< فهرست دروس

درس نهایة الحکمة استاد فیاضی

69/12/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ماهیّت نداشتن واجب تعالی و واجب الوجود بودن او
بعد از اثبات اینکه واجب تعالی ماهیّت ندارد دو نتیجه از آن گرفته می شود. یکی را در بحث های گذشته مطرح کردیم و آن اینکه اگر ماهیّت ندارد پس در اعلی مرتبه ی تشکیک قرار دارد.
نتیجه ی دوم این است که ضرورت واجب تعالی، ضرورت ازلی است. گفتیم ضرورت اقسامی دارد که یک قسم آن ضرورت ازلی است و آن اینکه محمول برای موضوع بدون هیچ قید و شرطی ضرورت داشته باشد حتی شرط وجود موضوع هم لازم نیست محقق باشد.
بعد از آن ضرورت ذاتی است که یعنی محمول برای موضوع ضرورت دارد ولی هنگامی که موضوع موجود باشد زیرا اگر موضوع، وجود نداشته باشد چیزی نیست تا محمول برایش ضرورت داشته باشد.
قسم سوم عبارت است از ضرورت وصفی و آن اینکه محمول برای موضوع ضرورت دارد مادامی که وصف برای ذات موضوع محقق باشد. بعد از آن ضرورت وقتی بود.
علامه در اینجا به این اقسام با تفصیل و اضافاتی اشاره می کند و قبل از آن می فرماید: ضرورت وجوب برای واجب، ضرورت ازلی است زیرا ذات واجب چیزی جز همان وجود نیست (زیرا ماهیّت ندارد) و ثبوت وجود برای وجود و ذاتی او که چیزی جز وجود نیست هیچ شرطی ندارد.
به بیان دیگر، اگر واجب ماهیّت داشت چون ماهیّت نسبتش به وجود و عدم علی السویه است، وجود در صورتی برایش ضرورت داشت که آن ماهیّت، موجود باشد. همچنین اگر واجب، واجب نبود در تحقق وجود برای او مشروط به شرط بود یعنی به حیثیت تعلیلیه احتیاج داشت (یعنی اگر علتش موجود بود وجود برایش ضرورت می داشت) ولی واجب چون طبق فرض واجب است پس حیثیت تعلیلیه ندارد و از آن سو چون ماهیّت ندارد، حیثیت تقییدیه هم ندارد. جدای این دو حالت هم حیثیت دیگری نداریم (هرچند گاه به حیثیت اطلاقیه نیز تعبیر می کنند ولی معنای آن نفی حیثیت است مثلا می گویند واجب من حیث هو هو موجود است یعنی بدون هیچ حیثیتی موجود است.) بنا بر این ضرورت برای واجب فقط ازلی می باشد و آن اینکه محمول برای موضوع بدون هیچ قید و شرطی ضرورت دارد.
یک نوع دیگر از ضرورت، ضرورت ذاتی است و آن اینکه محمول برای ذات موضوع ضرورت دارد ولی این حین الوجود است یعنی وقتی ذات موضوع وجود داشت، محمول برایش ضرورت دارد ولی این ضرورت برای وجود موضوع نیست بلکه برای ذات موضوع است مانند اینکه می گوییم: کل انسان حیوان بالضرورة. در اینجا حیوان بر خود انسان حمل می شود نه بر انسان با قید وجود آن زیرا این محمول، ذاتی انسان است و فرض انسان کافی است که حیوان برایش ضرورت یابد و این گونه نیست که اگر قید وجود را از انسان بگیریم حیوان بر او حمل نمی شود. همچنین است در کل انسان انسان بالضرورة. ضرورت در این موارد ذاتی است نه وصفی یعنی این گونه نیست که انسان با وصف وجود حیوان یا انسان باشد.
بعد علامه اضافه می کند که ضروریه ی ذاتیه اختصاص به حمل ذات و ذاتیات بر موضوع ندارد بلکه در لوازم موضوع نیز جاری است. مثلا اگر بگوییم: کل مثلث ذوایاه مساویة لقائمتین بالضرورة. در اینجا محمول که مساوات زوایا با 180 درجه است برای مثلث ضرورت دارد و حال آنکه این محمول ذاتی مثلث نیست زیرا در تعریف حدّیِ مثلث اخذ نمی شد بلکه یکی از آثار آن است و مثلث علت است و آن معلول (چنانکه بعدا خواهیم گفت که تمام آثاری که یک شیء دارد معلول همان شیء است و آن شیء علت آن می باشد.)
بنا بر این محمول در دو جا برای موضوع ضرورت دارد: یکی در جایی که موضوع علت برای آن محمول باشد به گونه ای که محمول لازم برای موضوع باشد و دوم در جایی که محمول ذات یا ذاتی موضوع باشد.
به هر حال آنچه در این مقام مهم است این است که ضرورت واجب، ضرورت ازلی است.
و قد تبين أيضا أن ضرورة الوجود للواجب بالذات ضرورة أزلية لا ذاتية (روشن شد که ضرورت وجودی که برای واجب بالذات است ضرورت ازلی است نه ضروری ذاتی منطقی. اشتباه نشود، واجب بالذات که در بحث واجب بالذات و بالغیر و بالقیاس که در سابق از آنها بحث می کردیم فقط بر ضرورت ازلی قابل تطبیق است نه بر ضرورت ذاتی و یا وصفی) و لا وصفية (و ضرورت وصفی هم نیست.) فإن من الضرورة ما هي أزلية و هي ضرورة ثبوت المحمول للموضوع بذاته من دون أي قيد و شرط (که ضرورت ازلی عبارت است از اینکه محمولی برای موضوع ضرورت دارد بدون هیچ قید و شرطی و حتی شرط وجود موضوع هم در آن نیست.) كقولنا الواجب موجود بالضرورة (یعنی اگر واجب خودش وجود است پس موجود بالضرورة برای او بدون هیچ قید و شرطی ثابت است)
و منها ضرورة ذاتية و هي ضرورة ثبوت المحمول لذات الموضوع مع الوجود لا بالوجود (یکی از انواع ضرورت ها ضرورت ضرورت ذاتیه است که عبارت است از از ضرورت داشتن محمول برای ذات موضوع بدون قید وجود و الا می شد با وصف وجود. به عبارت دیگر محمول با ذات متصف به وصف وجود حمل نمی شود بلکه بر خود ذات حمل می شود.)سواء كان ذات الموضوع علة للمحمول كقولنا كل مثلث فإن زواياه الثلاث مساوية لقائمتين بالضرورة (حال خواه ذات موضوع علت برای محمول باشد مانند این مثال که موضوع در آن مثلث است و اینکه زوایای آن مساوی با دو قائمه است از آثار آن است و معلول آن می باشد.) فإن ماهية المثلث علة للمساواة إذا كانت موجودة (ماهیّت مثلث علت برای مساوات مزبور است و این فقط در ظرف وجود است و الا اگر مثلثی موجود نباشد اصلا ذاتی نیست تا اثر مزبور بر آن بار شود.) أو لم يكن ذات الموضوع علة لثبوت المحمول (یا اینکه ذات موضوع علت برای ثبوت محمول نباشد) كقولنا كل إنسان إنسان بالضرورة (زیران انسان نمی تواند علت برای خودش باشد.) أو حيوان أو ناطق بالضرورة (در این مثال که ذاتیات را بر ذات حمل می کنیم ذات نمی تواند علت برای ذاتیات او باشد حتی اگر سخن از علیت تحلیلی باشد باید ذاتی علت برای ذات باشد زیرا ذاتی اجزاء ذات است.) فإن ضرورة ثبوت الشي‌ء لنفسه بمعنى عدم الانفكاك حال الوجود (زیرا ضرورت ثبوت شیء برای خودش در حال وجود از باب عدم انفکاک است یعنی وقتی موضوع، وجود داشته باشد ضرورت ذاتی برای آن محقق می شود.
البته مخفی نماند که در مثال کل انسان انسان همه اتفاق دارند که از باب حمل شیء بر نفسش است ولی در مورد الانسان حیوان او ناطق نظر علامه این است که جنس و فصل همان نوع هستند و حمل آنها بر نوع حمل اولی است نه شایع. از این رو الانسان حیوان یا ناطق از باب حمل شیء بر نفس است ولی نظر مشهور این است که ذاتی شیء چه جنس آن باشد و چه فصل آن خود آن شیء نیست از این رو حمل در الانسان حیوان یا ناطق از باب حمل شایع است نه اولی.) من دون أن يكون الذات علة لنفسه (بدون اینکه ذات علت برای خودش باشد. در بالا اشاره کردیم که این نوع ضرورت در دو جا محقق می شود.)
و منها ضرورة وصفية (یک نوع ضرورت هم وجود داردک که ضرورت وصفی نام دارد.) و هي ضرورة ثبوت المحمول للموضوع بوصفه (که عبارت است از ضرورت محمول برای موضوع وقتی آن وصف محقق شده است.) مع الوجود (در صورتی که آن موضوع با آن وصف وجود داشته باشد.) لا بالوجود (نه اینکه وجود هم قید دیگری برای آن باشد.) كقولنا كل كاتب متحرك الأصابع بالضرورة ما دام كاتبا (مانند اینکه هر کاتبی یعنی هر ذاتی که متصف به وصف کتابت است بالضرورة متحرک الاصابع نیز هست. البته انسان کاتب در ظرف وجود البته این تحرک اصابع مشروط به ضرورت وجود نیست بلکه مشروط به همان وصف کتابت است.) و قد تقدمت إشارة إليها. (و در سابق اشاره ای به این اقسام ضرورات کرده بودیم. البته این بحث و آن بحث سابق عموم و خصوص من وجه است.)

فصل چهارم: نظر علامه در مورد احکام واجب این است که در همین مباحث که وجود را به واجب و ممکن تقسیم می کنیم تمامی خواص واجب را باید بحث کرد. کما اینکه تمامی خواص ممکن را نیز باید در همین جا بحث کرد. ولی چون بعضی از مباحثی که در مورد واجب است محتاج به یک سری مقدمات دیگر است و همچنین به سبب شرافت موضوع، قسمی از آن را جدا کردند و نام آن را الهیات بالمعنی الاخص گذاشتند.
علامه در این بحث این مطلب را مطرح می کند که واجب الوجود بالذات از هر جهت واجب است. یعنی هر کمالی که تصور شود برای واجب ضرورت دارد. به تعبیر دیگر هر چیزی که برای واجب امکان دارد برای او ثابت است. مراد از امکان در اینجا امکان عام است نه عام یعنی هر چیزی که برای واجب تعالی محال نباشد برای او بالضرورة ثابت است و این گونه نیست که واجب تعالی در یکی از صفاتش واجب نباشد. البته صفات سلبیه هم سلبش برای واجب تعالی ضروری است بنا بر این امتناع آنها برای واجب ضرورت دارد. البته ما در این بحث از صفات سلبیه بحث نمی کنیم.
بعضی گفته اند که معنای اینکه می گویند واجب بالذات واجب در جمیع جهات است این است که واجب تعالی تمامی کمالاتش را بالفعل دارا می باشد و به تعبیر دیگر، واجب تعالی حالت منتظره ندارد و این گونه نیست که کمالی در او باشد که الآن آن را نداشته باشد و انتظار بکشد تا آن را دارا شود.
علامه می فرماید: مطلبی که ما مطرح می کنیم با این مسأله متفاوت است. بله واجب تعالی حالت منتظره ندارد ولی در اینجا این نکته را بحث نمی کنیم بلکه فقط بحث می کنیم که در واجب هیچ جهت امکانیه وجود ندارد. بله از فروعات این مسأله این است که اگر واجب از جمیع جهات امکانیه واجب است یعنی آن صفات بر او ضرورت دارد و در نتیجه نمی شود که کمالی برای او بالفعل محقق نباشد. این لازم نیز یک لازم اعم است و اختصاص به واجب ندارد و حتی در غیر واجب نیز چنین چیزی محقق است کما اینکه تمامی مجردات تامه که هیچ بعد مادی ندارند مانند عقول همین گونه هستند. آنها باید تمامی کمالاتی که برایشان امکان دارد را در ابتدای وجودشان دارا باشند و الا اگر چیزی را الآن نداشته باشد و بعد بخواهد دارا شود این متوقف بر استعداد است یعنی امکان ندارد الآن کمالی را نداشته باشد و بعد بدون اینکه استعداد آن را داشته باشد در زمان بعد آن کمال را دارا شود و الا اگر استعداد آن را نداشته باشد معنایش این است که هم می تواند آن را دارا شود و هم نمی تواند و این تناقض است. استعداد هم مختص به موجودات مادی است. بنا بر این آن مجرد باید مادی شود و در نتیجه باید آن موجود مجرد از عالم ماده منفعل شود. زیرا آن استعدادی که برای او محقق است اگر از ناحیه ی خداوند اعطاء شده است لازمه اش این است که از همان روز اول آن استعداد را دارا باشد و حال آنکه آن استعداد تازه محقق شده است یا اینکه خداوند به اضافه ی یک مجرد دیگر آن را به او می دهد که باز هم همین مشکل تکرار می شود زیرا آن مجرد با واجب از ازل بودند و آن استعداد نمی تواند مستند به آنها باشد و الا مستلزم تخلف معلول از علت تامه است.
بنا بر این به ناچار باید علت تامه ی آن و لو بخشی از آن امری مادی باشد که یک وقت نبوده و بعد محقق شده است. نتیجه اینکه آن مجرد باید از عالم ماده متأثر شده باشد و حال آنکه مجرد فوق عالم ماده است. از این رو نباید در موجود مجرد حالت منتظره باشد.
الفصل الرابع في أن واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جميع الجهات (فصل چهارم در این است که واجب الوجود بالذات در جمیع جهات واجب الوجود است.)
واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جميع الجهات قال صدر المتألهين ره المقصود من هذا (صدر المتالهین گفته است که مقصود از این عبارت این است که) أن واجب الوجود ليس فيه جهة إمكانية (یعنی در واجب الوجود هیچ جنبه ی امکانیه وجود ندارد. مراد از آن امکان، امکان خاص است) فإن كل ما يمكن له بالإمكان العام فهو واجب له (زیرا هر چیزیک که برای واجب به امکان عام ممکن است یعنی برای او محال نیست برای او واجب می باشد.) و من فروع هذه الخاصة أنه ليس له حالة منتظرة (از فروع این قاعده این است که واجب حالتی منتظره ندارد یعنی حالتی ندارد که الآن فاقد آن باشد و انتظار آن را بکشد تا دارا شود.) فإن ذلك أصل (زیرا آنچه ما گفتیم یک اصل است که) يترتب عليه هذا الحكم (که این حکم که همان حالت منتظره نداشتن است بر آن متفرع می شود.) و ليس هذا عينه كما زعمه كثير من الناس (و این حکم عین آن اصل نیست کما اینکه بسیاری از فلاسفه به اشتباه چنین تصور کرده اند.) فإن ذلك هو الذي يعد من خواص الواجب (زیرا آن حکم اول همان چیزی است که از خواص واجب شمرده می شود.) دون هذا (نه این وصف که همان حالت منتظره نداشتن است.) لاتصاف المفارقات النورية به (زیرا مفارقات نوریه که همان مجردات هستند همین صفت را دارند. اصطلاح مفارقات نوریه توسط شیخ اشراق جعل شده است.) إذ لو كان للمفارق حالة منتظرة كمالية يمكن حصولها فيه (زیرا اگر در وجودات مجرده یک حالت منتظره ی کمالی باشد که امکان حصول آن در آن موجود مجرد امکان داشته باشد.) لاستلزم تحقق الإمكان الاستعدادي فيه (این مستلزم آن است که در آن مجرد امکان استعدادی تحقق یابد. زیرا الآن که ندارد به سبب این است که استعداد آن را ندارد و بعد که دارا می شود یعنی استعداد آن را دارد. اگر الآن استعداد آن را داشته باشد و آن کمال را نداشته باشد این با عموم فیض باری تعالی مخالفت دارد و الا خداوند دائم القیض است و اگر موجودی کمالی را فاقد است به سبب عدم استعداد خودش است و اگر استعداد آن را داشت و خداوند به او نداد این علامت بخل در واجب تعالی است.) و الانفعال عن عالم الحركة و الأوضاع الجرمانية (و همچنین باید آن موجود مجرد از عالم حرکت و وضع های جسمانی که عالم ماده است متأثر شده باشد. زیرا این استعداد که الآن نیست و بعد محقق می شود نمی تواند علتش موجود مجرد یا واجب تعالی باشد. زیرا اگر واجب یا یک مجرد مقتضی آن است باید معدّی وجود داشته باشد که الآن نیست و بعد محقق می شود و آن معد نمی تواند یک موجود مجرد باشد و لاجرم باید یک موجود مادی باشد. پس باید این موجود مجرد از آن موجود مادی متأثر شود.) و ذلك يوجب تجسمه و تكدره مع كونه مجردا نوريا هذا خلف (و حال آنکه اگر از ماده ی متأثر شود این موجب می شود که آن مجرد، جسمانی شود زیرا استعداد فقط در ماده محقق می شود و در نتیجه مجرد باید از تجرد در آید و به تیرگی ماده تیره شود و این خلف است زیرا فرض این است که او مجرد است.) انتهى ج 1 ص 122

دلیل اول بر اینکه واجب تعالی از جمع جهات واجب است این است که اگر کمالی که برای واجب تعالی امکان دارد برایش ضرورت نداشته باشد به این معنا است که ذات واجب از آن کمال خالی است و لازمه ی آن این است که ذات او باید مرکب از وجود و عدم باشد. این ترکب هرچند تحلیلی است ولی با وجوب وجود منافات دارد زیرا اگر کمالی را نداشته باشد وجود او محدود می شود و اگر محدود باشد به ماهیّت احتیاج پیدا می کند و در نتیجه ممکن می شود و هر ممکنی به علت احتیاج دارد.
به عبارت دیگر ترکب گاه خارجی است که واضح است که چنین مرکبی محتاج است و به اجزاء خودش احتیاج دارد. و گاه به تحلیل عقلی است که این نیز بازگشتش به محدود بودن آن مرکب است و لازمه ی آن احتیاج به علت است نه احتیاج به اجزاء و احتیاج در هر حال با وجوب وجود سازگار نیست.
و الحجة فيه (و دلیل اول این است که) أنه لو كان للواجب بالذات المنزه عن الماهية بالنسبة إلى صفة كمالية من الكمالات الوجودية جهة إمكانية (اگر برای واجب بالذات که همان موجودی است که منزه از ماهیّت است نسبت به یکی از جهات کمالات امکانی مانند قدرت و علم جهت امکانیه وجود داشته باشد یعنی آن کمال برایش واجب نباشد.) كانت ذاته في ذاته فاقدة لها (پس ذات واجب در همان حد ذاتش فاقد آن صفت کمالی خواهد بود.) مستقرا فيها عدمها (قهرا در ذات او عدم آن صفت باید وجود داشته باشد.) فكانت مركبة من وجود و عدم (در نتیجه باید ذات واجب مرکب از وجود و عدم باشد. وجود آنچه که هست و عدم آن کمال) و لازمه تركب الذات (و لازمه ی آن مرکب بودن ذات است.) و لازم التركب الحاجة (و لازمه ی ترکب حاجت داشتن است. البته لازمه ی ترکب های خارجی احتیاج به اجزاء خارجی است و ولی لازمه ی ترکب فوق که ترکب تحلیلی است نه خارجی نیز حاجت است ولی حاجت در اینجا احتیاج به علت است زیرا مرکب از وجود و عدم باید محدود باشد و هر چیزی که محدود است به علت احتیاج دارد.) و لازم الحاجة الإمكان و المفروض وجوبه هذا خلف (و لازم حاجت داشتن این است که ممکن باشد نه واجب و حال آنکه فرض این است که او واجب است و این خلف است. بنا بر این اگر واجب تعالی جهت امکانیه داشته باشد این خلف در واجب بودن اوست.)


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo