درس خارج فقه- استاد فاضل لنکرانی
95/08/11
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه بحث گذشته
بحث در جوابهایی است که مرحوم امام از این دلیل اول صاحب حدائققدسسره دادند که قسمتهایی از این جوابها خوانده شد. آخرین نکته (که نکته مهمی است) این بود که مرحوم امام فرمود اساساً سنخ روایات اعتقادی، از سنخ روایات فقهی جداست و آنچه صاحب حدائققدسسره مطرح کرده، در سلک روایات اعتقادی ماست و ما نباید لفظ «کافر» را در روایات اعتقادی، مساوق با کافر در روایات فقهی قرار دهیم و اگر در روایات فقهی میگوئیم کافر، موضوع برای نجاست است، نمیتوانیم بگوئیم پس در روایات اعتقادی نیز همینطور است.
تکمیل کلام مرحوم امام؛ بررسی «کافر» در قرآن
برای تکمیل این قسمت از پاسخ مرحوم امام، باید دقت کرد که اگر عناوین کافرون، کافرین، کفار را در قرآن ملاحظه کنید، میتوانیم به این نتیجه برسیم که همین اختلافی که در روایات وجود دارد، به همین صورت در خود آیات قرآن هم وجود دارد. ما در آیات قرآن مواردی داریم که تعبیر به کفر و کافر شده، اما با قرائن روشن میدانیم مراد، کافر فقهی به معنای نجاست نیست.
آیه اول: این آیه شریفه است: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ»[1] ؛ اگر کسی «بما انزل الله» حکم نکند، کافر است. این «ما انزل الله»، تمام اعتقادات و فروع، همه را شامل میشود.
آیه دوم: آیه شریفه: «وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ»[2] که در این آیه، کفر در مقابل شکر است که مقابل شکر، معنای کفران نعمت است.
در روایات داریم: «من ترک الصلاة متعمداً فهو کافر»[3] یا «من ترک الحج فهو کافر»[4] ، یعنی اگر کسی شهادتین را گفته و همه اعتقادات و کارهایی که انجام میدهد درست است، ولی حج انجام نمیدهد (هر کاری میکنیم حج برود انجام نمیدهد)، «فهو کافر».
آیه سوم: خداوند میفرماید: «قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ»[5] ؛ اطاعت خدا کنید، اطاعت رسول خدا کنید، اگر اطاعت خدا و رسول نکردند (یعنی اگر در آنچه که خدا و رسول امر و نهی میکنند اطاعت نکردند)، اینها عنوان کافر را داشته و دیگر محبوب خدا نیستند. از این آیه نیز استفاده میشود هر کس هر واجبی را ترک کند کافر است، هر حرامی را انجام بدهد کافر است. ما باشیم و این آیه، چنین کلّی از آن استفاده میکنیم.
نکته: اینکه ائمهعلیهمالسلام فرمودند هر چه را که میگوئیم، در قرآن وجود دارد، حالا اگر کسی بگوید این «من ترک الصلاة متعمداً فهو کافرٌ» کجای قرآن است؟ یا «من ترک الحج و هو مستطیعٌ فهو کافرٌ» کجای قرآن است؟ در همین آیه است.
اگر این باشد، لازمهاش این است که بگوئیم اصلاً دیگر غیر کافر نداریم؛ چون بالأخره مسلمانی نیست که غفلةً یا عمداً واجبی را ترک نکند و یا حرامی را انجام ندهد. بنابراین، معلوم میشود که اصطلاح کافر در قرآن هم مختلف است یعنی ما در قرآن این اصطلاح کافر را داریم که مختلف است؛ یک جا به معنای کفران نعمت است، جای دیگر هم کافر به این معناست که اگر کسی حتی یک حکم خدا را اطاعت نکند یا «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ»، اما از آن طرف در قرآن آمده: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ»[6] .
سؤال مطرح در اینجا آن است که؛ میگوئیم از یک طرف خدا میفرماید: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ»، از یک طرف هم میفرماید: «جاهد الکفار»، آیا این «جاهد الکفار»، شامل آن کسی که «لم یحکم بما انزل الله» هم میشود؟ در پاسخ باید گفت که قطعاً نمیشود و به هیچ وجهی ارتباط به او ندارد، در جایی که میفرماید: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ»، آیا اگر کسی که نمازش را عمداً ترک میکند، مشمول «جاهد الکفار» هم میشود؟ بگوئیم خدا که به پیامبرصلیالله علیه و آله میفرماید: «جاهد الکفار» یعنی برو با این آدمی هم که نمازش را عمداً ترک کرده، مجاهده و قتال کن!!
نتیجه آنکه؛ این سخن را برای تأیید قسمت اخیر کلام مرحوم امام میخواهیم بگوئیم یعنی اگر کسی در مقابل مرحوم امام سؤال کند دلیل شما بر اینکه ادعا میکنی سنخ روایات اعتقادی با سنخ روایات فقهی فرق دارد، چیست؟ یا اینکه بگوید از کجا باید چنین علمی را داشته باشیم (امامعلیهالسلام فرموده: «من انکر علیاً فهو کافر» یعنی همان احکامی که سایر کفار دارند این هم دارد، شما همان برخوردی که با سایر کفار میکنید، با این آدم هم باید داشته باشید) و چه دلیلی بر این معنا دارید؟ مرحوم امام تا این قسمت جلو آمدند، اما جواب این سؤال را ندادند یعنی تقریباً این مطلب را به وضوحش واگذاشتند یعنی میگویند برای یک فقیه و حدیث شناس، این خیلی روشن است که سنخ روایات اعتقادی با روایات فقهی فرق میکند.
ما برای مرحوم امام دلیل میآوریم که ایشان میتواند در برابر چنین سؤالی بفرماید: «علیک بمراجعة القرآن»، در قرآن اصطلاح «کافر» و استعمال «کافر» متعدد آمده؛ «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ»، «وَ مَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلاَّ الْكَافِرُونَ»[7] ، «وَ الْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ»[8] ، «وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ»[9] ، «لاَ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ»[10] ، «إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ»[11] .
در این آیه شریفه: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً*أُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً وَ أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً»، آیه میفرماید آنهایی که کفر به خدا و رسول دارند، «وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً»، یک احتمال در «یفرّقوا» آن است که «وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» (این البته یک احتمال است)، «وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً»؛ یک چیزی از آنچه خدا گفته را انتخاب میکنند و یکی را انتخاب نمیکنند، «اولئک هم الکافرون حقا»، ما باشیم و این آیه، اگر کسی بگوید آیه میفرماید کسی که «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» است کافر است.
به عنوان مثال؛ اگر کسی بگوید من همه دین را قبول دارم و فقط حجاب را قبول ندارم، لازمه این آیه شریفه آن است که این شخص، جزء کفار است. چه بسا آنهایی که میگویند منکر ضروری موجب کفر است، میگویند این آیه اطلاق داشته و میگوید اگر کسی منکر یک چیزی است که جزء دین است؛ خواه ضروری باشد یا نباشد، اگر گفت من این را قبول دارم و این را قبول ندارم! (مثلاً گفت امر به معروف و نهی از منکر را قبول ندارم یا گفت جهاد در زمان غیبت را قبول ندارم که اینها ضروری نیست)، آیه میگوید: «أُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً».
آیا میتوانیم بگوئیم کافر در قرآن در اینگونه آیات، با کافر در «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ» یا «وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا»[12] یکی است؟ ما باشیم به خوبی از قرآن استفاده میکنیم اینها دو تاست یعنی خدای تبارک و تعالی گروهی را به عنوان کفار و مشرکین و منافقین عنواناً قرار میدهد، گروهی که مسلمانند در کنار کفار و مشرکین نیستند، اما اینها هم از یک جهت دیگر مصداق برای یک کافر دیگر هستند، حال آن را بگوئیم کافر قلبی یا اعتقادی یا هر چه که باشد.
بالأخره در قرآن نیز همانند روایات، دو کافر مطرح شده؛ یکی کافری که جنگ با او واجب است و یک کافری است که همه احکام خدا را قبول کرده، «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» شده و یکی از این احکام را رد کرده است. مسلم اگر به یک مفسر بگویند آیا با این شخص هم مجاهده واجب است؟ نمیگوید بله، مجاهده واجب است! اگرچه از یک جهت دیگری، مصداق برای یک کفر دیگری باشد.
آیه دیگر آنکه؛ «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكَافِرِينَ لاَ مَوْلَى لَهُمْ»[13] ، حال کسی که شهادتین را بگوید، ولی «انکر علیاً»، او مولویت خدا را با شهادتین قبول کرده، وقتی میگوید: «اشهد ان لا اله الا الله» یعنی «اشهد أن الله مولی لکل انسانٍ» و مولویت خدا را قبول کرده است. البته ما به حسب ظاهر آیات میگوئیم و تأویل آیات را کار نداریم. ظاهر آیات این است که این «أن الکافرین لا مولی لهم»، شامل آن کسی که شهادتین را گفته، اما یک واجبی را عمداً انجام نمیدهد، نیز میشود.
به بیان دیگر؛ نمیتوان گفت در آن آیه خداوند فرمود: «اطیعوا الله و الرسول فإن تولوا فإن الله لا یحب الکافرین»، ظاهرش این است که اگر کسی یک واجب را متعمداً ترک کرد، مصداق کافر میشود و این آیه: «وَ أَنَّ الْكَافِرِينَ لاَ مَوْلَى لَهُمْ»، شامل او میشود. یعنی با یک نگاه اجمالی به آیات کفار و کافرین در قرآن، به خوبی معلوم میشود که یک سری کفار، دارای یک سری احکام فقهی هستند مانند وجوب جهاد با آنها، نجاست، عدم دفن در قبرستان مسلمین، عدم جواز نصرت آنها.
برخی در همین زمان ما، بر مرحوم امام خُرده میگرفتند که چرا به فلسطین با اینکه سنی هستند، کمک به ایشان را جایز میدانند حتی بعضی از بزرگان (مثل مرحوم والد ما) از سهم امامعلیهالسلام اجازه دادند کمک به آنها بشود. بگوئیم به حسب فقهی کمک کردن به کافر حرام است، «من انکر علیاً فهو کافر»، پس کمک کردن به اینها حرام است، غافل از اینکه این روایت فقهی نیست و این کافر با آن کافری که موضوع برای احکام فقهی است فرق دارد.
خلاصه آنکه؛ ما از قرآن هم استفاده میکنیم کافری که موضوع برای احکام فقهی است با کافری که احکام دیگری برایش است، دو تاست و بینشان فرق هست.
پاسخ هفتم مرحوم امام از صاحب حدائققدسسره
تا اینجا مرحوم امام شش جواب از کلام صاحب حدائققدسسره (که قائل به کفر و نجاست اهل سنت شده بود) دادند. ایشان در جواب هفتم میفرماید: «مع الغض عن جمیع ذلک»؛ اگر همه جوابهایی که دادیم را کنار بگذارید، میفرماید: «من أنکر علیاً فهو کافر»، اگر خودش بود و خودش، جناب صاحب حدائق! میگفتیم این به نفع شماست و میتوانید به آن استدلال کنید، اما این روایات یک روایات حاکمه دارد.
ایشان میفرماید: «فقد وردت روایاتٌ اُخَر حاکمةٌ علیها لا یشک معها ناظرٌ فی أن اطلاق الکافر علیهم لیس علی ما هو موضوعٌ للنجاسة و سایر الآثار الظاهرة»؛ روایاتی داریم که بر این روایات «من انکر علیاً فهو کافرٌ» حکومت دارد. سه روایت را در اینجا ذکر میکنند؛
روایت اول: موثقه سماعه است: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِعلیهالسلام أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ أَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ»؛ سؤال میکند از امام صادقعلیهالسلام که آیا اسلام و ایمان مختلفند؟ «فَقَالَ إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ»[14] ؛ حضرت ابتدا به صورت کلی میفرماید هر جا ایمان هست اسلام هست، اما ممکن است اسلام باشد و ایمان نباشد، سماعه عرض میکند: «فصفهما لی»؛ برای ما توصیف کنید، «فَقَالَ الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِصلیالله علیه و آله بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيثُ وَ عَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ»؛ امامعلیهالسلام میفرماید اسلام دو عنصر اصلی دارد که این دو عنصر اصلی، موضوع برای احکامی است؛ یکی شهادت به توحید، دوم شهادت به رسالت پیامبر اکرمصلیالله علیه و آله، این دو موضوع برای حفظ دماء است. این موضوع یعنی اینکه دیگر با این شخص حق جنگیدن ندارید (آیه «جاهد الکفار» نیز شامل چنین کافری نمیشود)، «و علیه جرت المناکح»؛ (اینکه گفتیم نکاح با مشرکین جایز و صحیح نیست) این مسلمان است و نکاح با او درست است، «و علی ظاهره جماعة الناس»؛ جماعت مردم بر ظاهر همین اسلام هستند.
روایت دوم: حسنه حمران بن اعین یا صحیحه حمران (که اختلافی در خود حمران وجود دارد)، «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍعلیهالسلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ الْإِيمَانُ مَا اسْتَقَرَّ فِي الْقَلْبِ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ («افضی» یعنی او را به سمت خدا میکشاند و فاعل «افضی»، همان ایمان است)، وَ صَدَّقَهُ الْعَمَلُ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِهِ وَ الْإِسْلَامُ مَا ظَهَرَ مِنْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ وَ هُوَ الَّذِي عَلَيْهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ مِنَ الْفِرَقِ كُلِّهَا وَ بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ الْمَوَارِيثُ وَ جَازَ النِّكَاحُ»، بعد میپرسد: «فَهَلْ لِلْمُؤْمِنِ فَضْلٌ عَلَى الْمُسْلِمِ فِي شَيْءٍ مِنَ الْفَضَائِلِ وَ الْأَحْكَامِ وَ الْحُدُودِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ»؛ در احکام، حدود، اینها بین مسلمان و مؤمن فرق نیست، «فَقَالَ لَا هُمَا يَجْرِيَانِ فِي ذَلِكَ مَجْرَى وَاحِدٍا»[15] ؛ هر دو اینها یکی است یعنی از جهت نکاح، مواریث، دم، در حدودی که میخواهند جاری کنند (آنجا که میگویند اگر مسلمان آمد شراب خورد برایش حد جاری نمیشود مگر اینکه علنی شراب بخورد و برخلاف قواعد اهل ذمه عمل کند)، آنجا فرقی بین مسلمان و مؤمن گذاشته نمیشود.
روایت سوم: روایت سفیان بن سمط است: «سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ مَا الْفَرْقُ بَيْنَهُمَا فَلَمْ يُجِبْهُ ثُمَّ سَأَلَهُ فَلَمْ يُجِبْهُ ثُمَّ الْتَقَيَا فِي الطَّرِيقِ»؛ مردی از امام صادقعلیهالسلام دو بار سؤال کرد و حضرت جواب او را ندادند و در بین راه با هم برخورد کردند، «وَ قَدْ أَزِفَ مِنَ الرَّجُلِ الرَّحِيلُ»؛ آن مرد داشت کوچ میکرد که برود، حضرت فرمود: «كَأَنَّهُ قَدْ أَزِفَ مِنْكَ رَحِيلٌ»؛ عجله داری؟ «فَقَالَ نَعَمْ»، حضرت فرمود بیا خانه و آنجا سؤال بپرس، حضرت فرمودند: « الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِي عَلَيْهِ النَّاسُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ وَ حِجُّ الْبَيْتِ وَ صِيَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَهَذَا الْإِسْلَامُ وَ قَالَ الْإِيمَانُ مَعْرِفَةُ هَذَا الْأَمْرِ مَعَ هَذَا (اشاره به خودشان کردند)، فَإِنْ أَقَرَّ بِهَا وَ لَمْ يَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ كَانَ مُسْلِماً وَ كَانَ ضَالًّا.»[16] ؛ اگر کسی شهادتین را بگوید، نماز بخواند و روزه، حج، زکات را انجام دهد، اما ولایت را قبول نداشته باشد، مسلم ضالّ است یعنی مسلمان است، ولی گمراه است.
بیان حکومت میان دو دسته از روایات در کلام مرحوم امام
مرحوم امام در ادامه میفرماید: «و قریبٌ منها روایاتٌ اخر یظهر منها بنحو الحکومة أن الناس مسلمون و أن الاسلام عبارةٌ عن الشهادتین»؛[17] [18] ما یک دسته روایات داریم «من انکر علیاً فهو کافر»، «من ترک الصلاة فهو کافر»، «من ترک الحج فهو کافر»، یک دسته دیگر روایات داریم که میگوید اسلام شهادتین است و بس (در بعضی از این روایات، برخی ظواهر را مثل نماز و روزه را نیز اضافه کردند). این روایاتی که اسلام را در شهادتین میآورد، بر آن روایات «من انکر علیاً فهو کافر» حکومت دارد.
توضیح آنکه؛ ممکن است بگوئید چرا عکس قضیه را نگوئیم؟ یعنی چرا نگوئیم این روایات بر آن روایات شهادتین حکومت دارد به این بیان که شما اول اسلام را در یک سری از روایات تعریف میکنید و بعد میآئید در یک روایات دیگر میگوئید «من انکر علیاً فهو کافر»، ظاهر صناعت این است که آن روایات دوم بر روایات اولی حکومت داشته باشد. (در بحث ورود و حکومت این بحث مطرح میشود که برخی خواستند یکی از فرقهای بین حکومت و ورود را این قرار بدهند که در ورود، دلیل وارد حتماً مؤخر از دلیل مورود است و موضوع دلیل مورود را حقیقتاً از بین میبرد، اما در حکومت این دلیل حاکم نظر دارد بر نظر محکوم؛ یا موضوعش را توسعه میدهد یا موضوعش را ضیق میکند).
حال فرقی نمیکند دلیل حاکم مقدم باشد یا مؤخر، در این بحث به این فرق نظر نداریم و سؤال ما از مرحوم امام این است که شما میفرمائید این روایات اسلام شهادت به توحید و رسالت است بر این روایات «من انکر علیاً فهو کافر» حکومت دارد، چرا عکس این را را نمیگوئید؟ اگر در یک جایی مولایی به عبدش بگوید: «اکرم العلماء»، بعد بگوید: «العالم الفاسق لیس بعالم»، یا بگوید: «الخادم لوالده عالمٌ» یا بگوید: «ولد العالم عالمٌ»، شما میگوئید این روایتی که میآید روی مصداق خاص و این را داخل آن موضوع یا خارج آن موضوع میبرد این حکومت دارد.
دلیل میگوید: «اکرم العالم»، از این طرف دلیل دوم میگوید: «العالم الفاسق لیس بعالم»، این حکومت بر او دارد، یا اینکه میگوید: «ولد العالم عالمٌ»، موضوع عالم را توسعه میدهد، میگوید: «العالم بعلم الکیمیا لیس بعالم»، موضوع ضیق میکند، اینجا قضیه اینطوری است که از یک طرف میگوید اسلام شهادت است، از طرف دیگر میگوید بدان: «من انکر علیاً فهو کافر»، دارد موضوع اسلام را ضیق میکند، بنابراین، ممکن است کسی بگوید چرا این روایات «من انکر علیاً فهو کافرٌ» بر آن روایات الاسلام، «شهادة أن لا اله الا الله» حکومت نداشته باشد؟
پاسخ اول: خصوصیاتی در این روایات هست که به حسب طبیعی (مثل «اکرم العالم»)، باید بگوئیم این کلامی که بعداً آمده حاکم است (بیان شد در حکومت فرقی نمیکند حاکم مقدم باشد یا مؤخر، در حکومت ناظر بودن شرط است)، در اینجا نیز این روایات که میگوید اسلام، شهادتین است (مخصوصاً اینکه میگوید: «و علیه جماعة الناس» یعنی ما ائمه میگوئیم جماعه الناس اسلام دارند البته اسلام واقعی نه اسلام ظاهری)[19] ، در این صورت که اینها واقعاً اسلام دارند، این میشود روایات اصلی و عنوان روایات حاکم و مفسر میشود بر آن روایات.
پاسخ دوم: اگر دو دسته روایات داشتیم، یکی بمنزلة المحکمات است و دیگری متشابه است، ما متشابه را باید به محکمات ارجاع بدهیم یعنی اگر بگوییم این بحث اصولی (یعنی حکومت) را هم در نظر نمیگیریم (چون در بحث حکومت، مسئله ناظر بودن شرط است و ممکن است کسی بگوید کجای این روایت «الاسلام شهادة أن لا اله الا الله»، به «من انکر علیاً فهو کافر» نظر دارد؟!)، میگوئیم در روایات ائمه معصومینعلیهمالسلام مثل قرآن کریم یک محکمات داریم و یک متشابهات. در این روایات اسلام و کفر هم به همین صورت است، محکماتش این است که ملاکاتش را ذکر کرده و میگوید: «علیه جماعة الناس»، اما در «من انکر علیاً فهو کافر»، نمیدانیم مراد کدام کافر است؟ آیا کافر در مقابل اسلام است یا ایمان؟ برگردانیم به آن روایات و آن روایات کاملاً روشن میکند مراد چیست.