< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

مبحث بیع

90/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 چهارمين مسقط از مسقطات خيار عيب تغيّر مبيع و كالا بود، كه اگر يك حادثه‌اي در اين مبيع براي اين مبيع و در اين مبيع پيدا بشود و او را از وضع گذشته دگرگون بكند ديگر مشتري حق رد ندارد فقط مي‌تواند أرش بگيرد فضاي بحث اين بود كه يك كالاي معيبي فروخته شد و خيار عيب هم پديد آمد و خيار عيب هم دو ضلع طولي داشت يكي رد و ديگري أرش كه اگر رد ممكن بود نوبت به أرش نمي‌رسد و اگر رد ممكن نبود نوبت به أرش مي‌رسد اين خيار عيب بود در مسقطات خيار عيب سه عنوان گذشت عنوان چهارم حدوث عيب بود بعد از عقد اين حدوث عيب سه فرع داشت كه دو فرعش گذشت فرع سوم مورد بحث است. فرع اول اين بود كه اين عيب بعد العقد و قبل القبض رخ بدهد. فرع دوم اين بود كه بعد العقد و القبض و في زمن الخيار و قبل انقضاي زمان الخيار پديد بيايد. فرع سوم آن است كه اين عيب بعد از عقد است و بعد از قبض است و بعد از گذشت زمان خيار. فرع اول و دوم به استناد دو تا قاعده‌اي كه آنها را همراهي مي‌كرد يك خيار جديدي را مي‌آورد اگر بعد العقد و قبل القبض بود به استناد «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو في علي مال البايع من مال البايع» اين خودش خيار جديد مي‌آورد اگر بعد از قبض و قبل از انقضاي زمان خيار مجلس يا خيار حيوان يا خيار شرط بود به استناد قاعده «كل مبيع تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» خودش خيار جديد مي‌آورد. اما بعد از انقضاي اين امور هيچ قاعده‌اي نيست كه دلالت بكند بر اينكه اين عيب جديد خيارآور است فقط بحث متمحض است در اينكه آيا اين مانع رد است يا نه؟ در اينكه خيار محفوظ است حرفي در او نيست در اينكه في الجمله مي‌تواند أرش بگيرد هم بحثي در او نيست. اما بحث در اين است كه آيا مي‌تواند رد بكند يا نه؟ كه اگر رد ممكن بود نوبت به أرش نمي‌رسد و اگر رد ممكن نبود نوبت به أرش مي‌رسد. مهمترين دليل براي اين مسئله همان مرسله جميل‌بن‌دراّج بود كه نظرش اين بود اگر اين مبيع قائم به عينه نيست تغيّري پيدا كرد نمي‌شود او را رد كرد قهراً متعين در أرش مي‌شود تغيّر هم معنايش روشن است ديگر نه حقيقت شرعيه مي‌خواهد نه حقيقت متشرعيه وقتي عرف مي‌گويد اين عين باقي نيست حالا يا كلاً يا بعضاً يا وصفاً تلف بشود اين مصداق عدم بقاي عين است و مانع رد گاهي تغيّر، تغيّر حكمي است نه عيني قيمت بالا مي‌رود قيمت پايين مي‌آيد نظير مثالهايي كه در بحث ديروز گذشت اين زيادي قيمت يا نقصان قيمت تغيّر هست ولي اگر ما عنوان تغيّر را در متن مرسله جميل مي‌داشتيم اين عرف مي‌گفت اينجا تغيّر حاصل شد. اما معيار آن است كه «ان كان المبيع قائماً بعينه» مي‌تواند رد كند مفهومش اين است كه چون در مقام تحديد هست و شرط هم اين‌چنين شرط مفهوم دارد مفهومش اين است كه اگر قائم به عينه نبود نمي‌تواند رد كند. اگر اين‌گونه از تغيّرهايي كه باعث زيادي قيمت يا كاهش قيمت مي‌شود مانع صدق بقاي عين باشد موجب صدق عدم بقاي عين باشد بله حق رد ندارد اما اگر اين‌گونه از افزايش يا كاهش قيمت مانع صدق بقاي عين نيست اين مي‌تواند رد بكند و به عنوان نمونه چند مثال را خود حضرت(سلام الله عليه) در همين مرسله جميل‌بن‌درّاج ذكر كرد كه اين تغيّر باعث افزايش قيمت مي‌شود ولي مع‌ذلك مي‌فرمايد عين قائم به حال نيست مثل اينكه پارچه‌اي را رنگ كردند يا برش كردند گاهي ممكن است اين پارچه برش شده نسبت به فروشنده كاهش قيمت داشته باشد چون او ثوب مي‌خواهد نه قميص ولي اگر مي‌خواست براي يك كسي كه به همين قواره است لباس بدوزد اين افزايش قيمت است اگر پارچه فروش مي‌خواست براي خودش يا براي ديگري از همين پارچه قبايي تهيه كند و اين برش به سود اوست ولو در اين‌گونه از موارد برش پارچه باعث افزايش قيمت است يا رنگ آميزي پارچه باعث افزايش قيمت است ولي چون معيار بقاي عين است عرفاً اين عين باقي نيست لذا حضرت(سلام الله عليه) به اين مثالها راهنمايي كرده كه اگر اين ‌طور هم باشد عين باقي نيست و رد نيست و فقط أرش است. اين اولين دليل و مهمترين دليل بود به اينكه بقاي عين معيار است و تغيّري كه مانع صدق بقاي عين باشد مسقط خيار است. اين وجه اول بود كه اقوي الوجوه بود. وجه دوم آن است كه از صاحب مفتاح‌الكرامه نقل شده عصاره فرمايش صاحب مفتاح‌الكرامه اين است كه اين عين در ضمان مشتري است چون مشتري مالك شده ديگر ضمان مدت قبض حاصل شد زمان خيار منقضي شد الآن اين كالا ملك طلق مشتري است و هر حادثه‌اي كه روي اين عين بيايد مشتري ضامن است چون ملك اوست ديگر چون اين كالا ملك طلق مشتري شد و هر گونه حادثه‌اي رخ بدهد مشتري ضامن است پس حدوث عيب به منزله احداث عيب است فرقي در اين جهت ندارد چه مباشرت باشد چه طبق رخدادهاي طبيعي اگر خود اين مشتري عيبي در اين كالا ايجاد مي‌كرد مانع رد بود الآن هم كه يك عيبي پديد آمد مانع رد است فرقي بين تلف و اتلاف تعيّب و تعييب نيست اين عيب پيدا بكند خسارتش را مشتري بايد بدهد خود مشتري عيبناك بكند هم خسارت به عهده اوست چون اين عين بالأخره در ملك طلق مشتري است.
 اين فرمايش صاحب مفتاح‌الكرامه مورد نقد قرار گرفت به اينكه اين چه تنظيري است شما مي‌كنيد در جريان اتلاف اگر گفته مي‌شود مسقط خيار است مسقط رد است و نمي‌تواند رد بكند دو امر را در بر دارد يكي اينكه اگر اتلاف كرد يا تعييب بود عيبي را ايجاد كرد ضمانش به عهده خود مشتري است يك. دوم اينكه اين كار كشف از رضا مي‌كند و داخل در روايت معتبره‌اي مي‌شود كه درباره خيار حيوان وارد شده كه اگر صاحب حيوان تصرف كرد فهو منه رضاً اين تعييب يا اتلاف كشف از رضاي ذو الخيار مي‌كند حدوث حادثه كه چنين كاشفيتي ندارد چرا شما قياس كرديد تلف را به اتلاف يا تعيّب را تعييب حدوث عيب را به احداث عيب؟ در احداث عيب گذشته از ضمان كشف از رضا هم هست. اينجا آن نيست اين نقدي بود بر فرمايش صاحب مفتاح‌الكرامه.
 لكن اصل مطلب و اين نقد خالي از نظر نيست زيرا ما يك چنين دليلي بر تنزيل نداريم كه حدوث عيب به منزله عيبناك كردن باشد يا تلف به منزله اتلاف باشد اين را شما از كجا مي‌گوييد؟ تلف سماوي به منزله اتلاف باشد اين يك تنزيل مي‌خواهد يك چنين تنزيلي كه ما نداريم اگر يك چنين تنزيلي نداريم پس اين نمي‌تواند مسقط باشد. عمده همان مرسله جميل است كه مي‌گويد اين عين قائم به حال نيست بله چون اين عين قائم به حال نيست و اين مبيع قائم به عين نيست پس نمي‌شود اين را رد كرد بايد أرش گرفت.
 پس وجه دوم از وجوه چهارگانه‌اي كه براي مسقطيت اين ذكر كردند اين ناتمام است. وجه سوم فرمايش مرحوم شيخ است از فرمايشات مرحوم شيخ برمي‌آيد كه اينجا چهار امر است كه هر دو امر با يكديگر متلازم‌اند آن امور چهارگانه يكي حدوث خيار ديگري عدم منع از رد اين دو امر با هم ملازم‌اند آن دو امر ديگري هم كه با هم ملازم‌اند اين است كه عدم حدوث خيار و مانعيت از رد بيان تلازم آن دو امر و بيان تلازم اين دو امر به اين است كه اگر اين كالا در زمان قبل از عقد باشد كه ملك بايع است اگر عيبي قبل از عقد پديد بيايد اين عيب دو تا حكم متلازم را به همراه دارد يكي اينكه خيارآور است يكي اينكه مانع از رد نيست چون اين تغيّر در كار نيست مشمول مرسله جميل نيست اين عيب خيار مي‌آورد يك، خيار هم دو ضلعي بود در طول هم يكي رد يكي أرش. مانع رد نيست تا متعين در أرش بشود اين دو، پس حدوث خيار و عدم مانعيت از رد اين دو متلازم هم‌اند. مربوط به قبل العقد بعد العقد و بعد القبض و بعد انقضاء زمان الخيار دو حكم ديگر متلازم هم‌اند و آن عدم حدوث خيار و مانعيت رد. عيب بعد از انقضاء زمان خيار دو تا حكم دارد اولاً خيارآور نيست ثانياً مانع از رد بالعيب السابق است اين دو تا حكم با هم متلازم‌اند اين از فرمايشات مرحوم شيخ برمي‌آيد ما هم اين را قبول داريم بله مي‌گوييم عيب قبل از عقد دو تا حكم دارد متلازم هم‌اند يكي اينكه خيارآور است يكي اينكه مانع رد نيست عيب بعد العقد بعد القبض بعد انقضاء زمن الخيار خيارآور نيست و مانع از رد است اما منشأ اصلي‌اش همان مرسله جميل‌بن‌درّاج است وگرنه شما چه برهاني داريد بر اين تلازم؟ منتها همان فرمايش مرسله جميل‌بن‌درّاج را به صورت فني بيان كرديد وگرنه اگر مرسله نباشد شما اين تلازم را از كجا درمي‌آوريد؟ اين وجه سوم غير از تقرير ماهرانه از مرسله جميل‌بن‌درّاج چيز ديگر نيست و اگر مرسله جميل‌بن‌درّاج نبود شما نه توان آن را داشتيد كه تلازم اولي را ثابت كنيد نه توان آن را داشتيد كه تلازم دومي را ثابت كنيد البته اثبات تلازم اوّلي به وسيله ادله خيار ميسور هست اما اثبات تلازم دومي مقدورتان نيست.
 پرسش: ...
 پاسخ: چرا كه اگر مرسله نباشد ما چه دليل داريم بر اينكه اين مانع هست يا مانع نيست؟ مفهوم ادله خيار خيارآور است مي‌گويد خيار خيار هم بين الرد و الأرش است حالا يا در طول هم يا در عرض هم به چه دليل نتواند رد كند؟
 پرسش: ...
 پاسخ: سيره عقلا را بايد شارع امضا بكند ديگر ما دليل بر امضا چه داريم؟ مي‌شود مرسله جميل
 پرسش: ...
 پاسخ: نه مانع از رد باشد خيار نمي‌آورد دو تا حكم است يكي اينكه خيار نمي‌آورد خب بله خيار نمي‌آورد اما چرا مانع از رد خيار قبل باشد فضاي بحث اين بود كه اين كالا قبل العقد معيب بود عقد بر معيب واقع شد و خيار محقق شد و پاي اول اين خيار هم حق الرد است حالا يا أرش در عرض اوست يا أرش در طول او حالا شما مي‌خواهيد بگوييد اين حق الرد ساقط مي‌شود خب به چه دليل؟ سقوط اين حق رد به وسيله مرسله جميل‌بن‌درّاج است ديگر اگر مرسله جميل‌بن‌درّاج نباشد چه تلازمي را مرحوم شيخ مي‌تواند بين اين دو حكم اخير ثابت كند؟
 پرسش: ...
 پاسخ: نه ديگر خيار مجلس اگر باشد آن
 پرسش: ...
 پاسخ: نه يك وقت است كه بعد از در اثر تأخير كشف از رضا مي‌كنيم اين مي‌شود مسقط دوم و سوم كه رضاي به بقاي معامله نه اصل معامله رضاي به بقا و دوام معامله رضاي به لزوم معامله مسقط حق است ما از تأخير كشف مي‌كنيم كه اين راضي است و اگر نه هنوز تأخير نشد همين روز زمان خيار مجلس بود منقضي شد يا خيار حيوان بود منقضي شد اين عيب پديد آمد به چه دليل مشتري كه الآن كالاي عيبناك به دست او رسيده است و مي‌توانست رد بكند الآن نتواند رد بكند الا و لابد بايد قبول بكند؟
 پرسش: به دليل اينكه عيب لاحقي در ملك مشتري پديد آمده.
 پاسخ: بله خب اين عيب لاحق را حساب مي‌كنند كم مي‌كنند ولي او چرا نتواند رد بكند.
 پرسش: ...
 پاسخ: نه آن حق مسلم اوست حق او كه سابق است كه اين حق مستقر قبلي مشتري را الآن كسي بگويد ساقط شده خب به چه دليل ساقط شده.
 پرسش: حق الرد او ساقط شده.
 پاسخ: بله همين چرا حق الرد شده اين نمي‌خواهد أرش بگيرد اين مي‌خواهد رد كند بالأخره ما بايد دليل داشته باشيم ديگر اگر اين مرسله جميل‌بن‌درّاج نبود كه ما نمي‌توانستيم فتوا بدهيم به سقوط رد.
 پرسش: ...
 پاسخ: ضرر هم هر دو از هر دو طرف ضرر است يك، و قاعده لاضرر هم چند بار گذشت كه لسانش لسان نفي است نه اثبات لسان قاعده لاضرر فقط حكم ضرري يا موضوعي كه حكمش ضرري است برداشته شد خب اما در اينجا خيار جعل بكنند يا مانعيت جعل بكنند يا تعين أرش بياورد اينها كه از لاضرر ساخته نيست ضرر هم مشترك است اگر ضرر مشترك است چرا حق مسلم قبلي اين مشتري از بين برود؟ دليل عمده مرسله جميل‌بن‌درّاج است.
 بنابراين وجه سوم از وجوه چهارگانه كه از فرمايشات مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) برمي‌آيد اين يك تقريب فني از مرسله جميل‌بن‌درّاج است نه در قبال مرسله و يك برهان ديگر.
 حالا چون روز چهأرشنبه است به همين اكتفا بكنيم يك حديث نوراني را هم از كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) قرائت بكنيم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان در همان باب معني الواحد و التوحيد و الموحد صفحه 81 كتاب شريف توحيد اين حديث عرض عقيده حضرت عبد العظيم حسني(سلام الله عليه) را نسبت به وجود مبارك امام هادي(سلام الله عليه) عرض مي‌كند به ما گفتند كه دينتان را بر قرآن و عترت عرضه كنيد اينكه فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي» وظيفه اصلي ما عرض دين بر اين دو ثقل الهي و وزنه الهي است بعد اگر مطابق بود كه شاكر باشيم و ادامه بدهيم و اگر خداي ناكرده منطبق نبود منطبق بكنيم و ادامه بدهيم كه وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) فرمود خودتان را بر قرآن عرضه كنيد كه اين حديث نوراني را مرحوم صاحب تحف‌العقول در بين كلمات امام باقر(سلام الله عليه) در تحف‌العقول نقل كرد كه شما خودتان را بر قرآن عرضه كنيد خب اين حداقل اين است كه انسان يك دور ولو به طور متوسط تفسير قرآن را بداند كه اگر خواست خودش را بر قرآن عرضه كند عقيده‌اش را بر عقايد قرآني اخلاقش را بر اخلاق قرآني اعمالش را بر اعمال و احكام قرآني عرضه كند بايد بفهمد كه قرآن چه مي‌گويد ديگر خب اين يكي از بهترين راه حضور قرآن در صحنه‌هاي علمي ماست براي اينكه وظيفه لااقل علما اين است كه خودشان را بر قرآن عرضه كنند خب اين بدون آگاهي از تفسير قرآن كه ميسور نيست. درباره عترت طاهرين هم همين طور.
 اما عرضه بر قرآن عرضه بر عترت اين سه مرحله دارد يعني سه قسم است عرضه بر قرآن آسان است همين كسي كه ظاهر قرآن را بداند يك دوره تفسير قرآن بداند مي‌تواند تطبيق كند اعمال خودش را با آن عرضه بر روايت هم كه قسم دوم است آسان است اما نه قرآن با ما حرف مي‌زند نه روايات حضرت عبد العظيم حسني خودش هم قرآن را و هم روايات را آگاه بود تدريس مي‌كرد مي‌توانست عرضه كند لكن مي‌خواهد خودش را به كسي عرضه كند كه از درون و بيرون او باخبر است الآن اگر كسي اين عقايد حضرت عبد العظيم حسني را به قرآن و روايات عرضه بكند خودش را موفق مي‌بيند مي‌بيند كه قرآن و روايات هم همينها را مي‌گويد اما آيا درون اين شخص هم همين است يا نه؟ او را يك ولي معصوم مي‌طلبد حضرت عبد العظيم عرضه كرد به وجود مبارك امام هادي(سلام الله عليه) كه امام هادي هم اين مطالب را تصحيح كند هم انطباق اين مطالب با درون او كه درون او واجد اين مطالب است او را هم صحه بگذارد روي اين نكته به محضر امام زمان رسيد و عرضه كرد و حضرت فرمود درست است. قسمت مهم عرضه كردن حضرت عبد العظيم براي آن است كه آن ولي معصوم كه از درون ما باخبر است ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ از درون ما مثل بيرون خبر دارد از شهود ما مثل حصول ما باخبر است از قلب ما مثل قالب ما آگاه است عرضه كند كه من درونم اين حرفها را كه مي‌زنم در درون من هم هست يا نيست؟ حضرت فرمود بله «ثبتك الله» حالا آن روايت را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در همان كتاب شريف توحيد صفحه 81 روايت سي و نهم اين است كه مي‌گويد «حدثنا علي‌بن‌احمد‌بن‌محمد‌بن‌عمران دقاق رحمه الله و علي‌بن‌عبدالله وراق قالا حدثنا محمد‌بن‌هارون الصوفي قال حدثنا ابو تراب عبيد الله‌بن‌بوسر روياني عن عبد العظيم‌بن‌عبدالله الحسني(سلام الله عليه) قال دخلت علي سيدي علي‌بن‌محمد‌بن‌علي‌بن‌موسي‌بن‌جعفر‌بن‌محمد‌بن‌علي‌بن‌الحسين‌بن‌علي‌بن‌ابيطالب(سلام الله عليهم اجمعين)» به استثناي خود حضرت عبدالعظيم گرچه خب اين استثنا آيا درست است يا نه، غير از خود حضرت عبد العظيم كه امام نيست اين تا اينجايش از حضرت عبد العظيم به بعد اين جزء احاديث سلسلة الذهب است يعني همه‌اش معصوم‌اند منتها اين از آنها نقل نكرده اين سلسله سلسله ذهبي است ولو حديث حديث از آباء و اجداد اينها نيست خب «فلما بصرني» وقتي كه من خدمت امام دهم رسيدم من را ديد «قال لي مرحباً بك يا ابا القاسم انت ولينا حقا قال فقلت له يابن رسول الله اني اريد ان اعرض عليك ديني» به ما دستور داديد كه دين خودمان را بر قرآن و عترت عرضه كنيم من هم مي‌خواهم عرضه كنم ببينم دين و معتقدات من درست است يا درست نيست «فان كان مرضياً اثبت عليه حتي القي الله عزوجل» اگر اين مرضي باشد من ادامه بدهم و بر همين ثابت باشم تا لقاء الله «اثبت عليه» ثابت باشم «حتي القي الله عزوجل» امام هادي(سلام الله عليه) فرمود «هات يا اباالقاسم» عرضه كن دين را «فقلت اني اقول» يعني اعتقد و اقرّ كه «ان الله تبارك و تعالي واحدٌ» خدا واحد است ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ مانند ندارد شريكي ندارد لا شريك له است «خارجٌ عن الحدين حد الابطال و حد التشبيه» اين دو فكر در بين متفكران اهل سنت بود يك عده مي‌گفتند خداي سبحان منزه از اين اوصاف است ولي كار موصوفان اين اوصاف را مي‌كند كه اينها را مي‌گفتند معتزلي اگر اين نسبت درست باشد خدا عالم است يعني جاهل نيست خدا قادر است يعني عجز ندارد يك وصف ثبوتي براي خدا ثابت نيست خدا اين اوصاف را ندارد احياناً احتمال تعطيل آن است كه ذات اقدس الهي عالم را اداره كرده و فارق شده و كار عالم را به ديگري سپرده اين هم ـ معاذ الله ـ كه همان است كه ﴿قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ مغلول اليد بودن تعطيل است نفي صفات ثبوتيه هم تعطيل دو تا اصطلاح است يكي مربوط به فعل است يكي مربوط به وصف حضرت عبد العظيم عرض كرد كه خدا منزه از ابطال است از تعطيل است. معتزله كه گرفتار نفي صفات شدند بنا بر صحت اين نسبت مي‌گفتند كه اگر اين صفات قديم باشد كه تعدد قدما لازم مي‌آيد اگر حادث باشد خب چه كسي اين صفات را به خدا داده لذا او نمي‌تواند صفات داشته باشد بلكه كار عليم و حكيم را انجام مي‌دهد اشاعره آمدند گفتند كه نه داراي صفات هست منتها اين صفات را نتوانستند ثابت كنند كه عين ذات است صفات خارج از ذات قائل شدند مبتلا شدند به تعدد قدما علم خدا حادث نيست قديم است و عين ذات او هم نيست خارج از ذات است اين همان ابتلا به تعدد قدما است در برخي از فرمايشات مرحوم صدوق هم در همين توحيد آمده كه خدا عالم است يعني ليس بجاهل خدا قادر است يعني ليس بعاجز كه اين بيان يك وقتي هم مطرح شد و مرضي نبود. بلكه علم خدا و قدرت خدا وصف ثبوتي است اينها گرچه لفظاً و مفهوماً غير هم‌اند اما مصداقاً عين هم‌اند صفات عين ذات است و ازلي است و ابدي است و سرمدي است و اينها هم از بركات تعليم ائمه(عليهم السلام) است خب «خارجٌ عن الحدين حد الابطال» همين حد ابطال در باب 36 صفحه 250 و همچنين صفحه 243 مشخص شد در همين كتاب «و حد التشبيه» كه ذات اقدس الهي علم دارد منتها ـ معاذ الله ـ خيال كردند شبيه علم ديگري است آنها كه قائل به مجسمه بودند مشبهه بودند هم به همين وضع مبتلا شدند و بعد معتقدند كه «انه ليس بجسمٍ و لا صورةٍ و لا عرضٍ و لا جوهر» هيچ كدام از اين مقولات بر خدا منطبق نيست «بل هو مجسم الاجسام و مصور الصور و خالق الاعراض و الجواهر» او به اجسام هستي مي‌بخشد به صور صورتگري عطا مي‌كند صورت عطا مي‌كند عرض مي‌آفريند جوهر مي‌آفريند و مانند آن يعني او هستي عطا مي‌كند و هستي در هر مرحله‌اي يك همراهي دارد برخي از هستيها هستند كه از او جوهريت انتزاع مي‌شود برخي از هستيها هستند كه عرض انتزاع مي‌شود برخي از هستيها هستند كه از او جسميت و مانند آن انتزاع مي‌شود آنچه كه خدا عطا مي‌كند هستي است كه عطا مي‌كند در بعضي از خطبه‌هاي نوراني نهج‌البلاغه هست كه اعلام وجود شاهد بر هستي و هويت و وحدت اوست اين اعلام الوجود از بيانات نوراني حضرت است در نهج‌البلاغه كه هر وجودي عَلَم، آيت، علامت ذات اقدس الهي است خب خداوند هيچ كدام از اينها نيست لكن اينها را مي‌آفريند «بل هو مجسم الاجسام و مصور الصور و خالق الاعراض و الجواهر» اين مال احداث است كه آفريدگار است «و رب كل شيءٍ و مالكه و جاعله و محدثه» اين مال پروردگار بودن او هم كان تامه را او مي‌آفريند هم كان ناقصه را چون بازگشت ربوبيت و پرورش به آفرينش است خداي سبحان يك درخت را مي‌پروراند يا انسان را مي‌پروراند كمال وجودي عطا مي‌كند وصفي را به موصوف عطا مي‌كند ايجاد وصف و اعطاي وصف به موصوف گرچه ربوبيت است و كان ناقصه است ولي عند التحليل به كان تامه و خالقيت برمي‌گردد براي اينكه وصف را او ايجاد مي‌كند رابطه وصف و موصوف را او ايجاد مي‌كند بازگشت ربوبيت به خالقيت است لذا قرآن كريم براي اثبات توحيد ربوبي از توحيد خالقي كمك مي‌گيرد مي‌فرمايد كه مشركاني كه غير خدا را رب مي‌دانند چون غير خدا خالق نيست پس غير خدا رب نيست اين يك، چون خدا خالق است همان خدا رب است اين دو، اين درباره توحيد و من حرفم شهادتم اين است اين درباره وحي و نبوت حالا شروع مي‌كند و مي‌گويم «ان محمداً(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عبده و رسوله خاتم النبيين فلا نبي بعده الي يوم القيامة» اين عقيده من است درباره وحي و نبوت اما درباره امامت «و اقول ان الامام و الخليفة و ولي الامر من بعده(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اميرالمؤمنين علي‌بن‌ابي‌طالب(عليه السلام) ثم الحسن(عليه السلام) ثم الحسين(عليه السلام) ثم علي‌بن‌الحسين(عليهم السلام) ثم محمد‌بن‌علي(عليهم السلام) ثم جعفر‌بن‌محمد(عليهم السلام) ثم موسي‌بن‌جعفر(عليهم السلام) ثم علي‌بن‌موسي(عليهم السلام) ثم محمد‌بن‌علي(عليهم السلام) ثم انت(عليه الصلاة و عليه السلام) يا مولا» اين عقيده من است بعد نمي‌دانست بعد از وجود مبارك حضرت هادي چه خبر مي‌شود كه آن وقت وجود مبارك حضرت هادي فرمود «و من بعدي الحسن ابني(عليه الصلاة و عليه السلام)» بعد از من حسن‌بن‌علي امام حسن عسگري(سلام الله عليه) او بعد از من امام يازدهم خواهد بود بعد فرمود «فكيف للناس بالخلف من بعده(عليه الصلاة و عليه السلام)» مردم درباره امام دوازدهمشان چه مي‌كنند «قال فقلت و كيف ذاك يا مولاي» اين چه مي‌كنند يعني چه وضع چگونه خواهد بود خب همان طوري كه به ائمه ديگر معتقد بودند به او هم معتقدند ديگر اين ديگر سوالي ندارد كه اين چه سؤالي است حضرت فرمود نه يك خصيصه‌اي دارد امام دوازهم(سلام الله عليه) «لأنه لا يري شخصه» كه ديده نمي‌شود «و لا يحل ذكره باسمه» آن روزها ممكن نبود جايز نبود محرم بود اسم مبارك حضرت را ببرند الآن ديگر خب حالا حلال شده «و لا يحل ذكره باسمه حتي يخرج» گرچه اين تتمه‌اش و بقايش بر كراهت سنجي حمل شده است گرچه برخيها هنوز هم احتياط مي‌كنند البته وقتي ظاهر شد «فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلما» عبد العظيم عرض مي‌كند كه «قال فقلت اقررت» من هم قبول كردم شما فرموديد ائمه بعد از شما اين دو تا ذات مقدس‌اند من هم قبول دارم «قال فقلت اقررت و اقول ان وليهم ولي الله و عدوهم عدو الله و طاعتهم طاعة الله و معصيتهم معصية الله» همه اين دوازده ذات مقدس را به عصمت و ولايت و مطاع بودن و مفترض الطاعه بودن قبول دارم اطاعت اينها اطاعت خداست زيرا اينها همه‌شان بر اساس ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾ حكم خدا را دارند ديگر اين ‌طور نيست كه ـ معاذ الله ـ از خودشان قانون داشته باشند كه لذا اطاعت اينها اطاعت خداست نه سخن از خطاست نه سخن از خطيئه سخن از اشتباه نيست سخن از جهل نيست سهو نيست نسيان نيست مستقيماً حكم خداست «ان وليهم ولي الله و عدوهم عدو الله و طاعتهم طاعة الله و معصيتهم معصية الله و اقول» اينها كه مربوط به امامت بود اينها را گفت «و اقول ان المعراج حقٌ و المسئلة في القبر حقٌ» سؤال در قبر حق است «و ان الجنة حقٌ و ان النار حقٌ و الصراط حقٌ و الميزان حقٌ و ان الساعة آتيةٌ لا ريب فيها و ان الله يبعث من في القبور» اقول اقول همه اينها را مي‌گويم سرّ اينكه گفتند بعد از نماز اينها را تكرار كنيد اينها جزء الفباي دين است ديگر اينها ديگر مسائل پيچيده فقه و اصول نيست كه بالأخره هر مسلماني الفبايش اينها را شنيده كه اما تمام دشواري اين است كه اين الفباي دين در قبر ياد آدم نيست مسئله تامه موت طوري است كه اينها را از ياد آدم مي‌برد و تا ياد آدم نيايد و جواب سؤال كننده را ندهد در عذاب است. مسئله مرگ آن طوري نيست نظير بيماريها كه آدم مثلاً حواسش جمع باشد اين ‌طور نيست در قبر هم از ابتدايي‌ترين مسائل سؤال مي‌كنند ديگر شما الآن بچه‌هايي كه در مدرسه هستند ابتدايي‌اند همه اين چيزها را ياد مي‌دهيد اينها هم به خوبي ياد مي‌گيرند اينها مسائل پيچيده دين نيست ما مسلمانيم قبله ما كعبه است پيغمبر وجود مبارك حضرت است ائمه هم اين دوازده نفرند بهشت هست جهنم هست اينها يك مسائل پيچيده نيست كه كسي نتواند ياد بگيرد كه مشكلات علمي را كه از آدم در قبر سؤال نمي‌كنند كه اگر كسي موحد بود و عمل صالح داشت اين اعتقاد توحيدي و داشتن عمل صالح بايد جواب بدهد نه خود آدم اگر كسي داراي عقيده سالم و عمل صالح نبود زبانش بند مي‌آيد ديگر عمل و عقيده در حقيقت عهده‌دار جوابند. اگر كسي اينها را نداشت آن تامه موت هم كه تمام معلومات را از ياد آدم مي‌برد ديگر اين است كه تلقين ميت به اين مي‌گويند براي اينكه كم كم يادش بيايد در تلقين ميت هم همين بديهيات و الفباي دين را تلقين مي‌كنند ديگر و اقول اينها درباره مسائل اعتقادي بود آن توحيد بود وحي و نبوت بود امامت بود اينها هم جزء خطوط كلي اسلام است ديگر «و اقول ان الفرائض الواجبة بعد الولاية» مستحضريد اين همان «بني الاسلام علي خمس» كه افضلش ولايت بود در بحثهاي قبل هم اين گذشت اينكه مسئله ولايت هم در كلام مطرح است هم در فقه چون مسئله ولايت دو صبغه دارد يكي اينكه آيا ذات اقدس الهي بعد از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كساني را نصب كرده است يا نه؟ اين مي‌شود مسئله كلامي يا در زمان غيبت دستوري داده است يا نه؟ اين مي‌شود مسئله كلامي مسئله‌اي كه موضوع مسئله فعل خدا باشد اين مي‌شود مسئله كلامي لذا ولايت را در بحثهاي كلام ذكر مي‌كنند اما تولّي نه ولايت، تولي مثل صوم و صلاة و حج و زكات است فعل مكلف است اينكه گفته شد بني الاسلام علي خمس يكي‌اش نماز است يكي‌اش روزه است يكي‌اش ولايت است ولايت معناي تولّي كه فعل مكلف است كه در رديف صوم و صلا‌ة است جزء فروع دين است اما ولايت به معناي جعل اين سمت كه موضوع مسئله فعل خداست در مسئله كلامي است در رديف صوم و صلاة نيست آنكه در رديف صوم و صلاة است فعل مكلف است آن تولي است بله «بني الاسلام علي خمس» يكي صوم است يكي صلاة است يكي زكات است يكي حج است يكي هم ولايت در آن صحيحه زراره كه حضرت فرمود: «افضلهن الولاية» در بين اين امور پنج‌گانه ولايت از همه افضل است براي آن است كه برهان مسئله را ذكر كرد فرمود: «لأن الوالي هو الدليل عليهن» در آن صحيحه زراره فرمود درست است نماز هست روزه هست ولي والي است كه اينها را در جامعه پياده مي‌كند «لأن الوالي هو الدليل عليهن» پس ولايت يك مسئله كلامي است از يك سو يك مسئله فقهي و فرعي است از سوي ديگر مسئله‌اي كه موضوعش فعل خدا باشد نه فعل مكلف در كلام بحث مي‌شود مسئله‌اي كه موضوعش فعل مكلف است در فقه بحث مي‌شود تولي ما در رديف صوم و صلاة ما است جزء فروع دين است اما جعل ولايت براي اشخاص فعل خداست و در مسئله كلام مطرح است حضرت عبد العظيم عرض مي‌كند كه من معتقدم كه معراج حق است و اين امور ياد شده حق است و جريان قيامت هم حق است و ﴿وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾ اينها عصاره عقيده من است خب در اين قسمت يك چند تا سؤال مطرح است و آن اين است كه «و اقول ان الفرائض الواجبة بعد الولايه الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الجهاد و الامر بالمعروف و النهي عن المنكر» يكي از آن سؤالات هم جريان خمس اينجا مطرح نيست آيا اين جزء نصوص تحليل است؟ يا نه خمس به مندرج تحت زكات به معناي اعم است؟ بالأخره يك نحوه صدقه‌اي است يك نحو فريضه مالي است و حكم مالي است زير مجموعه زكات مندرج است آنها اين‌چنين مي‌گويند «و الزكاة و الصوم و الحج و الجهاد و الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فقال علي‌بن‌محمد(عليهم الصلاة و عليهم السلام)» حضرت هادي فرمود «يا ابا القاسم هذا و الله دين الله الذي ارتضاه لعباده» اينكه در سوره «مائده» دارد كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾ دين خداپسند اين همان دين خداپسند است يا ابا القاسم و الله اين همان دين خداپسند است كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾ «فاثبت عليك ثبتك الله بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الاخرة» كه اميدواريم آن ذات مقدس با اجداد گرامي و كرامش محشور باشد ما هم توفيق فراگيري اين دين را داشته باشيم و مشمول عنايت آن ذوات مقدس باشيم.
 «والحمد لله رب العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo