< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

92/01/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

بعد از اينكه روشن شد خيار حق است نه حكم، و روشن شد كه مستحق خيار مورد خيار است نه مقوّم خيار و روشن شد كه چون مستحق مورد خيار است نه مقوّم خيار و خيار قابل نقل و انتقال است؛ پس خيار به ارث برده مي‌شود. آن‌جا كه مورّث يك نفر است و وارث هم يك نفر باشد هيچ محذوري نيست و اگر وارث متعدد بود سخن در اين است كه چگونه حق واحد به ورّاث كثير منتقل مي‌شود؟

چهار وجه را مطرح كردند كه وجه دوم مورد قبول بود و وجه سوم مورد انتخاب مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه)[1] و همفكران آنها بود و آن اشكال را داشت. وجه اول اين بود كه خيار واحد به جميع ورثه منتقل مي‌شود؛ يعني اگر كسي پنج وارث داشت اين حق خيار به پنج وارث به نحو جميع و «بالاستقلال» منتقل مي‌شود. چند اشكال بر اين وجه اول وارد بود كه بي‌پاسخ مانده بود. يكي از آن اشكالات اين بود كه اگر منظور اين است كه حق واحد با حفظ وحدت مي‌شود كثير، اين عقلاً محال است و اگر مي‌گوييد كه حق واحد با تنزيل شرعي با دليل ديگر مي‌شود كثير، اين دليل مي‌خواهد و دليل اثباتي ندارد، اين يك محذور. محذور ديگر اينكه شما وقتي قائل شديد حق واحد به جميع مي‌رسد «بالاستقلال»، بايد به لوازم استقلال ملتزم باشيد و حال اينكه نيستيد؛ زيرا استقلال دوتا عقد دارد يك عقد ايجابي، يك عقد سلبي، عقد ايجابي استقلال اين است كه اين صاحب حق «نافذ الكلمه» و «نافذ التصرف» است، نفوذ تصرف او نه مشروط به شرط است نه ممنوع به مانع، تمام تأثير مال اراده او است. اين عقد ايجابي؛ عقد سلبي اين است كه غير از او كسي دخالت ندارد «لا في تمام الحق، لا في بعض الحق». اگر گفته شد كه اين زمين مال زيد است «بالاستقلال» همين امور را بايد ملتزم شد؛ يعني زيد اگر خواست در ملك خود تصرف بكند، نه مشروط به شرط است نه ممنوع به مانع، اين عقد ايجابي و ديگري اگر بخواهد در زمين زيد تصرف بكند حق ندارد، نه در تمام زمين «لا في كله و لا في بعضه» اين معني استقلال است. ولي شما اين‌جا كه حق واحد را به پنج وارث مي‌دهيد «بالاستقلال» كه مي‌گوييد مال جميع است نه مال مجموع، يك چنين چيزي را ملتزم نيستيد؛ براي اينكه اين وراث پنج‌گانه يكي‌شان كه فسخ كرد معامله از بين مي‌رود، اما اگر كسي امضا كرد بگوييد امضا از طرف خودش هست بقيه همچنان حق دارند، اين چه استقلالي است؟ مي‌گوييد امضا حيثي است فسخ كل است؛ حالا فرق نمي‌كند اين حقي را كه پدر كشف كرد حق صنعت، كشف دارو، كشف معدن، كشف يك بيماري، كشف يك راه فضايي هر چه كه باشد شما مي‌گوييد به پنج وارث مي‌رسد و معناي حق كه پنج وارث «بالاستقلال» مي‌رسد اين است كه اگر كسي امضا كرد كه مي‌گوييد حيثي است نسبت به خودش امضا كرد و اگر فسخ كرده است كل معامله فسخ شد، اين چه استقلالي است؟

جواب دوتا اشكال را بايد بگوييد؛ يكي اينكه چگونه حق واحد مي‌شود كثير؟ يكي اينکه چگونه اين استقلال را شما يك طرفه حساب كرديد؟ اگر حق مستقل است، اگر ملك مستقل است؛ يعني در قبول و نكول مستقل است و حال اينكه شما در فسخ مي‌گوييد مستقل است در امضا مي‌گوييد حيثي است. براي اين، دوتا نمونه فقهي ذكر كردند كه رفع استبعاد مي‌شود از يك سو، موجب استيناس مي‌شود از سوي ديگر اينها كاملاً فضاي ذهن را آماده مي‌كنند. نمونه اول اين بود كه شما مي‌بينيد اينكه مي‌گوييد چگونه عقد واحد چند حق مي‌پذير،د آن‌جا كه خيار مجلس هست مگر نه آن است كه «معقود عليه» واحد است مگر نه آن است كه عقد، عقد واحد است؛ ولي چند حق مستقل به او تعلق مي‌گيرد هم بايع حق دارد هم مشتري و اگر اينها وكيل داشته باشند و براي وكلاي تفويضي هم حق باشد ـ هم موكل حق دارد هم وكيل حق دارد ـ چهارتا حق براي يك عقد هست. الآن در خيار مجلس اگر در حضور موكل‌ها وكلايشان اين عقد را اجرا بكنند هم عنوان بيّع بر وكيل صادق است هم عنوان بيّع بر موكل، چه در اين طرف چه در آن طرف. چطور عقد واحد چهارتا حق مستقل دارد؟ اين چه استبعادي است كه شما مي‌كنيد؟ پس اين راه دارد و در مسئله شفعه همين‌طور است، مسائل ديگر همين‌طور است. پس ممكن است كه يك حق واحد به امر كثير برسد گذشته از اين ممكن است يك شخص چند حق مستقل داشته باشد همان مثالي كه در بحث قبل گفته شد اگر كسي حيواني را خريده مغبون شده و شرط خيار هم كرده اين در همان مجلسي كه نشسته چهارتا حق مستقل دارد: خيار مجلس دارد براي اينكه «الْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ»،[2] خيار حيوان دارد، چون «صَاحِبُ الْحَيَوَانِ بِالْخِيَارِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ»، خيار غبن دارد، چون گران خريده خيار شرط دارد، چون «شرط الخيار» كرده پس عقد واحد حقوق مستقل كثير بر او فرض مي‌شود اين نمونه دوم.

نمونه سوم كه مورد نقض است آن است كه اگر كسي كالايي را خريده و مغبون شده و خيار غبن دارد ولي مجنون شده، پدر دارد، جد دارد، جد و پدر اينها وليّ مجنون‌اند. هم اين خيار غبن را جد دارد هم اين خيار غبن را پدر دارد، حق واحد به چند نفر رسيده «بالاستقلال» ما از اين نمونه‌ها فراوان در فقه داريم.

پاسخ اين بطور اجمال در بحث قبل اشاره شد كه كاملاً از بحث جدا است. سخن در اين نيست كه عقد واحد چگونه چند حق مستقل مي‌پذيرد، اين يك امر بيّن‌الرشد است كسي در اين زمينه اصلاً حرفي نداشت كه عقد واحد متعلق چند حق مستقل باشد.

بحث ما در اين است كه حق واحد چگونه چندتا مي‌شود، نه عقد واحد چند حق مي‌پذيرد. ما كجا بحث مي‌كنيم شما كجا نقض كرديد! شما گفتيد عقد واحد چند حق مي‌پذيرد، بله قولي است كه همگي برآنند ما هم همين حرف را مي‌زنيم ما كه نمي‌گوييم عقد واحد چند حق نمي‌پذيرد. ما درباره عقد واحد بحث نمي‌كنيم ما درباره حق واحد بحث مي‌كنيم. مورّث يك حق داشت حالا پنج‌تا وارث دارد چگونه يك حق مي‌شود پنج‌تا؟ شما رفتيد گفتيد عقد واحد چندتا عقد مي‌پذيرد اصلاً به بحث ارتباطي ندارد. اينكه بارها به عرض رسيد تحرير محل نزاع لازم است؛ براي خيلي از بزرگان اين مشكل پيش مي‌آيد قبل از هر چيزي قبل از اينكه دست به قلم بكند انسان قبل از اينكه دهان باز بكند حرف بزند بايد بفهمد درباره چه دارد حرف مي‌زند. تحرير محل بحث، موضوع‌شناسي اولين حرف را مي‌زند آنها كه متوجه اين نقيصه شدند اين را كاملاً بررسي كردند گفتند «ينبغي تحرير محل النزاع اولاً»؛ حالا مي‌بينيد تا آخر همچنين بيراهه مي‌روند حالا شواهد بعدي هم مي‌آيد.

تحرير محل بحث از اين جهت ضرورت دارد؛ براي اينكه ما مي‌خواهيم از يك واقعيتي سخن بگوييم، اگر اين واقعيت را درست شناختيم از چند راه مي‌توانيم برهان كافي اقامه كنيم؛ براي اينكه اين واقعيت در عالم تنها كه نيست لوازمي دارد ملزوماتي دارد، ملازماتي دارد، مقارناتي دارد. اينكه مي‌بينيد يك مسئله رياضي را يك نفر از پنج شش راه حل مي‌كند سرّش همين است، يك مسئله فلسفي، يك مسئله كلامي، يك مسئله فقهي، يك مسئله تفسيري يك نفر از پنج شش راه حل مي‌كند براي اينكه اين واقع را تشخيص داد که اين چيست؟ اگر واقع را فهميد اين واقع يك لوازمي دارد، يك ملزوماتي دارد، ملازماتي دارد، مقارناتي دارد از هر راه حمله مي‌كند و مي‌بينيد و اگر كسي بيراهه رفته حرف ناصوابي را زده، آن ناقدان و آن منتقدان آنها كه دارند اشكال مي‌كنند از هر راه حمله مي‌كنند و همه آن حمله‌ها هم وارد است، مي‌گويند اگر اينكه شما مي‌گوييد اين‌طور باشد بايد فلان لازم را داشته باشد در حالي كه ندارد، فلان ملزوم را بايد داشته باشد ندارد، فلان ملازم را بايد داشته باشد ندارد، فلان مقارن را بايد داشته باشد ندارد از هر راه حمله مي‌كنند و همه حمله‌ها هم صحيح است.

مهم‌ترين كار قبل از استدلال، تشخيص محل بحث است و تشخيص محل بحث هم كار آساني نيست اين را شما مي‌بينيد بزرگان از فقه آمدند وجه اول را اين‌طور تأييد كردند در حالي كه مسئله نقض بايد در محدود منقوض وارد باشد. ما درباره اين بحث مي‌كنيم كه حق واحد چگونه كثير مي‌شود، شما مي‌آييد نقض مي‌كنيد مي‌گوييد نه عقد واحد چند حق دارد بله آن حق دارد آن را هم ما مي‌گوييم همه هم گفتند آن چه ارتباطي به اين بحث دارد اين نشناختن محل نزاع يك آسيبي است براي آن محقق «كائناً من كان».

اما اين نقض‌ها كه شما گفتيد هيچ‌كدام وارد نيست؛ براي اينكه ما قبول داريم كه عقد واحد مي‌تواند متعلق چند حق مستقل باشد، بله قبول داريم چه براي چند نفر، چه براي يك نفر. آن‌جايي كه براي چند نفر هست؛ مثل همان وكيل و موكل بايع و مشتري كه جمعاً چهار نفرند. آن‌جايي كه بيگانه براي چند نفر باشد؛ مثل اينكه يك زميني را خريدند يك كارگاه مهمي مي‌خواهند تأسيس كنند و خيار را براي پنج كارشناس صاحب‌نظر قرار دادند كه اگر آنها اظهارنظر كردند هركدام از اينها مشكل داشتند معامله فسخ مي‌شود خب «جعل الخيار في عقد ٍ واحد لاكثر من واحد» اين كار جايزي است رواج هم دارد. براي خودش؛ مثل همان مثال‌هايي كه درباره چهارتا خيار براي يك نفر فرض شده است اين كاملاً جايز است ولي از حريم بحث كاملاً بيرون است. اينها حقوق كثير براي شخص واحد، حقوق كثير درباره عقد واحد، اينها را همه مي‌گويند جايز است اما يك حق بشود پنج‌تا حق، ما يك چنين دليلي نداريم نه معقول است نه اثبات‌شده.

پرسش: يک خيار مجلس هست برای چهار نفر.

پاسخ: چهارتا خيار مجلس دارند ؛ يعني مشتري كاملاً از بايع جدا است، بايع كاملاً از مشتري جدا است. اين دوتا حقي كه طرف ايجاب است كاملاً در طرف قبول است فرق مي‌كند.

خيار مجلس يكيِ شخصي كه نيست. الآن مثلاً اينهايي كه مغبون‌اند هزار نفر معامله كردند و مغبون شدند، هزارتا خيار هست، جامع كلي‌شان خيار غبن است، نه اينكه يك خيار غبن شده هزارتا؛ مثل ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[3] وقتي هزار نفر عقد كردند هزارتا تكليف است، چون هزارتا عقد است همه اينها زيرمجموعه «العقد» است كه آن عقد جنس است در آن‌جايي كه خيار مجلس هست خيار مجلس يك عنوان عام است. اما در مسئله ميراث اين يك حق شخصي است كه مورّث دارد، اين حق شخصي بشود پنج شخص اين مقبول نيست. پس اين نقض‌هايي كه درباره خيار مجلس و امثال مجلس گفته شد وارد نيست. آن نقضي كه درباره اينكه براي يك شخص چند حق جعل بشود وارد نيست.

درباره «أب» و «جد» كه رأساً از بحث بيرون است «أب» كه خيار ندارد «جد» كه خيار ندارد خيار مال اين شخصي است كه مجنون شده آنها مي‌آيند خياري كه حق مسلم اين شخص بود و مجنون شد اعمال مي‌كنند، نه اينكه آنها خيار دارند ببينيد چقدر بيراهه رفتن است. آنها حق واحد اين را دو نفر دارند اعمال مي‌كنند نه دو نفر حق دارند خب اين راجع به آن نقض كه هيچ‌كدام راه نداشت.

مشكل ديگر اين بود كه معناي استقلالش را حفظ نكرديد. از يك طرفي فتوا مي‌دهيد كه اين حق مال جميع است و كل واحد «بالاستقلال» حكم دارد از طرفي استقلال دوتا حيثيت دارد: حيثيت ايجابي دارد حيثيت سلبي دارد. شما در حيثيت ايجابي مي‌گوييد اگر اين شخص فسخ كرد كل معامله آسيب مي‌بيند اما اگر امضا كرد امضا حيثي است حق ديگران همچنان محفوظ است اين چه استقلالي است؟ اگر اجازه داد معامله را كل معامله بايد كه لازم باشد، نه ديگر حيثي باشد اين معني استقلال نيست شما وقتي كه گفتيد اين خانه ملك كسي است يعني چه؟ يعني اگر اين منع كرد كلاً ممنوع است اگر اجازه داد كلاً مجاز است؛ اما در اين‌جا مي‌گوييد كه اين پنج وارث هر كدامشان فسخ كردند كلاً معامله منفسخ مي‌شود، هركدام اجازه دادند حيثي است يعني از سهم خودشان اجازه دادند اين چه استقلالي است؟ براي حل اين مسئله هم بخشي از موارد استيناس كردند آن يکی نقض بود اين يكي استيناس است. گفتند در «حق القذف» اين‌چنين است در «حق القصاص» اين‌چنين است در «حق الشفعه» اين‌چنين است كه اگر كسي خواست قصاص بكند كه كل شخص از بين مي‌رود، اگر عفو كرد كه حيثي است در قصاص اين‌طور است، در «حق القذف» اين‌طور است يا قائل به ارث باشيم يا نه پدري كه مُرده مادري كه مُرده اين پدر مُرده اين مادري كه مرده آنها مقذوف بشوند، اين حق به ورثه مي‌رسد، نه اينكه از باب ارث باشد. به هر يكي از اين مبناهاي ياد شده كه حق قذف قابل ارث باشد يا نه فرض مسئله اين باشد كه بعد از مرگ كسي به يك زني تهمت بزنند يا مردي را قذف كنند بالأخره مال ورثه است. هركدامشان اعمال كردند كه كلاً اعمال شده است اگر عفو كردند كه حيثي است؛ پس ما اين‌گونه از شواهد را در قذف داريم در قصاص داريم در «حق الشفعه» هم داريم. اگر زميني مشترك بود بين دو نفر و «احد الشريكين» اين زمين را فروخت خب آن شريك ديگر حق دارد كه بيايد و معامله را فسخ كند. اگر گفتيم «حق الشفعه» قابل ارث است اگر اين شخصي كه شريك بود و حق شفعه داشت مُرد و پنج وارث داشت اگر هركدام از اين ورثه، حق شفعه را اخذ كردند كه كلاً رد مي‌شود، اگر عفو كردند حيثي است. پس ما داريم كه استقلال از يك نظر به كل آن مطلب برمي‌گردد و از طرف ديگر حيثي خواهد بود اين نمونه‌هاي فقهي او است براي رفع استبعاد.

پاسخش اين است كه اين هم رأساً از محل بحث بيرون است، چرا؟ براي اينكه شما در مسئله خيار مي‌گوييد كه اگر فسخ كرد كل معامله از بين مي‌رود، اگر امضا كرد اين امضا مي‌شود حيثي. شما بايد بين امضا كه اعمال حق است با عفو كه اسقاط حق است فرق بگذاريد؛ اين هم چون محل نزاع مشخص نشد به اين مشكل افتاديم. آن كسي كه عفو مي‌كند يعني حقش را اعمال نكرد. عفو به منزله موت ذي حق است حالا اگر اين كسي كه «حق القصاص» به ارث برده يا «حق القذف» به ارث بده يا «حق الشفعه» به ارث برده اين يكي مُرده اين به منزله موت او است اين بقيه حقوق به ورثه مي‌رسد مشكلي ندارند؛ «كم فرقٍ بين اعمال حق في الامضاء و بين عفو الحق» آن‌جا كه عفو مي‌كند؛ يعني من حقم را اعمال نكردم تمام شد و از حقم صرف نظر كردم. اما در مقام بحث شما مي‌گوييد اگر كسي فسخ كرد كل معامله فسخ مي‌شود و اگر امضا كرد ـ امضا اعمال حق است ـ حق خودش را اعمال كرده آن هم كه مستقلاً «ذي حق» بود و در كل معامله امضا بشود، چرا مي‌گوييد حيثي است؟ اين صدر و ساقه حرف باهم نساختند معلوم مي‌شود آنها هم درست موضوع بحث را بررسي نكردند پس استقلال معنايش چيست؟

پرسش: اگر تفرق يک طرف محقق بشود لازمه‌اش اين است که فقط خيار مجلس آن شخص داشته باشد.

پاسخ: عنوان تفرق موضوع بود براي اصل خيار. يك وقت است كسي عالماً عامداً حالا فهميده كه مثلاً به سود او است زود مجلس را مي‌خواهد ترك كند آن يك مطلب ديگر است وگرنه عنوان تفرق كه حاصل بشود «بأي وجه كان» يك زلزله‌اي آمده همه بلند شدند رفتند ديگر خيار مجلس نيست.

پرسش: آن شخصی که مانده تفرق حاصل نشده.

پاسخ: «يَفْتَرِقَا» تفرق يك امر دوجانبه است نگفتند «يحترك كل واحدٍ، يفترق كل واحدٍ» افتراق حاصل شد، افتراق كه حاصل شد يا به دو نفره است يا به يك نفر اين خيار مجلس در كار نيست.

بنابراين فرق است بين اعمال و اسقاط حق. آن‌جا كه شما مثال زديد در جريان حق قذف، در جريان حق قصاص، در جريان حق شفعه آن‌جا اسقاط حق است عفو از حق است، عفو از حق به منزله موت «ذي‌حق» است، بقيه مستقلاً انجام مي‌دهند. اما اين‌جا مي‌گوييد اگر كسي اعمال بكند؛ يعني اجازه بدهد اجازه او حيثي است، اگر فسخ بكند فسخ تمام معامله است اين برهان مي‌خواهد شاهدي هم كه در فقه نداريم.

مطلب بعدي آن است كه شما در اين‌گونه از موارد به اموري مثال زديد كه اين باعث عدم استيناس است شاهد فقهي چون نداريد دستتان باز نيست شما مي‌گوييد همه‌شان مستقل‌اند بسيار خب؛ حالا چطور اين يكي كه فسخ كرد كل معامله آسيب مي‌بيند آن يكي اگر اول حتي قبل از فسخ اين، امضا كرد مي‌گوييد «من حيث» است، چون متعلق حق كه عقد است يكي است، يكي آمده اجازه داده وقتي اجازه داده كل معامله تثبيت شده است ديگر جا براي فسخ بعدي كه نيست؛ مثل آن‌جايي كه خود «ذي‌حق» واحد اول اجازه بدهد بعد فسخ كند اين فسخ لغو است. اين‌جا شما بايد بگوييد كه اگر ورثه متعددند و حق واحد به پنج وارث «بالاستقلال» رسيد هر كدامشان اقدام كردند و حقشان را اعمال كردند كلاً ساقط مي‌شود، چرا فسخ را بر امضا مقدم مي‌داريد؟ اين پنج‌تا حق مگر نيست؟ پنج‌تا «ذي‌حق» مگر نيست؟ پنج‌تا حق مستقل مگر نيست؟ اگر كسي قبل از ديگران آمده امضا كرده ديگري حق فسخ ندارد؛ ولي شما مي‌خواهيد بگوييد كه فسخ مقدم بر امضا است «كائناً ما كان»؛ چه قبلاً اتفاق بيفتد چه بعداً اتفاق بيفتد، اين هم با استقلال سازگار نيست. پس اينكه مي‌بينيد از هر طرف هجوم آمد؛ براي اينكه محل بحث خوب روشن نشد و اين هيچ استعباد نكنيد ممكن است براي كسي كه فحل در ميدان فقاهت باشد يك موضوع را درست تشخيص ندهد همان‌طور كه وارد شد دست به قلم كرد اين‌طور نيست يك مدتي انسان بايد فكر كند كه من درباره چه مي‌خواهم تصميم بگيرم، وقتي كه موضوع برايش مشخص شد آن وقت مي‌تواند يا قبول يا نكول امضا بكند يک راه‌هاي ديگري هم هست.

به مناسبت ايام فاطميه و شهادت صديقه كبرا فاطمه زهرا(سلام الله و صلوات عليها) يك چند جمله نوراني از آن حضرت نقل بكنيم. يكي از رواياتي كه از وجود مبارك صديقه كبرا( سلام الله عليها) نقل شده است اين است كه «مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ»[4] اگر كسي خالص‌ترين عمل خودش را به پيشگاه ذات اقدس الهي ببرد، خداي سبحان بهترين مصلحت او را پيش او هابط و نازل مي‌كند. يك وقت است كه انسان مي‌گويد هر كسي عمل خالص داشته باشد خلوصش كامل باشد مصلحت‌هاي كامل نصيبش مي‌شود اين يك عبارت است؛ اما يك وقت است مي‌گويند اگر كسي خالص‌ترين عمل خود را بالا ببرد، نه فرشته‌ها بالا ببرند، نه كتبه حفاظ كرام الكاتبين بالا ببرند خودش بالا ببرد خداي سبحان بهترين مصلحت او را براي او نازل مي‌كند. «مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ» اين‌جا تعامل بين عبد و مولا است بين مخلوق و خالق است. اين بالا ببرد يعني چه؟ ما شنيده‌ايم كه در آن آيه خدا فرمود: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾[5] عقايد طيّب، اراده‌هاي طيّب، اعمال طيّب به طرف خدا صعود مي‌كند ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ و عمل صالح هم در صعود اين كلمات طيّب سهم تعيين‌كننده‌اي دارد ﴿وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ اگر ضمير «يرفع» به عمل صالح برگردد معنايش اين است كه اين عقيده طيّب آن اراده‌هاي پاك و نيت‌هاي پاك كه دارند بالا مي‌روند اين عمل صالح از پايين تأييدشان مي‌كند اين به منزله نردبان است از پشت‌سر اينها را تأييد مي‌كند كه آن بالا برود. ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[6] چه کسی كلمه طيّب را بالا مي‌برد؟ حالا ممكن است همان ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِرامًا كاتِبينَ﴾[7] و مانند آن بالا ببرند اين راه دارد و صعود به مرحله نيل نمي‌رسد كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» آمده آيه سوره «حج» از اين آيه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ قوي‌تر و غني‌تر است در آن آيه آمده است كه شما وقتي قرباني كرديد خون را و گوشت را به ديوار كعبه نماليد و آويزان نكنيد رسم جاهلي همين بود، خيال مي‌كردند خدا يا بتها كه بايد قبول بكند بايد مقداري از گوشت يا خون را به ديوار كعبه بمالند يا بياويزانند، فرمود: ﴿لَنْ يَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ﴾[8] تقواي شما به خدا مي‌رسد اين «ينال» خيلي بالاتر از آن «يصعد» است «يصعد»؛ يعني بالا مي‌رود «ينال»؛ يعني مي‌رسد آن تا كجا بالا مي‌رود روشن نيست، به طرف حق بالا مي‌رود؛ اما آيا مي‌رسد يا نمي‌رسد يا در همان‌جا توقف مي‌كند اين روشن نيست ولي ﴿يَنالُهُ التَّقْوي﴾ اين «ينال» بالاتر از «يصعد» است؛ يعني مي‌رسد. اين هم معنايش روشن مي‌شود. اما عمده آن است چه كسي «مُنيل» است و چه كسي «مُصعِد»؛ چه كسي بالا مي‌برد و چه كسي نائل مي‌كند؟ چه كسي واصل مي‌كند؟ وصول آن به دست كيست؟ صعود اين به دست كيست؟ چه کسی بالا مي‌برد ؟ فرشته‌ها بالا مي‌برند ؟ عمل و اعتقاد و نيت كه از جان ما جدا نيست؛ يعني مي‌نويستند بالا مي‌برند، اين‌طور است كه اين صعود عمل نيست، اينكه نيل تقوا نيست. اگر خود تقوا مي‌رسد تقوا كه جوهر جداي از گوهر انسان نيست اگر تقوا مي‌رسد پس خود انسان مي‌رسد. تا اين‌جا معلوم مي‌شود كه صعود بدون نفس ممكن نيست. نيل بدون نفس ممكن نيست تا اين روشن مي‌شود. اما چه كسي حالا نفس را بالا مي‌برد؟

بيان نوراني فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نشان مي‌دهد كه خود انسان است كه همه كارها به عهده او است خودش به پيشگاه الهي بالا مي‌رود خودش نائل مي‌كند خودش قلب مشروح را مي‌برد ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[9] خودش عمل را صاعد مي‌كند اين خودش بالا مي‌رود و تقديم مي‌كند. مؤيد اين مطلب نقلاً تعبير قربت است عقلاً يك مطلبي است كه حالا ممكن است اگر فرصت شد اشاره بشود. نقلاً در عموم تعبيرات اين است كه ما اين كار را انجام مي‌دهيم «قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ» مي‌گوييم: «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ‌»[10] اين تعبير درباره زكات هم هست ديگر «الزكاة قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ‌»؛ يعني صلات چيزي که «يتقرب به المخلوق الي الخالق» زكات چيزي است كه «يتقرب به العبد الي المولي» اين معناي قربت است. خدا كه نه زماني است نه زميني، كجا است كه انسان به او نزديك بشود؟ يك جايي است كه جا ندارد، كي و كجا ندارد. به ما گفتند اعمال عبادي شما بايد «قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ» باشد او هم كه جا ندارد. پس شما هم بايد به جايي برسيد كه جا ندارد شما مي‌خواهيد نزديک بشويد، نمازگزار مي‌خواهد نزديك بشود. اگر «قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ» كه در تمام اين ابعاد دين خودش را نشان مي‌دهد خوب بررسي بشود همين بيان نوراني حضرت صديقه كبرا(سلام الله عليها) درمي‌آيد؛ آن وقت خود انسان بالا مي‌رود، خود انسان صعود دارد، خود انسان نيل دارد. اگر در آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «قمر» آمده است كه: ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[11] كه ديگر «واو» در آن نيست، بدون «واو» فرمود، اين معنايش همين است؛ يعني مردان با تقوا جسمي دارند بدني دارند كه در بهشت نيست كه درخت دارد و نهر دارد، جاني دارند كه آن جانشان ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است، همه مؤمنين در اين بهشت‌اند كه﴿في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾؛ اما اوحدي از اهل ايمان ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است همه كه ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نيستند. بدن كه ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نيست بدن جا مي‌خواهد يك زمان و مكان مي‌خواهد ذات اقدس الهي كه منزه از اين امور است، بدن كه «عند الله» نيست، جان و روح «عند الله» هست؛ آن وقت خود اين روح به اذن خدا بالا مي‌رود و خود اين روح اعمال را به پيشگاه الهي تقديم مي‌كند. عمل چون از عامل جدا نيست يعني اين جان را به پيشگاه خدا مي‌برد. اگر نيل است إناله به دست خود انسان است اگر صعود است اصعاد به دست خود انسان است.

بنابراين اگر كسي بهترين مصلحت خودش را از خدا مي‌خواهد دريافت بكند بايد آنقدر هنرمند باشد كه عمل او خالص باشد يك، و بتواند اين را تا لقاي خدا برساند دو، در بين راه آسيب نبيند. پس عمل هم بايد حدوثاً صد درصد خالص باشد هم بقائاً صد درصد خالص باشد كه اين با سير تدريجي مي‌تواند بالا ببرد. مي‌گويند اگر كار خيري انجام دادي چه داعي داريد بگوييد ولو قصد ريا هم نداشته باشيد، بازگو كردن كار خير بالأخره نفس را تشويق مي‌كند كه لذت ببرد. اين در روايات ما(عليهم السلام) فرمودند: اگر كار خيري انجام دادي لازم نيست بگوييد هر بار گفتيد مثل اينكه برگ گل را يك مقداري شما با دستتان با آن برخورد كرديد چندبار كه با اين برگ گل تماس بگيريد اين پژمرده مي‌شود، دست به اين برگ گل نزن بگذار صاف باشد چه داعي دارد آدم اين كار خير را بگويد. فرمود كار خيري كرديد نگوييد درست است كه قصد خير داريد درست است كه قصدتان ريا و امثال ذلك نيست؛ اما چه داعي داريد بگوييد هربار كه گفتيد مثل اينكه يك‌بار به اين برگ گل دست زديد، اين در روايات ما هست. خب پس بنابراين اگر كسي آن هنر را داشت كه عمل خالص را بالا ببرد، بهترين مصلحت او را ذات اقدس الهي به وسيله همان شخص هابط مي‌كند «أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ»؛ يعني انسان كه رفت يك كادويي را پيش خدا داد، خداي سبحان او را با دست پر برمي‌گرداند. اين راه نقلي‌اش است كه معناي «قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ» است. راه عقلي آن بدون حركت جوهري حل نمي‌شود بالأخره يك صعود است، صعود حركت مي‌خواهد. اگر حركت در اعراض و عوارض و اينها باشد كه جان انسان بالا نمي‌رود اما اگر حركت انسان در گوهر هستي باشد راه عقلي هم دارد. پس عقلاً و نقلاً صعود «الي الله» ممكن شد و راه طيّب و طاهرش را هم وجود مبارك صديقه كبرا(سلام الله عليها) بيان فرمود كه: «مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ» ـ ان‌شاء‌الله ـ نصيب همه بشود. «والحمد لله رب العالمين»

 


[1] کتاب المکاسب(ط _ الحديثه)، ج‌6، ص118.
[2] . الکافی(ط- اسلامی)، ج5، ص170.
[3] . سوره مائده، آيه1.
[4] . عدة الداعي، ص233.
[5] . سوره فاطر، آيه10.
[6] . سوره فاطر، آيه10.
[7] . سوره انفطار، آيات10ـ11.
[8] . سوره حج، آيه37.
[9] . سوره صافات، آيه84.
[10] . الکافی(ط ـ اسلامی)، ج3، ص265.
[11] . سوره قمر، آيات54 ـ 55.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo