درس خارج فقه آیت الله جوادی
89/02/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ خيار شرط
فصل سوم از فصول مباحث خيار مربوط به خيار شرط بود. تاكنون روشن شد كه در فصل سوم دو مقام محور بحث است؛ مقام اول اثبات نفوذ اين شرط، مقام دوم بيان احكام اين شرط. درباره نفوذ اين شرط دو نظر هست؛ يكي اينكه شرط فعل نافذ است نه شرط نتيجه، نظر ديگر اين است كه چه شرط فعل چه شرط نتيجه اين شرط مخالف كتاب و سنت است و نافذ نيست. آنها كه ميگفتند شرط نتيجه نافذ نيست و شرط فعل نافذ است فتواي آنها منحصر به مقام ما نبود بلكه مطلقا ميگفتند در هر جا كه شرط نتيجه است نميشود به عموم «المؤمنون عند شروطهم» تمسك كرد در هر جا كه شرط فعل است ميشود تمسك كرد زيرا پيام «المؤمنون عند شروطهم» اين است كه «يا ايها الذين آمنوا اوفوا بشروطكم» به شرط بايد وفا كنيد چون عصاره «المؤمنون عند شروطهم» دستور به وفاي به شرط است بايد شرط يك امري باشد وفادار و آن فعل است نه نتيجه. نتيجه معنايش اين است كه چه ما بخواهيم چه نخواهيم او حاصل خواهد بود پس شرط نتيجه وفادار نيست در حالي كه دليل «المؤمنون عند شروطهم» وجوب وفاست فعل وفادار است و مشمول اين دليل است و شرط الخيار شرط نتيجه است بر خلاف شرط خياطت، شرط حياكت، شرط كتابت، شروط افعال ديگر. اين سخن ناصواب بود براي اينكه «المؤمنون عند شروطهم» براي بيان حكم تكليف نيست و روشن شد كه اين «المؤمنون» جمله خبريه به معنايي كه در جمله انشائيه استعمال شده باشد مجازاً اين نيست چه اينكه در مواردي هم كه ائمه(عليهم السلام) ميفرمايند در فلان جا فلان مصلي «يعيد صلاته» اين فعل مضارع به معناي امر نيست بلكه پيام اين جملهها آن است كه اين عمل يعني اين شرط به قدري مؤثر و لازم الوفاست كه گويا مقتضاي او حاصل شده است و اين شخصي كه شرط كرده است نزد مقتضاي خود حضور دارد «المؤمنون عند شروطهم» شناسنامه افراد با ايمان اين است كه زير پاي امضايشاناند. اين با عنايت به فضاي اين جمله ما از آن لزوم ميفهميم، صحت ميفهميم و مانند آن فرقي نميكند چه شرط فعل چه شرط نتيجه اين عصاره بحث بود كه گذشت.
عمده اشكال مرحوم نراقي بود(رضوان الله عليه) اين اشكال را مرحوم صاحب جواهر يك طور جواب ميدهد مرحوم آقا سيد محمد كاظم مطابق همان جواب ميدهد مرحوم آخوند جور ديگر جواب ميدهد مرحوم آقاي نائيني طور ديگر جواب ميدهد شيخنا الاستاد(رضوان الله عليه) هم شايد وفاقاً لبعض اساتيدشان طور ديگر جواب دادند. آن اشكالي كه مرحوم آقاي نراقي در مستند داشتند كه بحثاش را ديروز در كتاب خوانديم اين است كه مرحوم نراقي ميفرمايند كه اگر كسي شرط خيار كرد درست است اين شرط نافذ است اما به دليل «المؤمنون عند شروطهم» نيست زيرا «المؤمنون عند شروطهم» مذيّل است به اين ذيل الا شرطي كه «خالف كتاب الله» و چون در همين ذيل اين عموم شرط مخالف كتاب استثنا شد و شرط لزوم هم مخالف كتاب است بنابراين اين «المؤمنون» شاملش نميشود. اما نصوص خاصه مثل صحيحه ابن سنان و مانند آن كه در زمينه شرط خيار است با اين نصوص خاصه كه سنداً تام دلالتاً تام ميشود شرط الخيار را اثبات كرد اين نصوص خاصه چند تا كار ميكند يكي اينكه شرط الخيار را ثابت ميكند يكي اينكه عموم اصالت اللزوم را، عمومي كه پيامش لزوم است مثل (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) او را تخصيص ميزند ديگري اينكه عموم «الا شرطاً خالف كتاب الله» را هم تخصيص ميزند يعني (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد عقد لازم است صحيحه ابن سنان ميگويد عقدي كه در او شرط الخيار شده لازم نيست. عموم الا شرطي كه «خالف كتاب الله» ميگويد شرطي كه مخالف كتاب خدا باشد نافذ نيست صحيحه عبد اللهبنسنان ميگويد شرط الخيار كه مخالف آيه است لازم الوفاست اين خلاصه نظر مرحوم نراقي بود با تفصيلش.
مرحوم صاحب جواهر ميفرمايد كه اين شرط مخالف كتاب نيست چون مخالف كتاب نيست ما با عموم «المؤمنون عند شروطهم» ميتوانيم اين را ثابت كنيم چرا؟ براي اينكه درست است كه (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد كه عقد لازم است اما نميگويد لزوم، مقتضاي ذات عقد است. ميگويد لزوم مقتضاي اطلاق عقد است يعني اگر عقد بيع را شما منعقد كرديد گفتيد «بعت و اشتريت» و چيزي همراه او ذكر نكرديد اين عقد بيع عند الاطلاق موجب لزوم است اما اگر در متن اين عقد يا در متن عقود ديگر گفتيد ما اين را ميفروشيم به شرط خيار پس اين مطلق نيست وقتي مطلق نشد (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) نميگويد اين عقد مشروط لازم است ميگويد عقد اگر شرطي در آن نباشد لازم الوفاست و اين عقد چون شرطي در او هست لازم الوفا نيست پس اين عقد مشروط خلاف كتاب و سنت نيست مرحوم صاحب جواهر دارد كه لزوم مقتضاي اطلاق عقد است نه مقتضاي ذات عقد فرمايش مرحوم نراقي و اينها را تعرض نميكند ولي همان طور بطور اجمال جواب ميدهد. مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) در تعليقه مباركشان بر مكاسب غالباً به روال جواهر مشي ميكنند ايشان فرمايش مرحوم نراقي را نقل ميكند بعد همين فرمايش مرحوم صاحب جواهر را بدون اينكه اسم ببرد انتخاب ميكنند كه اين شرط در صورتي مخالف كتاب است كه عقد مطلقا چه مشروط چه مطلق مقتضي لزوم باشد در حالي كه عقد عند الاطلاق مقتضي لزوم است نه عقد مطلقا چه مشروط چه آزاد. عقد مطلق مقتضي لزوم است نه عقد مطلقا چه مشروط باشد چه غير مشروط اين خلاصه فرمايش مرحوم آقا سيد محمد كاظم است كه در بحث ديروز گذشت.
مرحوم آقاي خوئي(رضوان الله عليه) حالا فرصت رجوع به مستند نراقي نبود فرصت رجوع به جواهر نبود اما بايد فرمايش مرحوم آقا سيد محمد كاظم را خوب دقت ميكردند ايشان در فرمايشاتشان مرحوم آقاي خوئي دارد كه من العجائب جواب سيد طباطبايي است خب چگونه اين عجيب است؟ ميفرمايند كه اين فرمايش آقاي سيد طباطبايي ميگويند عجايب است براي اينكه بحث ما در شرط مخالف مقتضاي عقد نيست بحث ما در شرط مخالف با كتاب است شرط مخالف مقتضاي عقد آن جاي اين دارد كه كسي بحث بكند كه اين مخالف مقتضاي ذات عقد است يا مخالف مقتضاي اطلاق عقد. بيان ذلك اين است كه ذات عقد بيع مقتضي تمليك و تملك متقابل است يعني بايع كالا را تمليك ميكند در قبال ثمن مشتري ثمن را تمليك ميكند در قبال كالا پس مقتضاي ذات عقد بيع تمليك و تملك متقابل است كه ميگويند بيع «تبديل مال بمالٍ» اگر كسي شرط بكند به شرط اينكه بيع بكند به شرط اينكه ثمن را ندهد يا كالا را تمليك نكند اين شرط مخالف مقتضاي عقد است و بازگشتاش به تناقض است و جِد متمشي نميشود اين شرط باطل است ميگويند اين شرط مخالف مقتضاي عقد است يا هبه ميكند به شرطي كه ندهد عاريه ميكند به شرطي كه ندهد اين شرايط مخالف مقتضاي عقد است و اين شرايط نافذ نيست. اما بحث در لزوم و عدم لزوم كه مقتضاي عقد نيست اين از ادله ديگر به دست ميآيد آن وقت پس چرا شما ميگوييد كه اين شرط خيار مخالف مقتضاي عقد نيست مخالف مقتضاي اطلاق عقد است مگر ما بحثمان در شرط مخالف مقتضاي عقد است كه شما اين حرف را بزنيد؟ اگر اشكال اين بود كه اين شرط مخالف مقتضاي عقد است جواب شماي سيد طباطبايي(رضوان الله عليه) به اينكه اين شرط مخالف مقتضاي ذات عقد نيست بلكه مخالف مقتضاي اطلاق عقد است درست است. اما بحث در اين است كه اين شرط مخالف كتاب است يا نه؟ شما چرا با عقد و اطلاق عقد تمسك كرديد پس فرمايش سيد طباطبايي من العجايب است.
خب بزرگوار فرمايش شما من العجايب است براي اينكه اگر فرمايش مرحوم نراقي را توجه ميكرديد آن اشاره صاحب جواهر را توجه ميكرديد اين شرح باز و روشني كه مرحوم آقا سيد محمد كاظم دارند توجه ميكرديد معلوم شد كه اصلاً محور بحث در اين است كه اين شرط مخالف كتاب است يا نه مرحوم نراقي ميگويد كه آيه (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) و ساير ادله بعضيها عهدهدار صحت عقدند بعضي عهدهدار لزوم عقد (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) ميگويد بيع نافذ است (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد بيع لازم است پس (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد بيع لازم است اين پيام قرآن است شما كه داريد ميگوييد من ميفروشم يا ميخرم به شرط خيار مخالف با (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) داريد شرط ميكنيد اين شرط مخالف با كتاب است اين فرمايش سيد من العجايب است چيست؟ خب پس اصل و فرع وسط و آخر و اول حرف اين است كه مرحوم نراقي ميگويد كه ما دو تا آيه داريم يكي مربوط به صحت عقد است يكي مربوط به لزوم عقد است (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) ميگويد بيع صحيح است (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد بيع لازم الوفاست شما كه ميآييد ميگوييد ما بفروشيم به شرط خيار با (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) داريد مخالفت ميكنيد (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد بيع لازم است شما ميگوييد لازم نيست بعد خودش جواب ميدهد كه درست است كه مخالف با عموم است ولي به وسيله صحيح ابن سنان اين عام تخصيص ميخورد. مرحوم صاحب جواهر ميفرمايد كه اين مخالف كتاب نيست چرا؟ براي اينكه كتاب كه نميگويد عقد مطلقا چه مشروط چه غير مشروط مقتضي لزوم است و واجب الوفاست بلكه آيه (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد عقد عند الاطلاق مقتضي لزوم است ما هم كه عقد عند الاطلاق نداريم عقد عند الاشتراط داريم پس مخالف آيه نيست آيه (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد «العقد عند الاطلاق يجب الوفاء به» ما كه عقد مطلق نداريم عقد مشروط داريم اين تخصصاً خارج است مرحوم نراقي ميگويد آيه ميگويد عقد مطلقا واجب الوفاست چه شرط بكني چه شرط نكني پس اين شرط مخالف كتاب است. مرحوم آقا سيد محمد كاظم همان پيام مرحوم صاحب جواهر را به صورت شفاف باز كرده كه آيه (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد كه عقد عند الاطلاق واجب الوفاست نه عقد مطلقا چه شرط بكني چه شرط نكني پس شرط خيار مخالف آيه نيست بحث در اين است شما از اصل و فرع و هم رفتيد كنار گفتيد فرمايش سيد طباطبايي من العجايب است خب اين خلاصه نظر مرحوم نراقي و نظر مرحوم صاحب جواهر و نظر آقا سيد محمد كاظم و نقد ناصواب مرحوم آقاي خوئي(رضوان الله عليهم).
پرسش: ...پاسخ: بله مفاد آيه اين است كه عقد عند الاطلاق هست چون تأسيسي نيست امضايي است مراجعه ميكنيم به بناي عقلا، غرائز عقلا ببينيم چطور شارع اين را امضا كرده خود (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) هم امضايي است ديگر اگر خود (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) امضايي است تأسيسي نيست ما ميگوييم عقد عند العقلا يك وقتي واجب الوفاست كه مشروط به خيار نباشد اگر عند العقلا عقد واجب الوفا بود مطلقا چه عند الاشتراط چه عند الاشتراط بله اين شرط خلاف شرع بود و نافذ هم نبود خب اين پس «هذا تمام الكلام» درباره صحت اين عقد نافذ است و صحيح است چه شرط الفعل چه شرط النتيجه همه را ميگيرد.
راه حلي كه مرحوم آخوند اشاره كرده بودند كه در بحث ديروز تا حدودي گذشت اين است كه مرحوم آخوند ميفرمايند كه اگر از آيه اينچنين بر بيايد از روايت يا آيه اينچنين بربيايد كه اين عقد علت تامه است براي فلان حكم به هيچ وجه نميشود اين حكم را از اين عقد گرفت چنين شرطي مخالف كتاب است اما اگر از آيه بيش از اين بر نيايد كه اين عقد في الجمله نه بالجمله اين عقد مقتضي لزوم است نه سبب تام هر وقت مقتضي بود و مانع نبود آن مقتضا بر اين مقتضي بار است هر وقت مقتضي بود ولي مانعي هم در كار بود آن اثر بر اين مقتضي بار نيست نظير ضرر، نظير حرج و مانند آن ما در مواردي داريم كه اين حكم اين موضوع سبب تام است براي آن حكم چه ضرر باشد چه نباشد چه حرج باشد چه نباشد مثل دفاع نميشود گفت حالا در حال دفاع اين رفتن جبهه حرجي است يا رفتن جبهه ضرر دارد خونريزي دارد تلف مال دارد، تلف جان دارد اصلاً در همين مورد جعل شده نميشود گفت كه اين هم نظير وضوست كه حالا اگر آب سرد بود ضرر داشت هم تيمم بكند كه حالا اينجا جبهه نرود اين طور كه نيست كه اين موضوع سبب تام است براي حكم ولي در بعضي از موارد موضوع سبب تام نيست مقتضي هست براي حكم نه سبب تام در چنين مواردي تخلف جايز است.
پرسش: ...پاسخ: نه ضرر به هدف باشد نه ضرر به شخص.
پرسش: ...پاسخ: بله ديگر جنگ كه دفاع است حتماً منفعت اهم است حساب خود شخص است مثل وضو درباره وضو وقتي كه انسان متضرر ميشود با آب سرد خب تيمم ميكند اما اينجا متضرر ميشود مجروح ميشود بايد بستري بشود اينها اما نسبت به اصل هدف و اسلام كه معيار مشخص است كه بايد آن محفوظ بماند كه خب در اينجا فرمايش مرحوم آخوند ناتمام است براي اينكه اين كبري اين في نفسه هم مطلب درستي است اما اين مشكل فقيه را حل نميكند مشكل فقه را حل نميكند اين احاله به غيب است كه اگر يك جايي سبب تام بود نميشود مخالفت كرد اگر مقتضي بود ميشود مخالفت كرد اما كجا سبب تام است كجا مقتضي است ما كه از اسرار و حكم احكام شرع خبري نداريم كه اين مشكل را حل نميكند گذشته از اينكه وزان حرج و ضرر و امثال ذلك تا حدودي براي ما روشن است اما وزان شرط كه مثل وزان حرج و ضرر نيست در صورت پيدايش ضرر يا حرج يا مصلحتي در يك گوشه پديد ميآيد يا مفسدهاي در گوشه ديگر ظهور ميكند آن مصلحت يا اين مفسده جلوي آن مقتضي را ميگيرند ميتوانند مانع باشند اما صرف شرطي كه به دلخواه شارط است اين كجا مفسده ايجاد ميكند؟ كجا مصلحت ايجاد ميكند؟ اين مصلحت شخصي خودش است شما ميخواهيد احكام شرعي را تابع مصالح و مفاسد شخصي قرار بدهيد. پس بنابراين اين اصل مطلب كه هر جا سبب تام باشد نميشود مخالفت كرد مقتضي باشد ميشود مخالفت كرد البته معلوم است اما اين راه حل نيست اين كلي گويي است و احاله به غيب است
پرسش: ...پاسخ: بله خب خيلي از موارد فرق ميكند در همين جاها ميبينيد كه خود ائمه(عليهم السلام) فرمودند فلان جا جايز است در جاي ديگر كه مشابه اين است گفتند قياس نميشود كرد و جايز نيست ما بالأخره ما كه علم نداريم كلياش درست است كلي كه هر جا سبب باشد درست است اما مشكل فقه را با كلي گويي نميشود حل كرد ما الآن ميخواهيم فتوا بدهيم به چه چيزي فتوا بدهيم؟
پرسش: ...پاسخ: نه كدام دليل ظهور ادله كلي گويي است يك فقيه ميخواهد استدلال بكند و فتوا بدهد بايد بگويد ظهور اين دليل اين است اين از كجا.
پرسش: ...پاسخ: عقل بگويد، نه، درست است. اما در فلان دليل اين طور است درباره همين حكم ممكن است شارع مقدس در موردي استثنا كرده باشد ما به طور كلي حرف صحيحي است اما اينگونه كلي گويي مشكل فقه را حل نميكند بله هر جا سبب تام بود نميشود مخالفت كرد هر جا مقتضي بود ميشود. اما مشكل دوم اما قابل حل نيست هر جا مقتضي بود ميشود مخالفت كرد اما در صورتي كه مانعي پديد بيايد كه مفسدهاي را از يك سو يا مصلحتي را از سوي ديگر به همراه داشته باشد مثل ضرر و حرج درست است اما شرط كه مثل ضرر و حرج نيست كه بگوييم مفسدهاي را در گوشهاي ايجاد كرده مصلحتي را در گوشه ديگر ايجاد كرده جلوي مقتضي را گرفته خب بنابراين فرمايش مرحوم آخوند اين مشكل را دارد.
فرمايش مرحوم آقاي نائيني يك مقداري فنيتر هست لكن او هم كارآيي درست را ندارد. فرمايش مرحوم آقاي نائيني اين است كه ما لزوم را از (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) و امثال ذلك و مانند آن وقتي ميفهميم كه مراجعه ميكنيم به غرائز و ارتكازات مردمي چون اينها معامله امضايي است نه تأسيسي مردم از اين در عقدشان دو تا پيام دارند دو تا كار دارند يكي تبادل مال است كه عنصر محوري بيع و شراع است «بعت و اشتريت» اين است يكي اينكه هيچ حرفي نميزنند فقط امضا ميكنند. وقتي حرفي نزدند امضا كردند معنايش اين است كه ما تا ابد پاي امضايمان ايستاديم معناي كار عقلا اين است ديگر الآن اينكه ميگويند ما بعد از فروش پس نميگيريم اختصاصي به شرق يا غرب يا شمال يا جنوب كه ندارد كه مربوط به حوزه و قلمرو اسلامي يا كفر كه نيست كه عقلا بنايشان بر همين است و همين را هم شارع امضا كرده چيزي را كه فروختند پس نميگيرند و به خودش هم اجازه پس دادن ندارند معنايش اين است كه ما اگر چيزي را خريديم يا چيزي را فروختيم و حرفي نزديم تعهدي ديگر نكرديم پاي امضايمان براي هميشه ايستاديم ما لزوم را از اينجا ميفهميم و (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) يك چنين چيزي را (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) يك چنين چيزي را امضا كرده اگر لزوم از اين سكوت گرفته شده است اگر اين سكوت تبديل به حرف شد يعني طرفين گفتند كه ما به اين شرط ميفروشيم يا فروختيم به اين شرط خريديم به اين شرط خب اين معنايش اين است كه هميشه ما پاي امضايمان نميايستيم اگر اين شرط عمل نشد ما پاي امضايمان نميايستيم همين را هم شارع امضا كرده. پس چرا شما ميگوييد اين خلاف شرع است؟ خلاف شرع نيست مرحوم آخوند از يك راه ديگري جواب مرحوم نراقي را ميدهد كه اين خلاف شرع نيست مرحوم آقاي نائيني از راه ديگري جواب ميدهد. شيخنا الاستاد(رضوان الله عليه) شايد وفاقاً فرمايش مرحوم آقاي آقا ضياء اينها ميفرمودند كه ما در طليعه اين بحث يعني در شرط السقوط گفتيم از خلال فرمايشات مرحوم شيخ هم در بعضي از جاها في الجمله اين برميآيد كه ما اصلاً شرط را بايد معنا كنيم مرحوم نراقي(رضوان الله عليه) نظر شريفشان اين است كه اگر كسي بگويد من ميخرم يا ميفروشم به شرطي كه خيار داشته باشم اين مخالف با (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) است چرا؟ براي اينكه (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد اين عقد لازم است و شما ميخواهيد بگوييد اين عقد لازم نيست اين بزرگوارها ميفرمايند نهخير معناي شرط اين نيست كه اين عقد لازم نيست معناي شرط اين است كه اين (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد عقد لازم است ما سمعاً و طاعتاً قبول كرديم يك، يك يعني يك خدا غريق رحمت كند مرحوم شهيد را اين در منيه دارد كه طلبه يك مقدار بايد رياضي بخواند تا مداد و خودكار دست نگيرد يك دو سه من چند تا مطلب ياد گرفتن چند تا مطلب فهميدم چند تا مطلب اشكال داشت اين هرگز ملا نميشود يك مقدار بايد رياضي بخواند كه فكر، فكر رياضي بشود يك، ما قبول داريم سمعاً و طاعه كه (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد اين لازم است. دو: اين (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) كه ميگويد اين معامله لازم است نظير لزوم نكاح نيست كه حكم شرعي باشد «بيده عقدة النكاح» بلكه گفت «بيدكم عقدة اللزوم» دست شماست به چه دليل؟ به ادله فراوان كه گفت اقاله براي شماست حق مسلم شماست ميتوانيد پس بدهيد ميتوانيد پس بگيريد خيار مجلس جعل كرده، خيار حيوان جعل كرده، خيار عيب جعل كرده، خيار غبن جعل كرده همه خيارها را جعل كرده مهمتر از همه گفته كه شما بالأخره پشيمان شدي نميخواهي معامله بكني خب نميكني. اگر تقايل طرفين است ميتوانيد معامله را به هم بزنيد پس معلوم ميشود يك لزوم حقي است لزوم حكمي نيست ديگر كه مرحوم آقاي نائيني هم روي اين جهت خيلي تكيه ميكردند دو، اگر اين لزوم لزوم حقي است نه لزوم حكمي ما به شارع عرض ميكنيم شما كه فرمودي (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ما با سر پذيرفتيم اين عقد لازم است بعد به ما اجازه دادي كه پاي اين لزوم نايستيم. سه: ما شرط سقوط ميكنيم نه عدم ثبوت نميگوييم ميخرم يا ميفروشم به شرط اينكه اين بيع لزوم نياورد ميگوييم بيع لزوم ميآورد و لزوم حقي است و به دست ماست ما هم اسقاط كرديد سقوط بعد الثبوت است اين شرط ما مؤيد كتاب و سنت است موافق با كتاب و سنت است ما كه شرط نكرديم به اين وضع كه اين عقد لزوم نياورد كه ما شرط كرديم كه اين لزوم آورده شده ساقط بشود خب اين حق مسلم ماست ديگر اگر سقوط بعد از ثبوت است كجايش مخالف شرع است؟ نعم، يك وقت است يك كسي ـ معاذ الله ـ زير بار شريعت ميزند ميگويند من اين بيع را ميكنم به شرطي كه بيع خيار نياورد خب اين مخالف صريح قرآن است ديگر لزوم نياورد خب اين بله مخالف است اما اگر بگويد نه ما اين بيع را داريم بيع لازم الوفاست اين لزوم هم حقي است نه لزوم حكمي شارع هم به دست ما قرار داده ما اين لزوم آمده را برميداريم.
پرسش: شرط اسقاط باشد بله ولي شرط سقوط.
پاسخ: نهخير آن شرط اسقاط هم مثل اين است منتها اين شرط سقوط شرط نتيجه است
پرسش: در اسقاط لزوم اول ميآيد بعد.
پاسخ: اين هم سقوط است ديگر شرط سقوط معنايش عدم آمدن كه نيست كه سقوط بعد از ثبوت است ديگر.
پرسش: اصلاً هيچ لحظهاي نيست كه لزوم آمده باشد.
پاسخ: نه ترتب رتبي كافي است ما كه نميگوييم شرط سقوط به معناي عدم ثبوت است كه سقوط يعني بعد از ثبوت ديگر يعني شرط آمده ساقط بشود اين ترتب رتبي را شارع مقدس هم امضا كرده.
پرسش: معناً بله ولي فعلاً نه.
پاسخ: فعلاً امضا كرده ديگر براي اينكه فرمود: «المؤمنون عند شروطهم» ما ميگوييم اين خيار اين عقد در رتبه سابقه سبب لزوم است يك، دو: اين لزوم هم حقي است نه حكمي و حقي بودنش هم اين است كه شارع مقدس اقاله را در اختيار خود ما قرار داده گفت هر وقت خواستيد به هم بزنيد به هم بزنيد پس معلوم ميشود اين لزوم را ميشود به هم زد. سه: ما يك وقت است كه با تراضي طرفين به هم ميزنيم بعد العقد يك وقت با تراضي طرفين هم اكنون به هم ميزنيم ميگوييم اين لزومي كه در رتبه سابقه مقتضاي عقد است و آمده ساقط بشود در رتبه ثالثه اين محذوري ندارد كه.
پرسش: بعت مثلاً ايجاب را گفته
پاسخ: بله ديگر بله ديگر
پرسش: هنوز عقد كامل نيست.
پاسخ: نه بسيار خب ما همين ميگوييم اين مثل اينكه در خيار متصل و منفصل كه جزء احكام خيار است همه قبول كردند كه آقا ما الآن اين معامله را ميكنيم ده روز بعد من حق دارم خيار چه متصل باشد چه منفصل باشد مثل بيع شرطي هم همين طور است ديگر در بيع شرطي ميگويد آقا من اين خانه را به شما فروختم اين خانه ملك طلق شماست تا يك سال بعد اگر من اين پول را آوردم بايد به من برگرداني يك سال بعد يعني يك سال بعد پس بنابراين منفصل و متصل.
پرسش: ...پاسخ: در متن عقد است
پرسش: ...پاسخ: نه پس ادله امر غير معقول را كه امضا نكرده كه ما در متن عقد داريم
پرسش: ...پاسخ: نه آنكه منفصل است كه از اول آن هم همين است منظور اين است كه هنوز عقد تمام نشده كه با اينكه عقد تمام نشده در متن عقد متصل و منفصل علي وزانٍ واحد است اگر متصل و منفصل علي وزان واحده است و هنوز عقد تمام نشده اين شرط به همراه عقد نافذ ميشود اينجا هم همين طور است. غرض اين است كه، عصاره اين مطلب در مسئله شرط سقوط خيار مجلس هم در شرط سقوط خيار مجلس عصاره اين حرف گذشت چون اشكال يك اشكال است ديگر در خيار مجلس گفته شد كه شرط سقوط يك، اسقاط بالفعل دو، و افتراق سه، تصرف كاشف از رضا چهار، مشابه اين در خيار حيوان هم بود. اين شرط سقوط كه در تمام اين عناوين هست معنايش اين نيست كه ما بيع ميكنيم به اين شرطي كه بيع لزوم نياورد معنايش اين است كه اين بيع ميكنيم به شرطي كه لزوم آمده دوام نداشته باشد در رتبه بعد ساقط بشود اين تأكيد اوست اين اطاعت فرمايش اسلام است.
پرسش: غرض اين است كه شرط سقوط در ضمن عقد از باب دفع است نه رفع.
پاسخ: نه منظور اين است كه نيامده.
پرسش: ...پاسخ: نه نيايد نه اينكه آمده ساقط بشود نيايد باشد خلاف شرع است بله سقوط معنايش اين است كه بيايد و ساقط بشود ديگر نه اينكه نيايد اگر نيايد معنايش اين است كه اين عقد جايز باشد بله اين ميشود خلاف شرع. اما وقتي بگويند شرط سقوط نه شرط جواز معنايش همين است اگر ميگويند ما بيع ميكنيم به شرط اينكه اين بيع جايز باشد بله اين خلاف كتاب و سنت است اما اگر بگويند نه شرط بكنيم كه اين بيع لازم هست و لزوم آمده در رتبه بعد ساقط بشود شرط سقوط خيار است شرط سقوط لزوم است يا شرط سقوط كذا و كذاست اين محذوري ندارد در خيار مجلس چه ميگفتيم؟ خيار مجلس نصوص فراواني داشت كه «البيّعان بالخيار ما لم يفترقا» خب اينها در متن عقد شرط سقوط خيار مجلس ميكنند يعني چه؟ آنجا هم همين حرف گفته شد كه معنايش اين نيست كه ما بيع ميكنيم به شرط اينكه اين بيع خيار مجلس نياورد خب اين بر خلاف كتاب است كه معناي شرط سقوط خيار مجلس اين است كه ما بيع ميكنيم به شرطي كه اين بيعي كه خيار مجلس ميآورد در رتبه بعد از ثبوت ساقط بشود اين معناي مشروع بودن شرط سقوط خيار مجلس بود در خيار حيوان هم همين طور است ديگر در شرط سقوط خيار حيوان يعني كسي شرط نميكند كه ما اين گوسفند را ميفروشيم يا گوسفند را ميخريم به شرط اينكه اين بيع خيار نياورد نهخير به شرط اينكه اين خيار آمده ساقط بشود منتها گاهي شرط سقوط خيار است گاهي شرط سقوط لزوم در مقام ما شرط سقوط لزوم است در خيار مجلس و خيار حيوان شرط سقوط خيار است ولي هر دو را شريعت آورده ديگر شارع مقدس فرمود: (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) از يك طرف در مسئله خيار مجلس فرمود: «البيعان بالخيار» در مسئله خيار حيوان فرمود: «صاحب الحيوان» يا «المشتري بالخيار» همه را شارع گفته در همه موارد شرط سقوط خيار صحيح بود معناي شرط سقوط خيار در اين سه فصل اين است كه در (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد اين لزوم آمده ساقط بشود در شرط سقوط خيار مجلس ميگويد اين خيار آمده ساقط بشود در خيار حيوان ميگويد اين خيار آمده ساقط بشود در خيار مجلس و خيار حيوان شرط سقوط خيار آمده است در مقام ما شرط سقوط لزوم آمده است همه جاي اينها سقوط بعد از وقوع است ديگر پس محذوري از اين جهت نيست.
پرسش: ... (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ميگويد به عقد عمل كنيد همان طور كه واقع شده ...
پاسخ: بله بله در ضمن اينكه بله (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) را آن آقايان ميگويند كه «اوف بكل عقدٍ علي ما هو عليه بطبعه» مثلاً وفاي به عقد هبه معنايش اين نيست كه حتماً بايد بدهي و پس نگيري عقد هبه هر پيامي دارد اينجا هم عقد لو خلّي و طبعه ميگويد نه با شرايط اين عقد بيع هم لو خلّي و طبعه واجب الوفاست اگر اصالت اللزوم را ما از اينجا استفاده كرديم اگر اصالت اللزوم از (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) استفاده نشود دست ما كوتاه است ما اصالت اللزوم را از اين (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) استفاده كرديم اين عقد لو خلّي و طبعه لازم الوفاست آن عقد يعني عقد هبه لو خلّي و طبعه لازم الوفا نيست پس عقد عند الاطلاق لازم الوفاست و چون اين لزوم، لزوم حقي است نه لزوم حكمي و شارع مقدس هم زمام اين لزوم را به دست طرفين داده به دليل صحت اقاله و طرفين ميتوانند پس بدهند پس بگيرند يعني به لزوم عمل نكنند هم اكنون در متن عقد ميگويند اين لزوم آمده در رتبه ثانيه ساقط ميشود.
پرسش: عقد يك طبيعت حقيقي ندارد.
پاسخ: چرا خب ديگر
پرسش: ما از همان نوعي كه دارد واقع ميشود اين معنا را ...
پاسخ: بله شارع مقدس به نحو قضيه حقيقيه به تعبير اين آقايان اين جمله را فرمود تأسيسي هم نيست امضايي است (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) عقد بيع هم لدي العقلا طبعاً مقتضي لزوم است همه ميگويند ما پاي امضايمان بايد بايستيم آن وقت اگر كسي شرط ميكند ميگويد كه بناي عقلا بر اين است و شارع هم همين را امضا كرده كه اين لزوم حقي است نه حكمي.
پرسش: ...پاسخ: ميشود مقيد نهخير اين بله اين (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ).
پرسش: ...پاسخ: خب بسيار خب اين ميشود فرمايش مرحوم آقاي نائيني فرمايش مرحوم آقاي نائيني اين است كه وقتي مردم حرف نزدند يعني پاي امضايشان نيستند اما وقتي مردم حرف زدند كه اين طور نيست فرمايش مرحوم آقاي نائيني و بزرگان اين است كه عقد عند الاطلاق مقتضي لزوم است نه عقد مطلقا اين فرمايش مرحوم آقاي نائيني بود به هر تقدير اين من العجايب گفتناش هم تام نبود.
حالا برسيم به زمان خيار كه زمان خيار گاهي ممكن است متصل باشد گاهي ممكن است منفصل باشد كه گوشهاي را اشاره كردند و بعد مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) وارد مسئله بعدي ميشدند و آن صحيحه ثانيهاي كه مرحوم شيخ به آن اشاره كردند مرحوم نراقي هم خيلي روي آن اصرار دارند كه ما بايد از اينجا استفاده بكنيم چون مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) فرمودند كه گذشته از نصوص عام مثل «المؤمنون عند شروطهم» نصوص خاصه هم داريم مثل صحيحه ابن رئاب و نصوص بيع به شرط الخيار هم داريم يعني كسي خانهاش را ميفروشد ميگويد آقا تا يك سال مهلت اگر من اين پول را آوردم اين خانه را به من برگردان اين بيع خياري است اين هم هست به اينگونه از نصوص استفاده ميكنند كه در وسائل جلد 18 صفحه 20 روايت دو كه صحيحه ابن سنان بود اين را خوانديم روايت سوم هم كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكنند «عن رجل باع داراً له من رجل و كان بينه و بين الرّجل الّذي اشتري منه الدّار حاصرٌ فشرط إنّك إن أتيتني بمالي ما بين ثلاث سنين فالدّار دارك فأتاه بماله» از حضرت سؤال كردند كسي بينشان مثلاً يك مجاورتي يك همسايگي بود اين خانهاش را به همسايهاش فروخته كه آن خريدار گفته كه حالا كه شما مجبوري به فروش خانه اگر تا ظرف سه سال رفتي مال تهيه كردي پولم را برگرداندي من خانهات را به تو برميگردانم اين درست است يا نه؟ فرمود بله درست است خب پس معلوم ميشود بيع خياري درست است چه رسد به اينگونه از موارد.
حالا آنچه كه حالا چون فردا چون طليعه فاطميه است و به مناسبت آن ذات قدسيه الهي بحثها تعطيل است اين ديگر چهارشنبه بحث نيست اين روايتي كه در بحث ديروز اشاره شده حالا امروز بخوانيم اين در غالب تفسيرهاي روايي ذيل نون و القلم اين هست در اين تفسير شريف كنزالدقائق است چون جزء متأخرين است رواياتي كه در اينجا هست بيش از رواياتي كه در تفسير شريف صافي و امثال صافي هست ديدم تفسير روايي خوبي است سورهٴ مباركهٴ «نون و القلم» اين روايت را ايشان اينجا نقل ميكند ميگويد كه اين معانيالاخبار مرحوم صدوق از آن كتابهاي بسيار لطيف مرحوم صدوق است كه معاني روايات را از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند كه شايد يك وقتي اين حديث هم به عرضتان رسيد كه اولين بار ما اين را از محضر مرحوم آقاي آملي بزرگ مرحوم حاج محمد تقي(رضوان الله عليه) كه از شاگردان مخصوص مرحوم آقاي قاضي(رضوان الله عليه) بود از ايشان شنيديم بعد در معانيالاخبار اين روايت را پيدا كرديم يك كسي از امام(سلام الله عليه) سؤال ميكند كه چرا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ابوالقاسم مكنّا شد كنيه آن حضرت ابوالقاسم است فرمود كنيه او خب پسري داشت به نام قاسم و حضرت به اين كنيه مكنّا شد شده ابو القاسم عرض كرد «زدني بياناً» يعني اين را من ميدانم بالأخره ميخواهم لطيفه اين كنيه را بدانم حالا حضرت مطلبي فرمود كه بعد از تتميم با شرح به سه مقدمه برميگردد فرمود كه مگر عليبنابيطالب شاگرد پيغمبر نبود؟ اين يك اصل عرض كرد بله فرمود مگر نه آن است كه استاد به منزله پدر شاگرد است؟ عرض كرد بله فرمود مگر نه آن است كه «عليبنابيطالب قسيم الجنة و النار» است عرض كرد بله فرمود پس پيغمبر ابوالقاسم است ديگر خب بين اين تفسير با آن ابوالقاسمي كه بچهاش قاسم است اين خيلي فرق ميكند ديگر اين يك وقتي هم اين حديث اين در معانيالاخبار مرحوم صدوق است از اين قبيل لطايف روايي در اين كتاب شريف معانيالاخبار كم نيست اين مرحوم صدوق از آن نوادر فقهاي ماست شايد حالا يك وقت اينجا بود يا در بحث تفسير بود آن فرمايش مرحوم آقا علي حكيم در رساله حشر كه رسالهاي ايشان نوشتند در حشر در معاد يك رسالهاي نوشتند در اول آن رساله ميگويند همان ده بيست صفحه اول رساله اين رساله را مرحوم آقا علي حكيم در معاد و حشر نوشتند فاصله بين مرحوم آقا علي حكيم تا مرحوم ابن بابويه قمي(رضوان الله عليهما) تقريباً هفتصد هشتصد سال است ديگر مرحوم آقا علي حكيم در همان رساله مينويسد كه در اثر آب گرفتگي معابر ابن بابويه شهر ري بخشي از آن قبرستانها آن قبرها فرو ريخت يك نيمه سيلي آمده خيلي از اين قبور فرو ريخت مردم كه رفت و آمد ميكردند براي اينكه هم فاتحه بخوانند هم وضع قبور را ببينند ديدند يك كفني پيدا شده بدن سالمي است و تازه بررسي كردند ديدند كه اينجا قبر مرحوم محمدبنعليبنبابويه قمي است صاحب من لا يحضره الفقيه متدينين تهران براي مشاهده و زيارت اين قبر چندين روز از تهران ميآمدند به زيارت اين بدن مرحوم آقا علي حكيم ميفرمايد كه در همان رساله سبيل الرشاد في علم المعاد اسم شريف آن رساله اين است سبيل الرشاد في علم المعاد فرمود يك قدري اوضاع آرام شد من خودم رفتم به زيارت ابن بابويه و اين بدن مطهر را تازه يافتم بعد از هشتصد سال از آن به بعد ديگر تقريباً قصه ابن بابويه در كنار حرم مطهر حرم عبد العظيم يك شهرت خاصي پيدا كرد بسياري از علما سعي كردند كه در كنار آن قبر دفن بشوند. مرحوم آقاي آملي بزرگ پدر آقاي آملي كه معاصر مرحوم حاج شيخ فضل الله نوري بود و در زمان مرحوم حاج فضل الله را تبعيد كردند شهيد كردند ايشان را تبعيد كردند همان جا دفن است. مرحوم آقاي جلوه از حكماي بزرگ تهران بود آنجا دفن است مرحوم آقا ميرزا طاهر تنكابني از حكماي بزرگ تهران بود همان جا دفن است شما وقتي ابن بابويه به زيارت قبر مطهر همين صاحب من لا يحضر ميرويد ميبينيد قبور بسياري از مشايخ و حكماي فقها در كنار همان چيز است بعد از هشتصد سال اين بدن تازه است خب اينگونه افراد واقع جزء نوادر اولياي الهياند بعد از اهل بيت(عليهم السلام) ايشان در اين كتاب شريف معانيالاخبار لطايف فراواني نقل ميكنند يعني اينگونه از معاني را در آن كتاب نقل ميكنند اينجا هم اين بزرگوار از آن معانيالاخبار اين روايت را نقل ميكند و آن روايت اين است كه «في كتاب معانيالاخبار به اسناده الي سفيانبنالسعيد الثوري عن الصادق(عليه السلام)» يك حديث طولاني است كه «يقول فيه اما نون نون و القلم فهو نهرٌ في الجنة» حالا ملاحظه بفرماييد بحث از كجا شروع ميشود به كجا ختم ميشود اينها تناقض نيست اينها تفاوت مراتب و بيان مصاديق اين نون است «اما نون فهو نهرٌ في الجنة قال الله عزوجل» به اين نهر گفت جامد باش «فجمد» جامد شد «فصار مدادا» مركب شد اين نهر جامد شد و به صورت مركب درآمد «ثم قال للقلم اكتب» به قلم دستور داد كه از اين مداد و مركب مايه بگير و بنويس «فستر القلم في اللوح المحفوظ ما كان و ما هو كائنٌ الي يوم القيامة» قلم از اين مركب كمك گرفت و در لوح محفوظ آنچه را كه تا روز قيامت اتفاق ميافتد نوشت «فالمداد مدادٌ من نور» از آن نهر به نور رسيده اين مركب، مركب نور است «و القلم قلمٌ من نور و اللوح لوحٌ من نور قال السفيان فقلت له يابن رسول الله بيّن لي امراً لوح و القلم و المداد فضل بيانٍ» يك مقدار توضيح بيشتري بدهيد قلم نور است يعني چه؟ لوح نور است يعني چه؟ مداد نور است يعني چه؟ «و علّمني مما علمك الله» از آن علومي كه خدا به شما مرحمت كرد چيزي هم به ما بدهيد «فقال(عليه السلام) يابن سعيد لو لا انك اهلٌ للجواب ما اجبتك» تو چون اهل جواب هستي يعني اين شايستگي را داري من بعضي از اسرار را به تو ميگويم «فنون ملكٌ يؤدّي الي القلم» ميبينيد از آن نهر شروع شده منجمد شد منجمد رسيدن شده بعد نور شده بعد شده فرشته هر چهار مرحله حق است «فنون ملكٌ يعدي الي القلم و هو ملكٌ و الملك يؤدي الي اللوح و هو ملكٌ و اللوح يعدي الي اسرافيل و اسرافيل يؤدي الي ميكائيل و ميكائيل يؤدي الي جبرئيل و جبرئيل يؤدي الي الانبياء و الرسل(عليهم الصلاة و عليهم السلام)» بعد فرمود سفيان ميگويد كه «ثم قال(عليه السلام) لي قم يا سفيان فلا آمن عليك» زود بلند شو يك عده ديگر دارند ميآيند ديگر ما نميتوانيم اين حرفها را با هم بزنيم اين حرفها كه در بحث ديروز اشاره شد نود درصد روايات ما از اين قبيل فرمايشات فراوان دارد و دارد خاك ميخورد همين است اين مثل «لا تنقض اليقين بالشك» نيست من «المؤمنون عند شروطهم» نيست كه بشود با هفت هشت ده سال درس خواندن و با اينگونه از مجموعه حل كرد اين همين طور دارد خاك ميخورد در روايات ما فرمود كه من ديگر بيش از اين در امنيت نيستم خب مگر ميشود در برابر افراد عادي انسان از نهر شروع ميكند بعد منجمد شدن برسد بعد نور شدن برسد بعد به فرشته شدن برسد اينها يعني چه؟ و قبل از اسلام حالا اينها كه حاملان عرشاند يعني اين چهار تا فرشته اين نون و قلم بالاتر از اين فرشتهها هستند ميگويند ذات اقدس الهي كه به شيطان فرمود چرا سجده نكردي (أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ)؟ برخيها بر اين باورند كه عالين جزء فرشتگاني هستند كه محو در جلال و جمال الهياند و اصلاً خبر ندارند خدا آدم را خلق كرد تا در برابر او سجده كنند خدا ميفرمايد كه چرا سجده نكردي مگر جزء عالين بودي؟ اين هم در بعضي از روايات ما هم هست غرض اين است كه اگر كسي يك مقداري هم سري به نصوص اهل بيت بزند ميفهمد غير از اين بحثهاي روزانه بايد و نبايد يك مطلب بود و نبودي هم هست.