< فهرست دروس

درس نهایة الحکمة استاد فیاضی

70/02/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: امکان، دلیل نیاز ممکن به علت، نه حدوث
مسأله ی اول این بود که ممکن احتیاج به علت دارد و علامه می فرماید: این مسأله احتیاج به استدلال ندارد زیرا اگر کسی اجزاء این قضیه را تصور کند به آن تصدیق خواهد کرد زیرا آن از بدیهیات اولیه است. زیرا ممکن چیزی است که ضرورة الوجود ندارد و اگر بخواهد موجود شود یعنی باید ضرورة الوجود پیدا کند و این ضرورت اگر از ناحیه ی خودش باشد این خلف در ممکن بودنش است و اگر به وسیله ی غیر است پس مطلوب ثابت می شود.
مسأله ی دوم این است که چرا ممکن احتیاج به علت دارد. فلاسفه قائلند که سر احتیاج ممکن به علت همان امکان است. اما متکلمین قائلند که حدوث، علت می باشد. البته بسیاری از این دسته یا همه ی آنها امکان را نیز علت احتیاج به علت می دانند ولی حدوث را نیز اضافه می کنند یعنی می گویند ممکن در صورتی که حادث است احتیاج به علت دارد.
حکماء برای عقیده ی خودشان دو دلیل دارند:
دلیل اول این است که ممکن اگر موجود است، با قید موجودیت، ضروری الوجود است و اگر معدوم است با فرض معدوم بودن، ضروری العدم می باشد. زیرا قبلا گفتیم که الشیء ما لم یجب وجوده لم یوجد و ما لم یجب عدمه لم یعدم. ضرورت نیز ملاک بی نیازی از علت است و چیز ضروری نیاز به علت ندارد زیرا اگر ضرورت آن ذاتی است بدیهی است که نباید به علت احتیاج داشته باشد چه ضرورت آن در ناحیه ی وجود باشد چه عدم. حتی عدم ذاتی احتیاج به علت ندارد زیرا امکان ندارد بتواند محقق شود.
اما اگر ضرورت، بالغیر باشد آن هم ملاک بی نیازی است یعنی نیاز آن موجود برای وجود برآورده شده است چنین چیزی موجود شده و دیگر احتیاج به وجود و وجوب ندارد و الا اگر بخواهند همان وجوبی که دارد را به او بدهند لازمه اش تحصیل حاصل است و اگر به وجوب دیگری احتیاج داشته باشد باید یک موجود، دو وجوب داشته باشد. البته این منافات با این ندارد که معلول در بقاء احتیاج به علت دارد.
بنا بر این سؤال می کنیم که حدوث به چه معنا است که ملاک احتیاج باشد؟ حدوث عبارت است از یک وجود بعد از یک عدم. یعنی ماهیّتی معدوم بوده و بعد از آن موجود شده است. بنا بر این حدوث مرکب از عدم و وجوب است و خود این عدم و وجوب هر دو ملاک بی نیازی از علت است زیرا وقتی معدوم است یعنی عدم برایش ضرورت داشت و وقتی موجود شد یعنی وجود برایش ضرورت یافته بود. ضرورت هم ملاک بی نیازی است پس هم عدم سابق و هم وجود لاحق هر دو از علت بی نیاز بودند. حدوث هم چیزی غیر از آن وجود بعد از عدم نیست. پس اگر ضرورت ملاک بی نیازی است حدوث هم باید ملاک بی نیازی باشد و نمی تواند ملاک نیاز باشد. ملاک نیاز به علت امکان است یعنی ماهیّت بما انها ممکنة برای وجود یا عدم احتیاج به علت دارد. زیرا ماهیّت فی نفسه نه اقتضای وجود دارد نه عدم.
و استدلوا عليه بأن الماهية باعتبار وجودها ضرورية الوجود و باعتبار عدمها ضرورية العدم (و بر این مطلب استدلال کرده اند که ماهیّت با اعتبار وجودش یعنی ماهیّت موجودة ضروریة الوجود است و ماهیّت معدومه نیز ضروریة العدم است.) و هاتان ضرورتان بشرط المحمول (و این دو ضرورة به شرط محمول هستند و در بحث قبل این مسأله را مطرح کردیم که الشی ما لم یجب وجوده لم یوجد و ما لم یجب عدمه لم یعدم) و الضرورة مناط الغنى عن العلة و السبب (و ضرورت، ملاک بی نیازی و غناء از علت و سبب است زیرا ممکن بعد از ضرورة حاجتش برآورده شده است و دیگر احتیاجی ندارد.) و الحدوث هو كون وجود الشي‌ء بعد عدمه (و حال آنکه معنای حدوث این است که یک شیء بعد از عدمش موجود شود یعنی یک زمانی نبوده و بعد موجود شده است.) و إن شئت فقل هو ترتب إحدى الضرورتين على الأخرى (و به بیان دیگر، حدوث عبارت است از ترتّب ضرورت وجودی که بعد از ضرورت عدم آمده است.) و الضرورة كما عرفت مناط الغنى عن السبب (و ضرورت همان گونه که فهمیدی مناط بی نیازی از سبب است. بنا بر این حدوث که مجموع دو سبب است ملاک بی نیازی و ارتفاع نیاز است نه ملاک برای نیاز به علت.) فما لم تعتبر الماهية بإمكانها لم يرتفع الغنى و لم تتحقق الحاجة (پس مادامی که ماهیّت با امکانش ملاحظه نشود یعنی تا با قطع نظر از وجود و عدم ملاحظه نشود احتیاج آن به علت مرتفع نمی شود یعنی باید ماهیّت را با علت در نظر بگیریم تا غنی کنار رود و حاجت به وجود آید.) و لا تتحقق الحاجة إلا بعلتها (و حاجت هم اگر محقق می شود بی علت نیست بلکه به سبب علتش ایجاد می شود.) و ليس لها إلا الإمكان (و علت حاجت چیزی جز امکان نیست.)

دلیل دیگر این است که آنها که حدوث را علت حاجت می دانند نه امکان باید رتبه ی حدوث بر حاجت مقدم باشد زیرا هر علتی بر معلولش تقدم رتبی دارد. حدوث، صفت بعضی از موجودات است زیرا الموجودات اما حادث او قدیم. موجوداتی که یک زمانی نبودند و بعد موجود شدند حادث هستند. بنا بر این حدوث که صفت وجود است رتبة از آن متأخر است زیرا هر صفتی بر موصوفش متوقف است. از آن سو، وجود معلولی نیز از ایجاد متأخر است زیرا تا ایجاد نباشد وجودی نیست. ایجاد نیز از وجوب متأخر است زیرا الشیء ما لم یجب لم یوجد. وجوب نیز متأخر است از ایجاب زیرا ماهیّت معلوله فی حد نفسها واجب نیست و وجوب را علتش به آن می دهد. ایجاب علت نیز متوقف است بر اینکه ماهیّت، احتیاج به ایجاب داشته باشد و الا اگر احتیاج نداشت و به آن داده می شد تحصیل حاصل می شود و این حاجت به شیئی داده می شود که ممکن باشد زیرا اگر ضروری الوجود بود احتیاج به علت نداشت و اگر ضروری العدم بود احتیاج به علت نداشت. بنا بر این حاجت، متوقف بر امکان است.
حال اگر کسی بگوید که حدوث هم نقش دارد (کما اینکه متکلمین چنین می گویند) لازمه اش این است که حدوثی که صفت وجود است و بعد از وجود است و به چند مرتبه بعد از حاجت است قبل از حاجت قرار بگیرد و این همان تقدم شیء بر نفس است به مراتب. یعنی چیزی که معلول معلول معلول معلول معلول حاجت است علت برای حاجت شود. این همان دور مضمر می باشد که فسادش بیشتر از دور مصرح می باشد. زیرا در دور مصرح شیء بر خودش به یک مرتبه مقدم می شود ولی در این نوع دور به شش مرتبه شیء عقب رفته بر نفسش مقدم می شود. بنا بر این حدوث نمی تواند علت برای حاجت باشد.
بنا بر این حدوث نمی تواند نقش داشته باشد به هر شکلی که تصور شود:
1.گاه ممکن است گفته شود که حدوث به تنهایی علت برای حاجت است،
2.گاه ممکن است گفته شود که حدوث مقتضی حاجت است ماندن آتش که مقتضی سوزاندن است و لکن امکان، شرط آن است یعنی حدوث به شرط امکان مقتضی حاجت است. این نیز باطل است.
3.گاه ممکن است گفته شود که امکان علت حاجت است و حدوث شرط آنا است. این نیز باطل است زیرا لازمه ی آن تقدم شرط بر مشروط است. این شرط مانند شرط فقهی نیست که تابع اعتبار معتبر است و گاه اعتبار کنندخ شرط را بر مشروط به شکل مقدم اعتبار نمی کند.
4.گاه ممکن است گفته شود که حدوث، مقتضی حاجت است و عدم الامکان مانع است. مانند آتش که علت سوزاندن است ولی خشک نبودن مانع است. زیرا عدم المانع باید تقدم داشته باشد.
5.گاه ممکن است گفته شود که امکان مقتضی حاجت است و عدم الحدوث مانع است. یعنی اگر شیئی حادث نباشد حاجت محقق نمی شود.
6.گاه ممکن است گفته شود که حدوث و امکان با هم علت هستند. یعنی حدوث و امکان هر کدام جزء علت هستند.
متکلم هر کدام از این شش وجه را بخواهد بگوید و به هر حال برای حدوث، در احتیاج، نقش قائل شود لازمه اش این است که حدوث قبل از حاجت محقق شود و حال آنکه حدوث از حاجت به چند مرتبه متأخر است.
حجة أخرى (دلیل دوم بر عدم ملاک بودن حدوث بر حاجت این است که) الحدوث و هو كون الوجود مسبوقا بالعدم صفة الوجود الخاص (حدوث یعنی اینکه وجودی مسبوق به عدم باشد، صفت برای وجودی خاص است یعنی مخصوص وجودهای حادث است نه وجودهای قدیم.) فهو مسبوق بوجود المعلول (بنا بر این حدوث مسبوق بر وجود معلول است.) لتقدم الموصوف على الصفة (زیرا رتبه ی موصوف متقدم از صفت است بنا بر این حدوث متأخر از وجود است.) و الوجود مسبوق بإيجاد العلة (وجود معلول (مراد وجود مطلق نیست بلکه مراد وجودی است که محل بحث است که همان وجود معلول می باشد.) نیز مسبوق به ایجاد معلول است.) و الإيجاد مسبوق بوجوب المعلول (و ایجاد نیز مسبوق به این است که معلول، واجب باشد زیرا الشیء ما لم یجب لم یوجد) و وجوبه مسبوق بإيجاب العلة على ما تقدم (و همان گونه که گذشت وجوب آن مسبوق به این است که علت آن را ایجاب کند زیرا خودش فی نفسه ممکن است.) و إيجاب العلة مسبوق بحاجة المعلول (و اگر علت بخواهد وجوب را عطاء کند این متأخر از حاجت است یعنی قبلش باشد حاجت معلول محقق باشد و بعد علت وجوب را عطاء کند.) و حاجة المعلول مسبوقة بإمكانه (و احتیاج معلول به وجوب مسبوق به ممکن بودن معلول است.) إذ لو لم يكن ممكنا لكان إما واجبا و إما ممتنعا (زیرا اگر معلول، ممکن نباشد یا باید واجب باشد یا ممتنع زیرا حصر مزبور عقلی است.) و الوجوب و الامتناع مناط الغنى عن العلة (و وجوب و امتناع مناط بی نیازی از علت است زیرا واجب در وجودش به علت احتیاج ندارد و ممتنع هم به علت احتیاج ندارد زیرا علت نمی تواند به آن وجود دهد.) فلو كان الحدوث علة للحاجة و العلة متقدمة على معلولها بالضرورة لكان متقدما على نفسه بمراتب و هو محال (بنا بر این اگر حدوث علت برای حاجت معلول به علت باشد و حال آنکه علت بالضرورة بر معلول مقدم است لازمه اش این است که حدوث به چند مرتبه بر خودش متقدم باشد که این امری است محال زیرا دور مضمر است.) فالعلة هي الإمكان (بنا بر این علت فقط همان امکان است.) إذ لا يسبقها مما يصلح للعلية غيره (زیرا از چیزهایی که صلاحیت برای علیت دارند فقط امکان است که مقدم بر حاجت است نه هیچ دیگر.) و الحاجة تدور معه وجودا و عدما (و حاجت وجودا و عدما دائر مدار امکان است. اگر چیزی ممکن باشد محتاج است و الا نه.) و الحجة تنفي كون الحدوث مما يتوقف عليه الحاجة بجميع احتمالاته (این دلیل، نفی می کند بودن حدوث را از چیزهایی که متوقف است بر آن حاجت، به تمامی احتمالات این توقف که همه را نفی می کند.) من كون الحدوث علة وحده (چه حدوث به تنهایی علت باشد) و كون العلة هو الإمكان و الحدوث جميعا (یا اینکه هم امکان و هم حدوث با هم علت باشند.) و كون الحدوث علة و الإمكان شرطا (چه اینکه حدوث علت باشد و امکان شرط. احتمال دیگر که علامه ذکر نکرده است این که علت همان حدوث باشد و عدم الامکان مانع باشد.) و كون الإمكان علة و الحدوث شرطا (چه امکان علت و حدوث شرط باشد.) أو عدم الحدوث مانعا (و چه امکان، علت باشد و عدم حدوث مانع باشد. بنا بر این هر شش احتمال باطل است.)

متکلمینی که قائل هستند حدوث، علت است که البته مراد آنها از حدوث، حدوث زمانی است می گویند: چیزی که زمانی نبوده و بعد موجود شده است احتیاج به علت دارد سپس به صورت قیاس استثنائی می گویند. اگر حدوث، علت نباشد معنایش این است که شیء چه حادث باشد و چه قدیم می تواند معلول باشد زیرا حدوث، نقشی ندارد. این در حالی است که معلول نمی تواند قدیم باشد زیرا اگر چیزی قدیم است یعنی همواره بوده است از این رو نمی تواند احتیاج به علت داشته باشد. بنا بر این حدوث در معلول بودن نقش دارد.
قد استدلوا على نفي علية الإمكان وحده للحاجة (استدلال کرده اند بر نفی حرف ما که می گفتیم امکان به تنهایی علت برای حاجت است و حدوث هیچ نقشی ندارد) بأنه لو كان علة الحاجة إلى العلة هو الإمكان من دون الحدوث (اگر علت حاجت به علت فقط امکان باشد و نه حدوث) جاز أن يوجد القديم الزماني (باید ممکن باشد که قدیم زمانی نیز بتواند ایجاد شود.) و هو الذي لا يسبقه عدم زماني (قدیم زمانی چیزی است که هیچ عدم زمانی ای بر او مقدم نیست یعنی از ابتدا بوده است.) و هو محال (و حال آنکه ایجاد شدن قدیم زمانی محال است. چیزی) فإنه لدوام وجوده لا سبيل للعدم إليه حتى يحتاج في رفعه إلى علة تفيض عليه الوجود (زیرا اگر چیزی قدیم است چون دائم الوجود است راهی برای عدم به آن نیست تا در رفع آن به علتی که وجود را به ان افاضه کند احتیاج داشته باشد.) فدوام الوجود يغنيه عن العلة (بنا بر این چیزی که دوام وجود دارد این دوام، آن را از علت بی نیاز می کند.)

جواب آن این است که اگر چیزی موجود است که نیازش به علت برطرف شده است و اگر چیزی معدوم است، با وصف عدم معنا ندارد که احتیاج به علت داشته باشد. بنا بر این فقط ماهیّت است که برای ایچاد، به علت احتیاج دارد. بنا بر این اگر چیزی ممکن باشد به علت احتیاج دارد چه در مدت کمی موجود باشد و چه اگر برای همیشه موجود شده باشد. حتی قدیم هم به علت احتیاج دارد و حتی احتیاجش به علت بیشتر است زیرا در زمان بیشتری احتیاج به علت دارد.
جواب نقضی آن به خود زمان است زیرا زمان، موجود است و اگر گفت شود که خودش در زمانی نبوده است کار به تناقض می کشد یعنی در زمانی هم زمان نبوده است و هم بوده است. یعنی اگر بگوییم که زمان، در زمانی نبوده است هم در آن زمان نبوده است و هم چون سخن از یک زمان است پس باید زمان در آن موقع وجود داشته باشد. بنا بر این اگر کسی بگوید که در زمانی زمان نبوده این اجتماع نقیضین است. همچنین اگر کسی بگوید زمان، در زمانی نبوده است باید قائل به تسلسل شود زیرا زمان عرض و کم برای حرکت است و بر حرکت عارض می شود و تا حرکت نباشد زمان هم محقق نمی شود و حرکت هم محقق نمی شود مگر اینکه متحرکی باشد و متحرک همان جسم است که ماده دارد و خروج از قوه به فعل در آن است بنا بر این اگر خود آن جسم و ماده و صورتش معلول است باید قبل از آن زمان باشد زیرا شما می گویید هر چیزی که معلول است حادث زمانی است بنا بر این آن زمان هم بدون حرکت و بعد متحرک و بعد جسم محقق نمی شود و دوباره می گوییم آن جسم و ماده و صورت هم معلول و مسبوق به زمان است و هکذا یتسلسل.
اگر چنین باشد متکلم که واجب تعالی را با برهان امکان و وجود ثابت می کند که با تسلسل سازگاری ندارد و اگر شما قائل به تسلسل شوید باید دست از آن برهان بردارید و نتوانید واجب تعالی را ثابت کنید.
و يدفعه أن موضوع الحاجة هو الماهية بما أنها ممكنة دون الماهية بما أنها موجودة (و این اشکال پاسخ داده می شود به اینکه موضوع حاجت همان ماهیّت ممکنه است نه ماهیّت موجوده) و الماهية بوصف الإمكان محفوظة مع الوجود الدائم (و ماهیّت با وصف امکانش با وجود دائم و قدیم محفوظ است زیرا حتی اگر موجودی قدیم باشد باز چون ممکن است احتیاج هم در آن باقی است.) كما أنها محفوظة مع غيره (کما اینکه با غیر وجود دائم هم محفوظ است.) فالماهية القديمة الوجود تحتاج إلى العلة بما هي ممكنة كالماهية الحادثة الوجود (بنا بر این ماهیّت قدیمة الوجود هم به علت احتیاج دارد زیرا یک ماهیّت ممکنه است مانند ماهیّتی که حادثة الوجود است.) و الوجود الدائم مفاض عليها كالوجود الحادث (و وجود دائم مال خودش نیست بلکه به آن افاضه شده است مانند وجودی که بر ماهیّت حادث افاضه می شود.) و أما الماهية الموجودة بما أنها موجوده فلها الضرورة بشرط المحمول (و اما ماهیّت موجود بما اینکه موجود است ضرورت به شرط محمول دارد.) و الضرورة مناط الغنى عن العلة (و ضرورت مناط بی نیازی از علت است.) بمعنى أن الموجود بما أنها موجودة لا يحتاج إلى موجودية أخرى تطرأ عليه (و چیزی که موجود است نیاز به موجودیت دیگری ندارد که بر آن عارض شود زیرا حاجتش برآورده شده است.)
على أن مرادهم من الحدوث الذي اشترطوه في الحاجة الحدوث الزماني الذي هو كون الوجود مسبوقا بعدم زماني (اشکال دیگری که اشکال نقضی است این است که مراد آنها از حدوثیک که آن را در حاجت شرط کرده اند حدوث زمانی است که عبارت است از اینکه وجود مسبوق به عدم زمانی باشد.) فما ذكروه منتقض بنفس الزمان (پس آنچه از استدلال ذکر کرده اند و می گویند حادث زمانی احتیاج به علت دارد و قدیم احتیاج به زمان ندارد به خود زمان نقض می شود زیرا زمان، قدیم زمانی است.) إذ لا معنى لكون الزمان مسبوقا بعدم زماني (زیرا معنا ندارد که زمان مسبوق به عدم زمانی باشد. زیرا اگر کسی بگوید که زمان در زمانی نبوده است این خود اثبات زمان است و در نتیجه اجتماع نقیضین رخ می دهد.) مضافا إلى أن إثبات الزمان قبل كل ماهية إمكانية إثبات للحركة الراسمة للزمان (مضافا بر اینکه شما که می گویید هر ماهیّت ممکنه ای مسبوق به زمانی است که در آن زمان نبوده است باید توجه داشته باشید که زمان کم است و احتیاج به معروض دارد که همان حرکت است بنا بر این اگر سخن از زمان است لازمه اش اثباتی است که زمان را ترسیم می کند زیرا اگر حرکت نباشد زمانی هم نخواهد بود.) و فيه إثبات متحرك تقوم به الحركة (و اگر حرکت را اثبات کردید باید موجود متحرکی را ثابت کنید زیرا حرکت بدون متحرک معنا ندارد.) و فيه إثبات الجسم المتحرك و المادة و الصورة (و در اثبات متحرک اثبات جسم متحرکم و اثبات ماده و صورت نیز خوابیده است زیرا جسم بدون ماده و صورت محقق نمی شود.) فكلما فرض وجود لماهية ممكنة كانت قبله قطعة زمان (بنا بر این هرگاه فرض شود که یک ماهیّت ممکنه ای وجود پیدا کرده است باید قبل از آن یک قطعه از زمان باشد زیرا باید حادث زمانی باشد.) و كلما فرضت قطعة زمان كان عندها ماهية ممكنة (و هر گاه قطعه ای از زمان فرض شده است در کنار آن باید یک ماهیّت ممکنه ای وجود داشته باشد. یعنی هم جسم باید باشد و هم ماده و هم صورت و تسلسل لازم می اید.) فالزمان لا يسبقه عدم زماني (نتیجه اینکه باید گفت که زمان نمی تواند مسبوق به عدم زمانی باشد.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo