< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سیدمحمدرضا حسینی آملی

97/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: تنجیز /شروط العقد /بیع

خلاصه مباحث گذشته: بحث در این بود که آیا تعلیق منافات با تنجیز در باب عقود دارد یا خیر، و به عبارت دیگر آیا تنجیز در عقد شرط است یا خیر؟

 

1ملکیت اثر انشاء معلق است

عبارتی از مرحوم شیخ رض عرض کردیم که می فرمایند: اگر منظور تعلیق کلام باشد، کلام نسبت به معنایی که برای او وضع شده است، دلالت دارد و در این دلالت تعلیقی نیست. ولی در این مورد بحثی نداریم. کسی که آگاه به لغت داشته باشد از شنیدن لفظ معنا را می فهمد و تعلیق در این مرحله اصلاً معقول هم نیست.

و اگر منظور این باشد که ملکیتی که انشاء می شود تارةً معلقه است تارةً منجزة. ایشان می فرمایند: این مطلبی است که رایج است هم در عرف و هم در شرع، که تعلیقاتی که صورت می گیرد زیاد است. و یکی از چیزهایی که می شود به عنوان معلق بیاوریم، ملکیت است. انشاء ملکیت معلق نیست، اما ملکیتی که اثر انشاء است می تواند معلق شود. آنچه که حالی است و منجز است انشاء است و وجود انشائی مُنشَأ از انشاء جدا نیست. ولی آنی را که انشاء می کند، گاهی اوقات امری معلق است گاهی اوقات امری منجز است. ملکیت که معلق انشاء می شود، اصل خود انشاء معلق نیست، کما این که این ملکیت به وجود انشائی معلق نیست، اما فعلیت ملکیت و تحقق آن خارجاً و اعتباراً معلق هست. کما این که در وجوب حج که واجب مشروط است، انشاء وجوب شده است، ولی فعلیت این وجوب منوط است به تحقق فرد مستطیع پس نمی توان گفت تنجیز شرط در عقد است.

در تحقیق این فرمایش مرحوم محقق اصفهانی بیانات دقیقی دارند:

ایشان فرمودند: معنا به اعتبار وجود مراحلی دارد. یک مرحله وجود نفس معنا در افق نفس متکلم هست بلا ای وساطةٍ. که وجوب بالذات حقیقی و بلا واسطة معنا می باشد. و أخری این است که معنا را به واسطه کتابت ایجاد می کنید. لذا الفاظی که می نویسید، مکتوب وجود کتابت است اولاً و بالذات، و وجود معناست ثانیاً و بالعرض. و أخری این است که معنا را با لفظ ایجاد می کنید. که وجود لفظ اولاً و بالذات وجود خود لفظ است، و ثانیاً و بالعرض وجود معناست.

لذا این که انشاء عبارت است از ایجاد المعنا باللفظ، به این معناست که عقد یا ایقاع را انسان با لفظ ایجاد می کند، و آن الفاظی که از انسان صادر می شود وجود لفظ است اولاً و بالذات، و وجود معناست ثانیاً و بالعرض.

در این جا انتقال از لفظ به معنا، به معنای این نیست که لفظ از مبادی وجودی معنا باشد. بلکه لفظ سبب انتقال به معنا است. لذا این در حقیقت دفع دخل مقدر است، توهم این است که وقتی از لفظ منتقل به معنا می شویم، وساطت لفظ برای معنا، وساطت در ثبوت است نه در عروض. که مرحوم محقق اصفهانی در مقام دفع این توهم می گوید: این وساطت در انتقال است، نه در مبادی ثبوتی و وجودی معنا. چرا که کثیراً ما معنا را بدون لفظ تصور می کنیم. بلکه متکلم اولاً و بالذات معنا را تصور می کند، و بعد برای بیان خواسته و مراد خودش، لفظ مناسب را استعمال می کند، و به مخاطب خودش بیان می کند. کما این که در باب تعلیم لغات و سائر زبان ها، انسان معنا را می داند، ولی دنبال لفظ مناسب می گردد.بنابرین اگر قرار بود که لفظ در سلسله عللیه وجودیه معنا قرار بگیرد، نمی شد که از معنا به لفظ انتقال پیدا بکنیم و نمی شد که معنا را مستقلاً تصور بکنیم.

لذا لفظ از مبادی وجودی معنا نیست، کما این که در عکس مطلب معنا از مبادی وجودی لفظ نیست.

در محل بحث ما مراد از وجود معنا در لفظ، عبارة أخرای وجود شیء در عبارت است. اگر معنایی به عنوان معنای نسبی باشد و تام الافاده باشد و قصد ثبوتش به وسیله لفظ باشد، ایجاد معنای عرضی، در حقیقت انشاء اوست.

معنای نسبی را گاهی به عنوان حکایت از واقع استعمال می کنید و با لفظ بیان می کنید، که اخبار می شود. و این معنای نسبی را گاهی به عنوان ایجادش استعمال می کنید، که انشاء می شود. لذا فرق اخبار و انشاء به فرق بین قصد متکلم برای این 2 می باشد، قصد متکلم در مقام استعمال اگر ایجاد معنا باشد، انشاء می شود و اگر حکایت از واقع باشد، اخبار می باشد.

لذا ایجاد و وجود چه بالذات باشد چه بالعرض، از هم جدا نیستند. انشاء در حقیقت همان ایجاد است، ایجاد معنا. معنا که بالعرض انشاء یافته است، وجود آن معنا هم بالعرض از او منفک نیست. کما این که ایجاد لفظ بالذات از وجود لفظ بالذات منفک نیست. لذا انشاء که ایجاد است چه بالذات باشد که نسبت به لفظ است و چه بالعرض باشد نسبت به معنا، از وجود چه بالذات و چه بالعرض قابل انفکاک نیست.

ایجاد و وجود متحدند و یکی اند، که تفاوتشان بالاعتبار است که اگر ملاحظه با فاعل بشود ایجاد است و اگر ملاحظه باشد با قابل وجود است، انشاء کما این که نسبت به معنای منجز متصور است، نسبت به معنای معلق هم متصور است. کلام انشائی گاهی تسبب به او می شود به ایجاد ملکیت اعتباریه از ناحیه شارع. حالا ملکیت لا علی تقدیر، که ملکیت منجزة می باشد. تارةً این چنین است که لذا ملکیت اعتباریه وجود پیدا می کند و کلام انشائی محقق می شود، در مقابل ایجاد ملکیت از ناحیه کسی که اعتبار ملکیت کرده است مباشرةً.

در جایی که شخص اعتبار ملکیت می کند، دیگر بحث تسبب به لفظ نیست، یعنی خود معنا را اعتبار کرده است. مثلاً شارع ملکیت را اعتبار بکند. کما این که بنا بر تحقیق عرض کردیم که در افق نفس باید معنا را در نفس اعتبار کند و علقه ملکیت را اعتبار کند، و فقط نیاز به مبرز و مظهر دارد که لفظ است. پس گاهی اوقات ملکیت را منجزة شخص اعتبار می کند.

2تعلیق در تملیک اعتباری خارجی است

و گاهی است که انسان ملکیت معلقة علی تقدیرٍ که تحقق معلق علیه باشد، را انشاء می کند. این مصداق برای ملکیت اعتباریه نیست، مگر این که معلق علیه تحقق پیدا بکند. پس این ملکیت منشأة به واسطة لفظ در این فرض دوم، به منزله تسبب تامّ نیست، بلکه به منزلة مقتضی است، که عبارت است از این که اگر شرط او حاصل شد و مانعی نبود، مقتضی فعلیت پیدا می کند و اثر آن بر او مترتب می شود. لذا این ملکیت موقعی فعلیت می یابد که معلق علیه فعلیت بیابد.

پس از نظر انشاء تعلیقی نیست، و انشاء در هر 2 قسم منجز است. و آنچه که معلق است اثر آن انشاء است که ملکیت باشد. و آن هم نه اثر انشاء، به وجود انشائی. بلکه اثر انشاء به لحاظ وجود اعتباری عند الشارع و العرف. که وجود اعتباری معلق است بر آمدن آن معلق علیه. و ثمره هم این است که عند تحقق معلق علیه دیگر نیازی به انشاء جدید نیست، بلکه همان انشاء معلق سابق کفایت می کند.

در تملیک انشائی تعلیقی، تعلیقیٌ عنواناً لا واقعاً. تملیک اعتباری است که معلق می باشد لبّاً و واقعاً. انشاء منجز هست و مُنشَأ هم که ملکیت است به وجود انشائی منجز است، و ملکیتی که بعداً به عنوان اثر می آید ملکیت به وجود اعتباری است که اکنون معلق است، و عند تحقق معلق علیه وجود اعتباری ملکیت تحقق می یابد.

ما با لفظ معنای معلق را انشاء کردیم. ملکیت معلقه را تارةً به لحاظ انشاء نگاه می کنید و أخری به لحاظ خارج. اگر به اعتبار مقام تلفظ نگاه بکنیم، این جا تعلیق معنا ندارد، چرا که اگر تلفظ شکل گرفت معنا آمده است و تعلیقش معنا ندارد. و اگر به لحاظ خارج نگاه کنیم، تعلیق هست. لذا اگر گفته اند انشاء تعلیقی است، عنواناً می باشد نه لبّاً و حقیقتاً. لذا اگر انشاء معلق است معنایش این است که آن معتبَر معلق است بر آمدن آن معلق علیه.

لذا می فرمایند تملیک انشائی تعلیقیٌ عنواناً، ولی تملیک اعتباری تعلیقیٌ لبّاً. تملیک در مقام انشاء با تملیک در مقام اعتبار، فرق می کنند. تعلیق در مرحله انشاء معقول نیست، و تنجیزی که قائلان به لزوم تنجیز گفته اند، تنجیز در مرحله انشاء هست، مورد قبول است. چرا که انشاء و منشأ از هم جدا نیستند و اصلاً 2 چیز نیستند. و تعلیق در مرحله تملیک اعتباری معقول است و رایج. که تملیک اعتباری معلق می شود بر تحقق معلق علیه. و این جا اصلاً تنجیز شرط نیست.

لذا مرحوم محقق اصفهانی می فرمایند این که برخی گفته اند ایجاد انشائی عین ایجاد اعتباری است، از اغلاط است. غالباً انشاء و اعتبار را یک چیز می دانند. بله اعتباریات قابل انشاء هستند، ولی انشاء عین اعتبار نیست. انشاء یکی از اسباب رسیدن به اعتبار است.

قبلاً گفتیم برای اعتبار ملکیت 2 حالت هست، یا ایجاد انشائی شکل می گیرد تا بعد اعتبار بشود، یا اعتبار مباشرة از طرف من بیده الاعتبار شکل می گیرد، که در موارد ملکیت های قهریه از این قسم دوم است.

لذا این طور نیست که اگر انشاء بود حتماً اعتبار هم باشد. اگر انشاء ملکیت لا علی تقدیر شد، به مجرد انشاء اعتبار هم شکل می گیرد، و اگر انشاء ملکیت علی تقدیر بود، که انشاء تعلیقی بود، انشاء شکل می گیرد، و اعتبار معلق می باشد و عند تحقق معلق علیه اعتبار از طرف من بیده الاعتبار صورت می پذیرد.

تفاوت انشاء و اعتبار[1]

از این بالاتر برخی چون ایجاد انشائی را عین ایجاد اعتباری گرفته اند، گفته اند: تخلف ایجاد از وجود در باب تکوینیات محال است، ولی در باب اعتباریات اشکالی ندارد. این حرف هم بی اساس است. ایجاد و وجود هیچ وقت از هم منفک نمی کند، و فرقی نمی کند که در کدام وعاء باشند. ایجاد و وجود تکوینی از هم تخلف نمی یابند، کما این که ایجاد و وجود تشریعی از هم انفکاک ندارد. منشأ این حرف اشتباه این بعض آن بوده است که در این موارد دیده اند که تملیک انشائی با تملیک اعتباری منفک از هم هستند. و چنین جوابی خواسته اند بدهند. ولی اصل مطلب این است که بگوییم انشاء و اعتبار در این جا یکسان نیست.

خلاصه آنکه ما یک ملکیت اعتباریه داریم که بعد از تکمیل انشاء از شارع بوجود می آید یعنی شارع اعتبار کرده در ظرف انشاء؛ انشاء بالاصاله متوجه است به لفظ و بالعرض متوجه است به معنا و انشاء ملکیت از وجود انشائی ملکیت جدا نیست و انشاء در این جا از وجود مُنشَأ منفک نیست. لذا مُنشَأ فرقی ندارد که لا علی تقدیر باشد یا علی تقدیر باشد، وجود انشائی مُنشَأ منفک از انشاء نیست؛ ولی وجود انشائی ملکیت غیر از وجود اعتباری ملکیت است و این جا می توانیم بگوییم که انشاء ملکیت تارةً ملکیت معتبرة منجزة هست و أخری ملکیت معتبرة معلقه است.

و ما شواهدی داریم که بین انشاء و اعتبار تفاوت هست و این 2 عین هم نیستند. مثلاً در باب بیع ربوی انشاء بیع شده است، ولی اعتبار بیع از ناحیه شارع نشده است. لذا بین این 2 تفکیک حاصل می شود. لذا در بیع ربوی می گوییم ملکیت انشائیه تحقق یافته است، ولی ملکیت اعتباریه تحقق نیافته است. و تعلیق را در مرحله ملکیت اعتباریه می برند، نه ملکیت انشائیه.

لذا اگر کسی بگوید که ملکیت انشائیه 2 سنخ داریم که یا تعلیقی است یا تنجیزی، این حرف را باور نکنید و غلط است ولی اگر بگوید که ملکیت اعتباریه 2 سنخ تعلیقی و تنجیزی داریم. حرفی است معقول و مقبول.

انشاء ظرفی است که شرائط را مهیا می سازد که اعتبار بتواند بیاید، و شارع که من بیده الاعتبار است، وابسته به انشاء نیست.

و صل الله علی محمد


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo