درس خارج فقه آیت الله جوادی
89/10/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ شرايط خيار تأخير
چهارمين شرط از شرايط خيار تأخير اين بود كه مبيع شخصي باشد كه اگر مبيع كلي بود خيار تأخير نيست. معروف بين اصحاب(رضوان الله عليهم) هم همين شرط چهارم است. مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) براي تبيين اين از سه راه استفاده ميكند كه در نوبت قبل اشاره شد از مجموع اين سه راه ميخواهد كمك بگيرد كه اين شرط چهارم محقق است:
راه اول كلمات اصحاب است بررسي فتاواي فقهاست كه به عصر صدور اين روايات نزديكاند و به فهم مراد معصومين(عليهم السلام) آشناتر از ديگراناند.
راه دوم ارزيابي قاعده لاضرر است كه يكي از ادله خيار تأخير شمرده ميشد.
راه سوم بررسي تك تك اين چهار روايت است كه قبلاً نقل شد. در كلمات اصحاب فرمودند شيخ طوسي و امثال ايشان بالصراحه تصريح كردند كه در خيار تأخير مبيع بايد شخص خاص و معين باشد. درباره قاعده لاضرر فرمودند كه اگر مبيع كلي باشد لاضرر جا ندارد چرا؟ براي اينكه منشأ ضرر اين بود كه يك عين خارجي را بايع فروخته نه در او ميتواند تصرف بكند نه از منافع او چون مبيع مال مشتري شد اين يك، و اگر تلف بشود چون قبل از قبض است خسارتش به عهده بايع است دو، ثمن هم به دست او نرسيده است كه بتواند از عين يا منفعت او بهره ببرد اين سه، از سه جهت متضرر ميشود. اگر مبيع كلي باشد آن ضررها منتفي است زيرا مبيع كلي كه در ذمه اوست تفاوتي نكرده او قبل از فروش در كالاهاي خود ميتوانست تصرف بكند الآن كما كان. كلي در ذمه يك موجود خارجي نيست كه اين شخص ممنوع التصرف باشد اين يك، كلي در ذمه تلف شدني هم نيست تا ما بگوييم تلف قبل از قبض بر عهده بايع است اين دو. پس بنابراين ضرري در كار نيست وقتي ضرر در كار نبود لاضرر مطرح نيست وقتي لاضرر مطرح نبود خيار تأخير راه ندارد. درباره روايات هم كلمه بيع دارد در روايت ابن عمار منظور از اين بيع مبيع است منظور از مبيع يك چيزي است كه قابل عرضه باشد چون گرچه مبيع مفعول هست يعني فروخته شده ولي به قرينه عرضه يك شيئي كه الآن در معرض فروش است به آن ميگويند مبيع اما كلي در ذمه كه مبيع نيست در اين روايت دارد بيع اگر بيع را گرفته يا بيع را داده كه منظور از اين بيع مبيع است اين يك مقدمه. مبيع هم بر آن شيء فروخته شده اطلاق ميشود ولي مجازاً بر شيئي كه در معرض فروش است ميشود گفت مبيع اين دو، يك چيزي كه در ذمه است او نه فروخته شده است نه در معرض بيع است. بنابراين بر او مبيع صادق نيست اين روايتها كه كلمه متاع دارد كلمه مبيع دارد كلمه «يدعه عنده» دارد همه اينها ظهور دارد در اينكه مبيع يك امر شخصي است اما روايت ابي بكر عياش كه قاضي آن محكمه بود آن كلمه شيء دارد «من اشتري شيئاً» درست است شيء شامل كلي و شامل جزئي ميشود شامل عين شخصي و شامل كلي در ذمه ميشود اما به قرينه اشتري اگر بگويند چيزي را خريد به چه و بر كجا صادق است يا بر عين خارجي صادق است كه خريده شده يا بر عين خارجي كه در معرض خريد هم هست منطبق است «من اشتري شيئاً» كلي در ذمه نه مُشترا و خريده شده بالفعل است نه در معرض.
فرمايش مرحوم شيخ را مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) ميفرمايد «بيانه بنحوٍ اسد و اخصر» اين برهان اسد و اخصري كه از فارابي در مسئله توحيد معروف هست مرحوم آقاي نائيني گاهي از اين تعبير در فرمايشات خودشان استفاده ميكنند ميگويند تقريب اين مطلب به نحو اسد و اخصر اين است يك: در اين روايت دارد شيء «من اشتري شيئاً» دو: شيء شامل كلي و جزئي ميشود اما وقتي گفتند «اشتري شيئاً» اين كلمه شيء بر چيزي اطلاق ميشود كه يا بالفعل مبيع باشد يا در معرض بيع قرار گرفته باشد كلي در ذمه نه بالفعل مبيع است نه در معرض بنابراين «اشتري شيئاً» شاملش نميشود. خب چون بررسي اين روايات تحليل قاعده لاضرر پژوهش در كلمات فقها به تعبير مرحوم شيخ انصاري «يشرف الفقيه علي القطع» به اينكه مبيع بايد شخصي باشد. اين عصاره فرمايشات مرحوم شيخ بود در اين اضلاع سهگانه مثلث.
محققان بعدي منهم سيدنا الاستاد بعدش شاگردان مرحوم آقاي خوئي(رضوان الله عليهم اجمعين) اينها غالباً نقد كردند فرمودند كلمات اصحاب يكدست نيست براي اينكه شهيد ثاني كه لسان مشهور است به تعبير ديگران به تعبير صحيح لسان جمهور است او اين مطلب را به فقها نسبت نداد دارد كه شيخ طوسي اين را گفته خب اگر اين فرمايش براي همه فقها يا اكثر فقها بود ديگر مرحوم شهيد ثاني اين را به شيخ طوسي اسناد نميداد از اينكه فرمود شيخ طوسي اين را گفته معلوم ميشود خيلي از فقها اين را نگفتند ديگر. پس اثبات اينكه فتواي فقها اين است كار آساني نيست پس احراز نشده.
مسئله لاضرر ما هم قبول داريم كه لاضرر در آن جهت اول و دوم نيست ولي در جهت سوم هست ديگر مگر لاضرر بايد سه تا ضرر باشد تا لاضرر شاملش بشود كه اگر يك ناحيه ضرري بود لاضرر شامل حالش نميشود در اينجا لاضرر هست اگر مبيع كلي بود آن جهت اول و دوم نيست جهت اول اين بود كه مبيع را بايع فروخته نه در عين ميتواند تصرف بكند نه از منافعش ميتواند بهره ببرد اين يك، اگر هم تلف ميشد بر اساس «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه» خسارت به عهده بايع بود دو، اين دو جهت نيست اما جهت سوم در آن هست كه آن جهت سوم اين است كه ثمني را كه ملك اوست در اختيارش نيست نه ميتواند از عين ثمن استفاده كند نه از منافع او خب اين ضرر است ديگر. اگر لاضرر بخواهد جاري بشود كه لازم نيست سه تا ضرر باشد كه يا سه جهت باشد كه يك جهت هم باشد كافي است اين پس اشكال دوم اشكال سوم بررسي روايات است.
جهت اول و دوم منتفي است اما مبيع چون در عين خارجي كه نيست در ذمه است در ذمه كه وجود و عدمش يكسان است. ميماند ثمن، ثمن اين الآن چيز را فروخته ملك طلق فروشنده است و در اختيارش نيست.او نيامده بگيرد اينكه آماده بود مشكل خيار تأخير اين است كه مشتري گفت «اجيئك بالثمن» رفت كه رفت خب اينكه معامله نميشود كه اگر تقصير از ناحيه بايع بود كه او تمكين نميكرد بله اما تقصير از ناحيه مشتري است گفت «اجيئك بالثمن» رفت كه رفت خب اينكه معامله نميشود كه ما بگوييم كه اين آقا منتظر است هر وقت خريدار دلش خواست آمد شما به او تحويل بدهيد اينكه نميشود.يعني تقاص كند تازه بشود اول دعوا خب خيار مختار دارد معامله را فسخ ميكند ديگر تقاص بكند او دعوا راه بيندازد كه من ميآمدم در راه گير كردم شما چرا مال من را گرفتي اين ميشود اول دعوا وقتي راه صحيح دارد چرا انسان قائل به تقاص بشود خب.
پس بنابراين راه اولي كه مرحوم شيخ رفتند رفتني نبود راه دومي كه تصرف كردند استطراقش روا نبود ميماند راه سوم راه سوم تجديد نظر در روايات است اين روايات را ببينيم ببينيم كه اينها آن طور كه مرحوم شيخ و همفكرانشان(رضوان الله عليهم) اصرار دارند كه اين روايات چهارگانه مربوط به عين شخصي است آيا اين دعوا درست است يا درست نيست؟ عمده روايت مسئله است چه اينكه مهمترين دليل هم روايات مسئله بود درباره روايات:
روايت اول كه صحيحه زراره است وسائل جلد 18 صفحه 21 باب 9 از ابواب خيار مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) «بإسناده عن جميل عن زرارة» كه روايت صحيحه است «عن أبي جعفر(عليهما الصلاة و عليهما السلام) قال قلت له الرّجل يشتري من الرّجل المتاع ثمّ يدعه عنده فيقول حتّي آتيك بثمنه» اينجا حكمش چيست رفت و نيامد حضرت فرمود: «إن جاء فيما بينه و بين ثلاثة أيّام» معامله لازم است و الا براي بايع لزوم ندارد بايع خيار دارد خب اين كلمه متاع شامل كلي و جزئي نميشود حتماً شامل شخص و معين ميشود اگر يك كسي معامله كلي كرد نميشود گفت متاعي را فروخت؟ اگر معامله سلفي كرد نميشود گفت متاعي را خريد؟ متاع متاع است ديگر چه كلي چه جزئي چه غير معين چه في الذمه چه عين چه ذمه شما از كجا ميگوييد اين متاع الا و لابد شخص خارجي است؟ اين «يدعه عنده» معنايش اين نيست كه گرفت و تحويلش داد تا بشود شخص «يدعه عنده» يعني تحويل نگرفت يعني ترك كرد خب با هر دو صادق است ديگر اگر المتاع كلي و شخص را شامل ميشود و معناي «يدعه عنده» هم اين نيست كه گرفت و نزدش گذاشت بلكه ترك كرد و نگرفت خب شامل كلي و جزئي هر دو ميشود.
تراخي رتبي است ديگر نه تراخي چه زماني باشد اين آقا رفته تحويلش بدهد گفت نه خير من چون كلي را فروخته بعد ميخواهد وفا كند مرحله عقد تمام شد مرحله عقد روي كلي بود اين يك، نوبت به مرحله وفا رسيد ايشان گفت آقا باشد پيشتان من بعد ميآيم. الآن اگر كسي يك كالايي را بخرد سه صورت دارد يك كالايي كه روي ميز فروشنده است بفروشد يا بگويد كه يكي از اين تنگها كه در اين قفسه هست من فروختم آن اوّلي ميشود شخص دومي ميشود كلي في المعين يا گفته تنگ با اين شرايط به شما فروختم هر سه حال كلي در ذمه كلي در معين شخص خارجي هر سه را ميگيرد ديگر. فروشنده وقتي خواست تحويل خريدار بدهد خريدار گفت آقا من بعد ميآيم تحويل ميگيرم در هر سه صادق است ديگر ما بگوييم الا و لابد مبيع بايد شخصي باشد.
روايت سوم اين باب كه از عليبنيقطين است آن هم به اين صورت دارد «عن الرجل يبيع البيع و لا يقبضه صاحبه و لا يقبض الثمن يبيع البيع» منظور از اين بيع مبيع است در عربي گاهي مصدر به معناي مفعول است مثل لفظ به معناي ملفوظ خلق به معناي مخلوق اين در حاشيه ملاعبدالله و اينها هم هست كه گاهي مصدر به معناي مفعول است لفظش اين است يعني ملفوظش اين است خلق خدا يعني مخلوق خدا بيع يعني مبيع. مرحوم حاج آقا اراكي(رضوان الله عليه) در تقريرات مرحوم آقاي حائري(رضوان الله عليه) ميفرمايد اين در عربي درست است ولي در فارسي فروختن به معناي فروخته شده نيست خب نباشد ما كه فارسي را معنا نميكنيم روايت هم البيع دارد حالا بله در لغت ديگر كسي مدعي نيست كه در فارسي هم مثل عربي مصدر به معناي اسم مفعول اطلاق ميشود كه كسي هم كه ادعا نكرده لازم هم نيست ايشان فرمودند بله اين در عربي درست است ولي در فارسي فروختن به معناي فروخته شده نيست خب نباشد. غرض آن است كه فروختن در فارسي به معناي فروخته شده به كار برده نميشود خب نباشد اما در عربي بيع به معناي مبيع است مثل خلق به معناي مخلوق لفظ به معناي ملفوظ و مانند آن اينجا «يبيع البيع» يعني يبيع المبيع خب اين چه كلي باشد در ذمه چه كلي باشد في المعين چه شخص خارجي هر سه را شامل ميشود ديگر. بنابراين قبض و اقباض هم مال مرحله بعد است قبض كل شيء بحسبه قبض هر كدام از اين مبيعهاي سهگانه به حسب خود اينهاست پس روايت اول كه صحيحه است و روايت سوم هم كه معتبر هست اينها هيچ كدام ظهور در شخص خاص ندارند.
روايت چهارم هم «من اشتري بيعاً» اين روايت اسحاقبنعمار اين هم شبيه روايت عليبنيقطين است كه دارد «من اشتري بيعاً» و آن قبض و اقباض و اينها هم كه حتي در آن نيست بيع به معني مبيع است مبيع خواه كلي در ذمه خواه كلي في المعين خواه شخص خارجي اين مال اين.
روايت دوم روايت ابي بكر عياش دارد شيء است پس روايت اول دارد متاع روايت سوم دارد بيع يعني به معناي مبيع روايت چهارم دارد بيع يعني به معني مبيع اينها قابل تطبيق بر هر سه عنوان است كلي در ذمه كلي في المعين شخص خارجي روايت ابي بكر عياش كه دارد «شيء» شيء همه اينها را شامل ميشود مرحوم شيخ آن مطلبي را كه فرمودند و مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) به عنوان تقريب اسد و اخصر ذكر كردند اين است كه درست است شيء شامل كلي در ذمه و كلي في المعين و شخص خارجي ميشود كه ابي بكر عياش ميگويد «سمعته يقول من اشتري شيئاً فجاء بالثّمن ما بينه و بين ثلاثة أيّام» شيء شامل هر سه ميشود لكن وقتي گفته شد «من اشتري شيئاً» اين شيء به معناي مبيع است بالفعل كه اين شيء مبيع نيست بايد در معرض بيع باشد كلي در ذمه كه معرض بيع نيست.
خلاصه استدلال مرحوم شيخ با تقريب اسد و اخصر مرحوم نائيني(رضوان الله عليه) به اين برميگردد كه «من اشتري شيئاً» چيزي كه در معرض فروش است كلي در ذمه كه در معرض فروش نيست. نقدي كه ديگران كردند اين است كه خير «من اشتري شيئاً» چيزي كه آيندهاش فروش است نظير (إِنّي أَراني أَعْصِرُ خَمْراً) است (إِنّي أَراني أَعْصِرُ خَمْراً) كسي كه خمر را عصاري نميكند كه انگور را عصاري ميكند كه بشود خمر. به علاقه عول چون در آينده نزديك عصاره اين انگور ميشود خمر گفت اعصر خمرا علاقه عول يكي از علاقه بيست و چهارگانه مجاز مرسل است به علاقه عول ميشود گفت به علاقه عول ميشود گفت شيء مشتري به علاقه عول ميشود گفت شيء مبيع اينكه در ذمه است چون در آينده نزديك مشتري است ميشود گفت «من اشتري شيئاً».
ذهن غير از ذمه است ذهن به فلسفه برميگردد ذهن حقيقت است ذمه يك امر اعتبار است اين ذمه را معتبر اعتبار ميكنند ديگر مرتب الآن با ذمه ميخرند ديگر ولو معامله نقدي هم باشد نه نسيه الآن غالباً وقتي انسان ميرود بازار مراجعه ميكند ميبيند مشتريها ثمنشان كلي در ذمه است يك كسي پول نقد در دستش نيست كه به فروشنده بگويد آقا من با اين پول آن ظرف را خريدهام يا بگويد كه با يكي از اسكناسهايي كه در اين جيب راست من است آن ظرف را خريدهام اين طور كه معامله نميكند كه ثمن نه شخصي است نه كلي في المعين ميگويند اين را خريدم اين به ذمه ميخرد بعد در مقام وفا دست به جيب ميكند يك اسكناس به او ميدهد غالباً معامله طوري است كه ثمن كلي در ذمه است. مثمن حالا سه حال دارد يا شخص خارجي است يا كلي في المعين يا كلي في الذمه ولي غالباً ثمن كلي در ذمه است ديگر خب ولي اينجا مثمن كلي است «من اشتري شيئاً» غرض اينكه علاقه عول در هر سه جا راه دارد. بر فرض كه اين «من اشتري شيئاً» علاقه عولش يا اشرافش ضعيف باشد روايت ابي بكر عياش ظهوري در كلي ندارد نه اينكه ظهور در شخص دارد.
بنابراين حداكثر اگر ما تنزل كنيم اين است كه اين ظهوري در كلي ندارد بله اما ظهور در شخص هم ندارد بنابراين تاكنون نظر نهايي نميتوان داد كه شرط چهارم اين است كه مبيع بايد شخص خارجي باشد ممكن است يك نظر نهايي ديگري روي اين حرفها ارائه بشود اگر نظر نهايي روي اين حرفها ارائه شد كه آن را به خواست خدا در روز بعد از تعطيلات ماه صفر مطرح ميكنيم اگر نشد كه همين نظر نهايي همين است.
يک روايت اخلاقی كه طبق روايات فراواني كه فريقين نقل كردند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهلية» كه اين اهميت ولايت و امامت و امام شناسي و اينها را مشخص ميكند كه حيات جامعه وقتي حيات معقول و متمدنانه است كه ولي عصرش را بشناسد اين يك. خب امام زمان را از چه راه بشناسيم زراره از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كرد كه وظيفه ما در عصر غيبت چيست؟ چه كار بكنيم؟ حضرت فرمود اين دعا را بخوانيد كه «اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم اعرف نبيك اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني» اين دعا را بخوانيد يعني با اين دعا زندگي كنيد اگر با اين دعا كسي زندگي كرد عصر غيبت او به منزله عصر حضور و ظهور ميشود ديگر مرگ او مرگ جاهليت نيست خب اين دعا چه پيام داشت در نوبت قبل چهارشنبه قبل گذشت كه اين دعا در اين دعا به خدا عرض ميكنيم خدايا امامت جانشيني نبوت است ما تا نبوت و نبي را نشناسيم كه منوب عنه است امام را هم نميشناسيم و نبوت و نبي جانشيني و جانشين و خليفة الله است تا توحيد نداشته باشيم الله را نشناسيم اسماء حسني و صفات عليا او را نشناسيم پيامبرش را نميشناسيم پس:
اول معرفت خداست كه منوب عنه است تا در سايه معرفت خدا خليفه خدا كه پيامبر است بشناسيم.
دوم معرفت رسول خداست تا در سايه شناخت رسول خدا جانشين او را كه امام است بشناسيم.
سوم شناخت امام است تا انشاءالله از گمراهي نجات پيدا كنيم يعني اساس معرفت امام غدير است و نه سقيفه خب اين دو اصل در اصول قبلي گذشت اما حالا خدا را از كجا بشناسيم؟ اينكه عرض ميكنيم «اللهم عرفني نفسك» خدايا خودت را به ما بشناسان جواب اين دعاي ما چيست؟ اجابت اين دعا چيست؟ اين را ذات اقدس الهي در سورهی مباركهی «مائده» جواب داد فرمود: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ) خودتان را بشناسيد خدا را بشناسيد همين جا باشيد تكان نخوريد اين «عليكم» اسم فعل است يعني همين جا سر جايت باش «الزموا انفسكم» اما ميبينيد متأسفانه ما همه جا هستيم در جاي خودمان نيستيم هر كدام ما اگر سر جاي خودمان بوديم كه مشكلي پيش نميآمد اما همه ما سعي ميكنيم جاي ديگري باشيم اين است كه مشكل ميشود اين «عليكم» يعني «عليكم» اسم فعل است ديگر. اسمي است به معناي فعل نه اينكه علي حرف جر باشد اين كلمه اسم است يك، معناي «الزموا» را دارد دو، يعني تكان نخوريد سر جايتان باشيد خب ما بايد ببينيم كجا هستيم جايمان كجاست كه سر جايمان باشيم يا نه؟ اين بدون معرفت نفس ممكن نيست كه فرمود: (لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ) شما كه سر جايتان باشيد هيچ آسيبي نميبينيد امر به معروف و نهي از منكر هم خواهيد كرد وگرنه سر جايتان نيستيد خب پس ما بايد سر جايمان باشيم تا خدا را بشناسيم پس اجابت آن دعا كه «اللهم عرفني نفسك» به اين است كه «اعرف نفسك فاعرف ربك» چندين روايت در اين مضمون يا «من عرف نفسه فقد عرف ربه» است گاهي به صورت فعل ماضي، گاهي به صورت فعل مضارع، گاهي به صورت امر «اعرف نفسك تعرف ربك» «من عرف نفسه فقد عرف ربه» خب. پس اصل سوم آن است كه خداي سبحان در پاسخ اين دعاهاي ما ميفرمايد اگر خودت را بشناسي خدا را ميشناسي خب حالا اگر كسي بخواهد كه نه سير آفاقي كند جهان بين باشد به خيال خودش ميخواهد بررسي كند از نظم عالم پي به ناظم ببرد اين راهها را طي كند ميفرمايد اين راهها هست اما خب چرا نزديكترين راه و سودآورترين راه را رها ميكنيد؟ هيچ راهي نزديكتر از راه معرفت نفس نيست چرا؟ براي اينكه هم در قرآن فرمود: (نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ) هم در روايات و كلمات نوراني امام سجاد در دعاي ابوحمزه ثمالي و در مناجات وجود مبارك ابي ابراهيم امام هفتم در دعاي روز 27 رجب كه حضرت را به زندان ميبردند حضرت را 27 رجب سال قبل به زندان بردند 25 رجب سال بعد بدن مطهرش را از زندان درآوردند خب هر دو بزرگوار اين جمله را عرض كردند كه «ان الراحل اليك قريب المسافة» خدايا كسي كه بخواهد به طرف تو سفر كند سفر من الخلق الي الحق خيلي نزديك است از اين سفر نزديكتر سفري نيست چرا؟ براي اينكه صاحب خانه مقصد در دل ماست (نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ) از خدا به ما نزديكتر چه چيزي است؟ ما به دنبال آفاق بگرديم خب اگر سير انفسي داشتيم محبوب ما كه از هر چيزي به ما نزديكتر است «ان الراحل اليك قريب المسافة» آدم وقتي يك كمي چشم باز كند كه او را در كنار خود ميبيند خب اين راه نزديكترين راه است ديگر معناي معرفت نفس فلسفه و كلام نيست او بازگشتاش به سير آفاقي است يعني اگر كسي بگويد روح مجرد است چون روح مجرد است آفريدگارش مجرد است ادله تجرد نفس را حد وسط قرار بدهد اين يك قدري فاصله گرفته يك سلسله مفاهيم را در ذهنش رديف كرده اين مفاهيم به حمل اوّلي نفس است ولي به حمل شايع هو است نه أنا. اين مفهوم أنا به حمل اولي أنا است وگرنه به حمل شايع هو است يك مفهومي است در مفاهيم درباره ساير مفاهيم كه در ذهن ماست ما مفهوم شجر و حجر و ارض و سماء و كتاب و در و ديوار داريم مفهوم أنا هم داريم مفهوم أنا كه من نيست. أنا يك موجود خارجي است اين مفهوم أنا يك امر ذهني است. اين مفهوم أنا به حمل اوّلي أنا است و به حمل شايع صناعي هو است اينكه من نيست اگر كسي در اين مفاهيم سير كند سير آفاقي دارد نه سير انفسي سير انفسي اين است كه آن وقت حرف نزند ببينيد چه كاره است خب اگر اين طور باشد ما هرگز نه بيراهه ميرويم نه راه كسي را ميبنديم اينكه حضرت فرمود اگر جامعه بخواهد متدين و متمدن باشد جامعه امام زماني است به اين صورت درميآيد و اگر جامعهاي امام زماني نشد جامعه جاهليت است به آن صورت درميآيد «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهليه» عكس نقيضاش اين است كه اگر كسي موت جاهلي نداشته باشد حتماً امام زمانش را ميشناسد امام زمانش هم با توحيد و نبوت شناخته ميشود قهراً فضاي جامعه فضاي معرفت نفس است و معرفت اصول دين اين فضاي حاكم است. بقيه فروع است فروع يعني فروع ديگر حالا ما اصول را متأسفانه گذاشتيم كنار به دنبال فروع ميگرديم فروع منهاي اصول همين مشكلات را كه ميبينيد به همراه دارد. اصول كه سر جايش باشد فروع هم سر جايش باشد بنابراين وقتي جامعه، جامعه عقلاني خواهد بود و از جاهليت مصون است كه انسان در سايه معرفت توحيدي و وحي و نبوت و امامت، خودش را بشناسد و اين راه هم
يك قدم بر خويشتن نه و آن دگر در كوي دوست
دو قدم نيست بيش از يك قدم فاصله نيست انشاءالله اميدواريم اين نعمت نصيب همه ما بشود.