< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/10/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ شرايط خيار غبن

فور و تراخي خيار غبن وجوهي گفته شد و برخيها راههاي صعب العبوري را طي كردند و مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) آن راهها را تام ندانست و به اصالت عدم صحت فسخ تمسك كردند كه اين اصالت عدم صحت فسخ در مسئله لزوم عقد بيع هم كاربردي داشت. ولي آيا نيازي به اصالت فساد فسخ و عدم صحت فسخ هست كه مرحوم شيخ به زحمت افتادند يا نه؟ آيا راه ايشان هم صعب العبور هست يا نه؟ اگر اين راه صعب العبور نبود جا براي استصحاب خيار نيست كه لازمه‌اش تأخير و تراخي باشد پس دو مطلب بايد روشن بشود:

مطلب اوّل اينكه راهي كه ايشان رفتند هم نظير راه محقق ثاني و شهيد ثاني و امثال ذلك صعب العبور است يا نه؟ اگر راه صعب العبور بود نيازي به اين اصل ايشان نيست.

مطلب دوّم اين اصل استصحاب است و اماره نيست آيا بر استصحاب خيار مقدم هست يا نه؟ كه در بحث ديروز اشاره شد تقدم دارد اين دو مقام بايد بحث بشود.

مقام اول قبلاً به عرضتان رسيد كه راه اجتهاد در معاملات غوص در درياي غرائز و ارتكازات مردمي است راه اجتهاد در عبادات قوس در بحار روايات است. در عبادات نوآوري شارع است تا آدم مذاق شارع مقدس را به دست بياورد طول مي‌كشد اين يك ممارست چندين ساله مي‌خواهد تا شمّ روايات، شمّ فقه، شمّ تعبد مشخص بشود در معاملات از آن جهت كه شارع مقدس از راه عقل مردم دين مردم را به مردم آموخت نه از راه نقل و اين‌چنين نيست كه كسي بگويد ـ معاذ الله ـ بشر هم مي‌فهمد و شارع همان را امضا كرده است خير، خداي سبحان يك چراغي در درون جان بشر روشن كرد به نام عقل و فطرت آن فتيله آن چراغ را به وسيله انبيا بالا كشيد كه «يثيروا لهم دفائن العقول» بعد از اثاره دفائن العقول كه هر دو سرمايه الهي است هم آن دفائن عقول سرمايه الهي است كه خداي سبحان عطا كرده است هم انبيايي كه اين فتيله چراغ را بالا مي‌كشند اثاره مي‌كنند «يثيروا لهم دفائن العقول» كار خداي سبحان است با دو كار ذات اقدس الهي درون انسان را روشن كرد تا انسان زندگي‌اش را اداره كند. ديگر نمي‌شود گفت اين عقل است در برابر شرع ـ معاذ الله ـ خير اين هم شرع درون است آن هم شرع بيرون اين راه عقل است آن راه نقل كه هر دو در خدمت وحي‌اند متأسفانه اين حديث از غرر روايات است هنوز سند روشني براي او پيدا نشده همين كه مرحوم شيخ طريحي(رضوان الله عليه) در مجمع البحرين نقل كرده كه «قال عليٌ(عليه السلام) العقل شرعٌ من باطن و ان الشرع عقلٌ من ظاهر» عقل شريعت خداست در درون و شريعت خدا عقل است از بيرون به هر تقدير عقل مثل نقل حجت شرعي است كسي نمي‌تواند بگويد من خودم فهميدم يا بشر خودش مي‌فهمد اينها بارها به عرضتان رسيد كه اگر كسي اين‌چنين سخن گفت او اسلامي حرف زد و قاروني فكر كرد. قارون هم همين حرف را مي‌زد مي‌گفت من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم (إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي) اين خطر در خيلي از ماها هست كه مي‌گوييم ما خودمان چهل سال زحمت كشيديم عالم شديم ملا شديم زحمت كشيديم. اين فكر از آن منحوس‌ترين افكار است كه از قارون به بعد يا قبل از قارون به انسانها رسيده همين كه گفتيم من خودم زحمت كشيدم به اينجا رسيدم شده قارون حالا اگر فرعون نشد مي‌شود قارون. اما اگر بگوييم بر اساس (ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ) ذات اقدس الهي توفيق داد اين نعمت را به ما مرحمت كرد اين مي‌شود راه اسلامي خب.

بهترين راه در معاملات اين است كه انسان برود در درياي غرائز و ارتكازات مردمي وقتي كه رفت با دست پر برمي‌گردد ما مي‌بينيم اين بيع قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست بعد از اسلام در حوزه مسلمين هست در حوزه غير مسلمين هست يك چيز تازه‌اي به عنوان (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) نيامده اين (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) كه نقل است امضاي همان حكم عقلي است كه خداي سبحان در درون انسانها روشن كرده پس بايد برويم به سراغ حقيقت بيع لدي العقلا مي‌بينيم اين بيعي كه قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست در حوزه مسلمانها هست در حوزه غير مسلمين هست با عناوين ديگر فرق دارد با هبه فرق دارد با اجاره فرق دارد با صلح فرق دارد با مضارعه و مضاربه و مساقات فرق دارد با همه عقود فرق دارد.

پيام خاص اين بيع اين است كه اگر در جايي در روي كره زمين يا بالاي آسمان خريد و فروش شد يك كسي گفت فروختم ديگري گفت خريدم «بعت و اشتريت» اين ملكيت عين مي‌آورد نه خصوص منفعت مثل اجاره نيست ملكيت عين با جميع منافع مي‌آورد يك، ملكيت مستقره مي‌آورد نه متزلزله دو، ملكيت لازمه مي‌آورد نه جائزه سه، ملكيت لازمه مستمره مستمره غير از مستقره است مستمره مي‌آورد چهار، دنيا با بيع اين كار را مي‌كند و اسلام هم دليل نقلي چيز تازه‌اي نياورده همين را امضا كرده در مشرق عالم در مغرب عالم اگر كسي چيزي را فروخت مي‌تواند بنويسد من مالي كه فروختم پس نمي‌گيرم حق قانوني اوست مسلم اوست براي اينكه بيع ملكيت مي‌آورد ملكيت عين نظير اجاره نيست كه ملكيت منفعت بياورد ملكيت مستقره مي‌آورد نه متزلزله نظير نصف مهري كه متوقف بر دخول است كه نصفش بالفعل مالك است نصف‌اش متزلزلاً متوقفاً علي الدخول اين ملكيت مستقره آورده نه متزلزله اين دو، و لازمه آورده نه جائزه نظير هبه نيست كه كسي پس بگيرد مالي را كه انسان به ديگري داد آن هم عقد است، ايجاب است، قبول است اگر غير ذي رحم باشد مي‌تواند بگو آقا مالم را پس بده اين ملكيت مستقره است و لازم نه جائز و مستمره است. براي يك سال و دو سال و ده سال و بيست سال نيست كسي نمي‌تواند بگويد زميني كه من پنجاه سال قبل به شما فروختم حالا مي‌خواهم پس بگيرم اين نيست. مادام العمر اگر عمر نوح(سلام الله عليه) هم داشته باشند اين لازم است اين يك چنين چيزي به عنوان حقيقت بيع هست و شارع هم چيز جديدي نياورده.

حقيقت بيع نه حقيقت شرعيه است نه حقيقت متشرعيه حقيقت عرفي است و بناي عقلاست و شارع مقدس هم امضا كرده به همين هم گفته (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) به همين هم گفته (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) خب حالا ما در لزوم بيع شك مي‌كنيم تا به اصالت عدم صحت فسخ تمسك بكنيم كه مرحوم شيخ اين راه صعب العبور را طي كرده؟ نيازي به اصل هست اصلاً يا اين اماره است و مقدم بر اصل است اين بناي عقلا كه به امضاي شارع رسيده است اين اماره است كار عقلا كار تعبدي نيست كه هر چه را كه عقلا انجام مي‌دهند اگر به ما هم عقلا باشند و اگر مورد امضاي شرع باشد در امارات هست در اصول عمليه كه عقل اصل عملي ندارد كه عرف اصل عملي ندارد كه اين اصول عمليه تعبد شارع است و راه‌گشاست خب اينها امارات است و كشف از واقع مي‌كند با بودن اين اصالت اللزوم جا براي استصحاب نيست ما اگر شك كرديم كه خيار غبن فور است يا تراخي بعد از اينكه زمان متيقن را پشت سر گذاشتيم شك كرديم در مرحله‌اي از بقا كه اين خيار هست يا نيست به اصالت اللزوم تمسك مي‌كنيم. حالا محقق ثاني شهيد ثاني و همفكرانشان اصالت اللزوم را از (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) استنباط كردند مرحوم شيخ و همفكرانشان نقد كردند كه اين عموم ازماني تابع عموم افرادي نيست، اين بر فرض اينكه فرد داخل باشد هست و اگر داخل نبود نيست خب. حالا اين كار را كردند چون ما استمرار را از همان بناي عقلا كشف كرديم اگر يك مقطع خاصي از همين عموم و اصل مستمر خارج شد لدي العقلا باز مراجعه مي‌كنيم ببينيم كه بناي عقلا در اين‌گونه از موارد چيست يك كسي مغبون شد خيار غبن داشت عالماً عامداً خيارش را فسخ نكرده مسامحه كرده آيا روز دوم و سوم بخواهد برود پس بگيرد آنها هم پس مي‌گيرند قبول مي‌كنند يا نه؟ نمي‌كنند اين كار را و شارع هم حرف جديدي نياورده در اين‌گونه از موارد.

بسيار خوب تا آن مقداري كه متيقن است عرف مساعدت مي‌كند از آن مقدار متيقن گذشته صاحب مغازه مي‌گويد كه من نمي‌توانم هر روز منتظر تو باشم كه او هم كالا مي‌خرد كالا مي‌فروشد اينكه نمي‌تواند هر روز منتظر بشود ببيند كه آن مغبون چه وقت مي‌آيد فسخ مي‌كند كه آن مي‌گويد يا قبول يا نكول زودتر بگو حل كن مسئله را. پس بناي عقلا هم بر همين است كه بر مقدار متيقن اكتفا مي‌كنند بقيه به همان مبناي خاص خودشان عمل مي‌كنند جا براي اصل نيست كه اين خلاصه بحث در مقام اول.

مقام دوم بحث حالا اگر ما دستمان كوتاه بود يا از اين غفلت كرديم آمديم خواستيم استصحاب بكنيم آنها كه با شك در مقتضي مي‌گويند استصحاب حجت است مي‌گويند وحدت قضيتين محفوظ است يك، نقد صادق است دو، ما مي‌توانيم استصحاب بكنيم اين نتيجه آنها خب استصحاب مي‌كنند لكن آن اماره جلوي استصحاب را مي‌گيرد. ما چه مبناي مرحوم شيخ را بپذيريم كه با شك در مقتضي استصحاب حجت نيست چه مبناي ديگران را قبول بكنيم كه با شك در مقتضي استصحاب حجت است جا براي استصحاب نيست چرا؟ چون ما اماره داريم. چطور محقق ثاني مي‌فرمود جا براي استصحاب نيست براي اينكه عموم ازماني داريم، ما اگر ديديم آن عموم ازماني يك راه صعب العبوري بود يا ناتمام بود اين بناي عقلا كه تام است به همين ملكيت مستقره لازمه مستمره عقلا تمسك مي‌كنيم و شارع هم همين را امضا كرده گفت همين حلال است همين را وفا كنيد. خب اگر اين است جا براي استصحاب نيست خواه ما قائل باشيم به اينكه در شك در مقتضي استصحاب جاري است خواه قائل نباشيم. اگر از اين دو مرحله گذشتيم نوبت به مرحله سوم رسيد كه نمي‌رسد راه همان است كه در بحث ديروز اشاره شد و اين است كه ما دو تا اصل داريم دو تا استصحاب داريم يكي سببي است ديگري مسبب يكي حاكم است ديگري محكوم ما اگر شك مي‌كنيم كه آيا اين خيار هست يا نه؟ براي اينكه نمي‌دانيم آن ملكيت باقي است يا نه اين فرشي را كه فرش فروش فروخت و بيش از قيمت سوقيه فروخت و خريدار مغبون شد اصل ملكيت ثمن براي فروشنده حاصل شد اصل ملكيت مثمن براي خريدار حاصل شد اين اصل ملكيت كسي بخواهد اين ملك را از دست مالك در بياورد مي‌گوييم نمي‌تواند براي اينكه اين ملكيت همچنان هست آن مقطع خاص به نام فوريت، فور كه خارج شد خرج بالدليل هيچ در زمان بعد اگر ما شك كرديم كه اين فسخ اثر مي‌كند يا نه، مي‌گوييم ملكيتي كه قبلاً بود الآن كما كان آن مقداري كه خارج شده است زمان فوريت است اتصال كه ديگر شرط نيست آن مقداري كه يقيناً خارج شد همين مقدار فوريت است بقيه ملكيت را استصحاب مي‌كنيم؛ يعني آن فرش فروش مي‌گويد اين ثمن كه براي من بود اين آقا مي‌توانست فسخ بكند و بيايد ثمن را از من بگيرد وقتي كه مي‌توانست من هم منتظر بودم او نيامد حالا كه فرصت گذشت، فور گذشت روز بعد آمد من اين ملكيت حالت قبل را هم استصحاب مي‌كنم مي‌گويم اين ثمن ديروز براي من بود اليوم كما كان نتيجه استصحاب ملكيت اين است كه او هر چه بگويد «فسخت» بي اثر است او «فسخت» مي‌خواهد بگويد چه كار مي‌خواهد بكند؟ مي‌خواهد ملك را از دست من فروشنده بگيرد ديگر من ملكيت را هم استصحاب مي‌كنم.

اگر زمان قيد باشد كه ما مي‌توانيم به عموم تمسك بكنيم اين مي‌شود مفرّد مي‌شود مكثّر مي‌شود يك فرد جديد اما حالا اگر زمان قيد نباشد صرف ظرف باشد و ما شك بكنيم استصحاب ملكيت مقدم است بر استصحاب حق خيار مغبون اين فرش فروش مي‌گويد اين ثمن تا ديروز براي من بود من هم منتظر بودم او بيايد فسخ كند ثمن را برگرداند او نيامد من اين ثمن كه ملك من بود اليوم استصحاب مي‌كنم به اينكه ملك من است چون اليوم ملك من است معلوم مي‌شود فسخ او بي اثر است اينكه مرحوم شيخ فرمود اصالت فساد فسخ اين اصل فساد فسخ كه سابقه ندارد كه ما بگوييم قبلاً فسخ فاسد بود الآن كما كان كه قبلاً كه فسخ صحيح بود يعني اگر ديروز مي‌آمد مي‌گفت «فسخت» اين فسخ صحيح بود اينكه مي‌گويد اصل فساد فسخ است يعني منشأش آنكه چون ملكيت را استصحاب مي‌كند ثمن مال فروشنده است آن مي‌خواهد مال مردم را از دست مردم در بيارود خب نمي‌تواند.

بنابراين آن اصل استصحاب ملكيت ثمن براي فروشنده مقدم است بر استصحاب خيار غبني كه براي مغبون بود مسئله اصالت اللزوم را كه مرحوم شيخ در اصل اينكه بيع عقد بيع جزء عقود لازم است هم از همين راهها استفاده كرده، منتها وقتي يك راه شفافي انسان به اصل تمسك كرد به استصحاب تمسك كرده ولي وقتي راه شفافي كه ما داريم كه با آن راه شفاف حضور عقل در صحنه روشن مي‌شود شما كه اين حرفها را به بركت عقل داريد مي‌گوييد ما الآن مي‌بينيد نه تنها در اصول در بسياري از مسائل فقهي به بركت عقل داريم پيش مي‌رويم. منتها اين اصول اگر متولي داشته باشد به جاي اينكه بحث قطع را مطرح كند و قطع قطّاع و امثال ذلك را مطرح كند عقل را مطرح مي‌كند آنچه كه منبع فقه و حجيت خداست كتاب و سنت است و عقل بايد عقل را شكوفا كرد در اصول آن نيمي از بحثهاي اصول را به خودش اختصاص مي‌دهد عقل چيست؟ ادله عقلي چيست؟ منابع عقلي چيست؟ كاربرد عقل چيست؟ عقل با بناي عقلا چه فرق دارد؟ اينها اصولي حرف مي‌زنند ولي فقهي فكر مي‌كنند شك شكاك معتبر نيست قطع قطّاع هم معتبر نيست اين صبغه فقهي‌اش بيشتر از اصولي‌اش است منتها شك شكاك را بردند در فقه قطع قطّاع را بردند در اصول شما بايد درباره عقل و معيار عقل بحث بكنيد الآن گردانه اصلي اين شما الآن چند سال است در معاملات هستيد يكي دو تا روايت شايد پيدا كرديد.

معاملات را عقل دارد اداره مي‌كند چه اينكه اصول را هم عقل دارد اداره مي‌كند بايد عقل مباني عقل حجيت عقل كاربرد عقل شعاع عقل، قلمرو عقل، عقل در قبال نقل اينها بايد در اصول مشخص بشود خب اگر ما آن راه را داشته باشيم كه راه دقيق‌تر و اصيل‌تر است ديگر نوبت به اصالت فساد فسخ نمي‌رسد نه در اينجا نه در آن اصل مسئله‌اي كه عقد بيع عقد لازم است مرحوم شيخ آنجا هم همين راه را طي كرده يكي از بهترين راه براي اينكه اصالت اللزوم بيع را ثابت كنند همين راه بود كه مي‌گفتيم ملكيت را استصحاب مي‌كنيم اگر طرف مقابل آمده فسخ كرده مي‌گوييم قبل از فسخ كه ملك ما بود الآن كماكان فينتج اللزوم. نه اينكه مي‌خواهيم مثبت باشد عنوان لزوم ثابت كنيم ما كه عنوان لزوم نمي‌خواهيم ثابت كنيم كه لزوم موضوعي باشد براي حكم شرعي اينكه نمي‌خواهيم ثابت كنيم همين كه مال مردم را نمي‌شود از دستش گرفت كافي است خب.

بله ما الآن به (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) تمسك نمي‌كنيم ما مي‌گوييم اين عقدي را كه شارع مقدس امضا كرده چند تا اثر داشت اصل ملكيت عين بود در قبال خصوص منفعت مثل اجاره ملكيت مستقر بود نه متزلزل ملكيت لازم بود نه جائز ملكيت لازمه مستمره بود نه موقت اين بناي عقلاست و شارع هم همين را امضا كرده الآن كسي نمي‌تواند بگويد ما آن زميني كه پنجاه سال قبل به شما فروختيم مي‌خواهيم پس بگيريم حق ندارد نه پنج روز قبل، نه پنج سال قبل، نه پنج ساعت قبل، نه پنج دقيقه قبل، اين معلوم مي‌شود كه بناي عقلا اين است كه بيع حقيقتي است كه آثارش اين امور است ولو اين شخص نداند تفصيلاً اين احكام چهارگانه يا مناهل را اين را نداند ولي روي همان غريزه و ارتكاز دارد معامله مي‌كند ديگر خب.نه او معصيت كرده بنا بر اينكه «غبن المؤمن حرامٌ» چون حكم تكليفي است حكم وضعي را به همراه ندارد هيچ دليلي بر بطلان معامله كه نيست. معامله صحيح است و لازم هم هست مگر زمان خيار ما نمي‌توانيم بگوييم اين لاضرر يك جانبه است لاضرر متوجه غابن و مغبون هر دو مي‌شود.

پرسش: اين آقا كلاهبرار است؟

پاسخ: بسيار خب معصيت كرده چون معصيت كرده امر به معروف و نهي از منكر او را تعقيب مي‌كنند ممكن است تعزيرات هم بزنند ممكن است زندان هم برود بله هر اثري كه بر اين حرام بار است مترتب مي‌شود بر او جهنم هست؟ بله. اما حكم تكليفي با حكم وضعي فرق مي‌كند مثل ربا كه نيست كه معامله باطل باشد كه اگر كم فروشي كرده بايد جبران بكند آن بقيه را بدهد. اما اگر كم فروشي نكرده گران فروشي كرده محقق ثاني و ديگران اين حرف لطيف را فرمودند مرحوم شيخ هم پذيرفته كه اگر بخواهيد از راه ديگر بدهد هبة مستقلة هيچ بدهكار نيست اين گفته كه ثمن و مثمن اين است به طرف هم گفته او هم قبول كرده معامله شده لازم. اگر بخواهد از جيب خود يك چيز جديدي بدهد خيار غبن از بين نمي‌رود چرا؟ براي اينكه اين شخص بدهكار نيست نه ضمان يد دارد نه ضمان معاوضه ضمان معاوضه ندارد براي اينكه ثمن را گرفت مثمن را داد. ضمان يد را ندارد براي اينكه «من اتلف مال الغير» نيست «علي اليد ما أخذت» نيست مال مردم را تلف نكرده اين هيچ ضامن نيست حتي اگر مال خود را ما به التفاوت را از راه ديگر عطا بكند باز خيار غبن سر جايش محفوظ است. نعم، اگر بيايد به مغبون بگويد اين حق فسخي كه شما داريد اين حق فسخ را مصالحه كن به اين مبلغي كه من به شما مي‌دهم بعد مغبون بيايد حق خودش را ساقط بكند بله ديگر خيار غبن ساقط مي‌شود. بنابراين اين كسي كه گرانفروشي كرده كلاه برداري كرده زندان ممكن است برود تعزيرات دامنگيرش بشود ولي آن ديگر حق ندارد معامله را فسخ كند وقتي كه عالم بود عامداً عالماً تسامح و تساهل كرده خب.

بعد از فوريت جا براي خيار نيست اما عمده در فوريت است كه مقام بعدي بحث است در نوبت ديروز اشاره شد كه فور يك فور عقلي داريم كه اين حرج است فور عقلي معنايش اين است كه اگر كسي دارد آب مي‌نوشد فهميد اين كالا را گران خريده حتماً بايد اين ليوان را بگذارد زمين وسط آب بگويد «فسخت» يا دارد سؤال كسي را جواب مي‌دهد يك كسي سلام كرده اين دارد جواب سلام مي‌دهد يا سؤال كرده دارد جواب مي‌دهد فوراً بايد او را قطع كند بگويد «فسخت» اين نيست اين فوريت عقلي مستلزم حرج است و عسر است اين لازم نيست. اين را متفق‌اند مي‌ماند فوريت عرفي چون فوريت عرفي نصابي ندارد يك ساعت است دو ساعت است يك روز است دو روز است اين نصاب ندارد.

مشكل مرحوم شيخ و امثال شيخ(رضوان الله عليهم) اين است كه اينها مسائل فقهي را مطرح مي‌كنند يك، مسائل حقوقي را مطرح مي‌كنند دو، اما بريده بريده مطرح مي‌كنند با هم نمي‌بينند بي هم مي‌بينند اين سه، مشكلشان اين است. در اسلام فرمود براي اينكه گرفتار دستگاه قضايي نشويد به محكمه مراجعه نكنيد خريد و فروش مهمتان بايد قباله داشته باشد حالا ما قائل به استحباب شديم ديگران قائل به وجوب اين طولاني‌ترين آيه سورهيمباركهي«بقره» ناظر به همين است ديگر كه (إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ) ديني گرفتيد مالي گرفتيد كالايي را فروختيد حتماً (وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ) يا اگر كسي نتوانست (فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ) اگر كسي خودش نتوانست مستطيع نبود (فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ) دو تا (وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ) اين كار را بكنيد (إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ) بله حالا براي يك كيلو سيب زميني و يك قطعه نان ديگر لازم نيست قباله و سند صادر كنيد. اما براي معاملات رسميتان حتماً سند بگيريد قباله بگيريد شاهد بگيريد بخش وسيعي از اين پرونده‌ها كه در دستگاه قضايي است اين است كه اين مي‌گويد من دادم او مي‌گويد ندادي منكرش مي‌شوند اينها مي‌گويند من به او اطمينان داشتم خب اطمينان داشتي كه مشكل را حل نمي‌كند هميشه كه اين طمأنينه نيست هميشه كه اين حضور ذهن نيست يا شما يادتان مي‌رود يا او يادتان مي‌رود اينكه دين گفته بنويس براي همين است (وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ) بعد استثنا كرد فرمود: (إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ) حالا رفتيد يك قطعه نان گرفتيد يك كيلو نان گرفتيد قباله‌اي داشته باشيد لازم نيست يك سيب زميني خريديد سند بنويسيد لازم نيست فرش خريديد كالاي حالا اينكه مي‌گويند فاكتور فاكتور اين كار خوبي است اين را به عنوان سند آدم بايد داشته باشد كه اگر يك وقتي اختلافي شد مخصوصاً دو شريك. اين همان طور كه مي‌گويند عمداً خلاف نكنيد فرهنگ معامله كردن را هم اين آيه آموخت كه سند داشته باشيد قباله داشته باشيد شاهد داشته باشيد مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مسئله حقوقي را مطرح كرده فقهي را مطرح كرده اينجا مسئله حقوقي را در ذيل مطرح كرده كه اگر اينها اختلاف كردند يك كسي گفت من مي‌دانستم، يك كسي گفت من نمي‌دانستم يك كسي گفت من فسخ كردم آن يكي گفت كجا فسخ كردي اگر اختلاف كردند حق با مغبون است يا غابن در محكمه بايد رسيدگي بشود خب شما بيا اينها دو تايي را با هم ببين مسئله فقهي را و مسئله حقوقي را با هم ببين نه بي هم نگو فوراً لازم است يك گوشه را مرحوم شيخ اشاره كرده ولي بخشي از اينها را مرحوم آقاي حائري(رضوان الله عليه) بيان كرده بخشي از اينها را مرحوم آقاي اراكي در تقريرات درست مرحوم حاج شيخ بيان كرده و آن اين است كه بالأخره معامله است خب كسي كه دارد فسخ مي‌كند مسئله كار جزئي كه نيست كه حالا اگر يك كيلو سيب زميني خريده گران خريده كه اين ديگر حاضر نيست بياورد فسخ كند پس بدهد تمام اين زحمتها را كه بيش از قيمت سيب زميني است كه اين يك معامله مهمي را مي‌خواهد فسخ بكند. حالا فسخ بكند مرحوم علامه در تذكره گفته كه اگر شب هست خب صبر بكند فردا فسخ بكند مثلاً، از اين مثالها. مرحوم شيخ مي‌فرمايد كه درست است كه فوريت عقلي معيار نيست اما فوريت عرفي هم كه شما گفتيد به اين اندازه وسيع نيست كه حالا شب است صبر بكنيم فردا برويم فسخ بكنيم خب شما كه با يك «فسخت» مي‌توانيد فسخ بكنيد چرا فردا بايد به مرحوم شيخ گفت فردا براي اينكه برود پيش دو تا شاهد عادل بگويد شاهد باشيد كه من فسخ كردم تا پس فردا اگر به محكمه رفتند گير نكند ديگر به قسم نرسد او بگويد تو شاهد نداري مشكل حل نشود به قسم هم رسيد كمتر كسي حاضر است قسم بخورد. ممكن است ديگري سوگند پيش او نباشد اما قسم «تذر الديار بلاقع» اين را معصوم فرمود. فرمود خيلي از خانه‌هاست كه قبلاً كه نفرين مي‌كردند مي‌گفتند اي كاش مثلاً اميدواريم كه خانه او سبزي بكارند يعني اين ويران بشود به صورت باغچه در بيايد ديگران بياورند آنجا سبزي بكارند اين نفريني بود كه مي‌كردند «تذر الديار بلاقع» يعني همين خانه‌ها را ويران مي‌كند آنكه مؤمن و معتقد است مگر حاضر است قسم بخورد به اين آسانيها شاهد هم كه شما نداشتيد گفتيد شبانه بايد بگويد «فسخت» خب چرا اين ‌طور فشار مي‌آوريد بگوييد اين را مرحوم شيخ يك گوشه‌اي اشاره كرده يعني مرحوم حاج شيخ عبدالكريم(رضوان الله عليه) مرحوم اراكي(رضوان الله عليه) يك مقدار بازتر بيان كردند كه شب است بسيار خب شب چه كسي مي‌تواند پيش زن و بچه‌اش بگويد «فسخت» اينكه شهادت آنها مسموع نيست روز بشود برود پيش دو تا شاهد عادل پيش آنها بگويد آقا اين فرش را من خريدم گران خريدم فسخ مي‌كنم شما شاهد باشيد حالا تا برود در مغازه‌اش ممكن است طول بكشد بله لازم نيست برود در مغازه‌اش بگويد «فسخت» كه يك ساعت طول بكشد اما وقتي دو تا شاهد عادل آنجا حاضرند بگويد «فسخت» يا نماينده او را كه فردا ديده بگويد «فسخت».

بنابراين اين كاري كه مرحوم علامه كرده منظور لغو نيست كه بگويد فردا لمصلحةٍ بله اما اگر بخواهد روي تساهل و تسامح و امثال ذلك باشد مي‌گويد خب حالا فردا مي‌رويم فسخ مي‌كنيم بله اين حق ندارد براي اينكه او كه منتظر نيست كه آن هم متضرر مي‌شود ديگر.

حق شناسي در پايان بحث از مرحوم علامه و امثال علامه که مي‌بينيد اينها خيلي زرنگي كردند مرحوم شيخ در خلاف آمده فقه مقارن نوشته مرحوم علامه چه در تذكره چه در منتهي آمده فقه مقارن نوشته. اما خدا قبر اينها را نوراني كند اينها را با انبيا محشور كند اينها قدر ائمه را دانستند فقه مقارن اين است كه مثلاً در تمام فرمايشات مرحوم علامه در تذكره و منتهي مي‌گويد شيخ مفيد اين را گفته شيخ طوسي اين ‌طور گفته شافعي اين ‌طور گفته ابوحنيفه اين ‌طور گفته كه ائمه اهل سنت را در رديف علماي ما قرار مي‌دهند ـ معاذ الله ـ هرگز ايشان نمي‌گويد مثلاً امام صادق اين ‌طور فرمود شافعي اين ‌طور فرمود اين فقه مقارن يعني ائمه آنها را با علماي ما رديف كردن نه ائمه آنها را با ائمه ما ـ معاذ الله ـ رديف كردن كه بگوييم ابوحنيفه اين ‌طور گفته شافعي اين ‌طور گفته امام صادق اين ‌طور فرمود اين نيست شما در هيچ جا پيدا نمي‌كنيد كه مرحوم علامه غفلت كرده باشد فقه مقارن نوشته، فقه تطبيقي نوشته اما ائمه آنها را با علماي ما منطبق كرده ائمه آنها را با فقهاي ما همسان دانسته گرچه باز هم فضل براي اينهاست.

اصل مطلب اين است كه در فقه مقارن در فقه تطبيقي بايد مواظب بود كه حرم امن ولايت همچنان محفوظ باشد آنها در قله‌اند اين بيان نوراني از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يك، بعد وجود مبارك حضرت امير همان بيان را در نهج‌البلاغه دارد دو، كه «لا يقاس بنا احد» منتها در يك جا اسم ظاهر است در يك جا ضمير فرمود احدي را با اهل بيت نمي‌شود قياس كرد هم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين را فرمود در فرمايشات آن حضرت است هم بيان صريح وجود مبارك حضرت امير است در نهج‌البلاغه كه «لا يقاس و لا يسوّي بهم احد» اين نكره در سياق نفي است و شايد ملائكه را هم شامل بشود آنها هم در رديف اينها نيستند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo