درس خارج اصول استاد مهدی گنجی
96/12/06
بسم الله الرحمن الرحیم
ادعای مرحوم اخوند: عدم اختلاف ماهوی بین معانی حروف با معانی اسماء و بحث در موضوع له معانی حروف است1
شقّ اوّل اشكال: مراد از جزئی، جزئی خارجی2
شق دوم اشكال: مراد از جزئی، جزئی ذهنی است3
مراد از خصوصیت ذهنی3
اشكال اول: خلاف وجدان بودن ادعای مشهور3
اشکال دوم: بی ثمر بودن کار واضع4
اشکال سوم: نقض به معانی اسماء5
بررسی کلام مرحوم اخوند5
اشکال اول: ترادف معنای اسمی و حرفی5
جواب: وجود فرق در علقه وضعیه در معانی حروف و اسامی( تقیید علقه وضعیه)6
اشکال مرحوم نائینی به جواب مرحوم اخوند( استعمال مجازی هر کدام به جای دیگری)6
موضوع: بررسی وقوعی وضع عام و موضوع له خاص /بحث وضع /مقدمات علم اصول
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسه قبل بحث شد که از لحاظ امکانی اگر وضع خاص باشد و موضوع له عام باشد محال است که امکان داشته باشد و اگر وضع عام باشد و موضوع له خاص باشد از لحاظ امکانی مشکلی نداشت ولی از لحاظ وقوعی مورد بحث قرار گرفت. مشهور گفته بودند که وقوع دارد و مثال ان نیز همان حروف و موارد که به ان ملحق میشود ولی مرحوم اخوند مخالفت کرده بود و معانی حروف را به قسم وضع عام و موضوع له عام باشد برگشت داده میشود.
ادعای مرحوم اخوند: عدم اختلاف ماهوی بین معانی حروف با معانی اسماء و بحث در موضوع له معانی حروف است
بحث به مناسبت وضع عام موضوع له خاص وارد معنای حرفی شد. اینکه منظور از معنای حرفی چیست اختلاف است. مشهور گفته اند که معانی حروف معانی جزئیه است یعنی معنای حروف همان معانی اسمیه است ولی در معانی اسمیه معنا عام است ولی در حروف معانی جزئیه است فلذا مثلا در کلمه من میگویند برای ابتدائیت وضع شده است. به عبارت دیگر مشهور میگویند که فرق معانی اسامی و حروف در موضوع له است و موضوع له حروف جزئی است ولی مرحوم اخوند فرموده است که موضوع له حروف با موضوع له اسماء فرفی ندارد و اینکه مشهور گفته اند که موضوع له حروف خاص است غلط است و برای بطلان ادعای مشهور فرموده است: . بطور كلى هميشه و همه جا تشخص و خصوصيت و جزئيت دو قسم است: 1- وجود خارجى 2- وجود ذهنى، تشخّص در وجودهاى خارجى كاملا روشن است كه هر وجود خارجى يك فرد و شخص معينى است غير از وجود خارجى ديگر با يكديگر مباين هستند. ولى تشخّص و تعين در وجودهاى ذهنى به لحاظ و توجه ذهن است يعنى اگر شما نسبت به معناى امرى يكبار توجه كنيد و آن را در ذهن تصور كنيد، يك وجود ذهنى محقق مىشود و اگر بار ديگر به آن توجه كرديد وجود ذهنى ديگرى محقق مىشود و هكذا ...
حال شما مىگوييد كه موضوع له حروف يا مستعمل فيه آن خاص است مرادتان از اين خصوصيت و تشخص و جزئيت آيا جزئيت خارجيه است يعنى واضع كلمه من را براى افراد خارجى ابتدائيت وضع كرده (مصاديق خارجى از قبيل ابتداء سير زيد در خارج از بصره به كوفه، ابتداء شروع زيد به كتابت فلان امر و ...) يا مستعمل اين كلمه را در مصاديق خارجى ابتدا استعمال كرده؟ يا اينكه مراد جزئيّت ذهنيّه است. يعنى واضع كلمه من را براى مصاديق ذهنى ابتدائيت (ابتدائهاى ملحوظ كه خواهد آمد.) وضع كرده يا مستعمل در آن استعمال نموده؟
شقّ اوّل اشكال: مراد از جزئی، جزئی خارجی
اگر مرادتان جزئيّت خارجيّه باشد اشكال ما اين است كه در بسيارى از موارد ستعمل فيه حروف جزئى خارجى نيست. بلكه كلى و قابل صدق بر كثيرين است.مثلا در انشائيّات وقتى مولايى به عبدش مىگويد: سر من البصرة الى الكوفة، كلمه من را در ابتداء كلّى استعمال كرده زيرا سير از بصره مىتواند. از هر نقطهاى از نقاط آن آغاز شود و نقطه معينى در نظر نيست. و نيز در اخبار از آينده مىگوييم: سوف اسير من البصرة باز هم كلمه «من» در ابتداء كلى بكار رفته زيرا معين نكرده كه از چه نقطهاى سير مىكنم و هزار نقطه را براى مبدأ مسير او مىشود فرض كرد. آرى آنجا كه از گذشته خبر مىدهد و مىگويد: «سرت من البصرة» مىتوان گفت كه من را در ابتداء خاص بكار برده چون سير ديروز او از نقطه خاصى از بصره بوده نه كلى. پس خيلى جاها كلى است. نه جزئى فلذا: جناب صاحب فصول[1] متوجه اين اشكال بر مشهور شده و به زعم خود درصدد دفع آن برآمدهاند صاحب فصول فرموده حق با مشهور است و موضوع له خاص است ولى در مثالهائى كه شما زديد (از انشاء و اخبار از مستقبل) جزئى اضافى است نه حقيقى وگرنه كلى نيست.مرحوم آخوند مىفرمايد: و هو كما ترى، يعنى توجيه صاحب فصول باطل است. زيرا كه جزئى اضافى صرفا يك عنوان انتزاعى است و واقع را عوض نمىكند واقع مطلب در موارد مذكور مستعمل فيه و موضوع له عام و كلى است.
شق دوم اشكال: مراد از جزئی، جزئی ذهنی است
و اگر مرادتان از خاص بودن موضوع له يا مستعمل فيه، خصوصيت به لحاظ وجود ذهنى باشد يعنى معناى حروف را جزئى ذهنى و مصاديق ذهنى ابتداء و انتهاء و ظرفيت و استعلاء و مانند آن مىدانيد:
مراد از خصوصیت ذهنی
مراد از خصوصيت ذهنيه در ما نحن فيه همان لحاظ و تصور ذهنى است و معنا جزئى ذهنى است. يعنى معناى كلمه من ابتدائيت ملحوظ است. معناى فى ظرفيت متصوّره است و ... و اين لحاظ بهسبب توجه ذهن حاصل مىشود و هربار كه توجه ذهن تجديد شود لحاظ و تصور و وجود ذهنى جديدى بوجود مىآيد و كثرت در وجود ذهنى به همين است. هر لحاظى غير از لحاظ ديگر است و ملحوظات ذهنيه همانند وجودات خارجيه متعدد و متكثر و متباين هستند. و منشأ اين خصوصيت و آوردن لحاظ در معناى موضوع له يا مستعمل فيه، عبارتست از تعريف نحويين از اسم و حرف:يعنى معناى حرفى معناى حرفى نخواهد بود مگر در صورتى كه به عنوان حالتى و آلتى براى غير لحاظ شود مثل «فى» كه بيانگر ظرفيت دار براى زيد است و و من كه مبيّن ابتداء سير است و ... در ذهن هم معناى اسمى يك معنائى است كه لحاظ استقلالى به آن تعلق مىگيرد و معناى حرفى معنائى است كه لحاظ آلى بدان تعلق مىگيرد.با توجه به پاسخ سؤالات و روشن شدن مواضع خود مىگوئيم:اگر مرادتان از خصوصيت، خصوصيت ذهنى و لحاظ ... باشد در اين صورت اشكالشق قبلى وارد نيست چرا كه معناى موضوع له يا مستعمل فيه با قيد لحاظ پيوسته جزئى است بگونهاى كه حتى خودش با خودش هم مباين است. يعنى يك معنا را (حيوان ناطق مثلا) اگر دو بار لحاظ كنى بار دوم غير از بار اول است و هركدام جزئى هستند چه لحاظكننده يك نفر، باشد و چه صد نفر هر ملحوظى در هر ذهنى با ملحوظ در اذهان ديگران فرق دارد. ولى دو اشكال اساسى به اين شق از احتمال وارد است:
اشكال اول: خلاف وجدان بودن ادعای مشهور
بىترديد استعمال لفظ در معنا از سوى مستعمل يك امر اختيارى است چرا كه مستعمل مقصدى در دل و مطلبى در ما فى الضمير دارد كه با گفتن اين كلام و بكار بردن آن، مراد باطنى خويش را تفهيم مىكند و اين به اختيار او است. كسى او را مجبور به تفهيم و القاء كلام به مخاطب نكرده، و هر كار اختيارى مسبوق به اختيار و اراده و قصد است و هر قصد و ارادهاى هم مسبوق به علم و لحاظ و تصور است. پس مستعمل در مقام استعمال ناگزير از لحاظ معناى مستعمل فيه است. اما اين لحاظ بيرون از معنا است و چنين نيست كه جزء معنا باشد. فى المثل شما وقتى قضيه درست مىكنيد و مىگوييد: «زيد قائم» تا زيد را كه موضوع و قائم را كه محمول است تصور و لحاظ نكنيد هرگز نمىتوانيد بگوييد: «زيد قائم». امّا چنان نيست كه تصور و لحاظ شما داخل موضوع و محمول باشد يعنى زيد متصور موضوع و قائم ملحوظ محمول باشد. بلكه ذات زيد و ذات قيام موضوع و محمول است. پس لحاظ و تصور چه نقشى دارد؟ لحاظ بيرون از دائره معنا و شرط استعمال و مجوز و مصحح آن است يعنى تا لحاظ نكنيد و لفظ و معنا را در ذهن حاضر نكنيد استعمال معقول نيست. همين محاسبات در وضع هم وجود دارد يعنى وضع نيز فعل اختيارى واضع است كه به حكمت افاده مرادات انجام مىگيرد.با اين مقدمه مىگوئيم: اگر لحاظ داخل در مستعمل فيه بشود و آن را جزئى ذهنى كند مستلزم آنست كه هر مستعملى در مقام استعمال لفظى در معنائى نسبت به معنى دو لحاظ داشته باشد:
1- لحاظ اولى همان است كه جزء معنا و داخل موضوع له يا مستعمل فيه است كه المعنى الملحوظ باشد مثلا ابتدائيت ملحوظه در ما نحن فيه.
2- لحاظ دوم همان است كه در مقام استعمال از آن ناگزير است و در مقدمه آورديم، آنگاه اينطور مىشود كه: من تصور و لحاظ مىكنم ابتدائيّتى را كه ملحوظ و متصور است و به عبارت ديگر تصور مىكنم ابتدائيتى را كه تصور مىكنم و سپس لفظ را در آن استعمال مىكنم. پس دو لحاظ پيش مىآيد. و چنين چيزى بالبداهه باطل است و به قول مرحوم آخوند: و هو كما ترى، يعنى وجدانا چنين نيست و مستعمل دو لحاظ ندارد. و يك لحاظ استعمالى و در مقام استعمال و شرط آن است كه به ذات المعنى تعلق مىگيرد نه به معناى ملحوظ.
اشکال دوم: بی ثمر بودن کار واضع
اگر موضوع له يا مستعمل فيه، مقيد به قيد لحاظ ذهنى شود لازمهاش آنست كه اصلا قضيه خارجيه و حقيقيه نداشته باشيم و كليه قضاياى ما ذهنى باشند. چرا كه موضوع و محمول در آنها مقيد به قيد لحاظ است و لحاظ يك امر ذهنى است و مقيد به قيد ذهنى فقط در ذهن است. و اگر بخواهيم قضيه ما خارجيه شود و بر خارجيات و مصاديق خارجيه صدق كند بايد الغاء خصوصيت كرده و موضوع و محمول را از خصوصيت ملحوظ بودن تجريد كنيم و مرتكب مجاز شويم كه اين لازم قابل التزام نيست. زيرا كه بالبداهة ما قضاياى خارجيه و حقيقيه داريم. و نوع قضايا در انواع علوم از اين قسم است ضمنا وجدانا تجريد و الغاء خصوصيتى هم نيست. وگرنه در همه اين قضايا بايد مجازگوئى كرده باشيم كه اين نيز قابل قبول نيست.
اشکال سوم: نقض به معانی اسماء
حاصل كلام اخوند بعد از اشكالات اين است كه معناى كلمه من و كلمه الابتداء هر دو ابتدائيّت است و هر دو هم در همين استعمال مىشود «و در نحو هم مىگفتند: من للابتداء» على للاستعلاء، فى للظرفيّة» و ... نه اينكه بگويند: «من للابتداء الملحوظ»، «على للاستعلاء المتصور» و ... و لحاظ المعنى چه به لحاظ آلى كه در حروف بود و چه به لحاظ استقلالى كه در اسماء بود، بيرون از معناى اسماء و حروف است و شرط وضع و استعمال است و چنانكه در اسم لحاظ معنىسبب جزئيت آن نشد و وضع عام و موضوع له عام داشتيم هكذا در حرف هم لحاظ معنى سبب جزئيت آن نمىشود.پس حروف و اسماء مسانخ و مجانس آنها در هر دو وضع و موضوع له و مستعمل فيه عام است.
پس معنای اسمی و حرفی مثل هم هستند و در حروف واضع برای حروف طرف خاصی که مندک در دو طرف باشد را لحاظ نکرده است بلکه مثلا ابتدائیت مندک در طرفی را لحاظ کرده است که این مفاد عام است و موضوع له انها عام است این که بعضی اوقات خاص فهمیده میشود از دال دیگری است نه اینکه من مثلا بر جزئیت دلالت کند فلذا در امر کلی فهمیده میشود و مجازیتی در کار نیست. هر چند که مرحوم اخوند به این مطلب تصریح نکرده است ولی با این معنا سازگار است.
بررسی کلام مرحوم اخوند
اینکه ایشان میگویند که بحث در معنای اسمی و حرفی در موضوع له است درست است ولی اینکه ایشان میفرماید معانی حروف و اسمی اختلاف ماهوی ندارند بلکه بحث در کلی و جزئی است اول کلام است و اختلاف ماهوی دارند. حال به بررسی کلام مرحوم اخوند میپردازیم و دو اشکال را بر ایشان مطرح میکنیم.
اشکال اول: ترادف معنای اسمی و حرفی
نتيجهاى كه مرحوم آخوند از تحقيقات خود درباره معناى حرفى گرفتند اين است كه حروف با أسماء مسانخ و مجانس خود متحد المعنى هستند حال در همين رابطه اشكالى مطرح است و آن اينكه اگر حرف و اسم (مثلا من با الابتداء، على با الاستعلاء و ...) از لحاظ اصل معنى با يكديگر فرقى ندارند و داراى يك معنى هستند پس بايد مترادفان (دو يا چند لفظ و يك معنى) باشند، از قبيل: انسان و بشر، اسد و ليث و غضنفر و ... و اگر مترادف شدند پس بايد هركدام را بتوانيم بجاى ديگرى استعمال كنيم، زيرا قانون مترادفين آنست كه هريك از الفاظ به جاى ديگرى بكار مىرود، پس بايد بتوانيم آنجا كه جاى كلمه من است از الابتداء استفاده كنيم و ... درحالىكه اين تبادل و استعمال جابهجائى بالضرورة و بالبداهة باطل است و ما نمىتوانيم حرف را بجاى اسم و بالعكس بكار ببريم و اساسا گاهى جابهجائى مضحك مىشود.
مثلا اگر بگوييم: «الابتداء خير» «اسهل من الانتهاء» كاملا صحيح و معنىدار است ولى اگر بجاى آن بگوييم: «من خير» او «اسهل من الى» كاملا بىمعنى مىشود. متقابلا اگر بگوييم: زيد فى الدار كاملا مفيد معنى است ولى اگر بگوييم: «زيد ظرفية الدار» كاملا خندهدار است پس اگر حرف و اسم هممعنى بودند، مترادف مىشدند و اگر مترادف بودند بايد استعمال جابهجائى صحيح بود، درحالىكه قطعا صحيح نيست: پس اين دو مترادف نيستند، پس متحد المعنى نيستند. در نتيجه نظريه آخوند «ره» رد مىشود.
جواب: وجود فرق در علقه وضعیه در معانی حروف و اسامی( تقیید علقه وضعیه)
خود مرحوم اخوند جواب میدهند به اینکه ترادف در جایی است که لفظ متفاوت است ولی در موضوع له یکی هستند و از نظر علقه وضعیه نیز یکی باشند ولی در محل بحث ما و لو اینکه موضوع له یکی است ولی علقه وضعیه در انها متفاوت است زیرا در حروف علقه وضعیه الیت لحاظ شده است و در اسامی علقه استقلالییت لحاظ شده است. یعنی واضع هم كه خود از انسانها است و نيازهاى مذكور را وجدان مىكند و از روز اول وضع توجه به اين مطلب داشته و لذا از اول گويا به مستعملين گفته: ايها المستعملين من با شما سخنى دارم: هرگاه در مقام افاده معنى بنفسه و بما هو هو برآمديد و داعى شما بر استعمال اين جهت بود و بدين منظور در مقام تعبير و عبارت آوردن برآمديد، از اسم استفاده كنيد و بگوييد: «الابتداء كذا و كذا» و هرگاه خواستيد آن معناى واحد را غير مستقل و حالة لغيره ببينيد و اراده شما به اين امر تعلق گرفت آنجا از حرف مدد بگيريد و بگوييد: «سرت من البصرة ...» و اينكه استعمال جابجايى صحيح نبود براى اين بود كه شما با شرط واضع و سخن او مخالفت كرديد. وگرنه اصل معنى يكى است. و كرارا گفتيم كه كيفيت اراده معنى و نحوه قصد آنكه گاهى آليّا مراد مستعمل واقع مىشود عند لحاظ المعنى آليا و گاهى استقلالا، «يا فى حالكونه آلة لغيره او مستقلا» و ... در معنى دخالتى ندارد و از خصوصيات و قيود و مقومات معنا نيست.
اشکال مرحوم نائینی به جواب مرحوم اخوند( استعمال مجازی هر کدام به جای دیگری)
و لو اینکه اختلافی بین معانی حروف و اسامی به وجود امد و لازمه ان ترادف نیست ولی اگر مطلب شما درست باشد باید لااقل استعمال هر کدام به جای دیگری به صورت مجازی درست باشد زیرا حال این استعمال که بدتر از استعمال لفظ در غیر ما وضع له نیست. در حالی که استعمال مجازی به جای همدیگر درست نیست. پس این جواب مرحوم اخوند کافی نیست.