< فهرست دروس

درس نهایة الحکمة استاد فیاضی

70/01/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: واجب بودن واجب تعالی از جمیع جهات
بحث در این است که واجب تعالی از جمیع جهات واجب است یعنی هر کمال و صفتی که برای واجب تعالی محال نیست برای او ضرورت دارد و واجب است. برای اثبات آن به دلیل دوم رسیده ایم:
اگر واجب تعالی نسبت به یکی از صفاتی که برایش امکان دارد واجب نباشد یعنی ذاتش که محقق شده است آن صفت برایش ضرورت نداشته باشد معنایش این است که نسبت ذات واجب به وجود و عدم آن صفت یکسان باشد یعنی آن صفت برای واجب باید امکان خاص داشته باشد. در این صورت ذات واجب برای تحقق و داشتن آن صفت کافی نیست زیرا ذات واجب به تنهایی نسبت به وجود و عدم آن یکسان است. بنا بر این باید آن صفت، معلول غیر باشد و آن غیر باید آن صفت را ایجاد کرده باشد زیرا فرض این است که ذات واجب برای تحقق آن صفت کافی نیست و آن صفت هم ممکن است و هر ممکنی معلول است. آن صفت نمی تواند معلول واجب باشد زیرا رابطه ی بین علت و معلول ضرورت است و حال آنکه فرض این است که آن صفت نسبت به واجب امکان دارد.
سپس می گوییم ذات واجب در این صورت باید با قطع نظر از هر حیثیتی اعم از تعلیلی و تقییدی، واجب باشد. چنین واجبی هنگامی که موجود می شود، وجوب ذاتش نه مشروط به غیر است و نه مشروط به عدم آن و الا ممکن می شد. چنین واجبی با قطع نظر از آن غیر که علت است یا آن صفت را دارد یا ندارد. اگر آن وصف در واجب هست لازمه اش این است که وصفی که معلول است محقق شده باشد و حال آنکه که رابطه با علت ندارد و بدون علت محقق شده باشد زیرا این وصف معلول غیر است و اگر بدون ملاحظه ی غیر محقق شده است پس معلول آن غیر نیست.
اگر هم بگویید که واجب آن وصف را ندارد باز چون آن وصف معلول غیر است عدمش مشروط به عدم غیر است و حال آنکه ما از آن غیر صرف نظر کرده ایم و واجب را بدون آن غیر در نظر گرفته ایم. واضح است که صفت معدوم وابسته به عدم علت است و حال آنکه از عدم علت قطع نظر شده است پس معلول آن علت نیست. بنا بر این هر دو فرض آن مستلزم این است که شیئی که معلول است معلول نباشد.
حجة أخرى (دلیل دوم این است که) أن ذات الواجب بالذات لو لم تكن كافية في وجوب شي‌ء من الصفات الكمالية التي يمكن أن تتصف بها (اگر ذات واجب تعالی در وجوب یکی از صفات کمالیه ای که ممکن است به آن متصف شود کافی نباشد یعنی اگر آن صفت برای واجب تعالی ضرورت نداشته باشد.) كانت محتاجة فيه إلى الغير (باید ذات واجب در وجوب آن صفت به غیر محتاج باشد و غیری که علت آن وصف است محقق باشد.) و حينئذ لو اعتبرنا الذات الواجبة بالذات في نفسها (حال اگر ذات واجب بالذات را فی نفسها ملاحظه کنیم و این ملاحظه را باید انجام دهیم زیرا واجب بالذات موجودی است که فی نفسه بدون ملاحظه ی هیچ قید و شرطی واجب است.) مع قطع النظر عن ذلك الغير وجودا و عدما (ملاحظه ی فی نفسها یعنی با قطع نظر از آن غیر یعنی نه با وجود آن غیر کاری داریم نه با عدمش) فإن كانت واجبة مع وجود تلك الصفة لغت عليه ذلك الغير (حال اگر ذات واجبه با وجود آن صفت واجب باشد یعنی دارای آن صفت است و با آن واجب الوجود شده است. در این صورت علت بودن آن غیر لغو خواهد بود. زیرا وصفی که با قطع نظر از آن غیر محقق شده است این علامت آن است که آن وصف معلول آن غیر نیست.) و قد فرض علة هذا خلف (و حال اینکه فرض شده است که آن غیر علت باشد و این خلف است.) و إن كانت واجبة مع عدم تلك الصفة لزم الخلف أيضا (و اگر هم ذات واجب که ضرورت ازلی دارد با عدم آن صفت ضرورت ازلی دارد این نیز خلف است زیرا آن وصف که معلول غیر است محقق نیست در حالی که عدم تحقق مستند به عدم علت نیست زیرا از آن عدم علت قطع نظر کرده ایم.)

به این استدلال اشکالاتی بار شده است از جمله اینکه شما وقتی قطع نظر می کنید معنایش این نیست که آن علت، هست یا نه. ما همان فرض اول را می گیریم و می گوییم واجب تعالی با قطع نظر از آن غیر واجد آن صفت است. معنای قطع نظر این نیست که آن غیر نیست بلکه فرض را بر این می گیریم که آن غیر موجود باشد. بنا بر این مشکل حل می شود زیرا آن صفت معلول آن غیر است هرچند ما آن غیر را لحاظ نکرده ایم. مثلا گاه ماهیّت را با قطع نظر از وجود و عدم لحاظ می کنیم و می گوییم ممکن است این در حالی است که ماهیّت بالاخره در خارج یا موجود است و یا معدوم.
و أورد عليها (به این حجّت اشکال شده است که) أن عدم اعتبار العلة بحسب اعتبار العقل لا ينافي تحققها في نفس الأمر (ملاحظه نکردن علت به حسب لحاظ عقلی با این منافات با تحقق علت در واقع ندارد.) كما أن اعتبار الماهية من حيث هي هي و خلوها بحسب هذا الاعتبار عن الوجود و العدم (کما اینکه اعتبار ماهیّت از حیث هی و هی و خلو ماهیّت به حسب اعتبار از وجود و عدم) و العلة الموجبة لهما (و اعتبار آن به اینکه از علت موجبه برای وجود و عدم نیز خالی است.) لا ينافي اتصافها في الخارج بأحدهما و حصول علته (منافات با این ندارد که ماهیّت در خارج به وجود یا عدم متصف باشد و علت وجود یا عدمش محقق باشد. بنا بر این علتش در خارج هست ولی ما از آن قطع نظر کرده ایم.)

علامه در جواب می فرماید: گاه بحث در مسائل اعتقادی است و گاه در مسائل عینی. مسأله ی ماهیّت و اتصاف آن به امکان امری است که تنها در اعتبار عقل محقق می شود زیرا عقل است که ماهیّت را فی حد نفسه و بدون لحاظ اینکه در خارج یا ذهن موجود است یا معدوم در نظر می گیرد و آن را به امکان متصف می کند. ولی بحث ما در وجود خارجی آن وصف است. یعنی وجود واجب در خارج بالضرورة تحقق دارد بدون اینکه در خارج هیچ وابتسگی به غیر داشته باشد. ضرورت ازلی یعنی واقعا واجب تعالی به چیزی وابسته نیست نه اینکه به اعتبار عقلی وابسته به غیر نیست. از این رو اگر واقعا وابسته به وصفی باشد با لحاظ ما غیر وابسته نمی شود و این با ضرورت ازلی منافات دارد. بنا بر این این مسأله با ماهیّت که امری است اعتباری متفاوت است و قیاس این به آن مع الفارق است.
و رد بأنه قياس مع الفارق (این اشکال مردود است زیرا قیاس مسأله ی وجود وصف برای واجب با ماهیّت مع الفارق است.) فإن حيثية الماهية من حيث هي غير حيثية الواقع (زیرا حیثیت ماهیّت من حیث هی غیر از حیثیت واقع است زیرا در واقع و خارج یا چیزی موجود است یا معدوم.) فمن الجائز أن يعتبرها العقل (زیرا عقل می تواند چیزی مانند ماهیّت را ملاحظه کند) و يقصر النظر إليها من حيث هي من دون ملاحظة غيرها من وجود و عدم و علتهما (و فقط به خودش نظر کند بدون اینکه غیر آن ماهیّت را از وجود و عدم و اینکه علت وجودش یا عدم محقق است یا نه لحاظ کرده باشد.) و هذا بخلاف الوجود العيني (و این بر خلاف وجود عینی است.) فإن حيثية ذاته عين حيثية الواقع و متن التحقق (که حیثیت ذاتش عین حیثیت واقع و متن تحقق در خارج است.) فلا يمكن اعتباره بدون اعتبار جميع ما يرتبط به من علة و شرط (که ممکن نیست آن را بتوان بدون اعتبار تمامی آنچه به آن از علت و شرط مرتبط است لحاظ کرد.)

علامه از این دلیل یک تقریری دارد که مخصوص به خودش است و آن اینکه اگر برلی واجب تعالی وصفی امکان داشته باشد ولی در حالی که آن وصف برایش محقق است معلول غیر باشد یعنی ممکن است و رابطه ی ذات با آن تساوی باشد یعنی اگر ذات هست آن وصف می تواند باشد یا نه و به ناچار آن وصف معلول غیر باشد. حال اگر آن وصف برای واجب محقق شود اتصاف واجب به آن وصف از نوع وجوب بالغیر است و حال آنکه واجب، واجب بالذات است. بنا بر این اتصاف او به آن وصف یا خارج از ذات واجب است یا عین ذاتش. وصف ممکن است تصور شود که خارج از ذات است ولی اتصاف به آن یقینا داخل در ذات است. بنا بر این لازمه اش این است که ذات واجب هم واجب بالذات باشد و هم واجب بالغیر و حال آنکه قبلا گفتیم هر چیزی که واجب بالغیر است ذاتا ممکن است.
و يمكن تقرير الحجة بوجه آخر (این حجّت که ملاصدرا مطرح کرده است را می توان به شکل دیگری مطرح کرده و آن اینکه) و هو أن عدم كفاية الذات في وجوب صفة من صفاته الكمالية (اگر خود ذات در اتصافش به لزوم داشتن صفتی از صفات کمالیه کافی نباشد.) يستدعي حاجته في وجوبها إلى الغير (این عدم کفایت ذات در وجوب آن صفت اقتضاء می کند که واجب در وجوب آن صفت به غیر نیاز داشته باشد.) فهو العلة الموجبة (پس آن غیر، علت واجب کننده می باشد زیرا ذات نمی توانست علت باشد.) و لازمه أن يتصف الواجب بالذات بالوجوب الغيري (و لازمه اش این است که اتصاف واجب بالذات به آن وصف (چه قائل به عینیت صفات با ذات شویم و یا قائل به عدم آن) معلول غیر باشد زیرا وقتی صفت واجب بالغیر می شود اتصاف که عین ذات است واجب بالغیر می شود بنا بر این ذات واجب هم باید واجب بالذات باشد و هم واجب بالغیر.) و قد تقدمت استحالته (و قبلا محال بودن آن را ثابت کردیم.)

حال یک نفر آمده است که اصل این مسأله را مورد اشکال قرار داده است که گفته است که اصل این مدعا که واجب بالذات واجب من جمیع الجهات است صحیح نیست زیرا واجب دارای صفاتی است که به آن صفات فعل و یا صفات اضافی می گویند. زیرا این صفات در ارتباط با مخلول محقق می شود و اگر مخلوق و معلولی نباشد آن صفات نیز محقق نیست. مثلا خداوند خالق است ولی این هنگامی که مخلوقی وجود داشته باشد. به همین دلیل می گویند که صفات فعل زائد بر ذات است و حادث می باشد.
حال یکی از آن جهات، صفات فعل است که برای واجب ضرورت ندارد و الا از همان اول می بایست محقق باشد و حال آنکه چنین نیست.
جواب آن این است که این صفات، صفات فعل است نه ذات. این صفات در صورتی محقق می شود که اضافه به مخلوق محقق شود. اضافه ای که در واجب نسبت به مخلوق است اضافه ی اشراقی است یعنی طرف اضافه عین خود اضافه است. در مقابل اضافه ی مقولی که در آن دو وجود در کار است که حتی اگر اضافه ی مقولی نباشد آن دو فی نفسه محقق هستند و اضافه ی مقولی وصفی بین آن دو است مانند وجود کتاب و میز که چیزی بین آن دو هست که بالاتر بودن کتاب و پائین تر بودن میز است. این اضافه از مقولات است. اما اضافه ی اشراقی از باب ایجاد کردن خداوند مخلوق را است. این اضافه به این معنا نیست که هم خدا هست و هم مخلوق و بعد رابطه ای بین این دو برقرار شود. در اینجا وجود معلول عین اضافه است. از این رو آن وجود، به لحاظ اعتبار اینکه شما آن را با مخلوق در نظر می گیرید نامش موجود است و اگر با خالق در نظر گرفته شود ایجاد می شود. بنا بر این صفات فعل در واقع صفات برای فعل و معلول هستند نه صفت برای ذات خداوند. بله این فعل، به مبدائی در ذات احتیاج دارند و آن مبدء از صفات ذاتی است و عین ذات است و محکوم به همان قانونی است که بیان کردیم که واجب الوجود بالذات واجب من جمیع الجهات است. آن مبدء را گاهی گفته اند که قدرت است یعنی خداوند قدرت بر خلق، رزق و مانند آن دارد و قدرت از صفات ذات است چه فعل باشد یا نباشد. قدرت یعنی این قابلیت که اگر بخواهد فعلی را انجام دهد یا ندهد بنا بر این اگر حتی فعلی هم انجام نشود آن قدرت در ذات محقق است.
و طبق نظر بعضی آن مبدء، قیومیت است یعنی واجب ذاتی است قائم بالذات و مقوّم اشیاء است یعنی هر چه در عالم محقق شود قائم به اوست. قیومیت هم از صفات ذات است.
و أورد على أصل المسألة (و بر اصل مسأله اشکال شده است که) بأنه منقوض بالنسب و الإضافات اللاحقة للذات الواجبية من قبل افعالها (یعنی نقض شده است به نسب و اضافاتی که به ذات واجب از قبل افعال ملحق می شود. یعنی کارهایی که واجب انجام می دهد موجب شده است که ما به واجب یک سری نسبت ها را ملحق می کنیم) المتعلقة بمعلولاته الممكنة الحادثة (آن افعالی که متعقل است به معلولات ممکنه و حادثه.) فإن النسب و الإضافات قائمة بأطرافها تابعة لها في الإمكان (زیرا این نسب و اضافات قائم به اطراف خود هستند و در امکان تابع افراد خودشان هستند. یعنی هرچند یک طرف آنها واجب است و یک طرف دیگر ممکن، ولی این نسبت تابع اخس طرفین است زیرا واجب به تنهایی بود آن نسبت محقق نمی شد.) كالخلق و الرزق و الإحياء و الإماتة و غيرها (این نسب مانند خلق، رزق، احیاء، اماته و غیر این ها است. مخفی نماند که مستشکل این اضافات را مقولی فرض کرده است نه اشراقی یعنی دیده است یک طرف خالق است و یک طرف مخلوق و یک نسبتی بین آنها مانند نسبتی بالا و پائین بودن که بین میز و کتاب است.)
و يندفع بأن هذه النسب و الإضافات و الصفات المأخوذة منها كما سيأتي بيانه معان منتزعة من مقام الفعل لا من مقام الذات (این اشکال دفع می شود که این نسبت و اضافات و صفاتی که از آن اخذ می شود که در آینده از آنها بحث می کنیم همه معانی ای هستند که از مقام فعل انتزاع می شوند و صفات ذات نیستند و از مقام ذات انتزاع نمی شوند تا صفت ذات باشند. بنا بر این این صفات نمی توانند نقض محسوب شوند زیرا سخن ما در صفات واجب است نه صفات فعل.) نعم لوجود هذه النسب و الإضافات ارتباط واقعي به تعالى (بله این نسبت و اضافات یک ارتباط واقعی به خداوند دارند.) و الصفات المأخوذة منها للذات واجبة بوجوبها (و چیزی که مبدء این صفات است و موجب می شود که این صفات با خداوند مرتبط شود صفت ذات است و به وجوب ذات واجب می شوند.) فكونه تعالى بحيث يخلق و كونه بحيث يرزق إلى غير ذلك صفات واجبة (مثلا بودن خداوند متعال به طوری که خلق می کند و روزی می دهد هرچند الآن خلق نکرده و رزق نداده باشد و سایر صفات صفات واجب هستند زیرا به صفات ذات که قدرت و یا قیومیت است بر می گردند.) و مرجعها إلى الإضافة الإشراقية (و مرجع آنها به اضافه ی اشراقیه است نه اضافه ی مقولیه) و سيأتي تفصيل القول فيه فيما سيأتي إن شاء الله تعالى

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo