< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

91/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

در مبحث شروط مقاماتي محور بحث بود مقام اول اين بود كه شرط چيست و بحث مبسوطش گذشت و مقام ثاني شرايط صحت شرط است چون هر شرطي كه صحيح نيست در مقام ثاني چند شرط براي صحت شرط ذكر كردند كه ما به شرط چهارم رسيديم. شرط اول اين بود كه ممتنع عادي نباشد دوم اينكه لغو و سفهي نباشد سوم اينكه مقدور طرفين باشد مقدور آن شارط باشد چهارم اينكه مخالف كتاب نباشد مخالف شرع نباشد. اين شرط چهارم اجمالاً روشن است كه خود شرط نظير عهد، نذر، يمين اينها هيچ كدام مشرّع نيستند كه ما يك حرامي را به‌وسيله اين امور يادشده حلال كنيم يا حلالي را به‌وسيله اينها حرام كنيم اينها هيچ كدام مشرّع نيست پس يقيناً بخشي از موارد خارج از ادله اين عمومات است اگر دليلي داريم كه بايد به نذر وفا كرد، به عهد وفا كرد، به يمين وفا كرد، به شرط وفا كرد اين مطلق نيست كه خواه آن امر مشروع باشد خواه غيرمشروع. پس اجمالاً برخي از امور خارج از عموم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌»[1] است. اما معيار خروج چيست؟ رواياتي كه درباره شرط مخالف وارد شده است چند گروه است كه غالباً اينها را بررسي كردند عده‌اي گفتند متظافر است و مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه)[2] گذشته از تظافر، ادعاي تواتر هم كرد كه بعيد نيست كلمه شرط در قرآن كريم يكبار استعمال شده است[3] و آن هم جمعش استعمال شد كه اشراط است به معني «علامة» در بررسي لغوي كه از ابن‌فارس و اينها نقل شد آن بزرگواران فقط شرط را به معني همين علامت گرفتند و اگر برخي از كارگزاران يك نظام را مي‌گويند شُرطه؛ براي آن لباسي است كه آنها به عنوان علامت دربر مي‌كنند يك نشاني دارند گرچه براي شرطه معناي ديگري هم ذكر كرده ابن‌فارس. در قرآن بيش از يكبار ذكر نشده است آن هم به صورت جمع آن هم به معناي علائم كه از بحث كنوني بيرون است روايات كلمه شرط را هم به معناي «حكم الله» احتمال كرد هم به معناي تعهد مردمي اين روايات اجمالاً بايد خوانده بشود چون ظاهر اين روايات اين است كه شرطي كه مخالف كتاب باشد نافذ نيست. تبركاً پنج شش روايت از اين روايات متواتره را مي‌خوانيم بعد معلوم مي‌شود كه عناويني كه از اين روايات استفاده مي‌شود متعدد است بايد مطرح كرد كه معيار مشروع و غيرمشروع بودن چيست كدام شرط صحيح است كدام شرط صحيح نيست. چرا بايد جداگانه بحث كرد؟ براي اينكه عناوين مأخوذ در روايات متعدد است در بعضي از روايات آمده است شرطي كه مخالف كتاب باشد نافذ نيست[4] در بعضي از نصوص است شرطي كه موافق كتاب نباشد نافذ نيست در بعضي از نصوص آمده است شرطي كه سواي «كتاب الله» باشد نافذ نيست[5] در طائفه چهارم آمده است شرطي كه در كتاب الله نباشد «ما ليس في كتاب الله» نافذ نيست در طائفه پنجم آمده است شرطي كه حرام را حلال كند و حلال را حرام كند نافذ نيست و هكذا. اين عناوين متعدده كه در نصوص شرايط صحت شرط آمده كداميك از اينها معيار است مرحوم شيخ(رضوان الله تعالي عليه) اولين مطلبي را كه مطرح كردند اين است كه در غالب اين روايات كلمه «كتاب الله» است[6] اگر فرمودند مخالف كتاب الله نافذ نيست يا چيزي كه موافق كتاب نيست يا چيزي كه سواي كتاب است يا چيزي كه در كتاب نيست در اين طوائف اربع كلمه كتاب استعمال شده منظور از اين كتاب چيست آيا منظور از كتاب خصوص قرآن است يا قرآن بعلاوه سنت؛ اگر خصوص كتاب باشد محذورات فراواني دارد «فيه وجهان»: بسياري از بزرگان يا غالب آنها نظرشان اين است كه منظور از كتاب مجموع قرآن و سنت است و به تعبير ديگر مقصود از كتاب شرع مقدس است چيزي كه مخالف شرع باشد شرطش صحيح نيست منظور اين است برخي‌ها گفتند كه منظور از اين كتاب مجموع قرآن و سنت نيست خصوص قرآن است. چرا؟ چون ظاهر كتاب همان قرآن كريم است اگر گفتند كتاب الله يعني قرآن و اگر گفتيد چگونه قرآن معيار هست مي‌گوييم قرآن برخي از خصايص را دارد كه سنت او را ندارد شما در مسئله عرضه بر قرآن كه روايات متعارض را مي‌خواهيد علاج كنيد تعارضش را مي‌خواهيد علاج كنيد چكار مي‌كنيد عرضه بر كتاب مي‌كنيد نه بر روايات، در عين حال كه روايت حجت است «مع‌ ذلك» ميزان ترجيح «احد‌المتعارضين» نيست تنها معيار همان قرآن است. پس به اين دو دليل يكي اينكه ظاهر و متبادر از كلمه كتاب خصوص قرآن است دوم اينكه قرآن يك سلسله احكامي دارد كه روايت ندارد شما در مسئله نصوص علاجيه براي علاج تعارض خبرين چكار مي‌كنيد در آنجا فرمودند كه اگر خبرين متعارض شدند اين را بر كتاب خدا عرضه كنيد آنكه موافق كتاب خداست يا مخالف كتاب خدا نيست آن را بگيريد آنكه مخالف كتاب خداست او را طرد كنيد پس معيار در آن بخش كتاب الله است نه روايت. در اينجا هم اگر ما در يك شرطي اختلاف كرديم نمي‌دانيم كه اين شرط حلال است يا حرام، صحيح است يا باطل، اين را بايد بر «كتاب الله» عرضه كنيم آن مي‌شود معيار. در اولين بار وقتي كه مي‌گويند آيا منظور از كتاب خصوص قرآن است يا مجموع قرآن و روايات، وقتي بگويند معروف اين است؛ ولي مرحوم آقاي سيد محمد كاظم مخالف است اين به ذهن مي‌زند كه چگونه مرحوم سيد مخالف است و مي‌گويد منظور از كتاب قرآن است اما وقتي فرمايش مرحوم سيد خوب بررسي بشود به خود كتاب مراجعه بشود روشن بشود كه ايشان چه مي‌خواهد بگويد آن استبعاد كم مي‌شود ايشان مي‌فرمايند كه ما در صحت و بطلان شرطي اگر اختلاف كرديم مرجع قرآن است نظير آن اختلافي كه در دوتا روايت است[7] اگر يک روايت چيزي را حلال مي‌داند و روايت ديگر چيزي را حرام مي‌داند اختلاف هست مرجع قرآن است اينجا هم اگر در صحت و بطلان شرطي اختلاف كرديد مرجع قرآن است از آن قبيل هست نه اينكه ما هيچ اختلافي نداشته باشيم از نظر روايت «بين الرشد» باشد باز «مع ‌ذلك» احتياج داشته باشيم به عرضه بر قرآن اگر يك جايي مشروع بودن و غيرمشروع بودن مورد اختلاف شد مرجع قرآن است يك همچنين فرمايشي داريم. به دنبال همين يك نقد لطيفي هم بر مرحوم شيخ انصاري دارد. مرحوم شيخ مي‌فرمايند كه منظور از كتاب اعم از قرآن است و سنت[8] بعد عناويني كه در اين روايات اخذ شده پنج شش‌تا است كه به برخي از اينها اشاره شده عنوان مخالفت هست، عنوان عدم مخالفت هست، عنوان موافقت هست، عنوان «ليس في كتاب الله» هست، عنوان «سوي كتاب الله» هست، عنوان تحريم حلال و تحليل حرام هست اين عناوين پنجگانه و مانند آن هست شما آمديد آنها را به مخالفت و موافقت برگردانديد «ليس في كتاب الله» يا امثال ذلك اينها را معمولاً به مخالفت و موافقت برگردانديد آيا معيار آن است كه اگر شرطي مخالف قرآن بود باطل بود يا شرطي موافق با قرآن نبود باطل است مستحضريد كه در نصوص علاجيه، آنجا نظر نهايي اين بود مستفاد از روايات هم اين است كه موافقت قرآن شرط نيست مخالفت قرآن مانع است براي اينكه بسياري از اين احكام در قرآن نيامده خداي سبحان به پيامبر فرمود به اهل بيت ابلاغ بكنيد احكام اين است ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[9] شما مي‌بينيد اين هزار حكم واجب كه براي نماز است كه شهيد الفيه نوشت سه هزار حكم نماز كه مستحب است كه اين نفليه نوشت اين چهارهزار مسئله نماز چندتايش در قرآن است و هكذا احكام ديگر، اين دوتا كتابي كه مرحوم شهيد نوشت يكي الفيه يكي نفليه، چندتايش در قرآن است در ساير ابواب هم همين‌طور است معيار در نصوص علاجيه موافقت قرآن نيست كه موافقيت قرآن شرط باشد مخالفت قرآن مانع است آنجا در اصول تثبيت شد مرحوم شيخ با همان تفكر اصولي با همان دست‌مايه و دل‌مايه آمدند در مسئله شروط هم همين فتوا را مي‌دهند اينجاست كه مرحوم سيد كاملاً مواظب است و مراقب است و نقد عالمانه دارد و آن فرمايش اين است كه مرحوم شيخ مي‌فرمايد كه معيار صحت موافقت قرآن نيست بلكه معيار بطلان مخالفت قرآن است[10] مرحوم آقاي سيد محمد كاظم مي‌گويد كه شما كه گفتيد منظور از قرآن يعني شرع، اينجا چه حرفي است مي‌زنيد[11] تفتن را مي‌بينيد. مي‌فرمود اين حرف در اصول درست است براي اينكه آنجا كه فرموديد مخالفت قرآن مانع است نه موافقت قرآن شرط براي اينكه مستفاد از روايات بيش از اين نبود خود روايات را مي‌خواهيم بسنجيم اما اينجا كه وقتي فرموديد منظور از كتاب شرع است مجموع قرآن و سنت است و مقصود از اينكه مخالف كتاب باشد يعني مخالف شرع باشد اگر چيزي موافق شرع نبود باطل است حواستان آنجا نباشد آنجا اگر گفتيد معيار بطلان مخالفت است حق با شما بود ما هم آنجا همين حرف را زديم اما اينجا وقتي كه شما گفتيد مقصود از كتاب شرع است ديگر جاي اين حرف نيست شما بگوييد موافقت شرع لازم نيست ولي مخالفت شرع حرام است مخالفت شرع واجب است اين بحث اصلاً وجهي ندارد شما چه چيزي را داريد كه مخالف شرع نباشد يا با عمومات و اطلاقات موافق است يا با اصول عمليه؛ بله آن معاصي مخالف شرع است و «خرج بالدليل»، غير از معاصي اگر چيزي شما شك كرديد يا مشمول عمومات كتاب و سنت است يا مشمول اطلاقات عموم و سنت است يا مشمول اصل عملي است.

پرسش: يعنی سنت را هم عرضه کنيم بر خود آن سنت؟

پاسخ: نه ديگر آنجا سخن از تعارض روايات نيست نصوص علاجيه نيست الآن زيد و عمرو شرطي كردند ما اين شرط را عرضه مي‌كنيم بر كتاب و سنت، محذوري ندارد آن نصوص علاجيه است كه اگر آنجا ما بخواهيم عرضه كنيم بر روايات، آنجا يك محذور پيش مي‌آيد مگر يك سنت قطعي داشته باشيم كه آنجا سنت قطعي همتاي قرآن كريم است اگر ما يك سنت قطعي داريم بعد دو طائفه از خبر واحد داريم اين خبرهاي واحد يكي‌شان مطابق با سنت قطعي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يكي مخالف است اينجا سنت قطعي كار قرآن را مي‌كند آن در نصوص علاجيه درست است اما در مقام ما كه دو نفر يكي خريدار يكي فروشنده يا شرط‌هاي ابتدائي؛ اينها تعهد كردند ما نمي‌دانيم اين شرط مشروع است يا مشروع نيست اين را به شريعت مي‌سنجيم اينجا ديگر جا براي اين نيست كه آيا موافقت شريعت شرط است يا مخالفت شريعت مانع، اينجا نظير قرآن نيست كه شما بگوييد خيلي از احكام در قرآن نيست در روايات است ما حكمي نداريم كه در شريعت نباشد اين حكم يا مشمول عمومات حرمت و صحت است يا اطلاقات حرمت و صحت است يا اصول عمليه و احتياط. حالا با اين وضع روشن مي‌شود که مرحوم سيد(رضوان الله عليه) با دست پر به ميدان آمده، نمي‌شود گفت كه اينكه ايشان فرمود معيار قرآن است همچنين رد بكنيم ما اول كه نگاه كرديم ديديم كه به مرحوم سيد يك همچنين چيزي اسناد داده شد گفتيم چطور مرحوم سيد معيار را خصوص قرآن مي‌داند وقتي مراجعه شد معلوم مي‌شود نه حرفش خيلي دقيق است.[12] «علي اي حالٍ» رواياتي كه برخي از اينها را تبركاً مي‌خوانيم پنج شش عنوان را مطرح كرده است آيا معيار مخالفت قرآن است يا موافقت قرآن است يا «ما سوي كتاب الله» است يا «ما ليس في كتاب الله» است يا تحريم حلال و تحليل حرام است كداميك از اين عناوين است. اين دو قولي كه نقل شده كه منظور از كتاب خصوص قرآن باشد اين قول پذيرفته‌شده نيست. چرا؟ براي اينكه ما يك تناسب حكم و موضوع داريم كه به اين لفظ ظهور مي‌دهد وقتي شارع مقدس بعد از اينكه فرمود عترت، عدل قرآنند بعد از اينكه براي ما مسلم شد كه بسياري از احكام و شريعت در روايات اهل بيت(عليهم السلام) است و اندكي از آنها در قرآن كريم است اگر معيار صحت و بطلان شرع اين باشد كه چيزي كه مخالف قرآن نباشد اين همه محرمات يا واجباتي كه در شريعت بيان شده شما اگر بخواهيد اينها را زير و رو بكنيد هيچ كدام مخالف قرآن نيست چون در قرآن تعرض نشده كه در قرآن كجا تعرض شده كه فلان كار حرام است، فلان كار حلال است، فلان كار واجب است در بخشي از احكام آمده بله آن وقت لازمه‌اش اين است كه كل اين احكام را شما بتوانيد با شرع عوض بكنيد براي اينكه اين مخالف قرآن نيست اين تناسب حكم و موضوع ظهور مي‌دهد كه منظور از اين كتاب همان‌طور كه شيخ[13] و ساير فقها(رضوان الله عليهم) فرمودند شريعت است يعني مخالف دين نباشد، منظور عنوان مشير است اگر شما بگوييد به قرآن عمل كنيد ـ معاذ الله ـ معنايش اين مي‌شود «حَسْبُنَا كِتَابُ‌ اللَّه»[14] به حديث ثقلين عمل نكرديد يعني آمدي گفتي قرآن منهاي قرآن چرا؟ براي اينكه اين حديث متواتر مي‌گويد كه اهل بيت و قرآن «لَنْ يَفْتَرِقَا»[15] آن وقت شما اين را گذاشتيد كنار، گفتيد «حَسْبُنَا كِتَابُ‌ اللَّه»[16] يعني قرآن منهاي قرآن. اگر قرآن از اهل بيت جدا نيست كه نيست و الآن شما جدا كرديد كه كرديد پس اين قرآن نيست اين تناسب حكم و موضوع به لفظ ظهور مي‌دهد كه منظور از كتاب مجموع قرآن و سنت و اهل بيت است. بعد از اينكه «فاشتهار الشمس في رائحة النهار و رابعة النهار» آمده ديگر گفتن لازم نيست اين تناسب حكم و موضوع نشان مي‌دهد كه منظور از كتاب يعني شريعت، فرمود چيزي كه مخالف قرآن است به ديوار بزنيد هزارها حكم بر وفق قرآن نيست اينها را به ديوار بزنيم معلوم است كه منظور از قرآن شريعت است.

پرسش: ...

پاسخ: آن در مسئله تعارض خود خبرين است اينجا شرطي است كه طرفين كردند زيد و عمرو يك تعهدي كردند ما نمي‌دانيم درست است يا نيست بايد در قرآن بسنجيم يك، به روايات بسنجيم دو، هر دو معيار است اما در خود رواياتي كه زراره و ابي بصير و محمد مسلم و اينها از اهل بيت(عليهم السلام) نقل كردند خود اين روايات با هم متعارض بود چه كنيم آنجا فرمود به قرآن بسنجيد در آنجا هم اگر سنت قطعي داشتيم كار قرآن را مي‌كند بنابراين يك وقت خود روايات متعارض‌اند بله خود آنها فرمودند به قرآن عرضه كنيد با قرآن تعارضي ندارند چون ﴿لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا﴾[17] اما روايات كه متعارض‌اند راه‌حلش عرضه بر قرآن كريم است اما حالا زيد و عمرو يك تعهدي كردند ما اين را بايد به حرف صاحب شريعت بسنجيم و آن قرآن است و عترت. بنابراين تناسب حكم و موضوع ايجاب مي‌كند كه منظور شريعت باشد آن وقت اشكال دوم مرحوم سيد يك اشكال عالمانه و محققانه است كه وقتي منظور از كتاب شريعت شد شما چرا به فكر همان نصوص علاجيه هستيد[18] كه آيا معيار موافقت كتاب است يا عدم مخالفت منظور از كتاب يعني دين اينجا مخالف دين باشد باطل است موافق دين نباشد باطل است همين است چيزي مي‌شود كه موافق دين نباشد و صحيح باشد دين همه را گفته ديگر يا به عمومات و اطلاقات لفظي گفته كه اماره است يا به اصول عمليه گفته يا اگر مشكل بود با قرعه گفته؛ منتها كمبودي كه هست اين است كه همان اصولي كه كمبود دارد با همان كمبودی وارد اين‌گونه از صحنه‌ها مي‌شوند و آن مسئله عقل است عقل يكي از ادله است شما برائت را با عقل ثابت مي‌كنيد اشتغال را با عقل ثابت مي‌كنيد، چرا اشتغال يقيني برائت يقيني مي‌خواهد؟ چون عقل مي‌گويد چرا عقاب بلا بيان قبيح است؟ چون عقل مي‌گويد، اين عقل را در بسياري از موارد شما در متن دين داريد نامش را هم ببريد وقتي نامش را برديد حوزه به فكر بحثهاي عقلاني هم مي‌افتد شما مي‌گوييد منظور از كتاب قرآن است كه معلوم مي‌شود اين تنهايي درست نبود قرآن و سنت است خود سنت بسياري از اينها پايگاهش عقل است شما اصول را نگاه كنيد در مسئله برائت حرف اول را عقل مي‌زند قبح عقاب بلابيان[19] البته «رُفِعَ ... وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ»[20] بخشي از آن حرفهاي تأسيسي ممكن است داشته باشد و دارد در مسئله اشتغال که اشتغال يقيني برائت يقيني مي‌خواهد[21] اين حرف اول را عقل مي‌زند. چرا در صورت شك در «مكلف به» بايد احتياط بكنيد چون عقل مي‌گويد وقتي ذمه يقيناً مشغول شد برائت يقيني مي‌خواهد. چرا با شك در تكليف برائت است چون قبح عقاب بلابيان[22] است. اول تا آخر جلد اول اصول را شما يك ذره دليل قرآني و روايي نداريد همه‌اش با عقل دارد اداره مي‌شود بناي عقلا اين است در معرض ديد شارع بود شارع ساكت شد سكوتش امضا است و حجت است اين پنج شش‌تا همه حرف عقل است شما تورق كنيد [جلد دوم هم همين طور است به استثناي مسئله استصحاب و بعضي از روايات] اول تا آخر جلد اول كفايه را ورق بزنيد نه يك آيه‌اي در آن هست نه يك روايتي، فقط عقل دارد او را اداره مي‌كند مهمترين دليل وجوب امر چيست مولا اگر به عبد گفت اين‌چنين مي‌فهمد حسن عقاب دارد، حسن مذمت دارد كذا و كذا دارد همين امر و محاوره «لدي الشرع» بود شارع هم همين طور كار كرد و حجت است. چرا امر مفيد فوريت نيست؟ براي اينكه او صرف طبيعت طلب مي‌كند. چرا مفيد تكرار نيست؟ براي اينكه «صرف الوجود» مصداق است اينها حرفهاي قرآن و روايات نيست اينها حرفهاي عقل است و عقل چراغي است كه همان‌طوری كه صاحب شريعت خبر زراره را سراج قرار داد اين عقل را هم سراج قرار داد؛ منتها حالا ما اين چراغ را نمي‌بينيم با اينكه در دست ماست ما با اين چراغ داريم حركت مي‌كنيم با همين چراغ داريم اصولمان را اداره می‌كنيم ولي وقتي مي‌خواهيم در فقه از آن بهره‌برداري كنيم فقط مي‌گوييم روايات و آيات، بگوييد عقل؛ براي اينكه آنجا كه دست‌مايه‌تان عقل بود. فتحصل كه معيار شريعت است يك، و كلمه شرط در قرآن يكجا بكار رفت آن هم به صورت جمع به عنوان «اشراط» يعني علامت،[23] به معني تعهد و امثال ذلك نيست اين دو، و كلمه شرط در روايات به دو معنا بكار رفت يكي به معناي «حكم الله» است كه «شَرْطُ اللَّهِ قَبْلَ شَرْطِكَ»[24] يكي هم به معني تعهد است كه «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌»[25] اين سه، روايات پنج شش طائفه است كه عناوين‌اش اشاره شد معيار هم شريعت است نه خصوص قرآن اين دو و اگر چيزي موافق با شريعت نبود باطل است ديگر اينجا نظير نصوص علاجيه نيست كه بگوييد موافقت شرط نيست مخالفت مانع است نه‌خير موافقت شرط است چون منظور شريعت است. حالا تبركاً چون مرحوم شيخ فرمودند روايات متواتر است[26] بعضي از اينها را قرائت مي‌كنيم و بقيه را البته خودتان ملاحظه ‌مي‌فرماييد وسائل، جلد هجدهم، صفحه 16، باب شش از ابواب خيار، اين روايات است در آنها صحيحه هست موثقه هست حسنه هست روايت اول كه مرحوم كليني[27] «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا» نقل كرده است از «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) اين است كه «مَنِ اشْتَرَطَ شَرْطاً مُخَالِفاً لِكِتَابِ اللَّهِ فَلَا يَجُوزُ لَهُ» يعني نافذ نيست اين جواز وضعي است «وَ لَا يَجُوزُ عَلَى الَّذِي اشْتُرِطَ عَلَيْهِ» بر او هم جايز نيست تكليفاً كه انجام بدهد؛ نه اين وضعاً عهده‌دار چيزي است مالك چيزي مي‌شود؛ نه آن «مشروطٌ عليه» شرعاً مجاز است كه انجام بدهد «وَ الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ مِمَّا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» در همين روايت، صدرش عنوان مخالفت را مطرح كرد ذيلش عنوان موافقت را. روايت دوم دارد كه «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ إِلَّا كُلَّ شَرْطٍ خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ فَلَا يَجُوزُ» روايت سوم كه باز از ابن سنان نقل كرده است گفت از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردم «عَنِ الشَّرْطِ فِي الْإِمَاءِ لَا تُبَاعُ وَ لَا تُوهَبُ قَالَ يَجُوزُ ذَلِكَ غَيْرَ الْمِيرَاثِ فَإِنَّهَا تُورَثُ لِأَنَّ كُلَّ شَرْطٍ خَالَفَ الْكِتَابَ بَاطِلٌ» روايت چهارم همين باب كه از حلبي نقل كرده است اين است كه «فِي رَجُلَيْنِ اشْتَرَكَا فِي مَالٍ وَ رَبِحَا فِيهِ رِبْحاً وَ كَانَ الْمَالُ دَيْناً عَلَيْهِمَا فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ أَعْطِنِي رَأْسَ الْمَالِ وَ الرِّبْحُ لَكَ وَ مَا تَوِيَ فَعَلَيْكَ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ إِذَا اشْتَرَطَ عَلَيْهِ وَ إِنْ كَانَ شَرْطاً يُخَالِفُ كِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ رَدٌّ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» يعني مردودٌ روايت پنجم اين باب دارد كه «مَنْ شَرَطَ لِامْرَأَتِهِ شَرْطاً فَلْيَفِ لَهَا بِهِ فَإِنَّ الْمُسْلِمِينَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ إِلَّا شَرْطاً حَرَّمَ حَلَالًا أَوْ أَحَلَّ حَرَاماً» اين پنج تا روايت در باب شش از ابواب خيار است در باب مهور هست[28] در ابواب ديگر فراوان است كه اينها را ملاحظه مي‌فرماييد. بنابراين مقصود از كتاب شريعت است و شريعت گاهي با قرآن ثابت مي‌شود گاهي با روايات گاهي با عقل آنجايي كه با دليل عقل ثابت شده است و حجت شرعي است اگر چيزي مخالف با او باشد اين شرط نافذ نيست اگر ما در اصول برآنيم كه منبع معرفتي _نه منبع هويتي_ منبع هويت احكام فقط ذات اقدس الهي است ولاغير، منبع معرفت؛ يعني چراغ تشخيص حكم خدا گاهي آيه است گاهي روايت است گاهي برهان عقل اگر «باحد انحاي ثلاثه» ثابت شده است كه شريعت چيست مخالفت با اين باعث بطلان است موافقت با اين باعث صحت است و مانند آن. حالا تتمه اين ـ ان‌شاء‌الله ـ در روز شنبه مطرح مي‌شود. امروز چون روز چهارشنبه است تبركاً يک مطلب روايي و اخلاقي هم يادمان نرود در نوبت قبل گويا اين مسئله اشاره شد كه دستگاه هستي ما را ذات اقدس الهي طوري آفريد كه ما كمبودي نداريم، چرا؟ براي اينكه آنچه احتياج داريم يا داريم يا به ما مي‌گويد كه از كه بگير؛ پس ما هيچ كمبودي نداريم. خيلي از چيزها را داريم كه بديهيات است فطريات است اينها را داريم خيلي از چيزها را نداريم همين داد مي‌زند فرياد مي‌زند كه برو از قرآن و عترت بگير همين اين عقل مي‌گويد همين قلب مي‌گويد كه برو از معصوم بگير ممكن نيست ذات اقدس الهي بشر را رها كرده باشد. در روايات جلد پانزده وسائل كه در پايانش مسئله جهاد نفس است [همه روايات نور است «كلامهم نور»] اين روايات نوراني را براي خودتان براي دوستانتان براي شاگردانتان براي محافل اخلاقي‌تان يكبار مرور كنيد حقيقتاً نور است منتها يك وقت است يك كسي اين روايات را در حد موعظه نگاه مي‌كند يك وقت در حد يك محقق و مجتهد نگاه مي‌كند با اين منظر شما اين روايات را نگاه كنيد مي‌بينيد كه ساختار انسان را اين روايت چطور معرفي مي‌كند از اين روايت نوراني كه در باب جهاد نفس هست ثابت مي‌شود كه در ساختار انسان يك طبيب هست يك قاضي هست يك امير هست يك معلم و مؤدب هست يك جنگ داخلي هم هست اين جهاد اكبر كه در چند جا دارد كه شما از جهاد اصغر برگشتيد به جهاد اكبر برويد يا آن وصيت نوراني كه وجود مبارك پيغمبر به حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه «يَا عَلِيُّ عَلَيْكَ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ وَ عَلَيْكَ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ وَ عَلَيْكَ بِصَلَاةِ اللَّيْل»[29] سه بار حضرت اين را تكرار مي‌كند به حضرت مي‌فرمايد: علي نماز شب فراموشت نشود يك وقت است كه مي‌گوييد روايت اين است كه فلان معصيت را نكنيد فلان گناه را نكنيد فلان باطل را نكنيد عذاب مي‌بينيد فلان كار خير را انجام بدهيد بهشت مي‌رويد اين يك سلسله روايات است يك سلسله روايات است كه ساختار ما را مشخص مي‌كند كه در درون ما خدا چه آفريده آيات قرآن هم همين طور است چون روايات هم برابر با همين آيات قرآن تنظيم مي‌شود در بخشي از آيات قرآن دارد كه فلان كار حرام است، فلان كار حلال است، فلان كار واجب است، فلان كار جهنم دارد، فلان كار بهشت دارد در بعضي از آيات ساختار ما را مشخص مي‌كند كه در درون ما كه هست و چه هست اين ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[30] با خيلي از آيات فرق مي‌كند اين دارد ساختار ما را مي‌گويد كه ما داري نفس ملهمه هستيم. آيه سوره روم با خيلي از آيات فرق مي‌كند ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾.[31] در روايات دارد كه اين وضع دروني خود را اين را طبيب قرار بده اين آقا متخصص پزشكي است اين مي‌داند چه مرض است چه مرض نيست برو به سراغ اين طبيب؛ اگر در سوره احزاب دارد ﴿فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[32] اين حل مي‌كند اگر در سوره مائده دارد كه ﴿فَتَرَى الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾[33] اين طبيب حل مي‌كند اگر در سوره بقره دارد ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾[34] اين طبيب دروني حل مي‌كند برو به سراغ اين مطب برو به اين محكمه، اين با خيلي از روايات فرق مي‌كند. در بخش ديگري از طائفه روايات باب جهاد دارد كه فرمود فرمانده قوا را عقل قرار بده، اين از آن برآيد. مگر شما نظامي نداريد انتظامي نداريد جنگ نداريد حمله نداريد دفاع نداريد بگذاريد فرمانده كل قوايتان عقل باشد اين با خيلي از روايات فرق مي‌كند اينها روايات كليدي است خب اين را «رُفِعَ ... وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ»[35] با خيلي از روايات فرق مي‌كند اين منشأ خيلي از حرفهاي دقيق است «لَا تَنْقُضِ»[36] همين طور است بعضي از روايات همين طور است بعضي روايات است فقط يك حكم شرعي از آن درمي‌آيد اما بعضي از روايات حكم اصولي از آن درمي‌آيد يا قاعده فقهي از آن درمي‌آيد اين «عَلَى الْيَدِ مَا أَخَذَتْ»[37] يا «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌»[38] كه با روايت ديگر يكسان نيست فلان روايت دارد كه فلان كار را نكن معصيت است يا فلان كار را اگر كردي ثواب دارد اين يك تك حكم از آن برمي‌آيد اما «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» قاعده از آن استفاده مي‌شود اين روايات دارند که شما طبيب داريد قاضي داريد امير داريد معلم داريد. قاضي داريد در بحثهاي قبل مطرح شد فرمود: ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ﴾[39] من به شما چيزي دادم كه شما را سرزنش مي‌كند اين قاضي است اين را رشوه نده خفه نكن اين نفس لوامه مأمور من است قاضي است كه شما را ملامت مي‌كند حكم عليه شما صادر مي‌كند مي‌گويد چرا اين كار را كردي، خوابتان نمي‌برد؛ ولي وقتي او را رشوه دادي قانع كردي دوبار سه‌بار چهاربار او هم خفه مي‌شود. من به شما قاضي دادم كرسي قضا دادم دستگاه قضا دادم اگر كسي آدم منصف و عادلي باشد يك اشتباهي را كرده شب خوابش نمي‌برد اين فردا می‌رود جبران مي‌كند چرا خوابش نمي‌برد قرص خواب هم بخورد خوابش نمي‌برد چرا براي اينكه قاضي مرتب در او فرياد مي‌زند ملامت مي‌كند چرا كردي چرا كردي، اين را تعبير مي‌كنند به وجدان و امثال ذلك. فرمود: ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ﴾[40] ـ معاذ الله ـ اگر كسي با اين كرسي قضا و دستگاه داوري بازي كند رشا و ارتشا مطرح كند اول او را خاموش مي‌كند خفه مي‌كند بعد همين قاضي را وادار مي‌كند كه عليه فطرت او فتوا بدهد كه اگر يك وقت دستش به كار خير باز شد بگويد چرا اين كار را كردي به فكر ورثه‌ات باش، همين ملامت مي‌كند ديديد با صدو هشتاد درجه فرق كرد همين نفسي كه انسان را در برابر زشتي ملامت مي‌كند حالا به جايي مي‌رسد كه در برابر فضيلت ملامت مي‌كند كه چرا اين كار خير را كردي چرا صدقه دادي به فكر ورثه‌ات باش. اين را كه ملامت مي‌كند همين قاضي رشوه‌بگير است اين است كه مرتب به ما مي‌گويند مراقب باش مراقب باش، مراقب دست و پا و چشم و گوش بودن آن وظيفه عمومي است و كار ساده است خيلي دشوار نيست اما كرسي فرماندهي كل قوا، كرسي دستگاه قضاي كل قوا، كرسي تعليم كل قوا همه اينها را ذات اقدس الهي آفريد اما شما كمبود نداريد. حالا معلوم مي‌شود كه ما بايد جان بكنيم دوران بيماري را سپري كنيم، دوران احتضار را سپري كني، عقبه كئود برزخ را سپري كنيم، عقبه كئود ساحره «يوم القيامه» پنجاه هزار سال را سپري كنيم تا كم كم با جان ‌كندن‌ها، آنكه هميشه با ما بود به ما بگويند حالا ديديد ﴿يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[41] خدا كه آنجا نيست ـ معاذ الله ـ كه ما اين همه راه را برويم تا او را ببينيم كه اين است كه «أَقْرَبُ‌ إِلَيْنَا مِنْ‌ حَبْلِ‌ الْوَرِيدِ»[42] اين را تا حال نمي‌ديديم حالا مي‌بينيم. اگر ـ معاذ الله ـ با ما نباشد اگر روي قله بعد ساحره قيامت باشد بله ما بايد بميريم و برزخ را طي كنيم و پنجاه‌هزار سال را طي كنيم و تطائر كتب و مواقف و ميزان و محاكمه و اينها را طي كنيم تا برسيم به لقاء الله اين است معناي ﴿يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[43] خب اين با «أَقْرَبُ‌ إِلَيْنَا مِنْ‌ حَبْلِ‌ الْوَرِيدِ»[44] جور در نمي‌آيد ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[45] جور درنمي‌آيد. اين با ما بود ما هميشه در خدمتش بوديم كه چطور نمي‌ديديم چطور احترامش را حفظ نمي‌كريم چطور در حضورش اين همه كارها را مي‌كرديم، اين ‌طور بود؟ بنابراين تمام كوشش و تلاش اين است كه مواظب خود باشيد در سورهٴ مباركهٴ مائده پشت‌سر هم ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ﴾[46] تكان نخور سرجايت باش ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ﴾ «عليكم يعني عليكم» اين اسم فعل است يعني «الزموا» همين جا باشيد تكان نخوريد سرجايتان باشيد هر مباحثه هر درس هر بحث مي‌كنيد جايت همين‌جا باشد اينجا را رها نكن منتها ما آنجا را رها كرديم رفتيم در فقه و اصول و فلسفه و تفسير رفتيم بيرون، اينجا را رها كرديم فرمود همينجا باش هر چه مي‌خواهي بخواني بخوان، بيرون رفتي گم مي‌شوي، ما اينجا را رها كرديم رفتيم بيرون حالا انباري از معلومات و مفهومات در دست ماست مشكلمان را حل نمي‌كند. اگر معناي ﴿يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[47] ـ معاذ الله ـ اين بود كه اينجا خبري نيست اينجا خدا نيست ـ معاذ الله ـ بايد اين همه راهها را طي بكنيد تا در «يوم القيامه» به «لقاء الله» برسيد خب اين يك راه ديگر بود؛ اما وقتي ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[48] ﴿َنحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[49] هست ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾[50] هست ﴿فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ﴾[51] هست پس با ما هست ما چون اين كرسي‌ها را رها كرديم از خودمان بيرون رفتيم، خودمان بيرون رفتيم يعني چه؟ يعني يك رهزني آمد گوش ما را گرفت ما را انداخت بيرون آمد به جاي ما نشست و تصميم گرفت ما اصلاً خبري نداريم. آن خطبه نوراني هفتم نهج‌البلاغه كه فرمود شيطان مي‌آيد «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ» اول راه پيدا مي‌كند بعد آشيانه درست مي‌كند بعد بيضه‌گذاري و تخم‌گذاري مي‌كند بعد دبه و درجه دارد بعد صابخانه را بيرون مي‌كند «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» برابر آن قرب فرائض كه بالاتر از قرب نوافل است اين درمي‌آيد. همان طور كه در قرب نوافل خداي سبحان فرمود «كُنْتُ‌ سَمْعَهُ‌ وَ بَصَرَهُ»[52] درباره قرب فرائض برخي‌ها گفتند لازمه‌اش اين است كه انسان بشود «وجه الله» اين خطبه نوراني حضرت امير [خطبه هفتم] آنجا دارد كه اين شخص «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» در همان پايان فرمايش حضرت امير كه در خطبه همام فرمود «نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَى لِسَانِكَ‌»[53] همين است ما را بيرون كرده در درون ما نشسته تصميم گرفته ما فقط بايد اجرا بكنيم و نمي‌فهميم اينكه بعضي‌ها مي‌گويند من نمي‌توانم اين كار را نكنم همين است.

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . تهذيب الاحکام، ج7، ص371.
[2] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص22.
[4] من لا یحضره الفقیه، ج3، ص202.
[5] . من لا یحضره الفقیه، ج3، ص496.
[6] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص22.
[7] . حاشيه مکاسب(يزدي)، ج‌2، ص109.
[8] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص22.
[10] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص22.
[11] . حاشيه مکاسب(يزدي)، ج‌2، ص109.
[12] حاشيه مکاسب(يزدي)، ج‌2، ص109.
[13] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص22.
[14] . نهج الحق، ص273.
[15] . الکافی(ط- اسلامی)، ج2، ص415.
[16] . نهج الحق، ص273.
[18] . حاشيه مکاسب(يزدي)، ج‌2، ص109.
[19] . اجود التقريرات، ج1، ص118.
[20] . وسائل الشيعه، ج15، ص369.
[21] . قوانين الاصول، ج1، ص493.
[22] . اجود التقريرات، ج1، ص118.
[24] . الکافی(ط- اسلامی)، ج7، ص151.
[25] . تهذيب الاحکام، ج7، ص371.
[26] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص22.
[27] . الکافی(ط- اسلامی)، ج5، ص169.
[28] وسائل الشيعه، ج21، ص299و300.
[29] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص484.
[35] . وسائل الشيعه، ج15، ص369.
[36] . وسائل الشيعه، ج2، ص356.
[37] . مستدرک الوسائل، ج‌14، ص8‌.
[38] . تهذيب الاحکام، ج7، ص371.
[39] . سوره قيامت، آيات1و2.
[40] . همان، آيات1و2.
[42] . التوحيد(صدوق)، ص79.
[44] . التوحيد(صدوق)، ص79.
[52] . بحارالانوار(ط- بيروت)، ج58، ص149.
[53] . نهج البلاغه، خطبه193.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo