< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/10/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/شرايط خيار غبن

جريان فور و تراخي خيار غبن دو قول بود و هر كدام از اين دو قول مستند به دليلي بود كه عصاره آنها گذشت آنچه كه در اين مقطع لازم است اين است كه:

اولاً ما سهم زمان را نسبت به آن متزمّن مشخص كنيم.

ثانياً فرق بين اطلاق و عموم را هم بيان بكنيم. تا روشن بشود كه كجا مي‌شود استصحاب كرد كجا نمي‌شود و كجا مي‌شود به عموم تمسك كرد و كجا نمي‌شود. زمان غالباً ظرف حكم يا ظرف موضوع و متعلق حكم است، به طبع اولي اين است و اگر زمان بخواهد قيد حكم يا قيد متعلق حكم باشد دليل مي‌طلبد.

مرحوم آقاي نائيني و همفكرانشان اين را بازتر از ديگران بيان كردند اصلش در علوم عقليه هست كه زمان ظرف يك حادثه است سهمي ندارد در نحس و سعد مي‌گويند آن حادثه خوب در آن زمان اتفاق افتاد نه اينكه آن روز، روز سعد است يا آن حادثه تلخ در آن روز اتفاق افتاد نه اينكه آن روز روز نحس است. شما مظروف را كه اصل است رها كرديد ظرف را كه سهمي ندارد او را نحس و سعد مي‌دانيد منشأ اين بحث عقلي هم همان است كه وجود مبارك امام هادي(سلام الله عليه) طبق نقل صاحب تحف‌العقول و آن شخصي كه ساليان متمادي در محضر مبارك امام هادي(سلام الله عليه) رفت و آمد مي‌كرد يك روزي ديرتر به محضر حضرت رسيد و به حضرت عرض كرد امروز يك روز نحسي بود براي اينكه ما برخوردهايي داشتيم حوادثي براي ما پيش آمد؛ حضرت فرمود كه گناه خود را به روي روز نگذار روز گناهي ندارد تو حالا ببين مشكلت چه بود كه اين حوادث برايت پيش آمد كه يك روايت بسيار لطيفي است كه صاحب تحف‌العقول(رضوان الله عليه) در جريان امام هادي(سلام الله عليه) نقل كرد.

غرض آن است كه زمان طبع اوّلي او اين است كه ظرف حادثه است چه حادث خوب چه حادث بد و اگر در بخشي از آيات قرآن كريم دارد (في يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرِّ) همان روز براي مؤمنين روز سعد مستمر بود كه (سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ) در آن بخشها دارد (في يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرِّ) اين يوم نحس براي كفار نحس بود، ولي همان روز براي مؤمنين سعد است.

پرسش: ايام الله چه؟

پاسخ: ايام الله به مناسبت آن حادثه‌اي است كه اتفاق افتاده است ديگر آن حادثه آن زمان را متبرك كرده است نه اينكه آن زمان منشأ بركت بود و اين حادثه به بركت به وسيله آن زمان بركت پيدا كرده زمان به وسيله آن متزمّن بركت پيدا مي‌كند، مكان به وسيله آن متمكن بركت پيدا مي‌كند خب به هر تقدير طبع اولي زمان ظرفيت است و اگر بخواهد قيد باشد دليل مي‌طلبد. اگر زمان به طبع اولي محفوظ ماند حكم منزّه از تقيد به زمان يا موضوع مبراي از تقيد به زمان بود اينجا جا براي استصحاب هست ما اگر خواستيم خيار غبن را استصحاب بكنيم بگوييم اين تا قبل از اين لحظه اين خيار بود الآن نمي‌دانيم خيار هست يا نه، خب استصحاب مي‌كنيم زمان گذشت ولي آن متزمّن كه عوض نشد آن حكم عوض نشد آن موضوع عوض نشد ولي اگر زمان قيد باشد يا موضوع باشد با گذشت زمان استصحاب مشكل است. شما الآن مي‌خواهيد؛ مهمترين دليل تراخي خيار غبن همان استصحاب است ديگر دليل لفظي كه در كار نيست براي تراخي مهمترين دليل خيار غبن همان استصحاب است. اگر زمان قيد بود و زمان شرط بود و دخيل بود با گذشت زمان موضوع عوض مي‌شود آن زمان قبل يك قيد بود اين زمان بعد يك قيد ديگر لذا نمي‌شود استصحاب كرد. پس زمان به طبع اوّلي درباره احكام و موضوعات ظرف است اين يك، و اگر بخواهد قيد باشد نيازي به دليل دارد دو، اگر طبع اولي‌اش بود يعني ظرف بود استصحاب خيار غبن رواست سه، و اگر قيد بود استصحاب دشوار است چهار. اين عصاره بخشي از فرمايشات مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) است در مقام ثاني كه مربوط به بحث عموم و اطلاق است.

خب ديگر اگر زمان قيد بود زمان اول با زمان دوم دو چيز است ديگر چون زمان اول كه قيد بود گذشت. اين زمان دوم يك قيد جديدي است كه تازه پديد آمد آنكه قبلاً بود الآن نيست اينكه الآن بود سابقه ندارد.

ظرفيت بله خب ديگر ظرفيت سند هر چه باشد اگر لاضرر، خود لاضرر طبق فرمايش مرحوم آقاي نائيني كه در بحث ديروز گذشت لاضرر چيزي را اثبات نمي‌كند فقط حكم منشأ ضرر را برمي‌دارد چيزي را اثبات نمي‌كند تا ما بگوييم به وسيله لاضرر يك امري ثابت شده است لاضرر مي‌گويد حكمي كه منشأ ضرر باشد منتفي است ما موضوعي را از قاعده لاضرر به دست نمي‌آوريم تا آن موضوع را استصحاب بكنيم پيام لاضرر اين است كه لزوم كه منشأ ضرر است منتفي است همين. خب تا اينجا عصاره فرمايش مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) است. آن مطالبي كه فرمودند طبع اولي زمان ظرفيت است اين تام است. اينكه فرمودند زمان اگر بخواهد قيد باشد نيازي به دليل دارد اين هم تام است اينكه فرمودند اگر زمان ظرف باشد استصحاب آن مظروف بلا مانع است اين هم تام است. اما اين مطلب چهارم كه فرمودند اگر زمان قيد باشد نمي‌شود استصحاب كرد براي اينكه جزء قبلي از بين رفت جزء فعلي سابقه وجود ندارد اين ناتمام است. اين در بحث اصول سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) عليه فرمايش همين مرحوم آقاي نائيني در آنجا يك بيان لطيفي داشتند و البته آن هم از جاي ديگر گرفته شد و آن اين است كه در جريان ماه مبارك رمضان كه فرق گذاشتند بين غذا خوردن اول صبح و غذا خوردن پايان روز اگر كسي در پايان سحر وقتي به اذان رسيد او غافل بود نمي‌دانست كه اذان هست مشغول غذا خوردن بود بعد فهميد كه اذان شد، اول صبح است. اين يك حكم دارد و اگر در پايان روز فكر كرد كه روز تمام شد اول شب شد غذا خورد، افطار كرد يك حكم دارد. آنجا غذا ندارد يعني اگر كسي در اول صبح معصيت نكرد كفاره‌اي ندارد و مانند آن ولي اينجا مشكل دارد اگر كفاره نداشته باشد لااقل قضا دارد چرا؟ چون در جريان تتمه سحر ادامه سحر استصحاب ليل هست موضوعاً، استصحاب جواز اكل و شرب هست حكماً با استصحاب اين شخص به خودش اجازه داد كه يك ليوان آب بنوشد. ولي در پايان روز استصحاب نهار هست موضوعاً، استصحاب حرمت افطار است تكليفاً اگر او يك ليوان آب نوشيد در روز آب خورد منتها حالا كفاره ممكن است نداشته باشد ولي قضا را بايد بجا بياورد. خب اين استصحابها چه در شب چه در روز درباره زمان است كه اين زمان موضوع است چون افطار در شب حرمت افطار در روز. روز در مسئله روزه گرفتن سهم تعيين كننده‌اي دارد يا موضوع است يا قيد است شما بايد روز روزه بگيريد در جريان وقوف در عرفات از نيم روز از ظهر تا پايان همين طور است در جريان شب دهم در مشعر همين طور است در جريان عدم جواز خروج از منطقه مشعر بين الطلوعين و نگُذشتن به وادي محصل همين طور است بيتوته منا همين طور است نفر اول و دوم همين طور است زمان دخيل است. در اين موارد كه طبق ادله زمان كاملاً مطرح است موضوع است يا قيد است استصحاب به نظر اين آقايان نبايد جاري باشد در حالي كه جاري مي‌كنند. يك وقت است كه استصحاب حكمي جاري مي‌كنند بله خب آن مشكلي ندارد اما بحث در اين است كه استصحاب موضوعي هم هست.

سرّ جريان استصحاب موضوعي در اين مسائل ياد شده يعني در شب و روز ماه مبارك رمضان در مسئله موقف در عرفات در مشعر در بين الطلوعين مشعر و در بيتوته منا و در نفر اول نفر دوم همه اينها كه زمان دخيل است، اين است كه زمان يك وحدت اتصالي دارد اين يك، وحدت اتصالي به منزله وحدت شخصي است اين دو، لذا وقتي كه بخواهند روز را استصحاب بكنند ديگر نمي‌گويند كه او دقت عقلي را ما بررسي بكنيم آن جزء اول گذشت اين جزء دوم هنوز نيامده جزء دوم سابقه ندارد عرف مي‌گويد روز بود ديگر الآن كماكان چون روز بود و وحدت اتصالي به منزله وحدت شخصي است عرف نمي‌آيد تحليل بكند بگويد كه جزء قبلي گذشت آنكه قبلاً بود الآن جزء لاحق ندارد آنكه در لاحق آمد او جزء سابق ندارد كه بنابراين همان طور كه استصحاب حكمي در اين فروع ياد شده مطرح است، استصحاب موضوعي هم مطرح است پس اين مطلب چهارم مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) قابل نقد است.

تسرم معنايش اين است كه ما روز اجزاء كه كار نمي‌كنيم روي عنوان روز روي عنوان شب بله زمان متسرم هست زمان كه متسرم است اگر ما جزء قبلي را مي‌خواستيم استصحاب بكنيم بله جزء قبلي شك لاحق ندارد و اگر بخواهيم درباره سابقه جزء لاحق بحث بكنيم اين يقين سابق ندارد اما درباره روز بحث مي‌كنيم و شب شب و روز يك وحدت استحصالي دارد يك، وحدت استحصالي لدي العرف به منزله وحدت شخصي است اين دو.

پرسش: كسي نذر مي‌كند كه من روز جمعه مي‌خواهم روزه بگيرم اگر شنبه شد آيا جاي شك دارد كه؟

پاسخ: نه خب آخر دو تا روز است ديگر پيش عرف.

پرسش: ما هم بايد حكم را به عرف بدهيم نه اينكه بخواهيم بصورت اتصاليه باشد؟

پاسخ: نه آنها مي‌خواستند بگويند اشكال بكنند كه جزء اول از بين رفته جزء دوم نيامده اينها با دقت عقلي دارند اشكال مي‌كنند و چون در اين‌گونه از مراحل و مسائل موضوع عرف است و مرجع عرف است نبايد آن دقت عقلي را مطرح كرد. اگر دقت عقلي باشد فوق اين دقت عقلي يك مطلب ادقّي هم هست و آن اين است كه وجود كل شيء بحسبه زمان ثباتش در همان تغير است. ولي اگر بخواهيم موضوع را به عرف ارجاع بدهيم چه اينكه بايد اين كار را بكنيم عرف شب و روز مي‌بيند مي‌گويد قبلاً روز بود الآن هم هست. فرمايش مرحوم آقاي نائيني از دو طرف فشار به آن مي‌آيد يكي اينكه شما اگر بخواهيد موضوع را به عرف مراجعه بكنيد چه اينكه بايد مراجعه كنيد و عرف اجزاء نمي‌بيند عرف شب و روز مي‌بيند قبلاً مي‌گويد روز بود الآن كما كان اگر بخواهيد دقيق حرف بزنيد مطلب دقيق در جاي ديگر است و آن اين است كه ثبات زمان به همين وحدت اتصالي آن است. زمان يك وجود شخصي سيال و فرار دارد آن مطلب ادق از فرمايش مرحوم آقاي نائيني است كه در جاي خود مشخص شده لذا اين فرمايش در اين وسط پرس مي‌شود، هم از اين طرف عرف فشار مي‌آورد هم از آن طرف فلسفه فشار مي‌آورد.

بنابراين آدم در جاي خودش بايد حرف خودش را بزند اگر كسي خواست حرفهاي دقيق بزند از فقه و اصول بايد برود بيرون ديگر عرفي فكر نكند جاي ديگر فكر بكند آنجا هم يك مطلب دقيق‌تر هست اگر فقهي و اصولي فكر بكند بايد به عرف ارجاع بكند عرف شب و روز مي‌بيند. اين عصاره نقدي است كه بر فرمايش مرحوم آقاي نائيني وارد است.

نقد سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) بر مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) مرحوم شيخ مي‌فرمايد كه اگر اين عموم (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) هر فردي را شامل بشود از نظر عموم و هر زماني را شامل بشود از نظر اطلاق كه از نظر اطلاق شامل بشود ما اگر شك كرديم در زمان ديگر اين شك در تخصيص زائد است و شك در تخصيص زائد به منزله شك در اصل تخصيص است.

سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد اينجا مرحوم شيخ بين تخصيص و تقييد خلط كردند جا براي تخصيص نيست نسبت به زمان جا براي تقييد است بيان ذلك اين است كه ما يك عموم داريم يك اطلاق عموم دليلاً و مدلولاً با اطلاق دليلاً و مدلولاً فرق مي‌كند. دليل عموم لفظ است حالا يا الكل است يا جمع است يا «الف» «لام» است يا هيأت جمع است كه لغتاً براي عموم وضع شده است مثل كل كذا جميع كذا يا «الف» «لام» جمع «الف» «لام» استغراق يا هيأت جمع مثل عقود و مانند آن كه اينها دليل عموم‌اند. مدلول عموم هم كل فردٍ فردٍ فردٍ فردٍ كثرت است. خب كثرت مدلول است اين كلمه كل، كلمه جمع «الف» «لام» «الف» «لام» استغراق هيأت جمع اينها دال‌اند. ولي اطلاق دليلاً و مدلولاً با عموم فرق مي‌كند در اطلاق ما لفظي نداريم كه مثلاً بگوييم فلان لفظ براي اطلاق وضع شده باشد ما چنين چيزي نداريم. مدلولش هم كثرت نيست مدلولش نفس طبيعت است خب ما اطلاق را از كجا استفاده مي‌كنيم؟ اطلاق جزء عناوين لفظي نيست كه يك لفظي باشد دلالت بكند بر اطلاق ما از اينكه گوينده اين متكلم عاقل است و مطلوبي را عاقلانه از كسي طلب مي‌كند و در صدد بيان هست و مي‌توانست قيد بياورد و نياورد اگر گفت «اعتق رقبةً» چون حكيم است عاقل است مي‌توانست قيد بياورد و قيد نياورد از فعل او ما مي‌فهميم كه آنچه مطلوب است نفس طبيعت است هيچ قيدي دخالت ندارد پس اطلاق را از لفظ نمي‌فهميم از فعل مي‌فهميم اين يك، مدلول اطلاق هم نفس طبيعت است نه كثرت اين دو، پس اطلاق و عموم دليلاً و مدلولاً از هم جدايند. در جريان (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ما يك عقدي داريم كه زير پوشش هيأت فعول رفته كه جمع است و مدخول «الف» «لام» استغراق است كه روي او داخل شده عقد شده عقود با «الف» و «لام» شده العقود (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) اين «الف» «لام» پيام خاص خودش را دارد. هيأت فعول كه هيأت جمع است پيام خاص خودش را دارد چون اين هيأت فعول كه براي جمع است تنها درباره عقود كه نيست كه هر كلمه‌اي كه جمع بسته شد به صورت افعال يا فعول اين دلالت بر كثرت مي‌كند اين هيأت دلالت بر كثرت مي‌كند نه ماده خب پس «الف» و «لام» وضع خاص خودش را دارد هيأت عقود هم وضع خاص خودش را دارد عقد هم مطلق است اين عقد نقش طبيعت را مي‌رساند. آنها كه الفاظ‌اند كثرت را مي‌رسانند. اطلاق را ما از كجا استفاده مي‌كنيم؟ اطلاق را از اين فعل متكلم اين متكلم عاقل حكيم اگر قيدي زمان و زميني دخيل بود او را ذكر مي‌كرد چون نه زماني را دخيل كرد نه زميني را دخيل كرد چيزي را همراه اين عقد ذكر نكرد معلوم مي‌شود عقد أي عقدٍ كان في أي زمانٍ و في أي ارضٍ مطلوب شارع است يا بايد امضا كرد يا بايد صحيح باشد همين.

اطلاق فعل حكيم است نه لفظ حكيم مدلول او هم نفس طبيعت است چون اين‌چنين است در (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ما يك عموم داريم و يك اطلاق عموم ناظر به كثرت است راجع به افراد كل عقدٍ عقدٍ عقدٍ كه حرف عام براي تكثير مدخول خودش است وقتي گفتند كل عقدٍ اين «كل» كارش اين است كه اين عقد را تكثير مي‌كند اگر عقد شده عقود اين هيأت فعول عقد را تكثير مي‌كند اگر «الف» و «لام» استغراق روي آن درآمد، اين مدخول خودش يعني عقد را تكثير مي‌كند. از نظر فرد از نظر زمان هيچ كدام از اينها حرفي ندارند ما عدم تفاوت ازمنه يا استمرار ازمنه را از فعل مولا و حكيم مي‌فهميم اين مي‌شود اطلاق آن مي‌شود عموم چون بين عموم و اطلاق هم لفظ خاص ندارد. چون اطلاق لفظ خاص ندارد و از شئون لفظي نيست و از ادله لفظي نيست و از ظهورات لفظي نيست، سخن از تخصيص او معنا ندارد كه ما اگر شك كرديم كه اين زمان اول كه به دليل فوريت يا كه قدر متيقن است خارج شد اگر زمان دوم خارج بشود بشود تخصيص زائد اين تخصيص زائد نيست؛ چه اينكه زمان اول هم تخصيص پيدا نكرده زمان اول تقييد است زمان دوم تقييد زائد است نه تخصيص. اينكه در فرمايشات مرحوم شيخ آمده است كه اين تخصيص مي‌شود تخصيص زائد مي‌شود و فلان. ايشان مي‌فرمايند يعني سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) مي‌فرمايند كه اين خلط بين تخصيص و تقييد است اين عصاره فرمايش امام(رضوان الله عليه).

اما و الذي ينبغي أن يقال اين است كه اينكه فرموديد اطلاق لفظ خاص ندارد اين درست است دليلاً و مدلولاً با عموم فرق دارد اين درست است اما اينكه از سنخ لفظ نيست اين را بايد توضيح بدهيم اينكه مي‌گويند دليل لفظي، اصول لفظي، ادله لفظي اينكه در اصول مي‌گويند لفظ اين در برابر اجماع است و در برابر دليل عقل نه در برابر عموم. لفظي كه مي‌گويند اين‌چنين نيست كه فعل را شامل نشود اين لفظ و اين قول اعم از لفظ و فعل است در سورهٴ مباركهٴ «ق» كه دارد (ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ) معنايش اين نيست كه انسان فقط حرفي كه مي‌زند يك فرشته مراقب آماده براي ضبط هست اين لفظ در مقابل فعل نيست كه اين آيه فعل را شامل نشود نگاه به نامحرم هم اين‌چنين است. يك رقيب عتيدي هستند كه بنويسند گوش دادن حرف ديگري غيبت هم همين طور است. اين كه فرمود: (ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ) اين قول اعم از همه شئون انساني است منتها چون بارزترين كاري كه انسان انجام مي‌دهد كلام اوست ما بگوييم ببينيم حرف آن آقا چيست، حرف آن آقا چيست لازم نيست ببينيم كه چه كلماتي از او صادر شده كه نحوه فعل او رفتار او هم همين طور است نظير اينكه اگر گفتند (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) مال مردم را نخوريد اين اكل كنايه از مطلق تصرف است اينجا هم قول كنايه از مطلق فعل است خب چه لفظ باشد چه فعل باشد. ما وقتي كه مي‌گوييم سنت در برابر در كنار قرآن و عقل حجت شرعي است اين سنت را گفتند فعل معصوم، قول معصوم، تقرير معصوم هر جا كه كاشف باشد از يك مطلبي اين خواه به صورت قول باشد خواه به صورت فعل باشد خواه به صورت سكوت اين جزء ادله لفظي است در مقابل دليل عقلي اين جزء دليل نقلي است در برابر عقلي يا در برابر اجماع كه اطلاق مي‌گويد نگذاشت اگر اين را جزء دليل لبي نمي‌دانند؛ البته در آنجا كه فعل باشد مي‌گويند فعل لسان ندارد اصل كار را مي‌گويند دلالت دارد به هر تقدير اين كاشف از آن حق است اماره است يك، و در رديف اجماع و دليل عقلي و امثال ذلك نيست كه لبي باشد دو، و منظور از لفظ هم اعم از اينهاست نه اينكه لفظ خاصي براي اطلاق ذكر شده چون اين‌چنين است پس مي‌شود گفت اين جزء ادله لفظي است لذا مسئله اطلاق و تقييد هم در رديف عموم و خصوص ذكر مي‌كنند. حالا يك مناقشه مختصري است كه نسبت به اين فرمايش ايشان هست.

اصل مطلب اين است كه اگر مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) درباره تخصيص و امثال تخصيص بحث كردند مربوط به آن جايي است كه مكثّر باشد زمان مثل اينكه مي‌فرمايد «اكرم العلماء في كل يومٍ» آن در آن‌گونه از موارد مي‌فرمايد كه اگر در يك روز خارج شد روز دوم ما شك كرديم شك در تخصيص زائد به منزله شك در اصل تخصيص است و منفي به اصالت العموم است در آن‌گونه از موارد مي‌فرمايد و اگر مطلق باشد خود ايشان هم فرق مي‌گذارند بين اطلاق و بين عموم البته خب تا اينجا اين فرمايشاتي كه اين بزرگواران فرمودند كه علي الفور است و علي التراخي است گرچه به آن جمع بندي نهايي نرسيديم اينها مي‌خواهند بگويند كه چون دست ما از عموم كوتاه است دليل لفظي كوتاه است بايد استصحاب بكنيم و استصحاب هم ممكن است براي اينكه زمان ظرف است نه زمان قيد مي‌گوييم اين حكم يعني قبلاً خيار بود الآن كما كان حالا در فرمايشات مرحوم محقق هم دو قول پيدا شده يكي اينكه فرمود ديگران از آن استفاده تراخي كردند يكي اينكه در جاي ديگر آن طور كه نقل شده فرمود كه علي الفور است كه حالا اين دو تا قول مرحوم محقق بايد جمع بندي بشود يك جا تصريح كرده كه يكي دو صفحه قبل از مسئله خيار فور آن طور كه نقل شده است فرمود خيار غبن علي الفور است در مسئله تلقي ركبان و در اينجا فرمود كه خيار غبن هست فسخ مي‌كند «اذا شاء» اين «اذا شاء» را شهيد ثاني در مسالك به صورت «متي شاء» معنا كرده كه علي التراخي باشد الآن دو تا كار بايد بكنيم يكي اينكه اين دو تا قول محقق مشخص بشود كه ايشان دو تا فتوا دارند يا هر دو جا يكي است و يكي آن جمع‌بندي نهايي است كه آيا استصحاب جاري است يا راه براي عموم باز است؟

يك بحث اخلاقي آن است كه در عصر غيبت وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) به ما چند چيز آموختند مسئله دعاي ندبه و ادعيه ديگر كه وظايف است يا دعاهايي كه براي تعجيل آن ذات مقدس است اما يك دعاي خيلي حكيمانه‌اي به ما آموختند كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به زراره فرمود كه در عصر غيبت بگو «اللهم عرّفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم اعرف نبيك اللهم عرّفني رسولك فانك لم تعرفني رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرّفني حجتك فانك لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني» كه يك وقت هم درباره اين دعاي نوراني بحث شد كه اين از قويترين و غني‌ترين معارف ديني ماست و براي اينكه اگر كسي خدا را نشناسد پيغمبر را نمي‌شناسد و اگر پيغمبر را نشناسد امام را نمي‌شناسد به برهان لم در حقيقت برمي‌گردد چرا؟ براي اينكه پيغمبر خليفه الله است رسول الله است اگر كسي مستخلف عنه را نشناسد مرسل را نشناسد خب يقيناً خليفه را نمي‌شناسد و امام خليفه رسول الله است اگر كسي رسول الله را نشناسد رسالت را نشناسد براي او بين غدير و سقيفه فرقي نمي‌كند اينها كه گرفتار سقيفه شدند و سقفي شدند براي اينكه رسول را نشناختند خيال كردند او يك رهبر عادي است هر كسي مي‌تواند جاي او بنشيند خيلي اين برهان قوي است به ما فرمود بگو خدايا پيغمبرت را به من بشناسان براي اينكه اگر من پيغمبر را نشناسم خب جانشين را هم نمي‌شناسم اگر كسي مستخلف عنه را نشناسد خب جانشين او را هم نمي‌شناسد ممكن نبود كسي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بشناسد و گفتار سقيفه بشود اينها خيال كردند آن حضرت يك رهبر عادي است و با سقيفه هم مسئله حل مي‌شود «اللهم عرفني رسولك فانك لم تعرفني رسولك لم اعرف حجتك» خيلي اين حرف قوي است اين نظير دعاهاي ديگر «اللهم اغفر لي الذنوب» اينها نيست شما در ادعيه كمتر يك چنين برهاني پيدا مي‌كنيد اين به صورت برهان است ديگر. رسالت را انسان به وسيله آن مرسِل مي‌شناسد خب او خليفه خداست فرق بين نبي و متنبّي آن وقتي ممكن است كه انسان فرستنده را بشناسد اگر الله را نشناسد خب خليفه الله و رسول الله را هم نمي‌تواند بشناسد. عمده آن است كه ما الله را از كجا بشناسيم حالا چندين روايت است كه بخشي از اينها را سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان در ذيل آيه (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ) آنجا ذكر كردند و بخشي از اين روايات نوراني را در آن رسالة‌الولايه ايشان ذكر كردند كه مسئله معرفت نفس است كه «انفع المعارف معرفة النفس» است هيچ معرفتي بالاتر از معرفت نفس نيست سرّ ضعف اخلاقي ما اين است كه ما خودمان را نشناختيم و به بدن الآن مي‌پردازيم. تمام حسرت براي افراد گرفتار بدن اين است كه در قبر كاملاً زنده‌اند كاملاً بيدارند كاملاً مي‌فهمند اين بدني كه بارها و بارها براي او تلاش و كوشش كردند تا او را بپرورانند و بيارايند از هر طرف مورها جمع شدند دارند اين را مي‌خورند خب اين دارد مي‌بيند ديگر اين ‌طور نيست كه جاي ديگر رفته باشد يا غافل باشد كه تمام حسرت اين يوم الحسره، يوم الحسره از همان برزخ شروع مي‌شود اين تمام تلاش و كوشش‌اش را كرده كه اين بدن را بيارايد الآن هم تمام مورها جمع شدند دارند اين را مي‌خورند خب چه حسرتي بدتر از اين پس بدن كه ما او را مي‌اندازيم كنار او هم ما را مي‌اندازد كنار آنقدر نيست كه انسان براي او وقت صرف بكند و اگر خودمان را شناختيم خب «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اين رسالة‌الولايه سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) حيف كه جزء متون درسي نيست البته اين در رديف درسهاي ديگر نيست نظير بدايه و نهايه نيست يك رساله خيلي قوي يا عميقي است در آنجا بخش وسيعي در فصل چهارم يا سوم اين روايات معرفت نفس را ذكر مي‌كنند در ذيل اين آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ) روايات معرفت نفس را ذكر مي‌كنند كه اگر كسي خودش را بشناسد دائماً مواظب خودش باشد نگذارد بيگانه اينجا راه پيدا كند آن وقت الله را مي‌شناسد الله را كه شناخت خليفه الله را مي‌شناسد خليفه الله را كه شناخت خليفه رسول الله را مي‌شناسد خليفه رسول الله را كه شناخت دين خودش را حفظ مي‌كند. اما اگر ما بخواهيم همه اينها رايگان حاصل بشود اين‌چنين نيست. اين مراقبت براي آن است كه ما فقط اين را نگاه بكنيم نگاه بكنيم بشناسيم چون براي ما آشناست حرف سر اين است كه نگاه نمي‌كنيم. اين نظير درس و بحث فقه و اصول نيست كه از خارج بيايد كه ما با زحمت بنشينيم گوش بدهيم ببينيم استاد چه مي‌گويد. ما اگر نگاه بكنيم مي‌شناسيم ديگر چون خودمانيم ديگر بيگانه كه نيست و چون خود ماييم خودمان را كاملاً مي‌شناسيم فقط مشكل اين است كه ما سر خم نكرديم نگاه بكنيم ببينيم سر جايمان هستيم يا نيستيم.

بنابراين اين دعاي نوراني كه چند جمله است از قويترين و غني‌ترين ادعيه ماست كه بر اساس برهان لم دارد حركت مي‌كند همان طور كه در جهان عين اول خداست و خدا پيغمبر را آفريد و پيغمبر به دستور خدا امام را معين كرد و اينها دين را به مردم معرفي كردند در مقام وجود خارجي اول خداست بعد اينها خدا اينها را آفريد در مقام علمي هم اول معرفت خداست بعد معرفت اينها. لكن نردبان اين معارف همان معرفت نفس است كه اگر ان‌شاء‌الله ما به خودمان بپردازيم ديگر از اين غفلتها مصونيم ان‌شاء‌الله.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo