< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/08/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/شرايط خيار غبن

در جريان خيار غبن سه جهت محور بحث بود يكي اينكه در تحقق خيار غبن غير از آن دو شرط معروف كه يكي جهل مغبون به قيمت و تفاوت بين ثمن و قيمت باشد و ديگري اينكه آن تفاوت «مما لا يتسامح» باشد غير از اين دو شرط، شرط ديگري براي تحقق خيار غبن لازم است يا نه و آن ظهور العلم است علم و ظهور الغبن است كه آيا اين شرط است يا نه آراي اصحاب(رضوان الله عليهم) به سه قسم تقسيم شد بعضيها بالصراحه فتوا دادند كه ظهور العلم شرط است بعضيها بالصراحه فتوا دادند كه ظهور العلم شرط نيست بعضيها هم اقوالشان به دست نيامده روشن نبود و از نظر آثار هم به همين سه قسم تقسيم شد بعضي از آثار مترتب بر نفس غبن است برخي از آثار مترتب بر ظهور غبن است و بعضي از آثار هم مردّد. مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) سه جهت را محور بحث قرار دادند يكي اينكه مقتضاي ادله در خيار غبن چيست يكي اينكه آثار مترتب بر خيار غبن چند قسم است يكي هم بيان ارجاع اقوال اصحاب به يك جامع خاص كه اصحاب يك مطلب را مي‌خواهند بگويند تاكنون در بين اين جهات سه‌گانه تقريباً دو جهت محل بحث قرار گرفت در جهت اوليٰ روشن شد كه به صرف تحقق غبن خيار غبن مي‌آيد زيرا همان دليلي كه خيار غبن را ثابت مي‌كند همان دليل به خوبي دلالت دارد بر اينكه به مجرد تحقق غبن خيار مي‌آيد ديگر شرط ثالثي به نام ظهور غبن و علم مغبون دخيل نيست مهم‌ترين دليل همان قاعده «لا ضرر» و تخلف شرط ضمني بود كه پيام آنها همين مطلب است وگرنه مسئله اجماع كه دليل لبي است اگر تام باشد قدر متيقن دارد و قدر متيقنش «عند ظهور غبن» است و تلقّي ركبان هم برخيها گفتند كه چون «اذا دخل السوق» خيار دارد كه دو نكته اينجا بايد مطرح بشود اين معنايش آن است كه بعد از ظهور غبن خيار دارد منتها «غبن المسترسل سحت» يا

«غبن المومن حرام» اين ممكن است اطلاق داشته باشد درباره آن سه دليل يعني «غبن المسترسل» و همچنين مسئله اجماع و همچنين مسئله تلقّي ركبان اشاره شد كه اينها دلالت ندارند اجماع تعبدي در چنين مسئله‌اي آن هم مربوط به معاملات با بودن چند قاعده‌اي كه به آن تمسك كردند يا نصي كه به او تمسك كردند اين بسيار بعيد است پس اجماع در كار نيست مسئله «غبن المسترسل سحت» بيش از حكم تكليفي از او بر نمي‌آيد مسئله تلقّي ركبان هم همان‌طور كه مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) فرمودند درست است كه در روايت دارد كه وقتي اين روستاهايي كه از روستا حركت كردند در بين راه كالايشان را يك عده مي‌خرند اينها چون از قيمت شهر بي‌خبرند گاهي ارزان مي‌فروشند وقتي «اذا دخل السوق» خيار دارد فرمايش مرحوم آخوند اين است كه اين كنايه از آن است كه «اذا علموا» اين چون غالباً‌ وقتي وارد بازار شهر شدند قيمت به دستشان مي‌آيد در روايت آمده است «عند دخول السوق» خيار دارند و اين كنايه از آن است كه وقتي فهميدند و حال اينكه در همان بين راه فهميدند يا وارد شهر شدند قبل از اينكه وارد بازار بشوند فهميدند خب خيار دارند فرمايش مرحوم آخوند اين است كه اين «اذا دخل السوق» اين دخول معناي كنايي دارد نه اينكه وقتي وارد بازار شدند خيار دارند كنايه از علم است اين سخن ايشان اما سخن بعضي از مشايخ ما اين است كه معمولاً علم در فقه به استثناي موارد خاص طريقي است نه موضوعي كاشف عقلي است نه شرط شرعي اگر حضرت فرمود وقتي علم پيدا كردي خيار داري يعني وقتي براي شما اين چراغ روشن شد كه مغبوني خيار داري يعني حكم براي غبن است نه براي علم به غبن علم به غبن طريق است از طريق كاري بر نمي‌آيد آنچه اثر دارد مقصد است و مقصود وگرنه از «طريق بما انه طريق» چه اثري توقع داريد پس دخول در سوق ، سوق كنايه از علم است (يك) و غالباً‌ علم در اين روايات علم طريقي است نه علم موضوعي (دو) پس علم و ظهور غبن كاشف عقلي است از تحقق غبن و خيار غبن نه شرط شرعي باشد پس اگر اين حديث تلقّي ركبان سنداً‌ تام باشد و يكي از ادله خيار غبن باشد نطاقش همين است كه اشاره شد خب «هذا تمام الكلام في ما يرجع إلي الجهت الاوليٰ» در جهت ثانيه از نظر آثار كه خواستند ظاهر فرمايش مرحوم شيخ اين است كه آثار مختلف است بعضي از اين آثار مترتب بر نفس غبن است بعضي از اين آثار مترتب بر علم به غبن آنجايي كه آثار آن اثري كه مترتب بر نفس غبن است مثل ارث كه حالا ايشان تعرض نكردند يا اسقاط كسي كه خيارش را ساقط مي‌كند در هنگام تنظيم سند مي‌گويد با اسقاط كافه خيارات با اينكه علم به غبن ندارد اين كافي است معلوم مي‌شود اسقاط اثري است كه مترتب بر خود خيار است نه مترتب بر علم به خيار اگر مترتب بر علم به خيار بود علم به غبن بود وقتي شخص عالم به غبن نيست اين «اسقاط ما لم يثبت و لم يجب» است چه چيزي را اسقاط مي‌كند اما وقتي مترتب بر خود غبن باشد بنابراين ولو علم هم نداشته باشد اسقاط راه دارد. يك اثري را كه مترتب بر علم به غبن كردند مسئله تصرف بود كه گفتند تصرف وقتي مسقط خيار است تصرف ذي الخيار يعني مغبون وقتي مسقط خيار است كه عالم باشد اگر عالم نباشد تصرفش مسقط خيار نيست پس اين اثر مترتب بر علم به غبن است نه بر خود غبن اين بيان هم ناتمام است براي اينكه اگر گفتيم تصرف تعبداً مسقط خيار است اين فرق نمي‌كند شخص چه عالم باشد چه عالم نباشد مسقط خيار است اما اگر گفتيم نه بر اساس بناي عقلاست و بر اساس كشف مردمي و غرائز و ارتكازات مردمي است و مورد تأييد شارع است اين در هر جايي اگر بخواهد اثر بخش باشد مترتب بر علم است حتي در آنجايي كه شما يقين داريد قبل از علم خيار هست در خيار مجلس كه شما شرط نكرديد كه علم داشته باشد به چيزي كه همين كه متبايعان در يك مجلس نشسته‌اند دارند عقد مي‌خوانند اين خيار مي‌آيد در خيار حيوان «صاحب الحيوان بالخيار ثلاثة الايام» چطور شما در آنجاها فتوا مي‌دهيد كه خود تصرف «بما انه تصرف» مسقط خيار نيست مگر اينكه شخص بداند كه خيار دارد و بداند كه تصرف مسقط خيار است تا كشف رضا بكند اگر كسي نداند كه تصرف مسقط خيار است و كاشف از رضا خب تصرف كرده خيال كرده تصرف خيار را ساقط نمي‌كند همان جايي كه شما يقين داريد به مجرد تحقق عقد خيار مي‌آيد مثل خيار مجلس و مثل خيار حيوان همان‌جا شما شرط كرديد كه تصرف وقتي مسقط خيار است كه متصرّف عالم باشد اگر عالم نباشد كه كشف از رضا نمي‌كند خب آنجا هم اثر مترتب بر علم به خيار حيوان است يا نه تصرف امري است كه كاشفيتش مترتب بر علم است قصور در ناحيه خود مقتضي است يك وقت است كه شما مي‌گوييد «اسقطت الخيار» اين در ناحيه مقتضي هيچ قصوري نيست مي‌گويد من خيار را ساقط كردم چه بدانم چه ندانم در ناحيه مقتضي هيچ قصوري نيست كسي در متن معامله در هنگام تنظيم سند مي‌گويد من خياراتم را ساقط كردم ولو نداند اما اينجا اگر شما تصرف را مسقط تعبدي ندانستيد «كما هو الحق» از آن جهت كه كاشف از رضاست مسقط دانستيد وقتي تصرف كاشف از رضاست كه شخص متصرف علم داشته باشد به غبن و علم داشته باشد به حكمش كه خيار است و علم داشته باشد كه اين تصرف حالا ولو به حكم هم علم نداشته باشد ولي علم داشته باشد كه مغبون شده و اين تصرف كاشف از آن است كه او راضي است به بقاي معامله راضي است به لزوم معامله رضاي به لزوم معامله همان امضاي معامله است يعني اسقاط خيار نه اينكه اين اثر در خصوص خيار غبن مترتب بر علم و ظهور غبن باشد خود كاشفيت قصور دارد بدون علم و آگاهي كشف نمي‌كند بنابراين اين‌طور نيست كه اين فرمايش مرحوم آقاي نائيني هم هست اين‌طور نيست كه آثار سه قسم باشد بعضيها مترتب بر وجود غبن بعضي مترتب بر ظهور غبن بعضيها هم مردد اين بحثي كه مردد ما نداريم در بحث ديروز هم اشاره شد كه در مقام حكم شرعي و حكم واقعي جا براي تردد نيست كه بعضيها مردد باشند اينكه نيست مي‌ماند دو امر اين دو امر هم بازگشتش به يك امر است در جميع موارد جميع آثار مترتب بر نفس حق است و اگر يك وقت قصوري در ناحيه مقتضي بود اين كار ندارد كه خيار قبلاً ثابت است ما اگر خواستيم بگوييم تصرف مسقط خيار است بايد اين متصرّف بداند كه مغبون است و چون با اينكه مي‌داند مغبون است دست به اين كار زده دارد تصرف مي‌كند پس اين هم عصاره كلام در جهت ثانيه و اما جهت ثالثه صبغه علمي ندارد ما حالا چرا بايد تلاش بكنيم كه فتواي اصحاب را به يك‌جا بر مي‌گردانيم جمع تبرعي كنيم مرحوم شيخ طوسي در استبصار اين كار را مي‌كند جمع تبرعي مي‌كند روايات را براي اينكه خب روايات حجج الهي‌اند آنجا مي‌خواهد جمع بكند ولو جمع تبرعي حالا ما چه اثر فقهي براي ما دارد كه بين اقوال جمع بكنيم اگر در صدد اين هستيد كه اجماع تحصيل كنيد اين آرزوي خامي است اولاً اجماع به دست نمي‌آيد بر فرض هم اجماع و اتفاق كلّ به دست بيايد اين مدركي است ما اطمينان داريم كه در مسائل معاملات يك اجماع تعبدي بسيار كم است امري مربوط به معاملات باشد كه قبل از اين مجمعين و بعد از اين مجمعين و همراه مجمعين مردم «آناء الليل و اطراف النهار» دارند اين كار را انجام مي‌دهند آن وقت يك اجماع تعبدي خود اين علما داشته باشند اين بسيار بعيد است اگر اجماع نيست اولاً بر فرض هم باشد با بودن اين ادله‌اي كه به آن تمسك كردند اجماع مدركي است «اضف إلي ذلك» كه انعقاد اجماع تعبدي در معاملات «في غايت الندرة» است اين سه امر خب بنابراين اصراري بر اين نيست كه چون صريح فرمايش بعضي از آقايان اين است كه اين خيار به مجرد تحقق غبن حاصل مي‌شود فرمايش بعضي از آقايان ديگر اين است كه اين با ظهور غبن مشروط به ظهور غبن است اين خلاصه كلام در جهت ثالثه حالا نوبت به مسئله بعد مي‌رسد چون روز چهارشنبه است حديثي را معمولاً تبركاً مي‌خوانديم روايتي كه من فكر مي‌كردم آن روايت را متن بخوانيم متأسفانه آن كتاب را نياورديم از وسائل مرحوم صاحب وسائل در بحث همان جهاد نفس است در اوايل همين جهاد نفس وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به بعضي اصحاب مي‌فرمايد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داراي مكارم اخلاق بود و شما اگر توانستيد اينها را تهيه كنيد و در صدد تلاش و كوشش باشيد كه آن مراحل عالي‌اش را هم فراهم بكنيد ده مكرمت خُلقي را و فضيلت خُلقي را وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) براي حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌شمارند كه اوليش يقين است بعد قناعت است صبر است شكر است مانند آن كه ده فضيلت را مي‌شمارد اين يقين از كمترين موجودات عالم است خيلي كم نصيب انسان مي‌شود بخشهاي فراواني از قرآن كريم به همان جنبه‌هاي عملي نفس مي‌پردازد جنبه‌هاي علمي را آن درجاتي كه براي نفس به اصطلاح در بخش نظري عقل نظري اينها ذكر كردند آنها را كمتر ذكر مي‌كنند آنها خطوط كلي‌اش را بيان مي‌كند اما درجه‌بندي و آثار هر كدام از اين درجات را در بخشهاي عقل عملي به اصطلاح در مرحله عملي نفس ذكر مي‌كند اگر مسئله نفس مسوله است اين تسويل براي بخش عمل است اگر اماره بالسوء است از همين قبيل است اگر راضيه مرضيه است از همين قبيل است اگر مطمئنه است از همين قبيل است اگر ملهمه است از همين قبيل است ديگر ملهم شدن به جهان‌بيني نيست ملهم به حكمت عملي است (فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها) نه «ألهمها» كه چه چيزي در عالم است چه چيزي در عالم نيست آن بخشي كه مربوط به نظر است عقل نظري است جنبه نظري و علمي نفس است آن را با خطوط كلي بيان مي‌كنند اما درجه‌بندي مرحله‌بندي و همه شئون را جداگانه ذكر كردن و آثار هر كدام را جداگانه ذكر كردن اين مربوط به بخش عملي است براي اينكه اين كارايي‌اش بيشتر است (يك) حوزه نفوذ او هم بيشتر است (دو) آن بخشهاي نظري براي خواص است اما اين براي توده مردم و براي خواص هر دو است يعني مسئله (فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها) براي همه است يعني همه اين را دارند بايد يا فراهم بكنند يا اگر به خلافش مبتلا هستند از او فرار بكنند (راضِيَةً مَرْضِيَّةً) از همين قبيل است مسوله از همين قبيل است اماره بالسوء از همين قبيل است و عالي‌ترين مرتبه‌اش نفس مطمئنه است از همين قبيل است اينهاست.

در روايت ديگري كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) مي‌فرمايد رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داراي خصايل ده‌گانه بود شما هم اين را تهيه كنيد كه معناي (لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) در همين امور روشن مي‌شود در حديث ديگر چند بار وجود مبارك پيامبر به حضرت امير(سلام الله عليهما) مي‌فرمايد: «عليك بصلاة الليل عليك بصلاة الليل عليك بصلاة الليل» سه بار حضرت مي‌فرمايند نماز شب يادت نرود سرّش اين است كه خداي سبحان مسئله شب را براي او يك نشئه خاص قائل شد برهان هم آورد فرمود: (إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئًا وَ أَقْوَمُ قيلاً) قول اقوم دارد اقوم دارد و مانند آن مستقيم‌تر مي‌تواني با خدا سخن بگويي درباره روز فرمود: (إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحًا طَويلاً) اين اشتغالهاي فراواني كه در روز است مانع حضور قلب و ظهور علمي قلب است اما (إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئًا وَ أَقْوَمُ قيلاً) اين نشئه خاص خودش را دارد چون در قرآن از جريان نماز شب با جلال و شكوه ياد كرد فرمود: (إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً) وجود مبارك پيامبر به حضرت امير(سلام الله عليهما) سه بار فرمود طبق اين حديث «عليك بالصلاة الليل» اين را هم مرحوم صاحب وسائل در پايان كتاب جهاد در برخي جهاد نفس در همان اوايل اين را نقل كرد.

خب، يكي از چيزهايي كه در همين حديث بود مسئله يقين بود كه اولين چيزي كه حضرت ذكر كرد يقين است اين (يك) از قرآن كريم هم جريان نفس مطمئنه بر مي‌آيد (دو) در بعضي از احاديث ما در مسئله محبوبيت بكاء و گريه كردن طبق بيان نوراني حضرت امير آمده است كه سلاح مؤمن در جهاد اكبر همان گريه است ديگر حالا اگر بخواهد با دشمن بيروني بجنگد خب آهن مي‌آورد تانك و آهن و اينها مي‌آورد اما اگر خواست با دشمن دروني بجنگد كه جاي آه است نه آهن فرمود: «سِلاحُهُ الْبُكاءُ» خب، اين كه در دعاي ‌«كميل‌» فرمود انسان اسلحه‌اش گريه است يعني يك دانه اسلحه بيشتر ندارد نفرمود «البكاء سلاحه» اما فرمود اين «سِلاحُهُ الْبُكاءُ» اين تقديم مفيد حصر است يعني اين يك دانه اسلحه دارد آن هم گريه است كودك چند تا اسلحه دارد يك دانه اسلحه بيشتر ندارد كه آن هم گريه است ديگر اين هر چه مي‌خواهد با گريه حل مي‌كند ديگر اين‌طور نيست كه حالا بتوانيم كار ديگر هم در قبال گريه انجام بدهد اين كلمه مفيد حصر است «البكاء سلاحه» نيست «سِلاحُهُ الْبُكاءُ» اين حصر است اين خبر مقدم آن هم مبتداي مؤخر تقديم اين خبر در اين‌گونه از موارد، مفيد حصر است يعني او يك دانه اسلحه دارد آن هم گريه است حالا اين اسلحه را كجا به كار مي‌برد در روايت هم دارد كه ذات اقدس الهي «حبيب الباكين» پس بكاء سلاح تنها سلاح مؤمن است و دستور هم دادند و وجود مبارك حضرت هم در دعاي ‌«كميل‌» فرمود در روايات ديگر هم آمده است خداوند «حبيب الباكين» است او گريه‌كننده‌ها را دوست دارد خب اين حديث نوراني كه اول خوانده شد فرمود پيامبر ده خصلت داشت اولي‌اش يقين بود. در قرآن عالي‌ترين مرتبه‌اي كه براي نفس ذكر شده است نفس مطمئنه است در آن روايات هم به ما گفتند كه مهم‌ترين يا تنهاترين و بهترين سلاح مؤمن هم گريه كردن است اين گريه را براي چه چيزي بكنيم ما يك وقت است كسي مشكل مالي دارد گريه مي‌كند وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) در همان سرزمين وحي كه جزء ضيوف الرحمان بودند كسي داشت گريه مي‌كرد حالا كنار كعبه بود يا عرفات حضرت فرمود در اين فضا براي دنيا و مسائل دنيا حالا داري گريه مي‌كني اگر كلّ دنيا دست او بود كلّ دنيا و از دستش مي‌افتاد او شايسته نبود در اين جا گريه بكند براي دنيا اين جا بايد براي چيز ديگري گريه كرد فرمود آن چيزي ديگر چيست آن چيزي كه آدم بايد براي او گريه بكند در رواياتي كه براي ضعاف مؤمنين و اوساط مؤمنين يا اوساط مؤمنين ذكر شده است اين است كه انسان «بكي علي خطيئته» و مانند آن و مانند آن گريه بكند اينها خوب است عبادت است ثواب دارد انسان چه وقت گريه مي‌كند آن وقتي كه دلش بشكند و محزون باشد يك انسان خندان و شاداب كه گريه نمي‌كند وقتي محزون شد گريه مي‌كند آنها كه حالا در اين راه‌اند ببينيد از همين حديث چه لطايفي استفاده مي‌كنند آنها گفتند تا اينجا ما آمديم گريه چيز خوبي است اما حالا چه كسي گريه مي‌كند چه وقت گريه مي‌كند يك آدم دل شكسته وقتي كه غمگين شد در حال غم و در حال حزن گريه مي‌كند مي‌گويند اين آن سلاح نيست اين آن يقيني كه شما به دنبالش هستيد نيست اين آن نفس مطمئنه‌اي كه قرآن ترغيب كرده نيست آدم وقتي محزون شد بايد از حزنش گريه كند نه در حزنش بيان‌ذلک اين است كه انسان غمگين گريه مي‌كند خب بله امر عادي است ولي اگر غمگين شد بايد گريه كند كه چرا من غمگين شدم چرا محزون شدم براي اينكه محبوب من كه با من است چيزي را از دست ندادم چه عاملي باعث شده كه من غمگين بشوم اگر چهارتا اهانت كردند من غمگين شدم يا چهارتا مال از دست دادم غمگين شدم يا چهارتا رخداد تلخ براي من پيش آمده من غمگين شدم اينها نقص من است كسي كه به مقام رضا رسيده است اگر غمگين بشود بايد روي اين غمگين بودنش گريه كند كه چرا من غمگينم نه چرا آن شيء را از دست دادم خب اين همان «سِلاحُهُ الْبُكاءُ» را كه ما در دعاي ‌«كميل‌» مي‌خوانيم خيليها مي‌خوانند آنها مي‌گويند اگر كسي غمگين شد بايد تأسف بخورد كه چرا من محزونم چرا به مقام رضا نرسيدم مقام رضا معنايش اين است كه هر چه كه او مي‌گويد خوش آيد ديگر خواست اوست ديگر نه اينكه من صبر بكنم آن رضا بالاتر از صبر است صبر اصلش ماده‌اي است كه آن ماده تلخ را مي‌گويند صبر چون تحمّل كردن شدائد دشوار است اين تحمّل را مي‌گويند صبر خب بالأخره فشاري بر آدم مي‌آيد انسان صبر مي‌كند اين فشار هم براي چيست براي اينكه محبوبي را از دست داد ديگر، خب حالا اگر كسي گفت «قَلْبي‌ بِحُبِّكَ مُتَيَّماً» در محدوده قلب غير از خدا و اسماي حسنايش نبود انسان چيزي را از دست نمي‌دهد تا در فراق او گريه كند مي‌گويد «

ما ذا فقد من وجدك ما ذا وجد من فقدك» بنابراين اين بزرگان مي‌گويند كه اگر كسي محزون شد بايد روي اين حزنش گريه كند كه چرا من غمگين شدم چرا غصه خوردم اين غصه را خطيئه بداند اين غصه را ذم بداند اگر بخواهد به مقام يقين برسد خب وجود مبارك حضرت هم همين‌طور بود ديگر به ما گفتند حالا آن معارف بلندي كه مربوط به (دَنا فَتَدَلّيٰ) و امثال ذلك است كه در دسترس ديگران نيست اما همين اموري كه مربوط به دنيا و امثال دنياست اين مقدور است ديگر در موقع بدرقه كردن اباذر وجود مبارك حضرت امير بوده وجود مبارك حسنين(سلام الله عليهم اجمعين) بودند كه اباذر را خواستند از مرز مدينه بدرقه كنند براي ربذه كه اباذر را حكومت وقت مي‌خواست به ربذه تبعيد كند خب ربذه را نمي‌دانم تشريف برده‌ايد يا نه يك محله نمي‌توان گفت روستا بين مكه و مدينه است يك جاي بي‌آب و علفي است يك مختصر آبي دارد كه چندتا نخل سبز شده حالا اخيراً آن وقت هم كه از اينها خبري نبود يك منطقه بسيار كوچك محروم سوزاني بود ابوذر هم سه، چهارتا بز بيشتر نداشت چندتا بز كه. در بدرقه كردن اباذر سخناني رد و بدل شد مرحوم كليني (رضوان الله عليه) ظاهراً در روضه كافي يعني جلد هشت كافي نقل مي‌كنند كه هر كدام از اين سه ذات مقدس وجود مبارك حضرت امير وجود مبارك امام مجتبيٰ وجود مبارك سيد الشهداء (سلام الله عليهم) مسائلي را در بدرقه اباذر گفتند خود اباذر هم مطالبي را در حضور اينها به عرض اينها رساند مجموع اين گفت‌و‌گو اين شد كه من معتقدم اباذر گفت من معتقدم اگر كلّ آسمان به دستور خدا ممنوع باشد از بارش باران و كلّ روي زمين نظير فلز مصر بشود طوري كه هيچ گياهي از زمين سبز نشود من يقين دارم كه خدا مي‌تواند ما را روزي بدهد خب اين يقين و هست البته و هست البته اين يقين يك تمرين عملي مي‌خواهد خب ببينيد، اين اصلاً به ذهن كسي نمي‌آيد كه آدم غمگين بايد از حزنش بگريد نه در حزنش اين بايد غصه بخورد كه چرا من محزون شدم اگر او جميل محض است جميل محض است جليل صرف است رازق صرف است (مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ) هست من براي چه غصه بخورم چيزي را از دست ندادم ببينيد حالا اينكه مي‌گويند «حسنات الابرار سيئات المقربين» خيلي از كارهاست كه ما خيال مي‌كنيم وقتي گريه كرديم لذا مي‌بينيم سبك مي‌شويم ديگر آدم كه گريه كرد سبك مي‌شود معلوم مي‌شود باري روي دوش ما بود با آن اشك ريختيم آن بار را خب چرا آن بار را بايد برداريم چرا آن اصلاً بايد براي ما بار باشد معلوم مي‌شود كه خيلي از چيزهاست كه ما او را خيلي عبادت عاليه مي‌دانيم خيال مي‌كنيم به مقامي رسيده‌ايم ديگران مي‌گويند كه نه هنوز اوايل راه هستيم اين است كه حضرت فرمود پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ده فضيلت داشت اولينش يقين است شما سعي كنيد به آن برسيد يك وقت است روايت ، روايت اخلاقي نيست بيان سيره است فضايل حضرت را نقل مي‌كند خب آدم مي‌گويد كه اين مخصوص خود حضرت است اما اين را مرحوم صاحب وسائل در باب جهاد نفس نقل كرده وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) به شاگردش دارد مي‌گويد شما اين كار را بكن اگر پيغمبر يقين داشت شما هم به يقين برس معلوم مي‌شود شدني است ديگر آن مراحلي كه مربوط به ما نيست كه او را سفارش نكرده‌اند كه در همين امور به ما سفارش كرده‌اند كه اميدواريم خداي سبحان همه شما را متنعم كند و ما را هم محروم نكند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo