درس خارج فقه- استاد فاضل لنکرانی
95/08/09
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه بحث گذشته
بحث در این است که عناصر اصلی حقیقت اسلام چیست؟ از آنجا که فقها به منکر وجوب حج، عنوان کافر دادند، گفتیم لازم است بحث کنیم ملاک کفر و ملاک اسلام چیست؟ تا برسیم به اینکه آیا منکر ضروری، خودش یکی از اسباب کفر است یا خیر؟ بیان شد که؛ به نظر ما بین اسلام و کفر تقابل، تقابل متضادین است نه تقابل عدم و ملکه (برخلاف مشهور فقها و مرحوم والد ما که قائل به عدم و ملکه هستند). در ادامه به بررسی دو مطلب دیگر باید بپردازیم؛
1) آیا اعتقاد به معاد داخل در حقیقت اسلام است یا خیر؟
2) آیا اعتقاد به امامت داخل در حقیقت اسلام است یا خیر؟ (که بحث دوم مهمتر از بحث اول است.)
دیدگاه محقق خوییقدسسره درباره دخالت اعتقاد به معاد
درباره مطلب نخست، محقق خوییقدسسره میفرماید به نظر ما، سه عنصر در حقیقت اسلام دخالت دارد؛ شهادت به توحید، شهادت به رسالت و اعتقاد به معاد. این عنصر سوم (یعنی اعتقاد به معاد)، چیزی است که در حقیقت اسلام دخالت دارد و فقها این را به صورت مهمل در اینجا رها کرده و این را مطرح نکردند که وجهی برای اهمالش نیست.
ایشان در ادامه میفرماید: «و قد قرن الایمان به بالایمان بالله سبحانه فی غیر واحدٍ من الموارد»؛ در پارهای از آیات قرآن، ایمان به معاد با ایمان به خدای تبارک و تعالی مقرون به یکدیگر قرار داده شده است مانند آیه شریفه: ﴿ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر﴾[1] که یوم آخر را کنار «بالله» قرار داده، ﴿من کان منکم یؤمن بالله و الیوم الآخر﴾[2] ، ﴿إنما یأمر مساجد الله من آمن بالله و الیوم الآخر﴾[3] ، در این آیات خدای تبارک و تعالی، ایمان به روز قیامت را کنار ایمان به خودش قرار داده است. پس معلوم میشود این هم در حقیقت اسلام دخالت دارد، این فرمایشی است که مرحوم خویی در کتاب الحج نیز ذکر کردند.[4] [5]
مرحوم امام نیز اگرچه دیدگاه نهاییشان این است که اعتقاد به معاد در حقیقت اسلام دخالت ندارد، ولی در بعضی از عبارات احتمال میدهند که اعتقاد به معاد ولو به نحو اجمال، در حقیقت اسلام دخالت داشته باشد. حال باید دید آیا در اسلام مجرد شهادت به توحید و شهادت به رسالت کافی است یا اینکه باید اعتقاد به معاد هم باشد؟
بررسی دیدگاه محقق خوییقدسسره
پاسخ اول: کلام محقق خوییقدسسره در این بحث، با مطالبی که در جاهای دیگر فقه دارند، سازگاری ندارد. مرحوم خوئی در برخی دیگر از مباحث خود در کتابهای دیگر میفرماید آنچه در اجرای حکم اسلام بر یک نفر (شخصی که کافر بوده و میخواهد اسلام داشته باشد)، لازم است مسئله شهادتین است. ایشان در جلد چهارم موسوعه میفرماید: «أما الإسلام فيكفي في تحقّقه مجرّد الاعتراف و إظهار الشهادتين باللسان و إن لم يعتقدهما قلباً، بأن أظهر خلاف ما أضمره»[6] ؛ در اسلام فقط همین شهادتین کافی است، اگر بخواهیم حکم اسلام را (حکم اسلام یعنی دَمِ او محترم و مالش محترم است، اگر پدر کسی از او مُرد، ارث میبرد و توارث وجود دارد، نکاح با او صحیح است، وقتی مُرد در قبرستان مسلمین دفن شود) بر این شخص جاری کنیم، همین مقدار که کسی شهادتین را بگوید کافی است اگرچه بدانیم که قلباً هم معتقد نباشد.
اگر کسی در باطنش هم شک دارد و در ظاهر هم این شهادتین را بیان میکند، این هم محکوم به اسلام است. در مورد منافقین که خدای تبارک و تعالی میفرماید منافقین در ادعای اسلامشان دروغ میگویند[7] ، ولی باز منافق به حسب ظاهر محکوم به اسلام است. اینگونه نیست که اگر منافق مُرد، بگویند در قبرستان کفار باید دفن شود، بلکه او نیز باید در قبرستان مسلمین دفن شود (البته مراد منافق فقهی است نه منافق سیاسی).
خلاصه اشکال بر محقق خوییقدسسره آنکه؛ خود شما در جاهای دیگر از این کتاب فقهیتان، در اسلام تنها اظهار شهادتین را کافی دانستید و بالاتر هم فرمودید ولو قلباً هم معتقد نباشد، به حسب ظاهر احکام اسلام بر او بار میشود (البته اگر کسی به حسب ظاهر دیگر مخالفت با اسلام هم کند، او هم آیا همین حکم را دارد یا خیر؟ فقها یک بحثی دارند که در جای خود ذکر میکنند.)
دیدگاه والد معظمقدسسره در مسأله
پاسخ دوم: مرحوم والد ما میفرماید: «إن صرف المقارنه بین الایمان به و الایمان بالله لا دلالة له علی أن إنکاره سببٌ لتحقق الکفر مستقلاً»؛ میفرماید جناب محقق خوئی! در اینجا یک مقارنهای وجود دارد؛ ﴿یؤمن بالله و الیوم الآخر﴾، اما چه دلیلی دارید بر اینکه مقارنه، دلالت بر این دارد که اگر کسی انکار کرد، موجب کفر است؟! در بعضی از آیات قرآن آمده: ﴿یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون﴾[8] ، کنار ایمان به غیب و اقامه صلاة، انفاق آمده، با این حال آیا میتوان گفت اگر انکار صلاة موجب کفر است، پس اگر کسی صدقه و انفاق را انکار کرد، آن هم موجب کفر است؟![9]
مثال دیگر آنکه؛ در سوره مائده آمده: ﴿ولو کانوا یؤمنون بالله و النبی و ما انزل إلیه﴾[10] ؛ ﴿ما انزل إلیه﴾ یعنی همه واجبات و محرمات، حال اگر کسی برخی از اینها را انکار کرد، آیا موجب کفر است؟ فرمایش مرحوم والد ما این است که میفرماید شما فقیه بزرگوار (محقق خوئیقدسسره) میگوئید صرف اینکه در آیات قرآن، بین ایمان به آخرت و ایمان به خدا مقارنه شده، پس همانگونه که ایمان به خدا انکارش موجب کفر است، انکار ایمان به آخرت هم موجب کفر باشد. ایشان میفرماید مقارنت چنین نتیجهای ندارد یعنی نتیجهاش این نیست که انکار ایمان به آخرت، سبب مستقلی برای کفر باشد.
همانگونه که آیات دیگری داریم که کنار ایمان به خدا، ایمان «بما انزل إلیه» آمده است حتی ایمان بما انزل به انبیاء گذشته آمده: ﴿و ما انزل من قبلک﴾[11] ، اگر کسی ﴿بما انزل من قبلک﴾ را انکار کرد، آیا به این معناست که سبب کفر او شده است؟
پاسخ سوم: آیات متعددی داریم که ایمان به آخرت در آن هست و ایمان به خدا نیست! یعنی اگر اصل فرمایش مرحوم خوئی را بخواهیم قبول کنیم، در صورتی است که بگوئیم در همه موارد در قرآن اینطور آمده (که ایمان به خدا و ایمان به آخرت کنار هم قرار گرفتند) که در این صورت، مجالی برای پذیرش این فرمایش محقق خوییقدسسره بود در حالی که میگوئیم در بسیاری از موارد، این دو کنار هم آمده است، اما جاهایی هست که «بالله» آمده باشد، اما «بالیوم الآخر» نباشد یا بالعکس؛ جاهایی که «بالیوم الآخر» باشد و «بالله» نباشد.
مثلاً در همین آیه 81 سوره مائده آمده است: ﴿ولو کانوا یؤمنون بالله والنبی و ما انزل إلیه﴾ که ﴿ما انزل إلیه﴾، دیگر مسئله معاد نیست، بلکه دستوراتی است که پیامبرصلیالله علیه و آله به عنوان شریعت برای مردم بیان میکند. در سوره غافر آمده: ﴿الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون به (بالله) و یستغفرون الذین آمنوا﴾[12] ، در این آیه اصلاً ﴿یؤمنون بالآخره﴾ نیامده. جاهای هم هست که ایمان به آخرت آمده، اما ایمان به خدا نیامده مانند سوره مؤمنون: ﴿ان الذین لا یؤمنون بالآخرة عن الصراط لناکبون﴾[13] ، یا سوره نحل: ﴿فالذین لا یؤمنون بالآخره﴾[14] .
بنابراین، هر سه نوع در قرآن آمده؛ ﴿یؤمنون بالله﴾ به تنهایی هست و «بالآخره» نیست، «بالآخره» هست و «بالله» نیست و هر دو با هم هست. لذا یک مقارنتی که فی جمیع الموارد بگوییم این مقارنت وجود دارد نداریم.
پاسخ چهارم: (که جواب اصلی است) آنکه؛ این آیات در بحث ایمان وارد شده و حال آنکه بحث ما الآن، بحث اسلام است. شما نمیتوانید بگوئید ما قرینه داریم که در تمام این آیات «یؤمنونَ به» به معنای اسلام است، در این آیات مسئله ایمان به خدا از ایمان به آخرت جدا نیست، اما چه ربطی به اسلام دارد؟! میخواهیم ببینیم چه کسی با چه معیاری مسلمان میشود، در این اعتقاد به آخرت یا اقرار به آخرت نیامده. در روایات فراوانی آمده: «الاسلام هو الاقرار بالشهادتین»؛ شهادت به توحید و شهادت به رسالت. به بیان دیگر؛ موضوع بحث ما، اسلام مقابل کفر است، اما این آیات بحث ایمان را مطرح میکند و مراد در اینجا، کفر مقابل اسلام نیست.
بررسی دخالت اعتقاد به امامت در حقیقت اسلام
بحث مهمتر آن است که؛ آیا اعتقاد به امامت در حقیقت اسلام دخالت دارد یا خیر؟ میدانید در میان فقها، بسیاری از فقهای شیعه اعتقاد به امامت را در اسلام دخیل نمیدانند، اما برخی از فقها میگویند اگر کسی اعتقاد به امامت امیرالمؤمنینعلیهالسلام و اعتقاد به ائمه اثنا عشرعلیهمالسلام نداشته باشد، کافر و نجس است. از کسانی که این نظریه را دارد، صاحب حدائققدسسره است، ایشان در جلد پنجم حدائق، به سه دلیل استدلال کرده بر اینکه منکر امامت، کافر و نجس است (این یک بحث خیلی مهمی است که ممکن است خودتان هم اطلاع داشته باشید، ولی من لازم میدانم مقداری از این بحث در اینجا مطرح شود اگرچه اساس این بحث، باید در کتاب الطهاره مطرح شود).
ادله صاحب حدائققدسسره بر کافر و نجس بودن منکر امیرالمؤمنینعلیهالسلام
صاحب حدائققدسسره سه دلیل اقامه کرده بر اینکه کسی که اقرار به امامت امیرالمؤمنینعلیهالسلام نداشته باشد، «کافرٌ و نجسٌ»، دلیل اول ایشان، روایات مستفیضه، بلکه متواتره است. دلیل دوم؛ ایشان میگوید هر کسی اعتقاد نداشته باشد، عنوان ناصبی دارد و ناصبی را همه فقها محکوم به کفر و نجاست میدانند و دلیل سوم، این است که تحت عنوان منکر ضروری ببریم یعنی امامت از ضروریات است و منکر ضروری کافر و نجس است.[15] در اینجا ابتدا به بررسی روایات میپردازیم. صاحب حدائققدسسره میگوید ما روایاتی داریم که منکر امیرالمؤمنینعلیهالسلام کافر است، روایاتی داریم کسی که معتقد به امیرالمؤمینعلیهالسلام است، داخل بهشت و کسی که معتقد نیست، داخل جهنم میشود.
روایت اول: موثقه فضیل بن یسار از امام باقر علیه السلام است که حضرت فرمود: «إن الله تعالی نصب علیاً علیه السلام علماً بینه و بین خلقه»؛ خدای تبارک و تعالی امیرالمؤمنین را به عنوان یک علم و نشانه، بین خودش و بین خلقش قرار داد، «فمن عرفه کان مؤمناً»؛ هر کس امیرالمؤمنین را بشناسد و قبول کند، مؤمن است، «و من انکره کان کافراً و من جهله کان ضالّاً و من نصب معه شیئاً کان مشرکا»؛ کسی کنار امیرالمؤمنین یک علم دیگری بین خدا و خلق قائل شود مشرک است، «و من جاء بولایته دخل الجنة و من جاء بعداوته دخل النار»[16] [17] .
روایت دوم: روایت ابیحمزه است که میگوید از امام باقرعلیهالسلام شنیدم: «یقول إن علیاً علیه السلام بابٌ فتحه الله تعالی»؛ حقیقت امیرالمؤمنین باب است، «من دخله کان مؤمناً و من خرج منه کان کافراً»[18] [19] [20] ، یا این تعبیری که در زیارت جامعه کبیره آمده: «و من وحّده قبل عنکم»[21] ، که عکس نقیض این قضیه (یعنی «من وحّده»؛ کسی که توحید را برای خدا قائل است، «قبلَ عنکم»؛ از شما قبول کرده) اینگونه است که؛ «من لم یقبل عنکم لم یوحّده الله»؛ اگر کسی از شما قبول نکند، توحید ندارد یعنی کسی که شما را قبول نداشته باشد و از شما این معارف را نگیرد، اصلاً توحید ندارد.
بعد از این روایات زیاد داریم که کسی که منکر امیرالمؤمنینعلیهالسلام است کافر است و معتقد به امیرالمؤمنینعلیهالسلام هم مؤمن است، بیان شد که یا عنوان مؤمن و کفر برایش آمده یا عنوان جنت و نار آمده، کسی که با امیرالمؤمنینعلیهالسلام است داخل بهشت میشود و کسی که نیست داخل جهنم میشود. صاحب حدائققدسسره میگوید ظاهر روایت این است میگوید: «و من انکره کان کافراً»؛ کسی که انکار کند کافر است.
اشکال محقق خوییقدسسره به ادله صاحب حدائققدسسره
محقق خوییقدسسره در پاسخ صاحب حدائق پاسخ کوتاهی داده و میفرماید این روایاتی که شما صاحب حدائق آوردید، دلالت بر کفر مخالف امیرالمؤمنینعلیهالسلام دارد، اما «أین النجاسة؟»، دلالت ندارد که اینها نجساند و کفر چون مراتبی دارد (همانگونه که اسلام مراتبی دارد، ایمان و شرک مراتبی دارد)، هر کفری مستلزم نجاست نیست و این «و من أنکره کان کافراً»، کفر باطنی را میگوید و بحث ما در کفر ظاهری است، آنچه موضوع برای نجاست است، اسلام و کفر ظاهری است، اسلام موضوع برای طهارت ظاهری است و کفر، موضوع برای نجاست ظاهری، آنچه که در این روایات آمده، کفر باطنی مراد است نه کفر ظاهری (که موضوع برای نجاست است).
به ایشان عرض میکنیم شما به چه دلیل این را میگوئید؟ میفرماید ما روایاتی داریم که مناط در اسلام ظاهری (مناط در حقن دماء، توارث و نکاح) همین شهادتین است، وگرنه ما روایات زیادی داریم که میفرمایند جمع بین این روایاتی که شما صاحب حدائق گفتید و روایات زیادی که ملاک برای اسلام حقن دماء، توارث و... را میگیرد، این است که بگوئیم این روایاتی که میگوید منکر امیرالمؤمنین کافر است، مراد کفر باطنی است نه کفر ظاهری (که موضوع برای نجاست است).
ایشان در ادامه میفرماید احتمال دومی وجود دارد و آن اینکه اصلاً کفر در این روایات را، در مقابل اسلام قرار ندهیم، بلکه در مقابل ایمان قرار بدهیم و بعد میگوید آن حرف اول که میگوید مراد کفر باطنی است اظهر است و این روایاتی که داشتیم «بنی الاسلام علی خمس» که یکی از آنها هم ولایت است، آنجا مراد از اسلام، اسلامی که با آن حقن دماء و توارث و... باشد، نیست، بلکه در آنجا مراد از اسلام، ایمان واقعی است نه اسلام ظاهری.
در گذشته بحثی داشتیم در جمع بین این روایاتی که میگوید: «الاسلام هو الاقرار بالشهادتین» و روایاتی که میگوید: «بنی الاسلام علی خمس الصلاة، الزکاة، الحج، الصوم و الولایة» که در آنجا بحثهایی کردیم و این هم یک نکتهای است که محقق خوییقدسسره میفرماید: «بنی الاسلام» یعنی «بنی الایمان» نه اسلام ظاهری که موجب حفظ دم و توارث است، این جواب اولی که ایشان میدهند.
بعد میفرماید غیر از این روایات، ارتکاز متشرعه و سیره قطعیه بر طهارت اهل خلاف است به این بیان که؛ از زمان ائمه معصومین علیهم السلام شیعیان با اهل خلاف و با اهل سنت معاشرت و مراوده داشتند، ذبایح آنها را میخوردند، از آنها گوشت میخریدند، طعام آنها را استفاده میکردند، هیچ جا در تاریخ نداریم ائمهعلیهمالسلام فرموده باشند اینها نجس هستند، البته نواصب انجس از کلب هستند، حتی محکوم به کفر ظاهری هم هستند، ولی متعارف اهل تسنن ائمه ما و شیعیان و اصحاب ائمه ارتباط اینطوری داشتند مثل ارتباطی که با سایر شیعیان داشتند و هیچ بحث نجاست مطرح نبوده. این یک جواب مختصری است که عرض کردم.[22]
اما جواب مفصل و دقیقتر و عمیقتر در فرمایش مرحوم امام در کتاب الطهاره است که ایشان هشت مطلب اساسی در اینجا دارند.[23]