< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

90/01/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ مسقطات خيار رويت

در خيار ر‌ؤيه يكي از مسائل مطرح اين است كه آيا خيار ر‌ؤيه به بذل تفاوت يا به تبديل كالا ساقط مي‌شود يا نه در بحث مسقطات خيار ملاحظه فرموديد كه سقوط به معناي جامع و اعم به كار رفت كه حتي گذشت مدت خيار را هم باعث سقوط او مي‌دانند چه اينكه در خيار مجلس مي‌گفتند كه با تفرق طرفين خيار ساقط مي‌شود خب با تفرّق طرفين عمر خيار تمام شده است نه اينكه تفرّق را شما در رديف مسقطات بشماريد خيار مجلس «حتي يفترقا» بود خب با گذشت اين زمان و عمر جا براي خيار نيست يا خيار حيوان سه روز بود با گذشت سه روز عمر خيار تمام شد نه اينكه خيار ساقط شده است منتها سقوط به معناي اعم در اين‌گونه از موارد به كار رفته است. در جريان سقوط خيار ر‌ؤيه گاهي گفته مي‌شود كه اگر طرف اسقاط بكند يا اگر گفتيم خيار ر‌ؤيه فوري است مدت بگذرد خب عمر خيار تمام شده است بنا بر اينكه خيار ر‌ؤيه فوري باشد با گذشت مقدار معتنا به عمر خيار تمام شده يا اگر خيار ر‌ؤيه قائل به تراخي شديم مدت زماني گذشت خب عمر خيار تمام شده چه فور چه تراخي وقتي عمر خيار تمام مي‌شود خيار ساقط است اين يك. با اسقاط ساقط مي‌شود يك، با اعمال خيار بالفسخ او الامضا هم ساقط مي‌شود منتها سقوط در آنجا با اعمال خيار است.

چهار نمونه در اينجا ذكر شده كه هيچ كدام رديف ديگري نيست گفتند خيار ر‌ؤيه اگر قائل به فور بوديم با گذشت فور اگر قائل به تراخي بوديم با گذشت زمان معتنا به ساقط مي‌شود اين يك.

خيار ر‌ؤيه با اسقاط ساقط مي‌شود دو.

سه: خيار ر‌ؤيه با فسخ ساقط مي‌شود.

چهار: خيار ر‌ؤيه با تصرف كاشف از رضا ساقط مي‌شود خب اين چهارمي و سومي كه با اعمال خيار است اولي كه با تمام شدن عمر خيار است فقط مي‌ماند همين دومي كه به معناي اسقاط خيار است خب چهار مورد شما ذكر كرديد كه اينها هيچ كدام با هم هماهنگ نيستند ولي همه را در رديف مسقطات خيار شمردند. در جريان خيار ر‌ؤيه گفتند اگر شرط سقوط بكنند كافي است يا نه؟ اشكال چهار تا اشكال عام داشت كه همه اين اشكالات اربعه دفع شد دو تا اشكال خاص داشت آن هم دفع شد شرط سقوط خيار ر‌ؤيه در متن عقد بلامانع است. منتها شرط سقوط به معناي رفع بايد باشد يا ايجاد مانع باشد نه اعدام مقتضي معناي شرط سقوط خيار ر‌ؤيه در متن عقد اين نيست كه عقد خيار نياورد وگرنه با صحيحه جميل مخالف است مي‌شود مخالف كتاب مي‌شود مخالف مقتضاي عقد، بلكه معنايش آن است كه خيار آمده ساقط بشود يا ما نگذاريم خيار بياورد يعني مانع ايجاد كنيم نه اينكه مقتضي را از بين ببريم كه گذشتيم.

مسئله مرحوم شيخ و قبل از شيخ شهيد و ديگران مطرح كردند صاحب حدائق(رضوان الله عليهم) اشكال كردند اين است كه كالاي شخصي معين را كسي مي‌خرد يا از باب كلي في المعين مي‌خرد يعني نمونه‌اش را در نمايشگاه مي‌بيند بعد مي‌گويد در انبار ما از اين نمونه داريم و معامله روي يك كالاي معيني كه در انبار هست حالا يا تعيين‌اش به شخص است يا كلي في المعين صورت گرفته بعد در هنگام تحويل ديدند آنكه در انبار بود غير از آن است كه نمونه‌اش در نمايشگاه ديده شد اينجا اين شخص خريدار خيار ر‌ؤيه دارد خب. در اين زمينه آيا اگر كسي آن فروشنده آن ما به التفاوت را بدهد خيار ساقط مي‌شود يا نه؟ اين يك، اگر بگويد خير من اين كالا را تبديل مي‌كنم به همان چه كه شما در نمايشگاه ديديد دو، آيا خيار ر‌ؤيه بعد از استقرار با بذل تفاوت يك، يا با تبديل دو، ساقط مي‌شود يا نه؟ قول بزرگان اين است كه ساقط نمي‌شود چرا؟ عمده تحرير محل بحث است. محل بحث اين نيست كه فروشنده بگويد آقا من يك مبلغي را به شما مي‌دهم شما حقتان را ساقط كنيد خب اين كاملاً قابل قبول است چون آن خيار حق است قابل اسقاط است يك، قابل معامله است دو، فروشنده به خريدار مي‌گويد شما كه خيار ر‌ؤيه داريد مي‌خواهيد معامله را باطل كني من اين مبلغ به شما مي‌دهم شما معامله را به هم نزن خيارت را ساقط كن اين كاملاً قابل قبول است. يا مي‌گويد كه حق با شماست يعني شما موافقت بكن كه من بدل اين را به شما بدهم شما خيارتان را ساقط بكنيد اين هم كاملاً قابل قبول است. پس محور بحث اين نيست اينكه فقها فرمودند با بذل تفاوت خيار ساقط نمي‌شود با تبديل كالا خيار ساقط نمي‌شود بر اين اساس نيست كه فروشنده به خريدار بگويد من اين ما به التفاوت را مي‌دهم شما حقتان را ساقط كنيد خب اين يقين حق بدون گرفتن چيزي قابل اسقاط است فضلاً از گرفتن چيزي.

پرسش: در مباحث قبلي شما فرموديد خيار رويت به دو شرط است يك تخلف شرط ضمني ثانياً تبديل هم امكان نداشته باشد؟

پاسخ: چون آخر اگر كلي في المعين باشد يعني فروشنده در نمايشگاه يك اتومبيل را با يك رنگ خاص به او نشان داد بعد گفته كه ما در انبار داريم به عنوان كلي في المعين يكي از اينها را من به شما مي‌فروشم موقعي كه در انبار رفتند تحويل بدهند يك اتومبيل كه رنگ ديگر داشت اين خريدار مي‌گويد آقا شما كه اين رنگ را به من نشان داديد يك، مشابه اين رنگ هم كه در انبار هست دو، شما كلي في المعين فروختيد سه، خب آن را تحويل من بده چرا مال من را نمي‌دهي؟ اين تبديل نيست مي‌گويد آقا آنكه من خريدم در گوشه انبارتان است آن را تحويل بده اين را مي‌خواهد تبديل كند مي‌گويد مال من را بده. اما اينجا بحث در اين است كه يك يخچالي آكبند بسته شده اينجا هست نمونه‌اش باز در نمايشگاه است اين فروشنده به خريدار مي‌گويد اين يخچالي كه شما اينجا مي‌بينيد در نمايشگاه هست اين نمونه همان است كه بسته است معامله روي اين يخچال خاص قرار گرفت يك، يا اگر كلي في المعين هست همه‌شان از همين قبيل‌اند دو، مثلاً اين يكي براي پنج سال قبل است آن يخچالي كه ايشان ديده براي امسال است تازه اختراع شده خب آنكه در انبار است يا شخص معين است يا كلي في المعين هر دويشان براي پنج سال قبل است اينكه در نمايشگاه است ساخت امسال و ساخت جديد است اين شخص مي‌گويد كه وقتي كه آنها را از انبار درآوردند نشانش دادند مي‌بينند اين رؤيت كرده ديده كه بر خلاف وصف درآمده اين خيار دارد مي‌گويد من معامله را به هم مي‌زنم در اين فضا فروشنده بگويد كه من ما به التفاوت اين پنج ساله را مي‌دهم كه يخچال پنج سال قبل چقدر مي‌ارزد يخچال امسال چقدر مي‌ارزد ايشان مي‌گويد من قبول ندارم. مي‌گويد من تبديل مي‌كنم مي‌روم يخچال ديگر مي‌آورم به شما مي‌دهم مي‌گويد من قبول نمي‌كنم من مال خودم را مي‌خواهم شما كه ندادي من معامله را فسخ مي‌كنم. اين حق مسلم ذي الخيار است لذا نه با بذل تفاوت خيار ساقط مي‌شود نه با تبديل. نعم.

پرسش: تبديل به مثل باشد چه عين باشد؟

پاسخ: تبديل به عين نيست

پرسش: يعني همان را كه قرارداد بسته همان را بياورد؟

پاسخ: بله نه بله اين نمونه نمايشگاهي را به او نفروخته گفته كه من اين را مي‌بيني از همين اينكه اينجا هست آكبند است بسته است اين را به شما مي‌فروشم چون شخص است ديگر اگر كلي في الذمه باشد كه اين در حقيقت تحويل نداد مشتري مي‌گويد آقا آنكه من خريدم تحويل ندادي تحويل بده اينجا خيار ندارد. اما اگر نه بگويد اينكه شما در نمايشگاه ديديد اين آكبندي كه اينجا هست اين همان است من اين را فروختم اين وقتي باز كردند ديدند كه خلاف درآمد مي‌گويد من معامله را به هم مي‌زنم.

پرسش: خب اگر اين بگويد من مثل آن را دارم به شما مي‌دهم؟

پاسخ: نه اينكه مثلش را كه نفروخت همين اين را فروخت.

پرسش: او نمونه نمايشگاهي را نشان داد؟

پاسخ: اينكه كلي است اين كلي في الذمه كه نيست مي‌گويد اينكه شما در نمايشگاه ديديد نمونه‌اش همين يك دانه شخصي است يا نمونه‌اش كلي في المعين است كه در انبار است نه كلي في المعين ده تا يخچالي كه در انبار بودند هيچ كدام مثل اين است نه اين يك دانه آكبند اينجا معامله مي‌شود خيار اگر كلي في الذمه باشد مي‌گويد آقا عجله نكن من مي‌روم مي‌آورم اين هم حق خيار ندارد اين خيار ندارد اصلاً. مي‌گويد آقا شما مال مرا تحويل نداديد اين مال من نيست خيار ندارد ولي مي‌تواند بگويد آقا مال من را تحويل بدهيد من آنكه در ذمه شما خريدم بايد يخچالي باشد كه شبيه اين است و اين يخچال شبيه اين نيست ولي اگر مبيع شخص معين بود يا كلي في المعين بود كه همه براي پنج سال قبل است و اين شخص جا براي تبديل نيست كه بنابراين جا براي خيار.

پرسش: ؟پاسخ: اگر محدود نكنيم مي‌شود كلي في الذمه چون اساس خيار ر‌ؤيت درباره مبيع شخصي است يا همين شخص معين يا كلي في المعين. يا همين يك دانه‌اي كه اينجا هست يا يكي از اينها كه در انبار است و لا غير اگر در ذمه باشد كه كلي في الذمه است و از بحث خيار ر‌ؤيه مي‌رود بيرون مي‌گويد كه خب من از شما اين را كه در نمايشگاه ديدم خريدم در ذمه شما اين را طلب دارم اينكه داديد براي من نيست مال من را به من بدهيد خيار هم ندارد آن وقت.

خب بنابراين اگر اين شخص خيار دارد خيار به چه وسيله به چه سبب با بذل تفاوت ساقط بشود پس محور اصلي بحث اين نيست كه فروشنده بگويد آقا من اين مبلغ را به شما مي‌دهم شما خيارتان را ساقط كنيد خب وقتي او قبول كرد يقيناً خيار را ساقط مي‌كند ديگر.

پرسش: اين يك معامله ديگر است؟

پاسخ: بله چيز ديگر است اگر با اين بگويد شما اجازه بدهيد ما با رضايت شما اين كالا را تبديل بكنيم به كالاي ديگر او اگر راضي شد اين يك معامله ديگر است اين از بحث سقوط خيار نيست. پس محل بحث جايي است كه خيار مستقر شد يك، ذو الخيار مي‌گويد شما كلاه سرم گذاشتيد من حاضر نيستم اصلاً با شما معامله كنم من مي‌خواهم معامله را فسخ كنم صرف بذل تفاوت مسقط خيار نيست. نعم، اگر ما به التفاوت را داد و ذو الخيار راضي شده از حق خودش بگذرد آن وقت از حق خودش مي‌گذرد خيار را ساقط مي‌كند مي‌افتد در مسائل قبلي از مسئله فعلي كلاً بيرون است.

تمام محور بحث در مسئله كنوني اين است كه صرف بذل تفاوت مسقط خيار نيست صرف عرضه تبديل مسقط خيار نيست مي‌گويد من از يك آدمي كه دو جور حرف مي‌زند حاضر نيستم كالا بخرم پول من را بده من برگردم خب. پس صرف بذل تفاوت يك، صرف تبديل دو، خيار را ساقط نمي‌كند خب حالا اگر همين مطلب را در متن عقد شرط كردند در متن عقد شرط مي‌كنند مي‌گويند آقا اينكه در نمايشگاه ديديد اين را من نمونه اين را در انبار داريم مي‌فروشيم اگر آنكه در انبار بود شبيه اين نبود شرط مي‌كنيم كه با بذل تفاوت يك، يا با تبديل دو، خيار ساقط بشود اين شرط نه تنها صحيح و مشروع نيست نه تنها خود فاسد است بلكه باعث فساد عقد هم هست. اين دير به ذهن بيايد لذا بعد از اينكه مرحوم شهيد(رضوان الله عليه) اين فرمايش را فرمودند صاحب حدائق اين مطلب را نگرفت و اشكال كرد مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مي‌آيد اصل مسئله را تحرير مي‌كند مي‌فرمايد با تحرير مسئله روشن مي‌شود كه حق با شهيد است نه اشكال صاحب حدائق وارد باشد.

بيان ذلك اين است كه خيار ر‌ؤيه در كالاي شخصي است حالا يا شخص معين يا كلي في المعين اين محور اصلي بحث است. عقد واقع شده است بين ثمن و اين عين معين كه الآن بسته است يا يكي از اين اعياني كه در انبار هست يا شخص معين يا كلي في المعين خب پس آن معامله اول بين اين ثمن و آن شخص خارجي واقع شد حالا آن شخص خارجي واجد آن وصف نبود فاقد وصف بود خيار ر‌ؤيه محقق شد اين شرط چه كاره است؟ اين شرط سقوط خيار به بذل تفاوت اين چه كاره است؟ آيا مي‌خواهد در حوزه بيع تصرف كند يا در حوزه مبيع چه كار مي‌خواهد بكند؟ چطور با اين شرط خيار ساقط مي‌شود و پيام اين شرط چيست؟ اگر پيام شرط اين است كه اگر آن كالايي كه باز كردند مخالف آن بود كه در نمايشگاه ديديد آن بيع قبلي منفسخ بشود يك، و بيع جديد منعقد بشود بين اين ثمن و كالاي جديد اين تصرف در حوزه بيع است اين يك، يا تصرف در حوزه بيع نباشد تصرف در حوزه مبيع باشد معناي شرط اين است كه اين بيع اول سر جايش محفوظ يعني ثمن در مقابل اين مبيع است اين مبيع ملك خريدار شد ولي در حوزه مبيع تصرف بكند بگويند اين مبيع را با يك عين ديگر ما معامله مي‌كنيم معاوضه مي‌كنيم. اين مبيع براي مشتري است يك كالاي ديگري كه براي بايع است بين آن كالا و اين مبيع يك معامله‌اي صورت بگيرد اين دو، غير از اين دو تقرير نداريد كه هيچ كدام از اينها از شرط برنمي‌آيد چرا؟ اما اوّلي كه دو تا كار بكند اين شرط بتواند ثابت كند كه اگر آن عين واجد وصف نبود آن معامله قبلي خودبخود منفسخ بشود يك، يك معامله جديدي بين اين ثمن و كالاي ديگر قرار بگيرد دو، اين دو تا كار از آن شرط ساخته نيست كه ما با شرط دو تا معامله انجام بدهيم يكي انفساخ معامله قبلي يكي انعقاد معامله بعدي. از شرط چنين كاري برنمي‌آيد اين يك، اگر در حوزه بيع تصرف نكند در حوزه مبيع تصرف بكند معنايش آن است كه اين مبيعي كه براي مشتري است با يك كالاي ديگري معامله بشود كه آن كالا را نديد و خبر ندارد و از او اطلاعي ندارد كه اين هم مي‌شود غرر تبديل مي‌كني به چه؟ شما بگو تبديل مي‌كنم اگر اين معامله باشد آن وقت تبديل بكنيد به يك كالايي كه شبيه آن است كه باز هم خيار تخلف در بيايد يك خيار ر‌ؤيه‌اي دامنگير اين خيار قبلي بشود از اين شرط اين هنر ساخته نيست كه يك معامله جديدي بين مبيع كه براي مشتري شد و بين آن كالاي جديد برقرار كند خب مبيع كه براي مشتري شد به ملك متزلزل ملك مشتري شد ديگر براي اينكه او خيار دارد ديگر او را با چه مي‌خواهيد تبديل كند با يك كالايي كه نديد و از او خبر ندارد؟ كه اين مي‌شود غرر. بنابراين از شرط هيچ كدام از اين دو كار ساخته نيست و اين شرط خودش فاسد است و فساد او به اين عقد سرايت مي‌كند عقد را هم آلوده مي‌كند پس اين‌گونه از شرايط هم خودشان فاسدند هم فساد اينها به عقد سرايت مي‌كند و مفسد عقدند نه براي اينكه شرط فاسد مفسد عقد است بلكه براي آن است كه سبب فساد شرط به خود مشروط مي‌رسد بله ممكن است كسي ما يك شرطي داشته باشيم فاسد و فساد او به عقد نرسد نظير اينكه در ضمن خريد و فروش يك خانه‌اي شرط بكند كه فلان انگور را مي درست كند خب اين شرط حرام است فاسد است ممكن است كسي بگويد كه شرط فاسد مفسد عقد نيست. اما اگر يك شرطي باشد غرري و غرر او به خود معامله سرايت بكند فساد اين شرط باعث فساد معامله يعني سبب فساد شرط باعث سبب فساد معامله است.

مرحوم صاحب حدائق(رضوان الله عليه) بر اين فرمايش اشكالي دارند كه مرحوم شيخ مي‌فرمايند كه اگر ما حوزه بحث را خوب تحرير بكنيم و صورت مسئله خوب مشخص بشود معلوم مي‌شود حق با شهيد است و اشكال مرحوم صاحب حدائق وارد نيست. مستحضريد كه اصل مسئله در جايي است كه بخواهند با صرف شرط يا صرف عرض بدل يا عرض تفاوت اين خيار را ساقط كنند صرف عرض تفاوت نه اينكه اين شخص فروشنده بگويد آقا من ما به التفاوت را مي‌دهم شما خيار را ساقط بكن خب خيار حق ذي الخيار است مي‌داند بدون گرفتن چيزي ساقط بكند چه رسد به گرفتن چيزي. چرا با صرف عرض تفاوت ساقط نمي‌شود؟ مشابه اين همان اشكال صاحب جامع‌المقاصد بود كه در مسئله خيار غبن گذشت در خيار غبن مستحضريد كه مرحوم صاحب جامع‌المقاصد يك حرف لطيفي داشت گفت اينكه يك كسي كه مغبون شده خيار غبن دارد اين پولي كه فروشنده غابن مي‌خواهد بدهد اين چه پولي است اين فروشنده نه ضمان يد دارد نه ضمان معاوضه ضمان يد مربوط به قاعده «علي اليد ما أخذت حتي تؤدي» «علي اليد ما أخذت حتي تؤدي» است «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» ضمان يد براي آنجاست كه سخن از مثل و قيمت است ضمان معاوضه هم در معاملات است. اين غابن يك كالايي را فروخت و تسليم هم كرد منتها اين كالا با آن قيمت سوقيه‌اش هماهنگ نيست و خريدار خيار غبن دارد همين. ديگر بايع بدهكار نيست بايع كه تكليف نكرد كم فروشي نكرد گرانفروشي كرد اگر كم فروشي كرده باشد بله بايد ترميم بكند اما گران فروشي كرده گرانفروش كه چيزي نبايد بدهد كه آن خريدار حق دارد معامله را به هم بزند خب به هم مي‌زند لذا اگر فروشنده غابن بگويد من ما به التفاوت را مي‌دهم صرف بذل و عرضه ما به التفاوت باعث سقوط خيار نيست بر خلاف آن جايي كه كسي ده من گندم خريد بعد توزين كرد ديد نه من شد خب فروشنده همين كه يك من را داده خيار ساقط مي‌شود ديگر. كم فروشي يك حساب دارد براي اينكه آنجا ضمان معاوضه مطرح است گرانفروشي يك حساب ديگري دارد گرانفروشي هيچ ضماني در كار نيست او ضامن نيست.

پرسش:؟پاسخ: بالأخره بد فروشي يا بدي‌اش در اثر گراني است يا در اثر كمي است ديگر خب اگر بداخلاقي كرده باشد كه از حوزه بيع بيرون است.

تحليل نقد صاحب حدائق(رضوان الله عليه) و بازگو كردن پاسخ مرحوم شيخ انصاري عمده تحرير صورت مسئله است كه اين تحرير در فرمايشات مرحوم شيخ نيست اگر در فرمايش مرحوم شيخ صورت مسئله خوب باز مي‌شد حل اشكال صاحب حدائق هم آسان‌تر بود.

يك بحث اخلاقي از جمله‌هاي نوراني هم در نظر گرفته بشود بد نيست در بحثهاي قبل گويا هفته قبل چهارشنبه قبل داشتيم كه ما يك مشكل غير قابل حل داريم و آن اين است كه مهمترين پيچيدگيهاي ما و دشواريهاي ما مسئله اخلاق است كه ما از خدا دوريم ولي عقلاً و نقلاً مي‌بينيم نزديكيم اين راه حل با چيست؟ دوري ما از خدا او را مشاهده نمي‌كنيم وعده و وعيد او را نمي‌بينيم بهشت و جهنم او را نمي‌بينيم لذا دست به خيلي از كارها مي‌زنيم. نزديكي ما به خدا باعث مي‌شود همه اينها را مي‌بينيم و منزهيم مي‌شويم جزء مقربين يك عده هم جزء ﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾ ما به دليل عقلي به خدا نزديكيم. به دليل نقلي به خدا نزديكيم. اين دوري از كجاست؟ عقل مي‌گويد ذات اقدس الهي به كل شيء محيط است نقل همين معنا را تأييد مي‌كند كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ بازترش فرمود: ﴿إِنّي قَريبٌ﴾ بازترش فرمود: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾ بازترش فرمود: ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ خب ديگر از اين شفاف‌تر چه چيز مي‌خواهيم ما بازتر از بازتر فرمود: ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ او به قلب ما از خود ما نزديكتر است از اين ديگر چه مي‌خواهيم پس او به ما نزديك است ما هم به او خيلي نزديكيم.

دعاي نوراني ابوحمزه ثمالي دارد كه «ان الراحل اليك قريب المسافة» كه از امام سجاد(سلام الله عليه) است. آن مناجات نوراني امام هفتم(سلام الله عليه) در روز 27 رجب كه حضرت را مي‌بردند به زندان و در سال بعد روز 25 رجب شهيدانه از زندان حضرت را بيرون آوردند آن مناجاتش در كتابهاي دعا هست كه حضرت در روز بيست و هفتم ماه رجب سال قبل كه عازم زندان بود عرض كرد «ان الراحل اليك قريب المسافة». خب پس از اين طرف ما بخواهيم به طرف خدا برويم هيچ فاصله‌اي نيست يعني بين ما و پرستش خدا هيچ چيز فاصله نيست بين خدا و ما كه بخواهد به ما محيط باشد هيچ حجابي نيست آن وقت اين پس مشكل از كجاست؟ چرا يك عده ﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾؟ چرا يك عده تلاش و كوشش مي‌كنند ساليان متمادي مدام مي‌گويند قربة الي الله قربة الي الله تا به خدا نزديك بشويم. سرّش اين است كه بين خدا و ما خود ما حاجبيم تمام مشكل ما همين است يك چيزي وسط باشد كه نگذارد فيض خدا به ما برسد يا ناله ما به خدا برسد نيست. از اين طرف ناله از آن طرف عطا يك چيزي اين وسط باشد كه نگذارد ناله و آه ما به او برسد يا فيض او به ما برسد نيست پس تنها حجاب خود ماييم.

بيان نوراني امام كاظم(سلام الله عليه) است كه مرحوم صدوق و ديگران نقل كردند كه فرمود: «فقد احتجب بغير حجابٍ محجوب و استتر بغير سترٍ مستور لا حجاب بينه تعالي و بين خلقه غير خلقه» يعني خودبيني نمي‌گذارد ما فيض او را ببينيم همين. اينكه گفتند يك نكته‌ات بگويم خود را مبين كه رستي همين است

تا علم و عقل بيني بي معرفت نشيني يك نكته‌ات بگويم خود را مبين كه رستي

تمام مشكلات ما يك پسوندي است مال من، شاگرد من، استاد من، كتاب نوشته من تأليفات من تمام بلاهايمان همين است همين مصيب ماست كه اگر اين آقا به طرف ما آمد كارش عبادت است جاي ديگر رفت نيست. تمام درد و مصيبتهايمان همين است نه خود ما به جايي مي‌رسيم نه مي‌گذاريم ديگري به جايي برسد اين حجاب همين مضاف است كه مشكل ايجاد مي‌كند ما يك اضافه داريم و يك مضاف اليه، مضاف اليه خداست اضافه هم ارتباط به او اين تمام دردها را از همين خود بيني و غرور مي‌خواهيم اينكه مي‌گوييم من، ما، حزب ما، جمعيت ما، مسجد ما، حسينيه ما، محفل ما، ما و ما اين تمام دردهاي ماست ما چرا اين درد ماست؟ براي اينكه ما اضافه اشراقيه را به اضافه مقوليه تبديل كرديم ما يك اضافه مقوليه داريم كه دو طرف در عرض هم‌اند يك رابطه‌اي هم بينشان هست مثل دو نفر برادرند يا يكي پسر است يكي پدر ما يك مضاف داريم يك مضاف اليه يك اضافه دو طرف عدل هم‌اند اخوت كه بين الاخوين است ابوت و بنوت كه بين الاب و الابن است سه مطلب است يكي مضاف يكي مضاف اليه يكي اضافه دو نفر كه برادرند خب برابرند ديگر اضافه هم بينهماست دو نفر كه پدر و پسرند بالأخره دو انسان هستند ديگر اضافه هم بينهماست دو تا ديوار كه محاضي هم‌اند اينها برابرند ديگر اضافه محاضات هم بينهماست مشكل ما اين است كه ما خودمان را در برابر خدا مي‌بينيم مي‌گوييم ما و او و خيال مي‌كنيم كه بين ما و او اضافه است خب اين مي‌شود اضافه مقوليه مثل دو تا برادر مثل دو تا شريك در جاهليت همين حرف جاهلي را باور داشتند و مي‌گفتند و خيلي از ماها باور داريم منتها زباني مي‌گوييم لا اله الا الله در جاهليت هنگام تلبيه مي‌گفتند «لبيك اللهم لبيك لا شريك لك الا هو لك تملكه و ما ملك» تلبيه افراد در جاهليت همين بود ديگر آنها مكه مي‌رفتند احرام مي‌بستند، لبيك مي‌گفتند، لبيكشان اين بود كه «لا شريك لك الا شريك هو لك تملكه و ما ملك» اين را در لبيك مي‌گفتند يعني خدايا تو شريك نداري مگر آنكه شريكي است كه ملك خود توست ما قبول داريم او را تو آفريدي ولي او شريك توست اين كار جاهليت بود اسلام آمد و گفت «لبيك اللهم لبيك لا شريك لك لك الملك ان الحمد و الملك و النعمة لك لا شريك لك» بالقول المطلق لاي نفي جنس است ما آمديم اين اضافه اشراقيه را به اضافه مقوليه تبديل كرديم همان مطلب جاهلي را قبول كرديم منتها لفظش مي‌گوييم لا اله الا الله اينكه در ذيل اين آيه نوراني كه فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ همين است فرمود اكثر مؤمنين مشركند ديگر اكثر مؤمنين كه ـ معاذ الله ـ بت پرست نيستند كه فرمود اكثر مؤمنين يك شريكي در برابر الله دارند آن هم خودشان است يا خودشان را شريك الله مي‌دانند يا نه طبق رواياتي كه در ذيل همين آيه است از حضرت سؤال مي‌كنند كه چگونه مؤمن مشرك است فرمود اينكه همين كه مي‌گويند «لو لا فلان لهلكتُ» اين حرف روزانه ماست مي‌گوييم اگر فلان كس نبود مشكل ما حل نمي‌شد اگر فلان طبيب نبود اين رفته بود خب بگو اگر خداي سبحان به وسيله اين شخص مشكل را حل نكرده بود اين آسيب مي‌ديد. چرا در برابر خدا كسي را قرار مي‌دهي؟ او كه مسخر تحت امر الهي است بگوييم اگر اراده و فيض ذات اقدس الهي نبود كه از اين راه كمك بكند به ما كمك برسد ما آسيب مي‌ديديم نه اينكه بگوييم اول خدا دوم زيد يا «لو لا فلان لهلكتُ» حضرت فرمود همين كه مي‌گويد «لو لا فلان لهلكتُ» يعني كار را به دست او سپرديد ديگر.

پس بنابراين راه فني‌اش اين است كه ما اضافه اشراقيه را به اضافه مقوليه تبديل كرديم خودمان را در برابر خدا قرار داديم خدا را در برابر خود بين ما و خدا هم يك اضافه خالقيت و مخلوقيت هست بله اضافه متخالف الطرفين ما هستيم او هم هست او خالق است و ما مخلوق خير در اضافه اشراقيه مضاف در كار نيست در اضافه اشراقيه فقط مضاف اليه است و اضافه در همين بخشهايي كه دارد ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ ما يك خطاب اعتباري داريم يك خطاب تكويني.

خطاب اعتباري يك متكلم است كه مخاطب است يك مستمع است كه مخاطب است يك خطاب بين المخاطِب و المخاطَب بين المتكلم و المستمع اين خطاب اعتباري است.

خطاب تكويني مگر يك موجودي هست كه خداي سبحان به آن موجود مي‌گويد «كن» اينكه مي‌شود تحصيل حاصل كه اين ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ﴾ اين «له» با «كن» حاصل مي‌شود نه قبل از «كن» اين «يكون» با «كن» حاصل مي‌شود نه قبل از «كن» اين مي‌شود اضافه اشراقيه با «كن» «يكون» پديد مي‌آيد نه «يكون» هست و «كن» است و بينهما اضافه آن مي‌شود اضافه مقولي ديگر اضافه اشراقي نيست. ما با ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ﴾ كه در قرآن هست با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ كه در قرآن هست فرق نمي‌گذاريم ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ آن اضافه اشراقيه است كه با «كن» «يكون» با خطاب مخاطب پديد مي‌آيد ما ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ﴾ يك خطاب تشريعي است اعتباري است خدا هست ما را آفريد بعد وجوب حضور را براي ما تشريح مي‌كند بله اين مي‌شود خطاب اعتباري ما خيال مي‌كنيم كه اين ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ هم مثل ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ است دعاهاي ما هم خيال مي‌كنيم از همين قبيل است وگرنه اين بيان نوراني امام مجتبي(سلام الله عليه) است فرمود من ضامنم «و أنا الزعيم لمن لا يحجز في قلبه الا الرضا و ما قضا الله ان يدعوا الله فيستجاب له» مي‌خواهيد مستجاب الدعوه بشويد من ضامنم از اين شفافتر فرمود هر كسي اين كار را كرد من ضامنم او مستجاب الدعوه است چيست؟ و آن اين است كه اين راضي باشد به قضاي الهي ديگر نگويد من خواسته‌ام اين است و از خدا مي‌خواهم كه فلان كار حل بشود خودت را نبين اين اضافه و مضاف اليه را ببين هر چه خواستي به تو مي‌دهد «و انا الزعيم لمن لا يحجز في قلبه» حواجز يعني خواطر «لمن لا يحجز في قلبه الا الرضا بما قضي الله سبحانه و تعالي ان يدعوا الله فيستجاب له» كه اميدواريم ذات اقدس الهي دعاي همه مؤمنين را درباره خواسته‌هاي همه مؤمنين مخصوصاً مسلمانهاي به پا خواسته خاورميانه مستجاب بفرمايد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo