< فهرست دروس

درس نهایة الحکمة استاد فیاضی

69/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مشکک بودن وجود
در بحث اینکه آیا وجود مشکک است یا گفتم که شکی نیست که در عالم، کثرت وجود دارد یعنی وجود کثیر است و این کثرت حقیقی است. این کثرت غیر از کثرتی است که از طریق ماهیّات عارض وجود می شود که این کثرت صفت ماهیّت است و بالعرض وصف برای وجود می شود. کثرت در وجود به این گونه است که بعضی از وجودها ممکن اند و بعضی واجب و بعضی علت هستند و بعضی معلول، بعضی بالقوه و بعضی بالفعل و بعضی مجرد و بعضی ماده.
بحث در این است که آیا این کثرات به وحدت بر می گردد یعنی آیا حقیقت این کثرات، واحد است یا نه. یعنی آیا حقیقت این کثیرها یک چیز است یا اینکه مختلف است و ما به تعداد وجودات، حقیقت جداگانه داریم.
مشاء قائل است که هر وجودی برای خودش حقیقتی دارد که مستقل از دیگری می باشد و هر موجود، به تمام حقیقتش با حقائق دیگر مباین است و هیچ جهت اشتراکی بین یک وجود با وجود دیگر نیست.
قائلین به تشکیک می گویند که وجودات در عین اینکه کثیر هستند همه با هم در این امر اشتراک دارند که موجود هستند یعنی معدوم نمی باشند.
تشکیک عبارت است از اینکه هم کثرت هست و هم در عین حال، وحدت وجود دارد و به بیانی دیگر، حقیقت تشکیک بر چهار چیز استوار است: وجود کثرت حقیقتا، وجود وحدت حقیقتا، وجود کثرت به وحدت و وجود وحدت در همه ی آن کثرات.
در اصل وجود کثرت شکی نیست و بدیهی بوده و احتیاج به استدلال و اثبات ندارد. اما اینکه این کثرات دارای حقیقت واحده اند احتیاج به اثبات دارد بنا بر این ادعای ما این است که زید و عمرو اگر کثیر هستند ولی حقیقت آنها یکی است که همان انسان می باشد. بنا بر این واجب و ممکن و موجود بالقوه و بالفعل کثیر هستند ولی حقیقت آنها یکی است و ما در صدد اثبات وحدت در این کثرات هستیم و آن اینکه:
در فصل اول از همین مرحله اثبات کردیم که اولا وجود، دارای مفهوم واحد می باشد و ثانیا، مفهوم که همان وجود ذهنی است امری اعتباری و قراردادی نیست بلکه یک وجود حقیقی است. برای اشیاء چهار وجود تصور می شود که دو تای آن عبارت است از وجود خارجی و وجود ذهنی و این دو وجود، حقیقی اند نه قرادادی، مثلا آب خارجی اب است چه من قراداد بکنم که آب باشد یا نکنم. همچنین صورت و مفهوم آب هم مفهوم آب است چه بخواهم و یا نخواهم یعنی تصویر آب خاصیتی دارد که فقط از همان آب حکایت می کند. در این امر بین تصورات و تصدیقات فرقی نیست و هر دو حکایت دارند، حکایت از خاصیت علم است و علم از معلوم حکایت می کند. هرچند بین حکایت تصوریات و تصدیقات فرق است ولی حکایت اولا در هر دو وجود دارد و هم حکایت فوق بالفعل است. حتی اگر می گوییم که زید نیست، مفهوم زید حکایت دارد ولی حکایت او از نبودن زید است نه وجود زید یعنی از موجودی که اگر بود زید بود حکایت می کند. بنا بر این مفهوم فقط از محکی خودش حکایت می کند و مثلا زید هرگز از محکی آب حکایت نمی کند. این بر خلاف وجود لفظی یا کتبی است که بر اساس قرارداد است مثلا قراداد می کنند که آب برای آن مایع خارجی است و می توان غیر آن را نیز قرارداد بست.
بنا بر این اولا مفهوم وجود واحد است و ثانیا وجود مفهومی که نامش وجود ذهنی است حقیقی است نه قراردادی نتیجه اینکه اگر ما از اشیاء کثیر، مفهوم واحدی انتزاع می کنیم باید آن اشیاء در حقیقت آن مفهوم اشتراک داشته باشند. بنا بر این حقیقت آن موجودات واحد است و الا امکان نداشت از موجودات غیر واحد، مفهوم واحد انتزاع شود.
بر این نتیجه چندین نقض وارد شده است: گفتیم امکان ندارد مفهوم واحد از مصادیق کثیره انتزاع شود و نقض هایی بر آن وارد شده است و تمامی این نقض ها بر این مسأله مبتنی است که ماهیّات بر ده قسم تقسیم می شوند که عبارت است از جوهر و نه چیز که عرض می باشد که به آنها اجناس عالیه می گویند که چیزی است که هم بسیط است و هم با اجناس دیگر وجه مشترک ندارد و الا اگر وجه مشترک داشت باید جنسی ما فوق داشته باشند. بنا بر این اجناس عالیه به تمام ذات با هم متباین هستند.
نقض اول این است که این اجناس عالیه چگونه می تواند تحت مفهوم مقوله در بیایند و مقوله یعنی (یقال فی جواب ما هو و لا یقال علیه شیء فی جواب ما هو) یعنی چیزی که خودش در جواب ما هو گفته می شود ولی هیچ چیزی نیست در جواب سال از اینها قرار گیرد. مثلا وقتی از اینها سؤال می شود چیزی نیست که در جواب گفته شود. توضیح اینکه وقتی بگویید: العقل ما هو؟ در جواب می توان گفت: جوهر. ولی وقتی سؤال شود الجوهر ما هو؟ چیزی در جواب آن نمی توان ارائه کرد. بنا بر این مقوله در عین اینکه مفهوم واحد است ولی بر همه ی اجناس عالیه صدق می کند و حال آنکه اینها به تمام ذات با هم متباین هستند. بنا بر این یک مفهوم مشترک مثل وجود می تواند بر چیزهایی که به تمام ذات با هم متباین هستند صدق کند.
نقض دوم این است که به تمامی اجناس فوق صدق می شود که ماهیّت هستند یعنی مقول در جواب ما هو هستند. همچنین به جز جوهر، ما بقی همه عرض هستند یعنی مفهوم عرض بر همه ی آنها صدق می کند.
جواب این نقضها این است که اگر اجناس عالیه به تمام ذات متباین هستند معنایش این است به تمام حقیقتشان متباین هستند و این منافات ندارد که در یک یا چند امر خارج از ذات مشترک باشند و آن اینکه همه ی آنها وقتی وارد ذهنی می شوند یک معقول ثانی منطقی دارند که از نحوه ی وجود ذهنی آنها حکایت می کند و آن عبارت است از اینکه اینها مقوله می باشند. معقول ثانی منطقی از ماهیّت، حکایت نمی کند بلکه از عوارض ماهیّت حکایت می کند بنا بر این آنها از نظر ماهیّات با هم متباین هستند ولی در عرضی خودشان مشترک می باشند. معقول ثانی منطقی برای هیچ ماهیّتی ذاتی نمی باشد و مربوط به خارج از ذات می باشد.
بنا بر این جواب از عرض هم داده می شود و آن اینکه وقتی آن نه مورد با هم در عرض بودن مشترک هستند عرض بودن ارتباطی به ماهیّت آنها ندارد بلکه صفت وجود خارجی آنها است یعنی همه ی آنها وقتی در خارج موجود می شوند در غیر موضوع موجود می شوند. کما اینکه ماهیّت و مقوله بودن نیز صفت وجود ذهنی آنها است نه صفت ذات آنها.
نتیجه اینکه از امور مختلف بما هو مختلف و متباین نمی توان مفهوم واحدی انتزاع کرد. بنا بر این تشکیک، ثابت می شود زیرا قوام تشکیک به این است که هم کثرت باشد و هم وحدت. البته باید این را نیز اثبات کرد که این کثرت عین وحدت است و آن هم قابل اثبات است به این گونه که ما در عالم، غیر از وجود چیزی نداریم. اگر یکی واجب است و یکی ممکن، هر دو موجود هستند نه غیر موجود. بنا بر این ما به الامتیاز که وجود و امکان است عین ما به الاشتراک است که وجود است.
به هر حال مسأله ی تشکیک مسأله ای است که کمتر کسی آن را به درستی متوجه شده باشد زیرا امری است فرار و دیر به ذهن می آید زیرا اگر می گفتند که کل عالم واحد است در اینکه هر چیز که هست موجود می باشد آن را به راحتی می شد درک کرد. از آن سو اگر می گفتند که عالم کثیر است و حاوی موجودات مختلفی می باشد آن نیز قابل درک بود. اما اینکه وحدت مزبور در عین کثرت است، چیزی است که تصور آن مشکل می باشد. بنا بر این به تمثیل متوسل شدند تا درک آن قابل تصور شود و آن اینکه به نور مثال زده اند. فهم ساده از نور (بدون توجه به نظر دانشمندان فیزیک) این است که نور امری است بسیط. نور شمع، نور نور افکن و نور خورشید همه در حقیقت نور بودن مشترک هستند. اختلاف آنها در این نیست که نور در نور افکن به اضافه ی نور، چیزی دیگری نیز اضافه داشته باشد و یا اینکه نور شمع نوری باشد که با تاریکی مخلوط باشد. نور به نظر عرف بسیط است و با چیزی ترکیب نشده است. بنا بر این هم کثرت هست و هم وحدت و کثرت در آنها به وحدت بر می گردد.
البته مثال بهتر آن کما اینکه مرحوم شهید مطهری در پاورقی ها اصول فلسفه زده اند این است که به حرکت مثال زده شود. همه متفق هستند که حرکت در واقع یک امر مشکک می باشد. زیرا بعضی از حرکت ها سریع و بعضی بطیء می باشند در عین حال، هر دو حرکت هستند و هیچ چیز دیگری بجز حرکت در آنها وجود ندارد. حرکت سریع نیز حرکت است و چیزی اضافه بر آن ندارد و حرکت کند هم حرکت است نه اینکه با سکون مخلوط باشد.

الحق أنها حقيقة واحدة في عين أنها كثيرة (حق این است که حقیقت وجود، حقیقت واحدی است در عین اینکه کثیر است. در اینکه وجود کثیر است اختلافی وجود ندارد ولی در اینکه در عین کثرت، واحد است محل اختلاف بین ما و مشاء می باشد.) لأنا ننتزع من جميع مراتبها و مصاديقها مفهوم الوجود العام الواحد البديهي (زیرا ذهن ما وقتی به اشیاء مختلف برخورد می کند از تمامی مراتب این حقیقت واحده که وجود است و از مصادیق آن یک مفهوم عام که واحد است و بدیهی می باشد و همان وجود است را انتزاع می کند. این مفهوم از بدیهیات است یعنی در تصوریات اولین مفهومی که انسان به آن منتقل می شود مفهوم هستی است و در تصدیقات اولین مفهوم، محال بودن اجتماع نقیضین است. حال ممکن است کسی بگوید که مفهوم وجود هرچند واحد است ولی چه دلیلی وجود دارد که آنچه در خارج است نیز دارای حقیقت واحده است جواب آن این است که) و من الممتنع انتزاع مفهوم واحد من مصاديق كثيرة بما هي كثيرة غير راجعة إلى وحدة ما. (محال است که ذهن از مصادیق کثیره بما هی کثیره یعنی مفاهیمی که هرگز به وحدت بر نمی گردند و هیچ وجه اشتراکی ندارند مفهوم واحد انتزاع کند. این انتزاع اختیاری نیست بلکه خلقت ذهن به گونه ای است که از مفاهیم مختلف اگر وجه اشتراکی نداشته باشند مفاهیم متعدد انتزاع می کند و الا مفهوم واحد.)
و يتبين به أن الوجود حقيقة مشككة ذات مراتب مختلفة (از این برهانی که اقامه کردیم ثابت می شود که وجود، حقیقتی است مشکک یعنی حقیقتی است واحد و در عین حال کثرت دارد و بر عکس یعنی حقیقت واحدی است که مراتب مختلفه دارد.) كما مثلوا له بحقيقة النور (کما اینکه برای وجود مشکک به حقیقت نور مثال زده اند.) على ما يتلقاه الفهم الساذج (بر خلاف اینکه امروزه در فیزیک می گویند که نور مرکب از ذرات مختلف است که هر چه متراکم تر باشد نور شدید تر است و هرچه تراکم کمتری داشته باشند یعنی ظلمت در میان آن بیشتر واسطه باشد ضعیف تر می باشد. بلکه بر اساس آنی که فهم ساده ی عرف از نور برداشت می کند که آن را غیر مرکب و بسیط می داند.) أنه حقيقة واحدة ذات مراتب مختلفة في الشدة و الضعف (که نور حقیقت واحده است که دارای مراتب مختلفه ای شدت و ضعف می باشد.) فهناك نور قوي و متوسط و ضعيف مثلا (که بنا بر این نوری قوی و نوری متوسط و ضعیف وجود دارد.) و ليست المرتبة القوية نورا و شيئا زائدا على النورية (که این گونه نیست که مرتبه ی قوی علاوه بر نور شیء زائدی داشته باشد) و لا المرتبة الضعيفة تفقد من حقيقة النور شيئا (و یا اینکه مرتبه ی ضعیف نور، از حقیقت نور چیزی کم داشته باشد) أو تختلط بالظلمة التي هي عدم النور (یا اینکه با ظلمت که عدم نور است مخلوط شده باشد.) بل لا تزيد كل واحدة من مراتبه المختلفة على حقيقة النور المشتركة شيئا و لا تفقد منها شيئا (بنا بر این هیچ یک از مراتب نور علاوه بر حقیقت نوریه که مشترک است چیزی اضافه ندارد و هیچ مرتبه ای نیز از حقیقت نور، چیزی کم ندارد. نور شدید و ضعیف بجز نور هیچ چیز دیگر ندارند.) و إنما هي النور في مرتبة خاصة بسيطة (و هر مرتبه ای فقط نور است ولی نوری که در مرتبه ی خاصی است و بسیط می باشد) لم تتألف من أجزاء و لم ينضم إليها ضميمة (نه از اجزایی مرکب شده است و نه چیزی به آن ضمیمه شده است.) و تمتاز من غيرها بنفس ذاتها التي هي النورية المشتركة. (و امتیاز پیدا می کند از نور دیگر به نفس ذاتش که همان نوریت مشترک می باشد) فالنور حقيقة واحدة بسيطة (بنا بر این نور یک حقیقت واحده بسیط می باشد) متكثرة في عين وحدتها (و در عین اینکه در حقیقت نوریت وحدت دارد، کثرت نیز دارد.) و متوحدة في عين كثرتها (و در عین کثرت، وحدت نیز دارد. البته باید توجه داشت که کثرت، در اشخاص است و وحدت در حقیقت. همچنین نمی توان گفت که کثرت در حقیقت است و هم وحدت در حقیقت. باید وحدت و کثرت را به گونه ای معنا کرد که کار به اجتماع نقیضین منجر نشود) كذلك الوجود حقيقة واحدة ذات مراتب مختلفة بالشدة و الضعف و التقدم و التأخر و العلو و الدنو و غيرها. (وجود نیز همین گونه است که حقیقت واحدی دارد که دارای مراتب مختلفه ای از شدت و ضعف و یا تقدم و تأخر و یا علو و دنو می باشد و مانند آن مثلا یکی بالقوه است و یکی بالفعل و مانند آن. یکی مثلا در هستی، لا یتناهی است که همان واجب می باشد و یکی هستی محدود می باشد و بعد این محدودها نیز دارای مراتب هستند یعنی یکی در نهایت محدویت است مانند هیولی و یکی دارای محدودیت کمترا است.)

فروعات مسأله:
بر آنچه گفتیم چند امر متفرع می شود که این امور، فروع مسأله ی تشکیک و اصالة الوجود را تشکیل می دهد. بنا بر این اگر کسی مثلا قائل به اصالة الوجود نباشد معنا ندارد که بگوییم که وجود واحد است یا کثیر زیرا او اصلا اصالتی برای وجود قائل نیست.
امر اول این است که در سابق گفتیم وجود حقیقت واحدی دارد ولی باید دید که تمایز آنها به چیست. جواب این است که امتیاز آنها به همان وجود است زیرا چیزی غیر از وجود نیست که بخواهد موجب امتیاز شود. بنا بر این تمایز هر مرتبه با مرتبه ی دیگر به نفس همان مرتبه است. بنا بر این ما به الاشتراک، عین ما به الامتیاز بر می گردد.
البته این منافات ندارد با اینکه وقتی این وجودات وارد ذهن می شوند توسط ذهن مورد تحلیل قرار گیرند و به وجود و واجب و یا به وجود و ممکن تحلیل شوند. ذهن در این حال می گوید که اشتراک آنها به وجود است و امتیاز آنها به وجوب و امکان می باشد. عقل می تواند برای یک شیء واحد، که از جمیع جهات بسیط است جهات مختلفی لحاظ کند ولی این دلیل نمی شود که آن شیء در خارج نیز مرکب باشد. علت آن این است که هر مفهومی تا یک حد خاصی می تواند از یک وجود حکایت کند، مثلا مفهوم وجود از اصل موجودیت حکایت می کند ولی دیگر نمی تواند این را حکایت کند که آن موجود، قائم به ذات است یا قائم به غیر. قائم به ذات بودن توسط مفهوم دیگری به نام واجب می تواند مورد حکایت قرار گیرد. همچنین علم در واجب عین وجودش است ولی برای علم آن باید مفهوم دیگری به نام علم بیاید و آن را حکایت کند بنا بر این هر کمالی از وجود باید توسط یک مفهوم جداگانه مورد حکایت قرار گیرد و به همین دلیل است مفاهیم، در ذهن متعدد هستند ولی این منافات ندارد که در خارج همه عین هم باشند.

و يتفرع على ما تقدم أمور (بر آنچه گفتیم فروعاتی مترتب می شود)
الأمر الأول أن التمايز بين مرتبة من مراتب الوجود و مرتبة أخرى إنما هو بنفس ذاتها (امر اول این است که تمایز بین یک مرتبه از مراتب وجود و مرتبه ی دیگر به نفس ذات آن مرتبه است) البسيطة التي ما به الاشتراك فيها عين ما به الامتياز (این ذات بسیط است و چیزی غیر از وجود ندارد یعنی ما به الاشتراک در آن عین ما به الامتیاز می باشد یعنی ما به الاشتراک و امتیاز همه عین وجود است ما به الاشتراک از صفات وجود است و در سابق هم گفتیم که صفات وجود همه عین هم هستند.) و لا ينافيه مع ذلك (و اینکه گفتیم ما به الاشتراک عین ما به الامتیاز است و بر عکس منافات ندارد با اینکه) أن ينسب العقل التمايز الوجودي إلى جهة الكثرة في الوجود دون جهة الوحدة (عقل تمایز وجودی را بر جهت کثرت در وجود منتسب بداند نه بر جهت وحدت یعنی یکی را واجب می داند و یکی را ممکن و نمی گوید که تمایز آنها به خود وجود می باشد.) و لا أن ينسب الاشتراك و السنخية إلى جهة الوحدة. (و اینکه اشتراک و سنخیت را به جهت وحدت انتساب نمی دهد. علت عدم منافات در این است که عقل، با مفاهیم مختلفه سر و کار دارد و مفاهیم نیز مختلف می باشند و هر کدام به اندازه ی خود، می تواند حکایت کند. اما آنچه محل بحث ماست مفاهیم نیست بلکه خود واقع است که همان وجود است و صفات آن هم عین خود او می باشند.)

امر دوم این است که بین مراتب وجود، اطلاق و تقیید وجود دارد یعنی وقتی بعضی از مراتب را با بعضی دیگر می سنجیم می بینیم که یکی مقید است به اینکه بعضی، بعضی چیزها را ندارد ولی بعضی چنین نیستند. مثلا اگر از مرتبه ی ضعیف شروع کنیم می بینیم که فاقد یک سری کمالات که در مرتبه ی بالاتر است را ندارد. بنا بر این وجود در مرتبه ی ضعیف مقید است به نداشتن یک سری کمالات و وجودی محدود می باشد. هر وجودی اگر با بالاتر خود سنجیده شود همین حالت در آن جاری است یعنی آن وجود هرچند نسبت به ما دون خود مطلق بوده است ولی نسبت به ما فوق خود مقید می باشد. این حالت همچنان ادامه دارد تا برسد به وجودی که بالاتر از آن فرضی وجود ندارد و آن وجود خداوند است که بی حد است و هیچ حدی ندارد و به بیان دیگر حد او این است که حد ندارد که البته این نیز از باب تسامح در تعبیر می باشد. این در حالی است که وجود اضعف که همان هیولی است هیچ فعلیتی ندارد و قوه ی محض می باشد. بنا بر این یک سر این سلسله به جای می رسد که مطلق مطلق است و یک سر دیگر آن به جایی می رسد که مقید مطلق است یعنی سراسر قید است.

الأمر الثاني أن بين مراتب الوجود إطلاقا و تقييدا بقياس بعضها إلى بعض (امر دوم این است که بین مراتب هستی اطلاق و تقیید وجود دارد و این زمانی است که بعضی را با بعضی مقایسه می کنیم. البته این اطلاق و تقیید اصطلاح خاصی است که به معنای محدود بودن و نداشتن آن حد است.) لمكان ما فيها من الاختلاف بالشدة و الضعف و نحو ذلك (و این به سبب چیزی است که در ا این مراتب وجود است که عبارت است از اختلاف به شدت و ضعف و نحو آن است مانند قوه و فعل، وجود و امکان، تجرد و مادیت و مانند آن از صفات وجود.) و ذلك (علت وجود اطلاق و تقیید در مراتب وجود این است که) أنا إذا فرضنا مرتبتين من الوجود ضعيفة و شديدة (وقتی دو مرتبه از وجود که یکی ضعیف و یکی قوی باشد را فرض کنیم) وقع بينهما قياس و إضافة بالضرورة (بالضرورة بین آنها قیاس و اضافه ای وجود دارد.) و كان من شأن المرتبة الضعيفة أنها لا تشتمل على بعض ما للمرتبة الشديدة من الكمال (و وضع و شأن و حالات مرتبه ی ضعیف یکی این است که آن مرتبه مشتمل نیست بر بعضی از چیزهایی از کمال که برای مرتبه ی شدیده وجود دارد. یعنی بعضی از آن کمالات مرتبه ی بالاتر را ندارد.) لكن ليس شي‌ء من الكمال الذي في المرتبة الضعيفة إلا و المرتبة الشديدة واجدة له. (لکن هیچ کمالی وجود ندارد که در مرتبه ی ضعیفه باشد مگر اینکه مرتبه ی شدیده واجد آن می باشد.) فالمرتبة الضعيفة كالمؤلفة من وجدان و فقدان (بنا بر این گویا مرتبه ی ضعیف ترکیب شده است از داشتن یک مقدار و نداشتن مقداری دیگر) فذاتها مقيدة بعدم بعض ما في المرتبة الشديدة من الكمال (بنا بر این ذات مرتبه ی ضعیفه مقید است به نداشتن بعضی از کمالاتی که در مرتبه ی شدیده است.) و إن شئت فقل محدودة (و اگر خواستی می توانی به جای مقید بودن به محدود بودن تعبیر کنی.) و أما المرتبة الشديدة فذاتها مطلقة غير محدودة بالنسبة إلى المرتبة الضعيفة. (اما مرتبه ی شدیده ذاتش مطلق است یعنی به نسبت به مرتبه ی ضعیفه غیر محدود و غیر مقید به عدم است. یعنی نمی توان گفت که این وجود، از مرتبه ی ضعیفه چیزی کم دارد.) و إذا فرضنا مرتبة أخرى فوق الشديدة (اگر مرتبه ی دیگری بالای آن مرتبه ی شدیده فرض کنیم.) كانت نسبة الشديدة إلى هذه التي فرضنا فوقها كنسبة التي دونها إليها (نسبت شدید به آنی که فرض کردیم فوق آن است مانند نسبت دون شدید با شدیده خواهد بود.) و صارت الشديدة محدودة بالنسبة إلى ما فوقها (یعنی همین شدیده با سنجیدن به ما فوق خود محدود و مقید خواهد بود.) كما كانت مطلقة بالنسبة إلى ما دونها (کما اینکه نسبت به ما دون خود مطلق بود.) و على هذا القياس في المراتب الذاهبة إلى فوق (و به همین قیاس است نسبت به مراتبی که به طرف بالا می رود.) حتى تقف في مرتبة ليست فوقها مرتبة (تا اینکه این سلسله متوقف می شود به مرتبه ای که دیگر ما فوق آن مرتبه ای وجود ندارد.) فهي المطلقة من غير أن تكون محدودة إلا بأنها لا حد لها. (آن مرتبه ی ما فوق از هر جهت مطلق است بدون اینکه هیچ محدودیتی در آن وجود داشته باشد. و حد آن در این است که هیچ حدی ندارد. این از باب استثناء منقطع است که برای تأکید به کار می رود. مانند اینکه شاعر عرب می گوید که قبیله ی فلان هیچ عیبی ندارد جز اینکه شمشیرهایش بر اثر جنگ کند شده است یعنی شجاعت آنها بسیار زیاد است.)
و الأمر بالعكس مما ذكر إذا أخذنا مرتبة ضعيفة (و همین حالت عکس می شود وقتی ما مرتبه ی ضعیفه را در نظر بگیریم.) و اعتبرناها مقيسة إلى ما هي أضعف منها (و آن را لحاظ کنیم با مرتبه ای که از آن ضعیف تر است که این مرتبه نسبت به پائین تر مطلق و آن مرتبه مقید می شود.) و هكذا حتى ننتهي إلى مرتبة من الكمال و الفعلية ليس لها من الفعلية إلا فعلية أن لا فعلية لها (و این سلسله به سمت پائین ادامه می یابد تا به جایی از کمال و فعلیت می رسد که فعلیت آن چیزی نیست مگر اینکه هیچ فعلیتی ندارد. یعنی اینکه هیچ فعلیتی ندارد برایش بالفعل مهیا است. یعنی چیزی که قوه ی صرف است که همان هیولی می باشد.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo