< فهرست دروس

درس نهایة الحکمة استاد فیاضی

69/11/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقسیم مفاهیم به واجب، ممکن و ممتنع
علامه بر از بحث از مواد ثلاث شروع می کنند به بحث درباره ی فروعی در این مسأله.
فرع سوم بحث درباره ی این بود که آیا امکان در خارج وجود دارد یا نه. علامه فرمود: در این مورد سه نظر وجود دارد. یک نظر این است که امکان به وجود موضوعش موجود است و علامه این نظر را قبول کرد.
نظر دوم این است که امکان، صرف اعتبار عقلی محض است.
نظر سوم این است که امکان، به وجود منحاز، موجود است یعنی برای خودش موجودیتی دارد.
علامه بعد از اثبات نظریه ی خودشان و گفتند که چون امکان قسیم ضرورت است، بنا بر این وقتی ضرورت، امری خارجی است، عدم آن هم باید در ظرف خارج محقق باشد و الا نمی تواند عدم آن باشد.
از اینجا معلوم می شود که وجود امکان، به وجود موضوع آن است زیرا امکان، امری است عدمی و نمی تواند ما بحذاء مستقلی داشته باشد.
اما قول دوم که قائل بود که امکان، صرف اعتبار عقلی است کلام صحیحی نیست زیرا گفتیم امکان وجود خارجی دارد وقتی امکان قسیم ضرورت است و ضرورت امری است خارجی، پس امکان هم باید امری خارجی باشد و اعتبار عقلی نباشد.
اما قول سوم که می گوید: امکان در خارج به وجود منحاز موجود است نیز به دو وجه مردود است. وجه اول آن همان دلیلی است که گفتیم امکان به وجود موضوعش موجود است و گفتیم امکان چون امری است عدمی نمی تواند خودش موجودیت مستقلی داشته باشد. اگر امری عدمی موجود است منظورمان این است که وصفی برای یک امری وجودی است.
وجود منحاز برای کسی تصور می شود که خودش امری وجودی و ثبوتی باشد و حال آنکه امکان، چیزی نیست جز عدم ضرورت.
سپس علامه یک جمله به عنوان دفع دخل اضافه می کند و آن اینکه ممکن است کسی اشکال کند که امکان می تواند شکل های مختلفی داشته باشد و در بعضی موارد به وجود منحاز موجود باشد. علامه در جواب می گوید: امکان، معنای واحد دارد و معنای آن همان سلب ضرورت است. این معنای واحد بین همه ی ماهیّات مشترک است و یک حال بیشتر ندارد و همان یک حال، این است که به وجود موضوعش موجود است و وجود منحاز و مستقلی ندارد. البته امکان به معانی دیگری نیز آمده است و بعضی از آنها به وجود منحاز موجودند ولی آن معانی محل بحث نیست آنچه محل بحث است همان امکان ماهوی است که صفت همه ی ماهیّات است و عبارت است از لا ضروریة الوجود و العدم.
جواب دوم این است که اگر امکان، به وجود منحاز موجود باشد باید وجودی مانند انسان داشته باشیم که در کنارش چیزی به نام امکان او هم به شکل مستقل موجود باشد. این امکان از دو حال خارج نیست یا باید واجب باشد و یا ممکن. اگر واجب باشد، واضح است که چنین چیزی معقول نیست زیرا امکان، وصف است و چگونه می شود خود وصف ضرورت داشته باشد در حالی که موصوفش ممکن است و می تواند باشد و نباشد و اگر نباشد و وصف که واجب است باشد، یعنی موصوف نباشد و وصف باشد و معنای آن این است که وصف هم نیست زیرا موصوفی نیست که این وصف آن را توصیف کند. مضافا بر اینکه ادله ی توحید می گوید که یک واجب بالذات نمی تواند بیشتر وجود داشته باشد. بنا بر این وصف هم مانند موصوف باید ممکن باشد. حال که ممکن است، به همان نقل کلام می کنیم که امکان آن هم باید به وجود منحاز باشد و باز همان بحث ادامه می یابد. (البته علامه به این اشکال که موجب تسلسل می شود اشاره نکردند بلکه در تعلیقه آن را ذکر کرده اند.) مشکل دیگر این است که آگر آن امکان، ممکن باشد چون خارج از ذات ماهیّت است، ثبوت آن با ثبوت ماهیّت متفاوت می شود بنا بر این ثبوت ماهیّت برای ثبوت آن نمی باشد. بنا بر این برای تحقق آن باید علتی وجود داشته باشد تا بتوان آن امکان را به وجود آورد. بنا بر این امکان، وصفی می شود که برای ممکن است ولی به سبب علتی به وجود آمده است. نام چنین امکانی، امکان بالغیر است. این در حالی است که در فصل بعد ثابت خواهیم کرد که امکان بالغیر محال است و اصلا فرض ندارد.
و كذا قول من قال إن للإمكان وجودا في الخارج منحازا مستقلا (با این بیانی که ارائه کردیم هم ثابت شد که امکان از اعتبارات عقلی نمی تواند باشد و هم اینکه کسانی که به قول سوم قائل شدند و آن اینکه می گویند برای امکان وجودی مستقل و منحاز در خارج است. زیرا امکان، امری است عدمی و نمی تواند وجود منحاز داشته باشد.) و ذلك لظهور أنه معنى عدمي واحد (و این به سبب آن است که امکان یک معنای عدمی واحد دارد. قید واحد برای اشکال مقدر است که ممکن است گفته شود که امکان شاید در بعضی موارد به وجود موضوعش موجود باشد و در بعضی موارد به وجود منحاز که علامه می فرماید: امکان معنای عدمی واحدی دارد) مشترك بين الماهيات (که بین همه ی ماهیّات، مشترک است.) ثابت بثبوتها في أنفسها و هو سلب الضرورتين (که تحقق آن به تحقق ماهیّات است. یعنی وقتی ماهیّات، تحقق می یابند، امکان هم به تحقق آنها تحقق می یابد و آن معنای عدمی واحد که سلب الضرورتین است در خارج محقق می شود.) و لا معنى لوجود الأعدام بوجود منحاز مستقل. (و معنا ندارد که اعدام به وجود منحاز، موجود باشند. مثلا اعمی چیزی جز عدم البصر نیست و اگر موجود است به وجود موضوعش است که همان انسان کور است.)
على أنه (جواب دوم این است که) لو كان موجودا في الأعيان بوجود منحاز مستقل (اگر امکان قرار بود در اعیان به وجود منحاز مستقل موجود باشد از دو حال خارج نیست.) كان إما واجبا بالذات و هو ضروري البطلان (یا باید واجب بالذات باشد که بطلان آن ضروری است زیرا هم ادله ی توحید جلوی آن را می گیرد زیرا واجب بالذات یکی بیشتر نیست و دوم اینکه چطور می توان تصور کرد که وصف واجب بالذات باشد و باید باشد و حال آنکه موصوف، ممکن است و می تواند نباشد. اگر موصوف نباشد این خلف است زیرا وصف هم نباید باشد زیرا چیزی نیست که این وصف، بتواند وصف آن باشد.) و إما ممكنا (و یا اینکه ممکن است) و هو خارج عن ثبوت الماهية (که در این حال، ثبوت آن بیرون و خارج از ثبوت ماهیّت است و ثبوت آن با ماهیّت متفاوت می شود.) لا يكفي فيه ثبوتها في نفسها (بنا بر این در ثبوت امکان، ثبوت ماهیّت فی نفسها کافی نیست.) فكان بالغير (بنا بر این امکان باید معلول علت دیگری باشد و ماهیّت فی حد ذاته می تواند فاقد آن باشد.) و سيجي‌ء استحالة الإمكان بالغير. (و بعدا خواهد آمد که امکان بالغیر محال است تصور شود. خواهیم گفت که مواد ثلاث به بالذات و بالغیر و بالقیاس تقسیم می شوند ولی امکان بالغیر محال است محقق شود.)

اما کسانی که قائل هستند امکان در خارج وجود مستقل و منحازی دارد برای قول خود دلیل آورده اند که بهترین آن این دلیل است که می گویند: اگر امکان در خارج وجود مستقلی نداشته باشد لازمه اش این است که ممکن خارجی در خارج امکان نداشته باشد بنا بر این یا باید واجب باشد و یا ممتنع. مثلا انسان خارجی یا امکانش در خارج موجود است که در نتیجه انسان، در خارج می تواند ممکن باشد ولی اگر امکانش در خارج نباشد پس امکان یک امری ذهنی می شود و انسان خارجی هم نباید امکان خارجی داشته باشد بنا بر این چنین خارجی نمی تواند در خارج، ممکن باشد بنا بر این یا باید واجب شود و یا ممتنع. این در حالی است که اگر ممتنع بود نمی توانست محقق شود و اگر واجب بود همیشه می بایست محقق بود و ادله ی توحید با آن مخالف است.
علامه می فرماید: این دلیل صحیح است ولی اعم از مدعا می باشد. مدعا این است که امکان در خارج وجود مستقلی دارد ولی دلیل شما ثابت می کند که امکان در خارج، امکان خارجی دارد ولی ثابت نمی کند که آن امکان، وجود مستقلی دارد یا ندارد. اتصاف به وصف امکان در خارج اعم است از اینکه آن وصف به وجود منحاز، موجود باشد یا به وجود غیر منحاز. امکان و وجوب و امثال آن از معقولات ثانیه ی فلسفی اند که ما بحذاء خارجی ندارند هرچند خارج به آنها متصف است. اینها عروضشان در ذهن است و اتصافشان در خارج.
بعد اضافه می کنند که از این بحث استفاده می کنیم که امکان ماهوی یک معنا بیشتر ندارد که عبارت است از سلب الضرورتین.


و قد استدلوا على ذلك بوجوه (برای قول به اینکه امکان در خارج وجود مستقلی دارد به وجوهی استدلال شده است.) أوجهها أن الممكن لو لم يكن ممكنا في الأعيان لكان إما واجبا فيها أو ممتنعا فيها (بهترین این وجوه این است که اگر امکان اگر ممکن در خارج نباشد یعنی اگر امکان خارجی نداشته باشد یا باید در خارج واجب باشد و یا ممتنع.) فيكون الممكن ضروري الوجود أو ضروري العدم هذا محال. (بنا بر این ممکن یا باید ضروری الوجود باشد و یا ضروری العدم و این محال است زیرا فرض بر این است که ممکن است.)
و يرده (این استدلال مردود است به اینکه) أن الاتصاف بوصف في الأعيان لا يستلزم تحقق الوصف فيها بوجود منحاز مستقل (متصف بودن به وصفی در عالم عینیت ها مستلزم این نیست که آن وصف هم در اعیان و خارج به وجود مستقل و منحاز محقق باشد.) بل يكفي فيه أن يكون موجودا بوجود موصوفه (بلکه در اتصاف به اعیان کفایت می کند که آن وصف موجود به وجود موصوفش باشد.) و الإمكان من المعقولات الثانية الفلسفية (و امکان نیز از معقولات ثانیه ی فلسفیه است) التي عروضها في الذهن (که عروضش در ذهن است و ما بحذاء مستقل در خارج ندارد) و الاتصاف بها في الخارج (ولی اتصاف به آن در خارج است.) و هي موجودة في الخارج بوجود موضوعاتها. (معقولات ثانیه در خارج، به وجود موضوعاتشان موجود هستند.)
و قد تبين مما تقدم أن الإمكان معنى واحد مشترك كمفهوم الوجود. (با آنچه گذشت این مطلب واضح شده است که امکان به معنای سلب ضرورتین یک معنای واحد مشترکی دارد که همه ی ماهیّات در آن مشترک هستند. مانند مفهوم وجود که مشترک می باشد. )

علامه در تنبیه اول، اقسام ضرورت را تعریف می کند و آن اینکه ضرورت، اقسامی دارد.
یک قسم از آن ضرورت ازلی است که عبارت است از اینکه محمول، برای ذات موضوع ضرورت دارد بدون هیچ قید و شرط و حیثیتی. یعنی محمول برای موضوع من حیث هو ضرورت دارد یعنی به حیثیت اطلاقیه که همان لا حیثیت است ضرورت ندارد. این در مقابل حیثیت تقییدیه و یا تعلیلیه است که یک شیء یک وصفی را دارد ولی این به سبب علت و یا به سبب قیدی است که به آن خورده است.
مثلا می گوییم: الله تعالی موجود است. الله تعالی موضوع است و محمول آن (موجود) است. این محمولی بدون هیچ قیدی برای الله ضرورت دارد. نمی گوییم که اللهی که علت آن موجود باشد موجود است و نه اللهی که موجود است موجود می باشد و الا هر موجودی که موجود است وجود برای ضرورت دارد.
همچنین است تمام صفات ذاتی واجب که بر واجب حمل می شود. این صفات عین ذات واجب است مانند الله تعالی عالم است، قادر است و مانند آن. برای تحقق این صفات به قید و شرطی احتیاج نیست.
قسم دوم عبارت است از ضرورت ذاتی که عبارت است از اینکه محمول، برای موضوع ضرورت دارد ولی مادامی که موضوع، موجود است. اما اگر موضوع، موجود نباشد، چیزی نیست که محمولی برای آن ثابت باشد. مانند، کل انسان حیوان بالضرورة. که سخن از انسانی است که در خارج موجود است و الا اگر وجود نداشته باشد و پوچ باشد حیوان هم نیست. زیرا ثبوت حیوانیت برای انسان فرع ثبوت خود انسان است. بله اگر موضوع، موجود باشد، مادامی که موجود است آن محمول برایش ضرورت دارد. اگر می گوییم که حیوان ذاتی انسان است یعنی در مفهوم انسان حیوان بودن وجود دارد ولی این ذاتی هنگامی برای انسان محقق است که انسان در خارج موجود باشد. حیوانیت مفهومی ماهوی است و معنایی جنسی است که برای نوع که انسان است ثابت است و برای وجود که معنایی عرضی است ثابت نیست. وجود صرفا موجب می شود که ماهیّت مزبور تحقق یابد و محمول که ذاتی آن است برای آن ضرورت یابد.
بنا بر این محمول که حیوان است برای موضوع که انسان است ضرورت دارد ولی مع الوجود یعنی در صورتی که با وجود باشد نه بالوجود یعنی نه به سبب وجود که بگوییم این وصف مال وجود است و به سبب وجود به ماهیّت هم سرایت کرده است.
قسم سوم، ضرورت وصفی است یعنی محمولی برای موضوع ضرورت دارد مادامی که وصف برای ذات موضوع ثابت باشد. مثلا می گوییم: کل انسان کاتب متحرک الاصابع بالضرورة. تحرک اصابع برای ذاتی به نام انسان ضرورت دارد ولی این زمانی است که وصف کتابت برای انسان باشد.
قسم چهارم، ضرورت وقتی است یعنی محمولی در وقت خاصی برای موضوع ضرورت دارد مانند کل قمر منخسف بالضرورة که این هنگامی است که زمین بین او و خورشید فاصله شود. البته این ضرورت نیز به همان ضرورت وصفیه بر می گردد. یعنی کل قمر که متصف به این باشد که زمین بین آن و خورشید واقع شود منخصف است بالضرورة.
یک نوع دیگر از ضرورت است که علامه آن را ذکر نکرده است که عبارت است از ضرورت به شرط محمول یعنی اگر محمول را به جانب موضوع بیاورند، آن قضیه هر جهتی که داشته باشد به قضیه ی ضروریه تبدیل می شود. مثلا کل انسان کاتب بالامکان ولی اگر کاتب را در ناحیه ی موضوع اخذ کنیم و بگوییم کل انسان کاتب، در این حال کاتب بالضرورة می شود و این شبیه ثبوت شیء لنفسه است.
این ضرورت ها از اخص به اعم پیش می رود به این گونه که معنای اول اخص است و به ترتیب اعم می شود.


تنبيه
تنقسم الضرورة إلى ضرورة أزلية (ضرورت تقسیم می شود به چند قسم و یکی از آنها ضرورت ازلیه است) و هو كون المحمول ضروريا للموضوع لذاته (و آن این است که محمول برای موضوع به سبب ذات موضوع ضرورت دارد) من دون أي قيد و شرط حتى الوجود (بدون هیچ قیدو شرطی و حتی قید وجود هم در آن نیست.) و تختص بما إذا كان ذات الموضوع وجودا قائما بنفسه (این ضرورت اختصاص دارد به جایی که ذات موضوع وجود است و ماهیّتی ندارد که با وجود و عدم سازگار باشد و ذات موضوع وجودی باشد که قائم به نفس باشد.) بحتا لا يشوبه عدم (و وجود آن بحت و صرف است و هیچ عدمی با آن آمیخته نشده است. بنا بر این وجودش محدود نیست و نامحدود می باشد.) و لا تحده ماهية (و هیچ ماهیّتی آن را محدود نمی کند و ماهیّتی ندارد.) و هو الوجود الواجبي تعالى و تقدس فيما يوصف به من صفاته التي هي عين ذاته. (و تنها وجود واجب است که این گونه است و در چیزهایی که موجود به آنها موصوف می شود و آن وصف ها عین ذات است مانند علم و حیات و قدرت، چنین ضرورتی وجود دارد. البته صفات فعل چنین نیست زیرا مثلا خالق بودن از صفت فعل انتزاع می شود یعنی وجود خارجی هم خلق است و هم مخلوق و خالق بودن خداوند چیزی جز ایجاد همان وجود خارجی نیست و وجود مخلوق در رابطه با خداوند اسمش ایجاد است و در رابطه با ماهیّت خودش اسمش وجود است و وجود و ایجاد به حقیقت واحده بر می گردد. بنا بر این اگر آن شیء حادث است و ممکن، اتصاف واجب به آن صفت فعلی که عین آن فعل است نیز قهرا باید ممکن باشد و این وصف برای واجب عین ذات نمی تواند باشد زیرا ذات واجب، واجب است و ازلی ولی این وصف، ممکن است.)
و إلى ضرورة ذاتية (نوع دیگر ضرورت، ضرورت ذاتیه است.) و هي كون المحمول ضروريا للموضوع لذاته مع الوجود (و آن این است که محمول برای ذات موضوع ضرورت دارد ولی این هنگامی است که ذات موضوع موجود باشد و الا اگر موضوع، موجود نباشد چیزی نیست که بتواند محمول را بپذیرد.) لا بالوجود (نه به واسطه ی وجود به گونه ای که وجود واسطه در عروض باشد یعنی محمول در واقع برای وجود باشد و به واسطه ی وجود آن را به موضوع نسبت داده باشیم.) كقولنا كل إنسان حيوان بالضرورة فالحيوانية ذاتية للإنسان (که حیوانیت ذاتی انسان است نه ذاتی وجود) ضرورية له ما دام موجودا (و ضروری برای انسان است ولی ما دامی که انسان موجود باشد.) و مع الوجود (و زمانی که انسان با وجود همراه باشد یعنی موجود باشد.) و لولاه لكان باطل الذات لا إنسان و لا حيوان. (و اگر وجود نباشد انسان باطل الذات و پوچ می باشد و نه انسان است و نه حیوان.)
و إلى ضرورة وصفية (قسم سوم ضرورت وصفیه است.) و هي كون المحمول ضروريا للموضوع لوصفه (که محمول به خاطر وصفی که موضوع دارد برایش ضرورت دارد.) كقولنا كل كاتب متحرك الأصابع ما دام کاتبا بالضرورة (کاتب چون معنای وصفی است بنا بر این کتابت در معنای موضوع مأخوذ است انسانی که کاتب است بالضرورة در حین کتابت به این وصف متصف است که انگشتان او در حرکت می باشند. ولی انسان بما هو هو متحرک الاصابع نیست بلکه ما دامی که کاتب است آن وصف برایش ضرورت دارد.) و إلى ضرورة وقتية و مرجعها إلى الضرورة الوصفية بوجه. (و قسم دیگر ضرورت وقتیه است که بازگشت آن به نحوی به ضرورت وصفی است زیرا بودن در آن وقت، خودش یک وصفی برای موضوع است.)

سپس علامه در تنبیه دیگر به سراغ معانی امکان می رود و می فرماید: امکانی که تا به حال از آن بحث می کردیم همان امکان ذاتی یا امکان ماهوی و امکان خاص بود. این معنا در فلسفه مطرح است و مقابل وجوب و امتناع می باشد. وجوب همان ضرورة الوجود و امتناع همان ضرورة العدم است. این معنا مصطلح خاص فیلسوف است.
امکان معنای دیگری نیز دارد که در عرف عام به کار می رود که اعم از معنایی است که در فلسفه بیان می شود. وقتی مردم می گویند که چیزی ممکن است یعنی محال نیست و امکان پذیر می باشد. امکان در نظر عرف مساوی با جواز است یعنی تحقق آن ممتنع نمی باشد. بنا بر این امکان در نظر آنها فقط در مقابل امتناع است و می تواند هم ممکن خاص باشد و هم واجب. به همین دلیل می گویند که امکان در عرف عام به معنای سلب ضرورت از جانب مخالف است. یعنی اگر خودش ممکن است مخالف آن که نقیض آن است ضرورت ندارد و الا به اجتماع نقیضین منجر می شد.
بنا بر این اگر قضیه ی ما موجبه باشد معنایش این است که عدم محمول برای موضوع، ضرورت ندارد. اما اینکه وجود برای آن ضرورت دارد یا نه آن قضیه چیزی بیان نمی کند یعنی می تواند وجودش برای ضرورت داشته باشد که واجب باشد و یا نداشته باشد که ممکن خاص باشد.
اگر قضیه سالبه باشد معنایش این است که سلب، برای آن ممکن است یعنی وجود محمول برای موضوعش ضرورت ندارد. اما اینکه عدم برایش ضرورت دارد یا نه در آن بیان نشده است. ممکن عدم برایش ضرورت داشته باشد که ممتنع باشد و ممکن است عدم برای آن ضرورت نداشته باشد که همان ممکن به امکان خاص است.
تنبيه آخر
هذا الذي تقدم من معنى الإمكان هو المبحوث عنه في هذه المباحث (اینی که از معنای امکان گذشت همانی است که از آن در این مباحث از آن بحث کردیم که همان امکان خاص است.) و هو إحدى الجهات الثلاث التي لا يخلو عن واحدة منها شي‌ء من القضايا (و این یکی از جهات سه گانه است که هیچ قضیه ای از آنها خالی نیست (البته مراد مواد ثلاث است نه جهات ثلاث زیرا جهت به معنای آنچه است که از کیفیت نسبت قضیه فهمیده می شود که ممکن است با ماده مطابق باشد و یا نباشد. بنا بر این جهت ممکن است ضرورت باشد و یا دوام و یا فعلیت و یا امکان عام و خاص و غیر آن. همچنین قضیه می تواند از جهت خالی باشد ولی از مواد نمی تواند خالی باشد.))

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo