< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

مبحث بیع

90/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 در ذيل بحث مسقط چهارم كه هم رد را ساقط مي‌كند هم حق الرد را هم حق الأرش را اين سخن مطرح شد كه اگر اين كالا تلف بشود سه صورت دارد يك صورت اين است كه در قبل از قبض اين كالا تلف بشود. صورت ثانيه آن است كه بعد از قبض و در زمان خيار مشتري تلف بشود و صورت ثالثه آن است كه بعد از قبض و بعد از انقضاي زمان خيار مشتري تلف بشود احكام برخي از اين صور گذشت برخي از آن احكام هم مانده است در بين اين صور سه‌گانه صورت سوم وضعش روشن است زيرا در صورت سوم اين كالاي معيب بعد از قبض و بعد از انقضاي زمان خيار تلف مي‌شود ملك طلق خود مشتري است گذشته از اينكه طلق است ملك لازم است و ملك هر كسي تلف شد خسارت به عهده خود مالك است ديگر وجهي ندارد كه فروشنده قبلي ضامن باشد اين حكمش روشن است.
 دو صورت است كه محور بحث بود و هست صورت اوليٰ اين بود كه بعد از عقد و قبل از قبض تلف بشود بر اساس قاعده اي كه منصوص است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرموده مورد قبول دو طريق هست خود اين متن عين نص است «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه» يك راه‌حل عقلاني هم برايش ذكر شده است حالا يا تنزيل است يا انفساخ است گذشت در اينجا تبرّي بايع و پذيرش مشتري هيچ سهمي ندارد زيرا محور اين ضمان عدم القبض است چون كالا فروخته شده و قبض داده نشده و مشتري قبض نكرد و قبل از قبض، تلف شد بايع ضامن است. چه بايع تبرّي كرده باشد و مشتري پذيرفته باشد چه نكرده باشد و چه تبرّي به‌لحاظ جميع آثار خيار باشد يا به‌لحاظ بعضي از آثار خيار كه عبارت از سقوط حق الأرش و حق الرد است چرا چون صورت اولي بر مدار قاعده«كل مبيعٌ تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه» دور مي‌زند كاري با خيار ندارد تا فروشنده تبرّي كند و خريدار بپذيرد ما بگوييم اگر تبرّي كرد كذا و كذا اين‌چنين نيست. نعم، اگر بايع تبرّي كرد بالقول المطلق و مشتري پذيرفت بالقول المطلق و آن قاعده «كل مبيعٍ تلف قبل قبضه» اطلاق نداشت در خصوص اين صورت اگر تلف بشود ولو قبل از قبض مشتري ضامن است براساس اصل اولي. اصل اولي اين است كه مال هر كسي تلف شد مالك ضامن است ديگر ولي اصلاً مسئله خيار و تبرّي از خيار و امثال ذلك در صورت اوليٰ كه در مدار قاعده «كل مبيعٌ تلف قبل قبضه» دور مي‌زند مطرح نيست ولي اگر آن قاعده اطلاق نداشت صوت تبرّي را گرفت بله اينجا مشتري ضامن نيست چرا؟ براي اينكه اين كالا معيب بود وقع العقد علي المعيب اين يك، و فروشنده هم خود را تبرّي كرد و تبرئه نمود و مشتري هم پذيرفت اين دو، اين كالا هم با همين عيب قديم مرد سه، و شما مي‌خواهيد بگوييد كه «كل مبيعٌ تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه»؟ با اينكه بايع به فروشنده گفته كه هر عيبي كه اين دارد و هر حادثه‌اي كه در اثر عيب اين پديد بيايد من خودم را تبرئه كردم مشتري هم قبول كرد اين كاري به خيار ندارد تا شما بگوييد ما در مدار قبض بحث مي‌كنيم نه در مدار خيار. اگر بايع چنين تبرئه‌اي را كرد مشتري هم پذيرفت و اين كالاي معيب به همان عيب قبلي ماند و قاعده «كل مبيعٌ تلف قبل قبضه» اطلاق نداشت در خصوص اين صورت بايع ضامن نيست.
 پرسش: ...
 پاسخ: چرا ملكيت به وسيله عقد ثابت مي‌شود اين يك، طلق هم هست دو، منتها ملكيت اگر خياري باشد بله ملكيت لازم نيست.
 پرسش: ...
 پاسخ: قبض در خصوص صرف و سلم است وگرنه در معاملات عادي قبض سهمي ندارد كه در خصوص صرف و سلم در اين دو بيع تا قبض نشود ملكيتي نمي‌آيد براي اينكه در خصوص سلم كه كلي‌فروشي است مبيع كه بعدها تسليم مي‌شود ثمن هم اگر تسليم نشود مي‌شود بيع كالي به كالي هيچ كدام نقد نيست ولي در خصوص اعيان شخصي اگر يك كالايي را فروختند خريدار مالك مي‌شود به ملك طلق ديگر مقيد نيست نظير وقف نيست كه ملك بسته باشد اين ملك طلق است اگر خيار داشتند كه ملك طلق متزلزل است اگر خيار نداشتند كه ملك طلق لازم است ولي به هر تقدير اين كالا ملك مشتري شد وقتي ملك مشتري شد وجهي ندارد كه اگر تلف بشود بايع ضامن باشد الا اينكه يك تعبد خاصي است و توجيه مخصوص دارد تا عقلانيت را ثابت كند افرادي مثل مرحوم سيد محمد كاظم و ديگران قائل به تنزيل شدند افرادي هم مثل شيخ مرحوم انصاري(رضوان الله عليه) و امثال ذلك قائل به انفساخ آناً ماي قبل از تلف شدند و مانند آن غرض آن است كه اگر تلف قبل از قبض باشد با خيار كاري ندارد ولو در ظرف خيار باشد يعني اين حيوان را خريده اين گوسفند را خريده و اين گوسفند معيب بود به عيب قبلي و اين گوسفند هم بعد از عقد و قبل از قبض با همان عيب قبلي مرد و خيار هم در ظرف سه روز هست ولي اين گوسفند با همان عيب قبلي مرد نه با علل و عوامل ديگر و درباره عيب قبلي هم فروشنده خود را تبرئه كرد و مشتري هم پذيرفت و تبرئه هم به‌لحاظ جميع آثار تلف است و قاعده «كل مبيع تلف قبل قبضه» هم نسبت به مورد تبرّي اطلاق نداشت در اينجا دليل ندارد كه بايع ضامن باشد كه اصل اولي اين است كه مال هر كسي تلف شد خود او ضامن است و چون ارتباطي به مسئله خيار ندارد مسئله قبض دارد اين قبض هم برخلاف اصل است و دليل‌اش هم مطلق نيست خب.
 پس مسئله تلف قبل القبض حكم روشني دارد كه بخشي از اين احكام را بسياري از اين احكام قبلاً بازگو شد عمده صورت ثانيه بود كه بعد از قبض است و در زمان خيار اگر بعد از قبض بود و در زمان خيار بود اينجا است كه اگر بايع تبرّي كرد و مشتري پذيرفت چند صورت دارد يك وقت است كه بايع تبرّي مي‌كند و مشتري مي‌پذيرد ولي چه در تبرئه بايع چه در قبول مشتري تمام بحثها در مدار سقوط حق الأرش و حق الرد است همين اصلاً توجهي به ساير آثار خيار ندارند در چنين موردي اين تبرّي فقط حق الأرش و حق الرد را ساقط مي‌كند ولي چون اصل خيار هست مخصوصاً اين خيار، خيار حيوان هم او را همراهي مي‌كند قاعده «كل مبيعٌ تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» حاكم است بايع بايد خسارت را بپردازد حالا كيفيت عقلاني كردن اين هم يا به تنزيلي است كه مرحوم آقاي سيد محمد كاظم و امثال ايشان قائل‌اند يا به انفساح قبلاً ما است كه مرحوم شيخ قائل است. ولي اگر تبرّي مطلق بود يعني به‌لحاظ جميع آثار خيار بود خيار يك اثرش حق الرد است يك اثرش حق الأرش است يك اثرش اين است كه اگر تلف بشود بايع ضامن است نه سخن از اينكه مشتري رد بكند يا مشتري أرش بگيرد سخن در اين است كه بايع ضامن است چون در اين مدار بحث مي‌كنند بنابراين بايد ببينيم كه آن قاعده «كل مبيعٍ تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» شامل مي‌شود يا نمي‌شود؟ اينجا است كه اگر اين تبرّي مثبت بود به‌لحاظ جميع آثار بود وجهي ندارد كه « كل مبيعٍ تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» شامل بشود چرا؟ براي اينكه عموم «المؤمنون عند شروطهم» محكم است و شما مي‌خواهيد بگوييد كه عموم «المؤمنون عند شروطهم» را شما بخواهيد تخصيص بزنيد نمي‌دانيد كه اين مخصص لفظي است يا مخصص لبي اين حكمش گذشت كه اگر لفظي باشد حكمش اين چيست لبي باشد حكم چيست كه مرحوم آخوند در جريان مخصص لبي فرمودند كه شك در مخصص اگر لبي باشد تمسك به عموم عام جايز است نظير «اكرم جيراني» كه ما مي‌دانيم اگر برخي از همسايه‌ها دشمن او باشند اين يقيناً راضي به اكرام نيست و آن دو جار و همسايه دشمن از اين عموم بيرون است ولي شك مي‌كنيم كه فلان همسايه دشمن او است يا نه ايشان فرمودند تمسك به عام در شبهه مصداقي لبي عام جايز است گرچه بعضي از مشايخ ما اينجا را هم اشكال داشتند خب اين دو قسمت هم قبلاً گذشت.
 پرسش: حاج آقا ببخشيد تبرّي يعني اجازه نمي‌دهد خيار بيايد اين تفكيك بين آثار از كجا درمي‌آيد.
 پاسخ: ببينيد چون به دست من بيده الحق است ديگر من بيده الاعتبار است اين شخص كه تبرّي مي‌كند حوزه اين سعتاً و ضيقاً به دست او و به دست مشتري است چطور تبرّي يك تعهدي است ديگر اين شرط است ديگر چرا ما مي‌گوييم اين تبرّي نافذ است براي اينكه داخل در عموم «المؤمنون عند شروطهم» است ديگر چرا بر مشتري لازم است كه وقتي قبول كرد پايش بايستد؟ براي اينكه «المؤمنون عند شروطهم» است خب حالا وقتي كه تبرّي مي‌كنند سعه و ضيق اين تبرّي به عهده خود اينها است ديگر يك وقت است به‌لحاظ خصوص أرش سقوط أرش تبرّي مي‌كنند اين شخص فروشنده مي‌گويد اگر اين كالا معيب درآمد من أرش نمي‌دهم يا پس بده يا قبول بكن يك وقت هست كه به‌لحاظ سقوط حق الرد است فروشنده مي‌گويد اگر اين كالا معيب درآمد من پس نمي‌گيرم ممكن است أرش بدهم. يك وقت است به‌لحاظ سقوط كليهما است يعني سقوط حق الأرش و سقوط حق الرد است مي‌گويد اگر اين كالا معيب درآمد نه من پس مي‌گيرم نه أرش مي‌دهم سعه و ضيق حوزه تبرّي به تعهد طرفين است اينكه نص خاصي نيست اين يك شرط است چون شرط است به عموم «المؤمنون عند شروطهم» بايد شامل بشود قلمرو اينها را خود مشتريت مشتريت عليه تأمين مي‌كند خب اگر حوزه‌اش وسيع بود يعني بايع گفته بود كه اين كالا اگر معيب درآمد من نه أرش مي‌دهم نه پس مي‌گيرم نه مشمول قاعده «كل مبيعٍ تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» بشود كه من ضامن باشم هر سه را تصريح كرد در آن صورت بيع‌نامه و مشتري هم هر سه را پذيرفت مشتري هم هر سه را پذيرفت نسبت به حق الأرش نسبت به حق الرد اين حق است و قابل اسقاط اما آن قاعده كه «كل مبيعٍ تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» آيا راهي است كه مرحوم شهيد طي كرده كه اين هم جعل غرامت است اين هم حق است اين هم قابل اسقاط است يا راهي كه مرحوم شيخ و امثال شيخ طي مي‌كنند كه اين حكم است قابل اسقاط نيست شما چه را مي‌خواهي ساقط كني؟ اين حكم شرعي را مي‌خواهي ساقط كني آنكه مرحوم آقاي خوئي(رضوان الله عليه) اضافه فرمودند آن مورد قبول همه است مرحوم آقاي خوئي مي‌فرمايند كه چه حق باشد حكم است چه حكم باشد حكم است منتها تفاوتها اين است خب البته آن حق را هم خدا جعل كرده حكم خدا است ولي خدا گاهي حق جعل مي‌كند گاهي حكم. اين‌چنين نيست كه اگر گفتند اين حق است يعني در مقابل حكم است و خودش مجعول بالذات است نه‌خير شارع مقدس جعل مي‌كند منتها شارع مقدس گاهي حق جعل مي‌كند گاهي حكم جعل مي‌كند در جريان اينكه اگر مبيع در زمان خيار تلف بشود فروشنده ضامن است مرحوم شيخ فرمود حكم جعل شده يعني چه حكم جعل شده؟ يعني شارع مقدس نظر شريفش اين است كه اين كالايي كه در زمان خيار تلف شد آناًماي قبل از تلف اين عقد منفسخ مي‌شود اين يك، و اين كالا برمي‌گردد ملك فروشنده مي‌شود دو، تلف در ملك خود فروشنده واقع مي‌شود سه، خسارت به عهده فروشنده است چهار. خب اين يك عقلانيتي است كه شما داريد توجيه مي‌كنيد درست هم ممكن است باشد يا درست هم هست. ولي به هر تقدير اين عقلانيت براي اين است كه قاعده شارع را شما توجيه كنيد چون آخر او كه حكيم محض است كه حرفي بر خلاف حكمت نمي‌زند او از يك طرفي مي‌فرمايد كه هر كسي مسلط بر مال خودش است از طرفي مي‌فرمايد هيچ كس حق ندارد در مال ديگري تصرف بكند از طرفي مي‌فرمايد مال زيد كه تلف شد عمرو ضامن است اين معقول نيست قانون شما بايد منسجم باشد الآن اين كالا ملك طلق مشتري است ملك مشتري تلف شد بايع ضامن است يعني چه؟ حالا يا تنزيل مرحوم آقاي سيد محمد كاظم است يا حكم انفساخ تمام تلاش و كوشش براي اين است كه اين را به عقلانيت برساند. اما آن كسي كه قائل به حسن و قبح عقلي نيست مي‌گويد هر چه شد، شد ما چه مي‌دانيم آن ديگر بحث عميق عالمانه نمي‌كند مرحوم علامه حلي(رضوان الله تعالي عليه) آن فقه مقارن و فقه تطبيقي كه نوشته هنرمندانه نوشته مي‌بينيد هيچ جا ـ معاذ الله ـ وجود مبارك امام صادق را در رديف شافعي، ابوحنيفه قرار نمي‌دهد هميشه شافعي و ابوحنيفه و اينها را رديف شيخ انصاري و شيخ مفيد و اينها قرار مي‌دهد مي‌گويد شيخ مفيد اين ‌طور فرمود شيخ انصاري اين ‌طور فرمود شافعي هم آنطور گفت ابوحنيفه هم آنطور گفت اين خيلي هنر است اين فقه مقارن نوشت فقه تطبيقي نوشت اما هرگز حاضر نشد كه مثلاً وجود مبارك امام معصوم را در رديف آنها قرار بدهد خب آنها كه قائل به حسن و قبح عقلي نيستند به عقلانيت كاري ندارند مي‌گويند شارع اين ‌طور گفته ما چه مي‌دانيم اما شيعه و اماميه كه مي‌گويد فكر ممكن نيست شارعي كه حكيم محض است بر خلاف عقلانيت سخن بگويد بايد اين توجيه بشود ديگر اينكه فرمود: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» يكي از آن راههاي اجتهاد استنباط همين عقلاني كردن امور نقلي است بله فرمود كه مشتري مالك است ولي اگر تلف شد بايع ضامن است يعني تدبر كن راه‌ حل را پيدا كن راه‌حل را مرحوم شيخ انفساخ قبلاً ما مي‌داند مرحوم آقاي سيد محمد كاظم تنزيل مي‌داند اينكه اسم اين دو بزرگوار را نقل مي‌كنيم براي اينكه اينها در دسترس است اين دو تا اسم وگرنه دو طيف فكري است دو جريان است از قسمتهاي فقهي خب اگر در زمان خيار.
 پرسش: ...
 پاسخ: نه دو تا حرف است. يكي يك چيزي است بين الغي است و محال است ما حتماً الا و لابد بايد اين را توجيه بكنيم يك وقت است خيلي چيزها را نمي‌فهميم دليل بر عقلانيت او پيدا نكرديم نه دليل پيدا كرديم كه او غيرمعقول است يك كاري را مثلاً امام(رضوان الله عليه) انجام مي‌دهد ما سرّش را نمي‌فهميم خب مي‌گوييم پذيرفتيم اما يك كاري كه بين الغي است امام انجام بدهد الا و لابد بايد توجيه بكنيم. سه تا مسئله است يكي اينكه ما مي‌دانيم كه فلان كار يك شيء معقول روشن بين الرشد است يكي اينكه ما اين كاري را كرد در حكم چه رازش را نمي‌دانيم خيلي از اسرار است كه يكي پس از ديگري كشف مي‌شود يكي اينكه طبق ادله و راهنمايي و خطوط كلي و اصولي كه خود دين گفته ما مي‌فهميم اين كار خلاف است و مع‌ذلك در يك روايتي وارد شده الا و لابد بايد اين سومي را توجيه كنيم. بين يك شيء بين الغي با يك چيزي كه لست ادري خيلي فرق است در حرمت گوشت خوك و امثال گوشت خوك صدها احتمال است كه ما نمي‌دانيم ما مي‌گوييم پذيرفتيم آمنا و صدقنا. اما يك چيزي كه بين الغي است مال زيد كه تلف بشود عمرو ضامن باشد اين بين الغي است ديگر اين را ما نمي‌فهميم اين را بايد توجيه بكنيم برسانيم به آن اصول كلي و خطوط كلي يا لااقل احتمالش را بدهيم تا آرام بشويم. اين است كه همين آقاياني كه ما را به تعبد دعوت مي‌كنند همين‌ها اصرار دارند كه اين حل بشود يعني در طيف فقهي در بين ما اماميه هيچ كس آرام نگذشت از اين كار يا تنزيلي شد يا انفساخي غرض اين است كه اين امور سه‌گانه كاملاً از هم جدايند آنجايي كه يك چيز بين الغي را شارع مقدس فرمود يقين داريد پشت پرده رازي هست بايد برويم آن را حل بكنيم يكي از آن راه‌حل همينها است كه اين بزرگواران فرمودند.
 پرسش: ...
 پاسخ: نه سخن از تعارض نيست ما دليل خلاف نداريم ما مي‌خواهيم همين را بفهميم شارع مقدس نه تنها دهها بار فرمود: ﴿يا أُولِي اْلأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ يا فلان بلكه در بخشهاي وسيعي از كتاب و سنت براساس عقلانيت سخن گفت اينها كه مي‌خواهند بگويند دين طرفدار عقل است فوراً مراجع همي‌كنند به المعجم تا ببينيد كه چند جاي قرآن ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ﴾ دارد اما از آن كار علمي غافلند علمي يعني علمي آن براهين متقن عقلي كه دين اقامه كرده خودش عقل ممثل است آنها را بايد بررسي كرد ديني كه با برهان سخن مي‌گويد ديگر نيازي نيست كه بگوييم صد بار يا سيصد باز گفت ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ﴾ كه عقلاني حرف مي‌زند برهان اقامه مي‌كند خب اگر برهان اقامه كند متن اين آيه متن برهاني است ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ﴾ كذا و كذا فرمود ﴿هَلْ تَري مِنْ فُطُورٍ﴾ عالم منظم است برو بگرد برو بگرد اگر خلاف پيدا كردي برهاني حرف مي‌زند آنجا كه علمي است به سراغش نمي‌روند اما المعجم باز كردن و عقل‌شماري كردن آسان است غرض اين است كه اين دين، دين عقلي است ما كه مفتاح‌الشريعه‌اي نيستيم كه، كه عقل كليد باشد با آن كليد در دين را باز كنيم اين كليد را همانجا بگذاريم چه اينكه ميزان الشريعه‌اي هم نيستيم ما مصباح الشريعه‌اي هستيم يعني چه؟ يعني عقل به منزله كليد نيست كه خدا را ثابت بكند وحي و نبوت را ثابت بكند ولي همان دم در باشد به در وصل باشد كه وقتي مي‌خواهيم بيرون برويم دوباره قفل بكنيم شود ديگر وارد اين سالن كه مي‌شويم با عقل وارد نشويم. ما چكار داريم كه آيه چه مي‌گويد روايت چه مي‌گويد اين مفتاح الشريعه شدن يعني عقل خدا را ثابت مي‌كند با ادله وحي و نبوت و ضرورت و عصمت و نبوت و همه را ثابت مي‌كند ولي بايد دم در باشد وقتي وارد حوزه دين شديد عقل نبايد دخالت بكند تعبد محض خب اين دهها مشكل دارد. يك وقت است كسي مي‌گويد ما ـ معاذ الله ـ ميزان الشريعه‌ايم يعني عقل ميزان است هر چه را عقل فهميد قبول مي‌كنيم هر چه را نفهميد قبول نمي‌كنيم خب عقل چه را مي‌فهمد عقل نه از گذشته خبر دارد نه از آينده ما كجا مي‌رويم خبر دارد هزارها مطلب است كه عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد. عقل مي‌گويد من از يك جايي آمدم كه نمي‌دانم كجا است، بعد هم مي‌روم به يك جايي كه از او هيچ خبري ندارم. من با كل جهان رابطه دارم خيلي از اشياء است كه من نمي‌فهمم خيلي از افعال است كه من راز و رمزش را نمي‌فهيم يك راهنما بايد باشد خب همين برهان عقلي مي‌گويد كه الا و لابد وحي لازم است دين لازم است عقل مي‌گويد من چراغم نه راه. از چراغ بيچاره شما چه توقعي داريد توقع داريد اين مهندسي بكند صراط را راه را مهندس تنظيم مي‌كند اين گفت من صراط مي‌خواهم مهندس مي‌خواهم راه مي‌خواهم راهنما مي‌خواهم وقتي راه باشد، چاه باشد چراغ مي‌فهمد كجا راه است كجا چاه. يك كسي بايد مشخص بكند مهندسي بكند كه راه را ترسيم بكند چاه را ترسيم بكند بگويد آنجا جاي فاضلاب است اينجا جاي كوثر است آن وقت ما اين چراغ عقل را روشن مي‌كنيم مي‌بينيم كجا راه هست كجا حلال است كجا حرام است مي‌رويم.
 بنابراين عقل مي‌شود مصباح الشريعه نه مفتاح الشريعه است نه ميزان الشريعه يك چراغ روشني است اين چراغ خدا را ثابت مي‌كند پيغمبر را ثابت مي‌كند وحي و نبوت را ثابت مي‌كند مي‌فهمد كجا حلال است مي‌فهمد كجا حرام است مي‌فهمد كدام راه زشت است زشت نيست اينها را مي‌فهمد خب همين عقلي كه با دليل و برهان عقلانيت خدا را ثابت كرد وحي و نبوت را ثابت كرد دين را ثابت كرد همين عقل را شما بگويي اينجا الا و لابد بپذيري كه مال زيد تلف مي‌شود عمرو ضامن است. مي‌گويد من با يك سرمايه علمي دين را فهميدم شما الآن فتيله رامي‌كشي پايين ما فتيله چراغ را هميشه بايد بالا آورد روشن باشد كه من ببينيم شما اينجا بگويي عمداً اين فتيله را بكش پايين خاموش حركت كن نبين اينكه نمي‌شود كه. لذا اين را فلسفه مطرح نكرده كلام مطرح نكرده خود فقه مطرح مي‌كند. همه اين فقها تلاش و كوششان اين است كه يك راه‌حل پيدا كنند كه چگونه مال زيد تلف مي‌شود عمرو ضامن است مي‌فرمايند يك خطوط كلي هست تا برسيم به جايي كه شارع مقدس بايد اعتبار بكند و آن يا حالا تنزيلي است كه طيف مرحوم آقاي سيد محمد كاظم دارند يا انفساخي است كه طيف مرحوم شيخ دارند به هر تقدير اينها لازم است خب حالا كه مصباح الشريعه هستيم حالا كه عقل چراغ است و نه صراط و هيچ لذا بايد در تعبيرات يا چه درباره قوه مقننه چه در مجالس ديگر چه در سخنرانيها چه در گفتار چه در نوشتار در رفتار حواسمان جمع باشد عقل قانون‌شناس است نه قانون‌گذار. قانونگذار وحي است و لاغير هيچ كسي هيچ حقي براي اينكه چه بد است چه خوب است چه واجب است چه حرام است ندارد براي اينكه موضوع را خدا آفريده محمول را خدا آفريده نسبت موضوع و محمول را خدا آفريده انسان را خدا آفريده جهان را خدا آفريده رابطه انسان و جهان را خدا آفريده راز و رمز اشياء چيست؟ چه بد است چه خوب است؟ كدام گوشت حلال است كدام گوشت حرام است؟ عقل چه تشخيص مي‌دهد؟ چراغ هيچ نمي‌فهمد كه خوك خصوصيت‌اش چيست گوسفند خصوصيت اش چيست فقط او مي‌فهمد چه خوك است چه گوسفند است كجا راه است كجا چاه است اما راه را كه ترسيم كرده؟ نقشه را كه كشيده كجا آن دو طرفش را چه كسي دو طرفش را چاه كنده اين را كه دست عقل نيست كه به دست چراغ نيست خب ما با چراغ عقل بايد حركت كنيم البته يك چراغ ديگر هم داريم كه خود همين چراغ اولي ما را به آن راهنمايي كرده و آن چراغ نقل است شما مستحضريد در اصول كه متأسفانه عقل كمتر فعاليت‌اش ظاهر است ما حجيت قرآن را با عقل مي‌فهميم حجيت روايات را با عقل مي‌فهميم عقل سرمايه بديهي دارد يك چراغ شفاف است به چه دليل قرآن حجت است؟ خود قرآن مي‌گويد من حجتم؟ كه اين مي‌شود دور كتاب الله چرا حجت است؟ عقل مي‌گويد خدا هست حق محض است حكيم صرف است صادق محض است كلام او صدق محض است نور محض است هرچه صادق محض گفته حق است. اين برهان عقلي است بر حجيت كتاب ديگر. سنت هم بشرح ايضاً [همچنين] سنت هم مع الواسطه و بلاواسطه به عقل تكيه مي‌كند منتها متأسفانه عقل در اصول كم بها است اگر آن جايگاه اصلي عقل در اصول روشن بود كه خدا غريق رحمت كند مرحوم مظفر را گوشه‌اي از اين مطالب عميق را طي كرد و در بين راه متوقف شد حوزه بايد به سمت عقلانيت حركت كند و اصول را با عقل اداره كند چه اينكه اصول با عقل اداره مي‌شود خب.
 به هر تقدير اين چراغ مي‌گويد كه حالا فهميدم حالا فهميدم چرا «كل مبيعٌ تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» آن كسي كه بيده الاعتبار است يعني شارع مقدس تنزيل فرمود آمنا و صدقنا حكم به انفساخ فرمود آمنا و صدقنا حالا من فهميدم اين چراغ مي‌گويد بالأخره يكي از دو راه را شما راهنمايي كنيد كه من بتوانم عبور بكنم من بتوانم رد بشوم حالا كه راه باز شد بگويد من قبول كردم حالا يا آن يا اين تشخيص‌اش به عهده شما كه در فقه كار مي‌كنيد اگر اين كالا در زمان خيار تلف بشود «كل مبيعٍ في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» هست اينجا است كه مسئله تبرّي و عدم تبرّي دخيل است. لكن آنچه كه در اين مقطع لازم است و مرحوم آقاي سيد محمد كاظم مي‌فرمايد كه مرحوم شيخ مسامحه كرده و مثلاً آن راه لازم را طي نكرده ظاهراً اين يك بي مهري است.
 آنچه كه در اين بخش لازم است كه بخش پاياني بحث امروز ما است اين است كه اين كالايي كه در ظرف خيار تلف مي‌شود اگر به عيب تلف بشود نه در اثر اينكه حيوان است نه در اثر اينكه شرط دارند شما مي‌خواهيد به «كل مبيع تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» تمسك بكنيد با اين فرض كه بايع تبرئه مطلق كرد مشتري تبرئه مطلق بايع را پذيرفت دو معناي تبرئه مطلق اين است كه هر اثري كه از ناحيه اين عيب مي‌آيد من خودم را تبرئه كردم يعني نه حق الأرش در كار است نه حق الرد در كار است نه تلف في زمن الخيار ممن لا خيار له در كار است من اين كار را كردم بايع هم قبول كرد.
 پرسش: ...
 پاسخ: بله ديگر اگر مغبون شد خيار غبن مطلب ديگر است يك وقت است اين گوسفندي كه صد تومان مي‌ارزد اين دارد 150 تومان مي‌فروشد خيار غبن با خيار عيب دو تا است يك وقت اين شخص مي‌گويد كه من از نظر عيب تبرئه كردم اما بالأخره اين گوسفند سالم هم اگر باشد معيب هم نباشد اين، اين مقدار نمي‌ارزد شما معيب را فروختي به 150 تومان من قبول كردم عيبناك بودن آن را ولي گوسفند سالم صد تومان است من مغبون شدم آن خيار غبن جداگانه است در چنين فضايي شما بخواهيد به قاعده «كل مبيعٍ تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» تمسك بكنيد دستمان باز نيست چرا؟ براي اينكه «كل مبيعٍ تلف قبل القبض فهو من مال بايعه» اين قاعده منصوص است و مقبول هم هست و مورد عمل هم هست مطلق است اما «كل مبيعٍ تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» ما يك چنين قاعده‌اي نداريم اين مصطاد از نصوص است روايات مسئله هم يا درباره خيار حيوان است يا درباره خيار شرط اصلاً خيار عيب را نمي‌گيرد شما دستتان خالي است نسبت به اين قاعده چگونه حكم مي‌كنيد كه بايع ضامن است تمام محورش براي خيار عيب است اين حيوان كه نيست حالا اين كالا اين ظرفي يا اين فرشي كه خريده مثلاً در اثر آن آسيبي كه داشت زود از بين رفت خيار عيب مشمول آن نيست اگر «كل مبيعٍ تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» يك چنين قاعده مدوني مي‌داشتيم بله مي‌توانست محور استدلال قرار بگيرد اما ما يك چنين قاعده‌اي نداريم اين قاعده مصطاد از نصوص است رواياتي هم كه بخشي از اينها را در نوبتهاي قبل خوانديم يعني روايت دوم همين باب پنجم از ابواب خيار صحيحه ابن سنان بود كه «عن الرجل يشتري الدابه او العبد و يشترط الي يوم او يومين فيموت العبد و الدابه او يحدث في حدثٌ علي من زمان ذلك فقال(عليه السلام) علي البايع حتي ينقضي الشرط» شما مي‌خواهيد از اين روايت چه قاعده عامه‌اي مي‌توانيد استفاده بكنيد آنهايي هم كه دو سه تا روايت ديگر هم كه هستند به همين مضمون است يا در خيار شرط است يا در خيار عيب حيوان. بنابراين قاعده عام شما نداريد اينها هم كه تبرّي كردند بنابراين اين جا براي سقوط است.
 مي‌ماند يك مطلب و اينكه بر فرض ما داشته باشيم يك چنين چيزي آيا با تبرّي قابل سقوط است يا نه؟ طبق مبناي مرحوم شهيد آري طبق مبناي مرحوم شيخ نه براي اينكه اگر تلف شد «فهو ممن لا خيار له» آيا غرامت جعل كرده شارع كه حق مالي است و مشتري مي‌تواند ساقط كند يا حكم به انفساخ است حكم جعل كرده كه مرحوم شيخ مي‌فرمايد تا اينكه دست مشتري نباشد و حكم قابل اسقاط نباشد آن يك مطلب ديگري بود كه در همه موارد هست.
 فتحصل ما در قاعده «كل مبيعٍ تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه» يك اصل قاعده عامه داريم اما «في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» مخصوص خيار حيوان و خيار شرط است و خيار عيب را نمي‌گيرد و اگر هم بر فرض بخواهد خيار عيب را بگيرد با تبرّي نمي‌گيرد شما چون تبرّي كرديد يعني اين خيار عيب كلا عيب شد اگر هم شامل بشود صورت تبرّي را نمي‌گيرد.
 «والحمد لله رب العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo