص 511 ( لو کان الوجود اصیلا لکان کل وجود واجبا لأنه موجود بذاته، پس واجب است زیرا هر موجود بذاته واجب است. شهید مطهری می گوید: یکی از جهاتی که موجب شده است شیخ اشراق به اعتباریت ماهیت رای بدهد همان چیزی است که استدلال عرفا را شکل می دهد که می گویند وجود موجود است بذاته، لذا موجود، واجب می شود. وبرهان توحید می گوید که واجب هم یکی است لذا به وحدت وجود می رسیدن به همین سادگی. بنابراین شیخ اشراق دیده است که اگر وجود را اصیل بداند باید وجود را بذاته بداند واین غیر قابل قبول برای شیخ اشراق است لذا قائل به اصالت ماهیت شده است وعرفا قبول دارند لذا قائل به وحدت وجود هستند و چون شیخ اشراق نمی توانست وحدت وجودی بشود می گفت اصالت با ماهیت است. حالا شکل منطقی استدلال مذکور: )
مقدمه1: لو کان الوجود اصیلا لکان کل وجود موجودا بذاته (باید هر وجودی چون اصالت حکم کلی وجود است آن مرحله اولیه فلسفه احکام کلی وجود است تشکیک درمورد کل الوجود است و اصالت هم این طوراست البته بحثهایی هم – در مورد وجود در الهیات مطرح می شود که - تقسمیی است مثلا می گویند وجود یا ممکن است یا واجب .... ) لانّ الاصالة لاتعنی الا الموجودیة بالذات، ( اصالت الوجود یعنی اصالت التحقّق یعنی خودش موجود باشد نه اینکه کسی آن را موجود باشد)
مقدمه2: وکل موجود بذاته واجبٌ ( چون واجب یعنی همین، لأن الواجب هو الموجود لذاته همانطور که محقق اصفهانی سروده است: ما کان الموجود بذاته بلا حیث هو الواجب جل وعلا )
اذن: لو کان الوجود اصیلا لکان کل وجود واجبا (از آن دو مقدمه، مقدمه ای نتیجه می گیریم تا با مقدمه ای دیگر یک نتیجه ای دیگر به دست بیاوریم)
مقدمه4: لکن التالی باطل لوجهین :
-وجه اول: الوجدان فإنّ کل مناّ یجد وجود نفسه (همانی که کالانعام است فکر می کند که خودش بدنش است ولی "وجود دارم" را می یابد، ولی فکر می کند که وجود خودش همین چشم و گوش ... و به قول سعدی اگر آدمی به چشم است زبان و گوش وبینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت.) و یجد لنفسه امانیة (هر کسی در درون خود ارزوهایی دارد آرزو مال کسی است که ندارد چیزی را ولا امنیة الا لفاقدٍ (اگر کسی چیزی را دارد آرزویش را نمی کند اگر یافتیم که فاقدیم پس واجب نیستیم واجب کسی است که دارای کمالات است به نحو لایتناهی) فکل منا فاقد لکمال والواجب تعالی لیس فاقدا لشئ من الکمالات ( پس خودم می فهم که واجب نیستم)
-وجه دوم: ادلة التوحید (اگر دو تا خدا باشد هر کدامشان می توانند کاری بکنند که دیگری خلافش را اراده کرده باشد،پس معلوم می شود که آن طرف خدا نیست واگر من نتوانم پس معلوم است که من خدا نیستم)
اذن لیس الوجود اصیلا ( این استدلالی است که استاد شهید مطهری برای تقریر شیخ اشراق آورده اند شیخ اشراق می گفت که اگر موجود وجود بالذات باشد دیگر قابل انعدام نیست)
وفیه:
ان الاوسط فی القیاس الاول لم یتکررّ ( شما گفتید اگر وجود اصیل باشد هر وجودی موجود بالذات است و بعد گفتید که هر موجود بالذات واجب است مثل اینکه می گویی در باز است و باز در پرواز است.) وانّ الموجود بذاته فی المقدمة الاولی بمعنی ما هو موجودٌ بلا حیثیة تقییدیة (وقتی می گویند وجود اصیل است یعنی مثل ماهیت نیست ماهیت اگر بخواهد موجود بشود قید وجود باید کنار باشد اگر انسان را موضوع قرار بدهی اگر بگوی موجود، عقل ابا دارد و اگر بگویی موجود نیست عقل ابا دارد؛ انسان وجود می خواهد که موجود باشد ولی وجودِ چی؟ چون وجود عین موجودیت است حیثیت تقییده نمی خواهد، ولی دیگر کار ندارد که آیا حیثیت تعلیلیه می خواهد یا نمی خواهد "الوجود موجود بذاته فقط" نفی حیثیت تقییدیه است) من غیر نظر الی الوجود الحیثیة التعلیلة وعدمه فیجوز وجودها کما یجوز عدمها
ولکنّ الموجود بذاته فی مقدمة الثانی بمعنی بذاته بلاحیث ( نه حیثیت تعلیله داشته باشد نه تقییدیه) ای بلا حیثیة تقییدیة وبلا حیثیة تعلیلیة وان شئت فقل ما هو موجود بحیثیة اطلاقیة ( موجود سه قسم است) حیث قالوا ان الموجود علی ثلاثة اقسام:
1.موجود بحیثیة تقییدیة وتعلیلیة ( یک رقم موجود است که هم حیثیت تعلیله و هم حیثیة تقییدیة) وهی ماهیة الممکنة (ماهیت ممکنه هم حیثیث تعلیلیه دارد هم تقییدیه تا خلق الانسان نباشد انسان جعل نمی شود خلق یعنی اَوجد و اُوجد یعنی اعطاه الوجود)
2.موجود بحیثیة تعلیلیة فقط وهو وجود الممکن ( وجود ممکن یا الوجود الممکن بنابر نظری که وجود متصف به ممکن می شود، یک وجودی را وجود بدهند، بلکه جعل بسیط خودش را بیاورند در عالم)
3.موجود بحیثیة اطلاقیة ای ما هو موجود من حیث هو هو فأنّ الحیثیة الاطلاقیة هی فی الحقیقة تأکید علی نفی الحیثیة (می خواهیم بگوییم که حیثیت نمی خواهد من حیث هو هو یعنی هیچی نمی خواهد همانطور که استاد مصباح اینجا خوب توضیح داده اند این بذاته با بذاته دوم فرق دارد)
البته این بیان شیخ اشراق می تواند تقریری دیگری هم می توانند داشته باشد فراجع:
-تلویحات، ص 23
-تفسیر القران الکریم، ج1، ص 72 ( این تقریر طوری دیگر است؛ اگر وجود اصیل بود ... لأن سلب الشئ من نفسه محال.)
-مشاعر، م رسائل فلسفی ج4،ص 353،354 ( سؤال: فیکون کل وجود واجب بالذات. از باب ثبوت الشئ لنفسه واجب وارد شده اند. علامه هم در نهایه این کار را انجام داده اند)
-نهایة الحکمة، فصل2، مرحله اول:
مقدمه1: اگر وجود اصیل باشد هر موجود می شود وجود بذاته و
مقدمه2: اگر موجودی وجود بذاته داشته باشد، لکان وجود کل وجود، عین موجودیته، وجود عین موجودیت است و موجودیت وجود عین وجود است،
مقدمه3: ولو کان وجود کل وجود، عین موجودیته، لامتنع سلب الموجودیة عن کل وجود دیگر موجودیت را نمی توانید سلب کنید، ولو امتنع سلب الموجودیة عن کل وجود، لکان وجود واجباً، لأن الواجب، لیس الاّ ما یمتنع سلب الوجود عنه واجب یعنی اینکه نمی شود وجود داشته باشد برخلاف ممکن که می شود وجود داشته باشد و می شود وجود نداشت باشد، لکن التالی باطل للوجهین المذکورین فی التقریر السابق
وفیه :
ان المقدمة الرابعة ممنوعة لأن أصالة الوجود إنما تطرح بعد تعلیل الموجود الی ماهیة و وجود (علامه وقتی می خواهد اصالت را مطرح کند می گوید ما بعد از رفع سفسطه واثبات اصل وجود، می بینیم موجودات در وجود، مشترک هستند و در چیزهایی اختلاف دارند که اسمش را می گذاریم ماهیت. پس وجودی که در اصالت وجود محور است طبیعت الوجود نیست بلکه فرد الوجود است. یکی دیگر مسائلی که در اصالت الوجود مطرح می شود، در اصالت الوجود بحث می شود که فردِ وجود، اصیل است یا فرد ماهیت؟ در بحث کلی طبیعی بحث می شود حالا که فرد وجود اصیل می شودکه آیا طبیعت الوجود که کلی طبیعی است آن هم موجود است؟ و نیز فرد ماهیت به وجود موجود است؟ آیا طبیعت ماهیت به وجود فردش موجود است یا نه؟ متکلمین می گویند که فردش موجود است اگر می گوییم انسان موجود است یعنی فردش موجود است فیلسوف می گوید فرد کیست؟ زید ؟ زید یعنی انسان متشخّص به این تشخّص انسان، پس انسان موجود است برای اینکه لابشرط یجتمع مع الف الشرط آب اگر داغ شد داغ نیست؟ آب اگر شرین شد بازم آب است و این هم همینطور است) فالوجود المبحوث عنه فی تلک المسأله انما هو الفرد الموجود من الوجود (اگر فرد شد می گوییم که فرد موجود موجود است وسلب وجود از فرد موجود محال است ولی اینجا چون به صورت قضیه خارجیه است فقط ضرورت ذاتی را اثبات می کند و آخوند فرموده است که شیخ اشراق ضرورت ذاتیه را با ضرورت ازلیه خلط کرده است) وضرورة ثبوت الموجودیة للفرد الموجود من الوجود ضرورة ذاتیة (ضرورت ذاتی اعم از ضرورت ازلی) والضرورة الذاتیة اعمّ من الضرورة الازلیة فیجوز ان یکون الوجود واجبا ویجوز ایضاً ان یکون ممکناً وقتی اینطور شد اینکه فرمودید که اگر سلب ضروریت ازش شد می شود واجب ممنوع است این مقدمه) فامتناع سلب الموجودیة عن الوجود لا یستلزم الضرورة الازلیة لأن العام لا یدلّ الخاص ( اگر تالیتان می گوید ضرورت ذاتی دارد که با ضرورت ازلی و غیر ازلی که امکان ذاتی است هم سازگار است نمی توانید این نتیجه ر ابگیرید) فالعام لایستلزم الخاص بوجه من الوجوه ( بحث ضرورت ثبوت موجودیت برای وجود است؛ بحث شما الان بحث امنتاع سلب است یعنی ضررویت موجودیت برای وجود اعم از این است که ضرورت ازلی باشد یا نباشد که اگر نباشد می شود امکان ذاتیه زیرا قسیم ضرورت ازلی، امتناع ذاتی و امکان ذاتی است و کسی که می گوید هر شئ یا ضروری است بالضرورة الازلیه یا امتنتاع ازلیه یا امکان ازلیه است. به همین دلیل است که شیخ اشراق همه را به ضرورت برگردانده است الانسان ممکن الوجود بالضرورة الازلیة والله واجب الموجود بالضرورة الازلیة و ... خود آخوند در مشاعر وتفسیر این را فرموده است که شما ضرورت ازلی را با ضرورت ذاتی خلط کرده اید)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo