< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ مسقطات خيار تأخير

در خيار تأخير اگر مبيع تلف بشود خواه در اثناي ثلاثه كه خيار نيست خواه بعد از ثلاثه و قبل القبض كه خيار هست بايع ضامن است و سندش هم «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه» بود از يك سو و حديث ابن خالد بود از سوي ديگر.

اشكال متوجه به حكم معروف بين اصحاب(رضوان الله عليهم) شد اين است كه اين «كل مبيع تلف قبل قبضه» با قاعده «الخراج بالضمان» معارض است اولاً و اگر بعد از سه روز تلف بشود چون در زمان خيار است «التلف في زمن الخيار ممن لا خيار له» كه لازمه‌اش اين است مشتري ضامن باشد با او هم معارض است ثانياً.

چند وجوهی را که مرحوم شيخ مانند ساير فقها(رضوان الله عليهم) فرمودند كه برخي از آنها قابل نقد بود و روشن‌ترين وجه‌اش هم اين است كه اين «كل مبيع تلف قبل قبضه» اين را مرحوم شيخ و ساير فقها(رضوان الله عليهم) مخصص قاعده «الخراج بالضمان» دانستند گفتند «الخراج بالضمان» يك امر عام و قاعده عام است «كل مبيع تلف قبل قبضه» قاعده خاص است يك مخصصي بر آن است اما روي اين تحليل اخير كه آناًماي قبل التلف فسخ مي‌شود و چاره‌اي هم جز اين نيست اين قاعده حاكم بر آن است نه مخصص آن بيان ذلك اين است كه «الخراج بالضمان» معنايش اين است كه هر كس خروجي مال در اختيار اوست خسارت مال هم به عهده اوست. اگر خروجي اين درخت كه ميوه است براي زيد است اگر درخت تلف بشود هم براي زيد است ديگر اگر خروجي اين خانه كه درآمد اوست براي زيد است اگر خانه خراب بشود خب خسارتش به عهده زيد است.

خراج يعني چيزي كه از اين عين خارج مي‌شود چه نماي متصل باشد مثل پشم و فربه‌اي گوسفند چه نماي منفصل باشد نظير بچه بره بچه همه اينها در مقابل ضمان است. اشكال اين بود كه در اينجا خراج و خروجي اين مبيع براي مشتري است ولي ضمان به عهده بايع است روي آن تحليلي كه آناًماي قبل التلف معامله فسخ مي‌شود خراج براي بايع است ضمان هم براي بايع چرا؟ براي اينكه كالايي را كه بايع به مشتري فروخت در خيار تأخير و ساير مواردي كه مي‌گوييم «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه» آناًماي قبل التلف اين معامله منفسخ مي‌شود. وقتي معامله منفسخ شد اين كالا براي بايع مي‌شود وقتي براي بايع شد خراج اين كالا براي بايع است خراب اين هم براي بايع. بنابراين اين مخصص نيست كه مرحوم شيخ مي‌فرمايد اين حاكم است خب كسي مال خودش را ضامن باشد كه معارض با چيزي نيست. اگر كسي مال خودش را ضامن باشد كه معارض با «الخراج بالضمان» نيست حاكم بر اوست براي اينكه اين خراج براي اين است ضمان هم براي اين.

پرسش: .؟پاسخ: اگر تلف نشده باشد بله اما اگر تلف بشود در حال تلف نمائات قبل التلف بله همه براي مشتري است اما آناًماي قبل التلف. قبل التلف كه سخن از ضمان نبود كسي ضامن نبود اين كالا براي مشتري بود و آن ثمن هم براي بايع ملك اين آقا بود. منتها قبض و اقباض نشده و تمام خروجيهاي اين درخت يا منزل و درآمدهاي آن گوسفند براي آن خريدار است اما وقتي كه مي‌خواهد تلف بشود آناًماي قبل التلف اين معامله منفسخ مي‌شود يك، وقتي معامله منفسخ شد اين كالا براي بايع مي‌شود و آن ثمن براي خود مشتري دو، وقتي كالا براي بايع شد خراج اين كالا براي بايع است ضمان اين كالا هم براي بايع.

پرسش: .؟پاسخ: خب نه اگر فرض بشود نظير همين تحولاتي كه در موت و امثال موت پيش مي‌آيد كه منتقل به كسي مي‌شود آن لحظه آناًما اگر يك مرگي آمد اين به ورثه منتقل مي‌شود يك بعضي از انتقالات آني است لحظه‌اي است به هر وسيله اگر اين كالا مال اين شخص باشد شخص مال خودش را ضامن است پس بنابراين اين حاكم بر آن قاعده است نه مخصص آن. معمولاً در اين‌گونه از موارد از لطيفه اين روايت هم مي‌شود آن مسئله عقلي را تأييد كرد و آن لطيفه اين است كه ضمانهايي كه در ضمان معاوضه باشد يا ضمان يد باشد تعبير به علي است مثلاً مي‌گويند «علي اليد ما أخذت» يعني مال مردم را هر كس غصب كرد ضامن است يا «من اتلف مال الغير فهو ضامن». اما در اينجا تعبير مطابق با همان امر عقلي است فرمود: «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه» نه «فهو علي البايع» اين «من مال بايعه» يعني چه؟ يعني تلف من مال بايع است يا نه اين مال خودش را دارد ضامن مي‌شود؟ پس اگر بزرگان فقهي گفتند آناًماي قبل التلف منفسخ مي‌شود.

تعبير سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) از اين لطيفه روايي هم كمك گرفتند در ساير مواردي كه سخن از ضمانات است مي‌گويند اين زيد مال مردم را ضامن است. مي‌گويند «علي اليد ما أخذت حتي تؤدي» اما قانون «كل مبيع تلف قبل قبضه» مي‌گويد اين شخص مال خودش را ضامن است معلوم مي‌شود مال او شد ديگر. اين كالا مال او شد چطور اين كالاي فروخته مال او مي‌شود معلوم مي‌شود كه آناًماي قبل التلف معامله منفسخ مي‌شود كالا مال بايع مي‌شود بايع مال خودش را ضامن است خب.

مطلب ديگر اينكه اين «الخراج بالضمان» يك تلازم عقلي نيست يك امر عقلايي است و تفكيك پذير است منتها با تراضي طرفين گاهي ممكن است كه ضمان به عهده زيد باشد خراج براي عمرو باشد اين امكان دارد منتها با تراضي طرفين بيان ذلك در جريان خريد و فروش اعيان مسلوب المنفعه است. اگر كسي خانه خود را اجاره داد يك ساله منافع اين خانه در مدت اجاره براي مستأجر است بعد همين صاحبخانه در اثناي اين مدت اجاره نيازي به پول داشت خواست خانه خودش را بفروشد ديگري هم محتاج به خريد خانه بود آن خريدار با اين فروشنده آگاه بودند كه اين خانه در اجاره شخص ثالث است مي‌گويند عيب ندارد ما يك سال يا شش ماه صبر مي‌كنيم در اينجا عقد لازم بيع واقع مي‌شود صاحبخانه خانه را مي‌فروشد مشتري خانه را مي‌خرد مسلوبة المنفعه.

مسلوبة المنفعه يعني چه؟ يعني وقتي خانه را خريد اگر يك زلزله‌اي فردا آمد و اين خانه ويران شد خسارت را خريدار بايد بدهد در حالي كه خراج، خروجي خانه، درآمد خانه، حق سكونت خانه مال شخص ثالث است چون مسلوبة المنفعه خريد و فروش شد. اگر اطلاع نداشته باشد خيار دارد معامله باطل نيست خيار دارد اگر اطلاع داشت كه معامله صحيح است. پس گاهي ممكن است بين خراج و ضمان تفكيك بشود منتها با تراضي طرفين اين‌چنين نيست كه يك تلازم عقلي باشد نظير زوجيت اربعه كه تفكيك ناپذير باشد. اين يك امر عقلايي است تفكيك پذير است منتها به تراضي طرفين تكيه مي‌كند اينجا تراضي نيست.

مطلب ديگر اينكه در قاعده «التلف في زمن الخيار ممن لا خيار له» مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) فرمودند كه قاعده «كل مبيع تلف قبل قبضه» با آن معارض نيست براي اينكه آن مخصوص خيار حيوان است و خيار شرط بنابراين چنين قاعده عامي ما نداريم كه درباره خيار تأخير هم باشد چون درباره خيار تأخير نه دليل خاص داريم نه دليل عام بنابراين اين تلف در زمان خيار «ممن لا خيار له» خيار تأخير را شامل نمي‌شود پس بعد از ثلاثه اگر اين عين تلف شد باز بايع ضامن است. اين عصاره فرمايش مرحوم شيخ و ساير فقها.

نقد بر اين فرمايش وارد است اين است كه بسيار خب ما هم قبول داريم رواياتش هم خوانده شد كه اين تلف در زمان خيار «ممن لا خيار له» جزء قواعد فقهي نيست لذا آن بزرگاني كه قواعد فقهي را تنظيم كردند اين را جزء قواعد نياوردند براي اينكه مخصوص خيار شرط و خيار حيوان است ولي شما چرا در خيار مجلس او را راه داديد؟ شما همين در كتابتان خيار مجلس را مطرح كرديد خب مگر خيار مجلس نص خاص دارد؟ اگر تعدي جايز نيست چرا به خيار مجلس تعدي كرديد اگر تعدي جايز است چرا مستشكل به خيار تأخير تعدي نكند؟ هذا اولاً. ثانياً راه حل اساسي اين است كه راه حل دوم يعني آنكه شما فرموديد اين مخصوص به خيار شرط است و خيار حيوان اين درست است و شامل مقام ما نمي‌شود اما چرا شامل مقام ما نمي‌شود؟ گذشته از اينكه تفاوت مورد است سرّش آن است كه در خيار شرط يا در خيار حيوان كه گفته شد اگر تلف بشود «ممن لا خيار له» است فضاي آن خيارها اين است كه كالايي را كسي خريد همين كالا به ذو الخيار منتقل شد «ملكاً علي عقد المتزلزل» گرچه تعبير به ملك متزلزل شد ملك متزلزل نيست عقد متزلزل است. در آنجايي كه مي‌گويند «تلف في زمن الخيار ممن لا خيار له» است كالا به ذي الخيار منتقل شد منتها چون عقد متزلزل است اگر تلف بشود به عهده كسي است كه «لا خيار له» اما در مقام ما كه خيار تأخير است چيزي به ذو الخيار منتقل نشد مبيع در دست ذو الخيار است يعني بايع ثمن در دست من عليه الخيار است يعني مشتري چيزي منتقل نشد تا ما بگوييم اگر تلف بشود خسارتش را ديگري بايد بدهد. در خيار حيوان حيوان را مشتري مي‌خرد و اين مشتري ذي الخيار است و اگر در اثناي سه روز اين حيوان تلف شد تلفش «ممن لا خيار له» است كه بايع باشد. اما بالأخره اين كالا به دست ذو الخيار رسيد. اما در مقام ما اصلاً به دست او نرسيد لكن اين نمي‌تواند فارق باشد فرق اساسي همان است كه مورد ما را شامل نمي‌شود. بخش پاياني فرمايش مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) اين است كه برخيها خواستند نه نظير قول اول كه بالقول.

پرسش: ؟پاسخ: وجهي ندارد نه خير ما هم نمي‌كنيم يك نقضي است ما فقط روي آن خط مي‌كشيم مي‌گوييم اين مخصوص خيار شرط است و خيار حيوان.

پرسش: اشكالي كه فرموديد به خيار مجلس هم وارد مي‌شود؟

پاسخ: بله اشكالي است بر مرحوم شيخ ديگر خب ما اين را خط مي‌كشيم رويش مي‌گوييم ما اين حرف را نمي‌زنيم اگر بنا بر تعدي است چرا به خيار تأخير تعدي نشود؟ اگر بنا بر عدم تعدي است كما هو الحق شما چرا نام خيار مجلس را برديد؟ ما در خيار مجلس چنين نصي نداريم كه.

پرسش: حضرت عالي در خيار مجلس به اين قاعده؟

پاسخ: نه چون بر خلاف قاعده است اين «من لا خيار له» بر خلاف قاعده است علي مورد نص توقف كرد و اكتفا كرد ديگر.

بخش پاياني فرمايش مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) اين است كه دو قول گذشته اوّل اين بود كه ضمان هست بايع ضامن است دوّم اينكه بايع ضامن نيست منتها معروف اين بود كه بايع ضامن است در خيار تأخير.

قول سوم تفصيل بين اثناي ثلاثه و بعد از ثلاثه است كه اگر در ثلاثه تلف بشود بايع ضامن نيست. اما اگر بعد از ثلاثه تلف بشود بايع ضامن است اين تفصيل را دادند. مي‌فرمايند اگر شما مي‌خواهيد تفصيل بدهيد تفصيل به عكس اوليٰ است اگر راهي براي تفصيل داشته باشد بفرماييد در اثناي سه روز بايع ضامن است بعد از سه روز بايع ضامن نيست چرا؟ براي اينكه در اثناي سه روز «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه» محكّم است بلا معارض اگر سخن از «الخراج بالضمان» است كه بحث‌اش گذشت اگر «التلف في زمن الخيار» است كه معارض دوم بود كه جايش نيست براي اينكه در اثناي ثلاثه جاي خيار نيست. در اثناي سه روز خياري در كار نيست تا ما بگوييم اين تلف «ممن لا خيار له» است ولي بعد از سه روز كه خيار تأخير مستقر مي‌شود «في زمن الخيار» است وقتي «في زمن الخيار» بود بر اساس آن قاعده «التلف في زمن الخيار ممن لا خيار له» بنا بر اينكه قاعده باشد و مانند آن اين به عهده مشتري است نه به عهده بايع. بايع چرا ضامن باشد؟ شما آمديد گفتيد كه اگر اين تلف بعد از ثلاثه بود بايع ضامن است با اينكه اينجا معارض دارد. اگر تلف در اثناي ثلاثه بود بايع ضامن نيست با اينكه آنجا معارض ندارد. خب اگر بنا شد شما قائل به ضمان بشويد در اثناي سه روز قائل بشويد كه بهتر است كه براي اينكه در آنجا هيچ معارضي ندارد مي‌توانيد به «كل مبيع تلف قبل قبضه» تمسك كنيد ولي بعد از سه روز كه ضمان خيار است آنجا مبتلا به معارض است. باز ناچاريد بگوييد كه اين خيار تأخير را نمي‌گيرد و اين نص مربوط به خيار شرط است و خيار حيوان و امثال ذلك. پس اين تفصيل تام نيست بالقول المطلق در خيار تأخير چه در اثناي ثلاثه چه بعد از ثلاثه اگر اين كالا تلف بشود بايع ضامن است براساس قاعده «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه» و در تحليل نهايي اين قاعده حاكم بر «الخراج بالضمان» است نه مخصص آن.

آخرين فرع اين است كه «مكنّه من القبض» اگر بايع اين كالا را در معرض مشتري قرار داد به مشتري اعلام كرد بياييد كالايتان را بگيريد و مشتري نرفت بگيرد بعد از عرضه اين كالا بعد از تمكين مشتري نسبت به اين كالا اگر اين كالا تلف بشود بعيد است كه ضمانش به عهده بايع باشد چرا؟ چون همين تمكين به منزله قبض است يا قطعاً به منزله قبض است يا اگر مورد ترديد باشد ترديدش در شمول «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه» هم هست آن قاعده از اينجا منصرف است اين قبل القبض يعني قبل از اينكه تمكين بكند درست است كه اين متفرع بر آن است ببينيم همين تمكين قبض حساب مي‌شود يا نه، ولي بالأخره يا ما اطمينان داريم كه شارع مقدس اينجا چنين كاري نكرده يا شك داريم. اگر شك داريم كه نمي‌توانيم به اين تمسك بكنيم كه. در شك در موضوع خود دليل در شبهه مصداقيه خود دليل كه نمي‌شود به آن دليل تمسك كرد كه. بنابراين ماييم و قواعد اوليه اينجا اگر «الخراج بالضمان» محكّم باشد درست است. پس اگر بايع تمكين كرد اعلام كرد به مشتري عرضه كرد به مشتري گفت كالايتان آماده است بياييد ببريد او عمداً نيامد ببرد اين به منزله قبض است خب.

پرسش: اين قبض است يا اقباض است؟

پاسخ: قبض مشتري است چون تمكين اقباض است ديگر. تمكين اقباض است و تعبير روايي دارد قَبَّضَ كه بود تقبيض و اقباض از طرف بايع است بايع تمكين كرده منتها مشتري از قبض خودداري كرده.

پرسش: ؟پاسخ: بله قبض مشتري است ولي اين به منزله قبض مشتري است چرا؟ براي اينكه بر بايع كه واجب نيست يك وسيله نقليه تهيه كند اين كالا را در فرقون بگذارد ببرد در خانه‌اش كه اين بايد عرضه كند ديگر عرضه كرد گفت آقا اين مالتان آماده است ببريد. يك وقت است كه خريد و فروش طوري است كه از يك كشور ديگر است و قرار بر اين است كه اين را در كشتي بار بزنند و تحويل بندر بدهند اين طبق قرارداد است اين اگر در انبار خودش است در آن كشور اين را نمي‌گويند كه به منزله قبض است. براي اينكه در متن قرارداد اين است كه با كشتي بياورد تا بندر. اما نه اين خريد و فروش روزانه است اعلام هم مي‌كند تلفن كرده بيا آقا كالايت را ببر خب اين به منزله قبض است ديگر.

پرسش: در آنجايي كه مشتري ثمن را قبض مي‌كرد؟

پاسخ: چون آخر ما آنجا قاعده‌اي نداشتيم به عنوان قبض كه كل مبيع يا ثمنٍ تلف قبل قبض الثمن اما اينجا عنواني داريم به منزله قبض ثمن آنجا هم همين طور بود ديگر در طرف مشتري هيچ محذوري نبود آيا صرف بذل، صرف بذل نه اخذ اين مسقط خيار است يا نه؟ خياري كه بايع دارد با اخذ ثمن كه فعل بايع است ساقط مي‌شود اما با بذل ثمن كه فعل مشتري است آيا خيار ساقط مي‌شود يا نمي‌شود؟ آنجا محل بحث بود خب.

حديث نوراني از اهل بيت(عليهم السلام) در روز چهارشنبه مطرح كنيم خيلي از موارد است كه ما بين خير و شر، حق و باطل صدق و كذب، نفع و ضرر اشتباه مي‌كنيم براي اينكه، اينكه فرمودند «الصراط ادق من الشعر و احد من السيف» تشخيص صراط مستقيم كار آساني نيست از مو باريك‌تر است بعد از تشخيص رفتن‌اش هم از رفتن روي لبه شمشير تيز سخت‌تر است. ما موظفيم خودمان را دوست داشته باشيم اگر خودمان را دوست نداشته باشيم كه در راه كمال او نمي‌كوشيم كه اين حب نفس چيز خوبي است. نعمتي است حق است صدق است خير است و حسن. حب دنيا شر است باطل است كذب و زور است و سيئه «حب الدنيا رأس كل خطيئة» گاهي بين آن حق و صدق و خير و حسن با اين باطل و كذب و سيء و زور اشتباه مي‌شود همه ما خودمان را مي‌خواهيم اما كمالمان را مي‌خواهيم نه شرّمان را. يك كار خيري است كار، كار خير است شخص هم خودش را دوست دارد هر دو هم خير است يعني حب نفس يك كمال است ديگر ما اگر خودمان را دوست نداشته باشيم كه در صراط تكامل او نمي‌كوشيم و اگر خير را دوست نداشته باشيم كه به سراغ تحصيلش نمي‌رويم. اما اصراري كه اين خير بايد به دست من انجام بگيرد نه به دست ديگري اگر به دست ديگري انجام گرفت يا بخواهد انجام بگيرد من شروع به كارشكني بكنم. اينجا بين حب الدنيا با حب النفس خيلي خلط مي‌شود مغالطه مي‌شود اين حب نفس نيست اين حب دنياست. در بحثهاي قبل هم داشتيم كه مغالطه‌هاي مفهومي كه به تصور و تصديق و موضوع و محمول و نسبت موضوع و محمول اين يك كار از منطق برمي‌آيد از حوزه و دانشگاه برمي‌آيد. اما مغالطات معرفت نفس فقط از انبيا و اوليا برمي‌آيد اين جزء اقسام مغالطه سيزده‌گانه نيست اين مغالطه كه اين حب نفس است يا حب دنيا؟

حب نفس از بهترين فضائل است آدم اگر خودش را دوست نداشته باشد كه براي حفظ او تلاش نمي‌كند در تكامل او نمي‌كوشد حب دنيا هم رأس كل خطيئه است اينكه من حالا اين كار خير را بايد انجام بدهم نه ديگري، اين بازگشت‌اش به حب دنياست و انسان گاهي فريب مي‌خورد اشتباه مي‌كند خيال مي‌كند اين حب نفس است اين تكامل است اين تقرب الي الله است. راههاي قربي فراوان است اينقدر راه قربي فراوان است كه حد و حصر ندارد. بنابراين اين مراقبت دقيق برابر منطق وحي يك امر ضروري است كه چرا او سخنراني كرده من نگفتم چرا او تدريس كرده من نگفتم يك وقت است كه غبطه مي‌خورد آدم كه چرا او پيشرفت كرده من نكردم پس من هم بروم پيشرفت كنم چيز خوبي است. اما تلاش و كوشش كنم جلوي او را بگيرم يا كار او را تضييع كنم اين حب دنياست نه حب نفس نه حب كمال. اين حب تخريب است در حقيقت اين مطلب اول.

همان طور كه در بحثها ما مرتب اصلاً به ما دستور دادند از آن طرف رهبران الهي را به عنوان معلم كتاب و حكمت براي ما فرستادند از اين طرف هم به ما گفتند شما مثل پيامبرتان(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مرتب دعا كنيد رب زدني علما خب اين علم در حوزه و دانشگاه اصلاً ريخته است ريخته يعني ريخته اين همه مي‌آيند عالم مي‌شوند كم نيست كه. چون مثل ريگ بيابان ريخته است اين سواد ارزش‌اش هم مثل ارزش ريگ بيابان است آن علمي كه گفت «آنكه يافت مي‌نشود آنم آرزوست» آن همان علمي است كه بين حب دنيا و حب نفس فرق داشته باشد اينكه تشخيص‌اش با مغالطه‌هاي منطقي ارسطو حاصل نمي‌شود كه اين تشخيص‌اش از راه مغالطه‌هايي كه انبيا گفتند حاصل مي‌شود اين با استغاثه و دعا و ناله و نماز شب و گريه حاصل مي‌شود. اين با خواندن و نوشتن حاصل نمي‌شود.

صحيفه ‌باقريه صحيفه‌ صادقيه(صلوات الله و سلامه عليهما) و ساير صحائف ملاحظه كنيد آنچه كه از وجود مبارك پيغمبر يا حضرت زهرا(سلام الله عليها) يا حضرت امير(سلام الله عليهم اجمعين) رسيده است اين مرتب روزانه امام باقر امام صادق(سلام الله عليهما) همين را تكرار مي‌كردند دائماً همين سه جمله معروف وجود مبارك حضرت امير كه «الهي كفي بي عزاً ان اكون لك عبدا و كفي بي فخراً ان تكون لي ربا انت كما احب فاجعلني» اين را وجود مبارك امام باقر مرتب مي‌گفت خب بيان از وجود مبارك حضرت امير است اصرارش بر اين خاندان است. حالا اينها مي‌خواهند نماز شب بخوانند يا در غير نماز شب دعاي امام باقر چند جمله است كه حالا ما برخي از آن جملات نوراني را از اين:

صحيفه باقريه نقل كنيم ايشان عرض كرد به خدا عرض مي‌كند خدايا گرانترين اشياي عالم را بدون اينكه از تو بخواهم به من دادي چيزهاي ديگر را هم كه با خواستن از شما طلب مي‌كنم آن را دريغ ندار چيزي كه معادل ندارد و گرانترين اشياء است من نبودم تا از شما بخواهم شما داديد به ما آنها كه كمتر از اين است با درخواستي كه داريم آن را به ما بدهيد اين دعاي امام باقر(سلام الله عليه) است در صحيفه باقريه در تضرع و ابتهال الي الله عرض مي‌كند «اللهم انك وهبتنا اجلّ شيء عندك و هو الايمان بك من غير سؤالٍ» ما را با فطرت توحيد با فطرت ايمان آفريدي ما كه نبوديم از تو بخواهيم. ما كه درخواستي نداشتيم كه از باب سالبه به انتفاع موضوع است اين را به ما دادي اين ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾ اين را به ما دادي اين را ما نبوديم كه از تو بخواهيم كه اين معادل ندارد اين فطرت توحيدي است اين اصل است اين گوهر ماست هويت ماست اين را بدون دعا به ما دادي «اللهم انك وهبتنا اجلّ شيء عندك و هو الايمان بك من غير سؤالٍ فلا تحرمنا ما دون ذلك من الغفران مع المسئلة و ابتهال» بخشش گناهان را با ناله و لابه و زاري از تو مي‌خواهيم اين را هم به ما بده خب بخشش گناهان كجا آن ايمان فطري و توحيدي كه اصل هويت ماست كجا؟! تشخيص اينها همان صراط مستقيم است كه «ادق من الشعر» است و «احد من السيف» «فانت الذي يغني علمه عن المقال و كرمه عن السؤال».

جريان نماز شب وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» را آن بخش‌اش را اول مي‌خواند بعد ابن عباس نقل مي‌كند كه حضرت اين كار را مي‌كرد بعد شروع مي‌كرد به نماز شب ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ نگاه به سماوات مي‌كرد و اين صحنه را مي‌ديد و عرض مي‌كرد خدايا اينها باطل و ياوه و بيهوده نيست بعد شروع به نماز مي‌كرد. بخشهايي از پايان سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» را وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) قبل از نماز شب مي‌خواندند بعد نماز شبشان را مي‌خواندند حالا كه مي‌خواهند نماز شبشان را بخوانند براي نماز شب آماده مي‌شوند عرض مي‌كند كه «بسم الله و بالله و الي الله و من الله ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله اللهم اجعلني من زوّارك» خب ما تمام تلاش و كوشش ما اين است كه به اعتاب مقدسه برويم زيارت كنيم اهل بيت را يا كعبه را زيارت كنيم چيز خوبي است اما بالاترش هم زيارت الله است و صلات مخصوصاً نماز شب زيارت خداست.

بيان نوراني مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدش از وجود مبارك معصوم نقل مي‌كند از حضرت سؤال مي‌كند كه «قد قامت الصلاة» يعني چه؟ فرمود: «هان وقت الزيارة» همين كه در اقامه براي اقامه نماز مي‌گوييم «قد قامت الصلاة» يعني الآن وقت زيارت الله است. پس مصلي زائر خداست آن وقت آن روايت نوراني كه مرحوم صدوق در من لا يحضر نقل مي‌كند كه «انّ المصلي يناجي ربه» با اين هماهنگ است نه ينادي مناجات است نه مناداة وقتي به حضور او رفته و دارد او را زيارت مي‌كند كه ديگر داد نمي‌زند كه جاي نجواست. ولو صلاة، صلاة جهريه باشد او دارد مناجات مي‌كند. اگر غافل باشد نداست دور باشد اگر نزديك باشد نجواست و مناجات است پس آن روايتي كه مرحوم صدوق در من لا يحضر نقل كرد كه «ان المصلي يناجي ربه» با اين دعاي نوراني امام باقر در صحيفه باقريه(سلام الله عليه) كه عرض كرد «اللهم اجعلني من زوّارك» هماهنگ است مصلي زائر خداست رفته به حضور او. چون رفته به حضور او ديگر داد نمي‌زند كه ديگر ندا در كار نيست نجوا در كار است اينها باعث مي‌شود. اينها علمي است كه انسان را از آن مغالطه مي‌رهاند ما وقتي از شرّ خودمان نجات پيدا كرديم ديگر راحتيم يك نفس تازه مي‌كشيم. جهان مي‌شود گلستان براي ما رضي الله عنه و رضوا عنه كه مخصوص به برزخ و بهشت نيست كه هميشه اينها خندان‌اند بله هميشه انساني كه راضية مرضيه است چون و ذو الرضا خدا غريق رحمت كند حكيم سبزواري را و «ذو الرضا بما قضي ما اعترضا» چون يك كسي دارد اداره مي‌كند بالأخره انساني كه به مقام رضا رسيد مي‌داند اين حادثه‌اي كه پيش مي‌آيد اگر ما بد كرديم اين تنبيه است بايد كاملاً بپذيريم اگر خوب كرديم اين آزمون است بايد كاملاً جواب مثبت بدهيم. لذا نگراني ندارد كه هميشه انساني كه به مقام رضوان رسيده است خوشحال است «و ذو الرضا بما قضي ما اعترضا».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo