< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

92/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

مسئله سوم از فصل پنجم اين بود كه چون خيار حق است، نه حكم و قابل ارث است اگر ورثه متعدد بودند و اين خيار به ورّاث منتقل شد، اگر اين وارثان امضا كردند كه همان عقد به حال قبلي مي‌ماند، اگر فسخ كردند آن كالا برگشت به ملك ميت برمي‌گردد يا به ملك ورثه؟ ثمره فقهي‌اش هم اين است كه اگر آن شخص قبل از مرگ زميني را فروخت و پولي را گرفت و مغبون شد و خيار غبن داشت و بعد از مرگ ورثه فهميدند خيار غبن دارد و فسخ كردند، بعد از مرگ اين شخص، اموال تقسيم شد؛ چون مال، منقول بود و آن ثمن منقول بود به همسرش هم رسيد و چون بعد از توزيع ميراث فهميدند مغبون شدند و خيار غبن دارند و فسخ كردند اين ثمن برمي‌گردد و آن مثمن كه زمين است به ملك ميت برمي‌گردد. اگر مثمن كه زمين است به ملك ميت برگشت ديگر زن از خود عين سهمي نمي‌برد. اينها آثار فقهي او است. پس ما آثار ديگر هم داريم.

بنابراين آيا فسخ به اين است كه آن كالا برگردد به ملك ميت اولاً و از آنجا منتقل بشود به ورثه ثانياً يا مستقيماً به ملك ورثه برمي‌گردد كه «فيه وجهان و قولان».

قول منتخب اين بود كه اين به ملك ميت برمي‌گردد اولاً بعد به ملك ورثه ثانياً. دليلش هم اين بود كه فسخ به هم زدن معامله است كه گويا آن معامله واقع نشده قبلاً دو تقابل در اين معامله صورت گرفته بود: يك تقابل «بين المالين» بود كه ثمن در برابر مثمن، مثمن در برابر ثمن، يك تقابل در قبال طرفين بود كه موجب در قبال قابل، بايع در مقابل مشتري و مشتري در مقابل قابل. فسخ، اين پيوند را به هم مي‌زند؛ يعني هرچيزي به صاحب اصلي آن برمي‌گردد فسخ غير از اين نيست. بنابراين اگر ورثه فسخ كردند آن كالا برمي‌گردد به ملك ميت و از ميت به ورثه منتقل مي‌شود، اگر در بين ورثه كسي بود كه از زمين ارث نمي‌برد ديگر حالا سهمي ندارد اين اثر فقهي آن است.

بنابراين هم مقتضي تام است هم مانع مفقود. براي مانع چندتا امر طرح شده است كه يكي‌اش در بحث قبل گذشت آن مانع اول اين بود كه ميت براساس آن شكل ثاني منطقي يك چنين برهان دارد. گفتند ملك عبارت از سلطنت در نقل و انتقال و قلب و انقلاب است مالك؛ يعني چنين كسي و ميت اين قدرت را ندارد پس ميت مالك نمي‌شود، چون مالك كسي است كه مسلط باشد بر مالش بتواند نقل و انتقال بدهد قلب و انقلاب ‌كند و مانند آن، ميت چون اين سمت را ندارد پس مالك نيست. اين توهّم رد شد به اينكه در حقيقت ملك سلطنت بر نقل و انتقال و قلب و انقلاب اخذ نشده اينها جزء لوازم بعيد او است يا لوازم قريب او، نه مأخوذ در حقيقت او، نشانش آن است كه كودك نوزاد مي‌تواند مالك باشد كه اگر بعد از ميلاد او كه دو روز از ميلادش گذشت پدرش مُرد او ارث مي‌برد مالك است با اينكه قدرت بر نقل و انتقال ندارد مجنون مي‌تواند مالك باشد «مغمي عليه» مي‌تواند مالك باشد اينها هيچ‌كدام قدرت بر نقل و انتقال و قلب و انقلاب ندارند و نمي‌شود گفت كه قدرت شأني كافي است؛ براي اينكه برخي از اينها شأنيت هم ندارند، براي اينكه در يك آينده نزديكي گاهي بعضي‌ها مي‌ميرند بنابراين نمي‌شود گفت اينها ولو فعلاً قدرت ندارند در يك آينده نزديك قدرت دارند آنهايي كه قبل از بلوغ مي‌ميرند آنها نه «بالفعل» است نه «بالقوه». پس در حقيقت ملك سلطنت بر قلب و انقلاب اخذ نشده است؛ ولي اين جزء آثار اوست.

پرسش: .؟پاسخ: اگر اين باشد ميت هم وكيل و وصي دارد؛

غرض اين است كه در حقيقت ملك اين معنا اخذ نشده است موارد نقض فراواني دارد الآن شخصيت حقوقي همين‌طور است، هيچ شخصيتي از شخصيت‌هاي حقوقي قدرت بر نقل و انتقال و قلب و انقلاب ندارند مي‌گويند اين ملك دولت است يا ملك مسجد است يا ملك مدرسه است يا ملك علوم و مركز خيري است خود آن مؤسسه يك شخصيت حقوقي دارد، يا دولت شخصيت حقوقي دارد که سلطنت بر نقل و انتقال ندارد. مجريان آن دولت يا مجريان آن مسجد و مدرسه و مركز خيري‌اند كه اين كار را مي‌كنند. در حقيقت مالك بودن اين نيست كه سلطنت بر نقل و انتقال داشته باشد.

مطلب ديگر اينكه اين‌جا يك امر اعتباري است و ملكيت استدراقي است به اصطلاح؛ يعني يك لحظه ميت را مالك فرض مي‌كند كه اين طريق بشود كه از طريق ميت به ورثه برسد، اين ملكيت استدراقي لحظه‌اي براي ميت هيچ محذوري ندارد هذا اولاً. خيار دوم و محذور دومي كه انتخاب كردند گفتند شما بايد ببينيد كه ورثه نسبت به مورث، چه سمتي دارد. بعضي از سمت‌ها حرف شما را ثابت مي‌كند مي‌گويد كه اين مال به ميت برمي‌گردد ولي دليل نداريم، بعضي از اعتبارات كه دليل داريم ثابت مي‌كند كه مال به ورثه برمي‌گردد. پس انتقال حق خيار از ميت به ورثه، چندتا احتمال در آن هست؛ طبق بعضي از احتمالات مطلب شما و فتواي شما را ثابت مي‌كند كه مال به ميت برمي‌گردد؛ ولي دليل بر آن نداريم. طبق برخي از احتمالات ديگر، حرف ما را ثابت مي‌كند كه دليل داريم.

بيان ذلك اين است كه اين ميت، شخصي كه خيار داشت و مرد و خيارش به ورثه رسيد اين وارثان يا نايب «عن الميت‌»اند يا وكيل «عن الميت»‌اند يا نه سخن از نيابت و وكالت نيست خود وارث نازل منزله ميت است «بلاوكالة و نيابةٍ» يا حقيقتاً وارث جاي مورّث نشسته است «بلا تنزيلٍ». اگر وارث نايب مورّث باشد اگر وارث وكيل مورّث باشد حق با شما است؛ چون وكيل كسي وقتي معامله را فسخ كرد كالا كه به ملك وكيل برنمي‌گردد كالا به ملك موكل برمي‌گردد اگر نايب فسخ كرد كالا كه به ملك نايب برنمي‌گردد به ملك «منوب عنه» برمي‌گردد. اگر ورثه وكيل ميت باشد ورثه نايب ميت باشد بله، وقتي فسخ كرد مال به ميت برمي‌گردد؛ اما اينها نه وكيل‌اند نه نايب بلكه ادله ارث كه وارث را به جاي مورّث مي‌نشاند يا اين تنزيل است يا تحقيق؛ يا وارث نازل منزله خود مورّث است يا الآن حقيقتاً در فضاي شريعت، آن‌كه به جاي ميت نشسته است كه گويا ميت نمُرده است، همين مسئله قيام وارث به حد مورث است اين است يا آن است؟ اگر وكيل يا نايب باشد بله حق با شما است ولي ادله ارث نمي‌گويد كه وارث نايب مورّث است يا وكيل او است مي‌گويد نازل منزله او است يا خود او است؛ بنابراين مال وقتي فسخ شد بايد به خود وارث برگردد نه به ميت. آن دو فرض اولي كه مسئله وكالت و نيابت باشد ثابت مي‌كند كه وقتي فسخ شد مال به ميت برمي‌گردد ولي ارث از سنخ وكالت نيست، از سنخ نيابت نيست. اين دو وجه اخير؛ يعني تنزيل يا تحقيق كه ادله ارث ناظر به آن است و همين مطلب را ثابت مي‌كند اين‌جا براي وكالت و نيابت نيست اين حقيقتاً وارث جاي مورث نشسته و او مالك مي‌شود اين اشكال دوم.

پاسخش اين است كه تمام اين حرف‌هاي شما را ما قبول داريم، گفتيد وكالت نيست مي‌گوييم درست است گفتيد نيابت نيست گفتيم درست است گفتيد يا تنزيل است يا تحقيق گفتيم يا تنزيل است يا تحقيق همه اينها درست است. اما ادله ارث بيش از اين كاري نمي‌كند كه وارث را به جاي مورّث مي‌نشاند همين. ادله ارث كه در حوزه حق دخالت نمي‌كند که حق را تفسير كند. اگر كسي حق كشف معدن داشت، كشف دارو داشت، كشف صنعت داشت، كشف يك مطلب عميق نجومي داشت، يك مطلب عميقي كشف كرد اين «حق الكشف» به ورثه مي‌رسد، اينجا شخص هم خيار داشت «حق الفسخ» به ورثه مي‌رسد. تمام كوشش و تلاش شما اين بود كه بگوييد وارث جاي مورّث نشسته ما هم قبول داريم؛ اما آيا ادله ارث معناي فسخ را هم تفسير مي‌كند؟ فسخ را هم تغيير مي‌دهد؟ «الفسخ ماهو؟» فسخ هر تفسيري كه داشت الآن هم همان را بايد داشته باشد فسخ معلوم مي‌شود كه جابجا مي‌شود؛ يعني ثمن كه رفته بود به جاي مثمن، مثمن كه آمده بود به جاي ثمن كه تبادل مالين بود حالا هركدام به جاي اولي‌اش برمي‌گردد، فسخ غير از اين نيست. ثمن بايد برود به جايي كه از آنجا بيرون آمده مثمن بايد برود به جايي كه از آنجا خارج شده همين، مگر اينها آمدند از كيسه وارث خارج شدند؛ اينها از كيسه مورّث خارج شدند الآن بايد به كيسه مورّث برگردند شما اين را آورديد به جاي مورّث نشانديد بسيار خب؛ اما فسخ را كه تغيير نداديد فسخ كه تفسير نكرديد. هر حقيقتي كه فسخ داشت همچنان دارد. فسخ اين است كه آن ثمن را برگردانيم به جاي اولي مثمن را هم برگردانيم به جاي دومي همين، ثمن از كيسه مشتري خارج شد حالا برمي‌گردد، مثمن از كيسه بايع خارج شد حالا برمي‌گردد، بايع در آن‌جا ميت بود الآن هم ميت است. بنابراين اين تلاش و كوشش شما براي آن است كه كيفيت ارتباط وارث و مورّث را بيان كنيد ما هم اين را قبول داريم؛ اما هيچ اثري در تفسير فسخ، تحقيق فسخ، معناي فسخ نداريم. عقد گره زدن اين ثمن و مثمن است با هم فسخ به هم خوردن و انفصام اين گره است همين، بنابراين تلاش و كوشش شما اين‌جا نمي‌تواند ثمربخش باشد.

پرسش: .؟پاسخ: نه چه شرطي داريم كه اگر در حال عقد زنده بودند بعد فسخ هم زنده باشند يعني چه؟ بله اينجا مثل وصي، كسي كه وصي از طرف ميت است كارهاي ميت را انجام مي‌دهد. شرط متعاقدين اين است كه اين كار را بكنند اما معنايش اين نيست كه در حال بقا باشد، مگر امضا اين طور نيست وقتي امضا مي‌كند بايد كه «الي يوم القيامه» طرفين زنده باشند اين شرط حدوثي است نه شرط بقايي.

پرسش: قصد جدی از توابع حیات است.

پاسخ: نه قصد جدي مال زمان عقد است، اين شرط حدوث است نه شرط بقا، در حال حدوث بله بايد اين‌چنين باشد؛ اما بعد از اينكه عقد ثابت شد مُردند، مُردند عقد سرجايش محفوظ است.

پرسش: .؟پاسخ: بسيارخب اين ملكيتي كه بود تبادل بود بين ثمن و مثمن، ثمن از هرجايي كه خارج شد بايد برگردد و مثمن از هرجايي كه خارج شد بايد برگردد، چون در معناي «البيع ماهو؟» آن‌جا گذشت كه نظر بعضي از محققان آن است كه عقد و تبادل ثمن و مثمن به قدري قوي است كه اين ثمن مي‌رود به جاي مثمن و رنگ مثمن مي‌گيرد، مثمن مي‌آيد به جاي ثمن و رنگ ثمن مي‌گيرد كاري به طرفين ندارند. الآن متوليان وقف كه درآمد اين وقف را كه مثلاً حاصل يك باغ است اين را مي‌فروشند براي يك مسجد فرش تهيه مي‌كنند، اين ميوه وقف مسجد است ملك كسي كه نيست. اين ميوه مي‌دهد به فرش فروش و از فرش فروش فرش مي‌گيرد اين فرش به جاي ميوه مي‌نشيند اين ميوه به جاي فرش، وقتي ميوه به جاي فرش نشست ملك طلق فرش فروش مي‌شود ، فرش به جاي ميوه نشست مي‌شود وقف مسجد ديگر لازم نيست متولي يك صيغه وقفي براي اين فرش بخواند، اين براي چيست؟ براي اينكه مثمن رفته جاي ثمن نشسته و رنگ ثمن گرفته، ثمن رفته به جاي مثمن نشسته و رنگ مثمن گرفته. قبل از اين خريد و فروش تصرف در اين ميوه حرام بود وقف بود، الآن كه كسي با فرش ميوه باغ را خريده اين ديگر وقف نيست اين ملك طلق فرش فروش است. خاصيت بيع اين است كه ثمن را به جاي مثمن مي‌نشاند «علي ماله من اللون»، مثمن را به جاي ثمن مي‌نشاند «علي ماله من اللون»، اين معني عقد است، فسخ مي‌آيد اين را به هم مي‌زند همين، فسخ كاري به فاسخ ندارد.

پرسش: ... بنابر نظر مرحوم شیخ انصاری صحیح هست که اگر کل مثمن یا ثمن جمعاً برگردد ورثه یا میت اما بنا بر فرمایش حضرتعالی و قول مختار شما قائل به تجزیه شدید.

پاسخ: در تمام حالات در اين جهت فرقي نيست كه اگر كسي به اندازه سهم خود فسخ كرد، آن به اندازه سهم او از ملك مشتري مي‌آيد به ملك ميت، از آن‌جا به ملك وارث مي‌رسد در اين جهت فرقي نيست. همه «بالاتفاق» فسخ كنند كل مبيع برمي‌گردد به ملك ميت، بعد به ورثه برسد «علي السهام» و اگر بعض فسخ بكنند، آن سهم خاص از آن مشتري برمي‌گردد به ملك ميت، از ملك ميت به سهم همين شخصي كه فسخ كرده برمي‌گردد.

پرسش: .؟پاسخ: بله بعد از اينكه امضا بكنند، ديگر برنمي‌گردد بعد از اينكه فسخ بكنند برمي‌گردد اگر برگردد به ملک ميت برمي‌گردد. بنابراين اين از اين جهت محذوري ندارد حالا برسيم به محذور سوم و بعد محذورات ديگر كه ممكن است فرض بشود.

پس تاكنون اين مطلب روشن شد كه اگر فسخ كردند حالا چه در مسئله بيع چه در مسئله كشف صنعت و دارو و معدن و امثال ذلك، يا كشف يك مطلب علمي حق تأليف هركدام از اين حقوقي كه به ورثه رسيده اگر اينها مغبون شدند و خواستند خيار غبن را اعمال بكنند آن كالا برمي‌گردد به ملك ميت اولاً و از ميت به ورثه ثانياً و اين اعتبار لغو نيست. ما خيال نكنيم كه ميت كه هيچ اثري ندارد ما كه امر تكويني را به ميت نسپارديم درس قبل اشاره شد كه اين ميت سه حكم براي او مطرح بود: يكي بدن داشت يكي كه روح داشت يكي روح به بدن تعلق داشت آن احكامي كه مربوط به روح او است علوم و معارف و اخلاقيات و فضائل آنكه سرجايش محفوظ است آنكه با مرگ از بين نمي‌رود، اين بدنش هم كه احكام فقهي دارد، اين غسل دارد، كفن دارد، نماز دارد، دفن دارد اين مال بدنش است. تعلق روح به بدن كه حيات است او را از دست داده اگر آثاري مال حيات باشد اين‌جا ديگر بار نيست.

مسئله ملكيت هم يك امر اعتباري است يك امر حقيقي نيست اعتبار اگر لغو بود بله مصحح ندارد اما اگر اعتبار لغو نبود مصحح دارد اين‌جا ملك اگر به ميت برگردد مصحح دارد همان مثالي كه گفته شد اگر زمين برگردد به ملك ميت همه ورثه سهم مي‌برند به استثناي كسي كه از غيرمنقول محروم است، این اثر دارد. بنابراين ملكيت امر اعتباري است اولاً، اعتبارش بايد مصون از لغو باشد ثانياً، اين‌جا از لغويت مصون است و بعضي از آثار فقهي را به همراه دارد ثالثاً. پس محذوري براي اعتبار ملكيت براي ميت نيست.

در ايام شهادت صديقه كبرا(سلام الله عليها) هستيم بعد از نقل يك حديث، يك حديثي را از بيان نوراني آن حضرت درباره ائمه(عليهم السلام) نقل می‌كنيم. آن حديثي كه مربوط به مسائل اخلاقي روز چهارشنبه ما است اين است كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[1] مردم خوابند وقتي مُردند بيدار مي‌شوند. همان‌طوري كه براي آيات قرآني تفسير است براي كلمات نوراني اهل بيت(عليهم السلام) هم تفسير هست؛ اينكه حضرت فرمود: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» چند وجه برايش ذكر كردند؛ يكي از آن وجوه اين است كه يك انسان خوابيده در حال خواب يك رؤياهايي دارد، امور فراواني خواب مي‌بيند خواب مي‌بيند باغ و راغي پيدا كرده صحنه‌هايي بوده جمعيتي بودند رفت و آمدي داشت قبض و بسطي داشت نشاط و سروري داشت وقتي بيدار مي‌شود مي‌بيند چيزي در دستش نيست، اين خاصيت خواب است كه آدم در خواب خيلي چيز را مي‌بيند خيال مي‌كند دارد وقتي بيدار شد مي‌بيند چيزي در دستش نيست تنها است. افراد عادي هم كه در زمان بيداري خيال مي‌كنند چيزي دارند، قدرتي دارند، مال و زندگي و تشكيلاتي دارند، حيثيتي دارند، برو برو دارند هنگام احتضار و مرگ مي‌بينند دستشان خالي است چيزي همراهشان نيست؛ اين‌طور نيست كه بعضي از اين امور به همراه آدم بيايد در قبر.

بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه انسان فقط با عملش وارد قبر مي‌شود و بس و هيچ چيزي او را همراهي نمي‌كند همين است، تا حال مثل اينكه خواب بود، حالا بيدار شد مي‌بيند چيزي در دست او نيست هيچ كسي هم او را همراهي نمي‌كند فقط دفنش مي‌كنند، اين يك وجه از معاني «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا». وجه ديگر آن است كه آن رؤياهايي كه انسان مي‌بيند، وجه اول راجع به اين رؤياهاي اضغاث و احلام و امثال ذلك بود. وجه دوم اين است كه اگر كسي خواب باشد بالأخره رؤياي صادقه دارد يك چيزهايي مي‌بيند و چون رؤياي صادق هست و با واقعيتي ارتباط پيدا كرد اگر خودش توانست تعبير بكند كه بسيار خب، نشد پيش يك معبّري مي‌رود كه معبّر تعبير مي‌كند. تعبير خواب هم جزء علوم درسي نيست كه آدم چند سال در حوزه يا دانشگاه درس بخواند علم تعبير رؤيا پيدا كند و كار آساني هم نيست. خيلي از ماها از تعبير خواب خودمان عاجزيم يك چيز ديگر است و يك ارتباط هم با عالم مثال دارد. وقتي پيش يك معبّر رفت؛ نظير وجود مبارك يوسف صديق(سلام الله عليه)، آن معبّر چون بين ملك و ملكوت، عالم محسوس و مثال رابطه برقرار مي‌كند عبور مي‌كند كسي مي‌تواند خواب را تعبير كند كه عبور بكند به آن نكته اصلي برسد و رابطه این مسير را كشف بكند و آن نقطه اصلي را به اين شخص بگويد. رؤياهاي صادق كه اضعاث و احلام نيست اين است كه انسان با عالم مثال و ملكوت و مثال متصل ارتباط برقرار مي‌كند يك چيزي را مي‌بيند آن حقيقت است آن واقع مي‌شود يا واقع شده كه اين بعد باخبر است بالأخره يك واقعيتي است. ما همان‌طور كه در بيداري به پرحرفي عادت كرديم از يك مطلبي به مطلب ديگر از آنجا به مطلب سوم و چهارم همان‌طور مي‌گذريم، اين عادت بد هم براي ما در عالم خواب هست و آن واقعيت كه ديدم اگر خود عين آن واقعيت در ذهن ما باشد بدون اينكه كم و زياد بكنيم، وقتي صبح برخاست مي‌گويد ﴿إِنّي أَري فِي الْمَنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ﴾[2] همان را مي‌گويد اين ديگر تعبير نمي‌خواهد، چون همان او را ديده؛ اما غالب مردم اين‌طور نيستند از آن مطلب اصلي عبور مي‌كنند به مطلب دوم و سوم، اگر خيلي فاصله بشود اين معبّر بيچاره را عاجز مي‌كند از تعبير اين مي‌گويد من بلد نيستم، اگر نه فاصله كم باشد به يك يا دو فاصله باشد اين معبّر و كارشناس از همين سومي عبور مي‌كند به دومي، از دومي عبور مي‌كند به اولي و مي‌فهمد چيست مي‌گويد يك همچنين حادثه‌اي واقع شده يا واقع مي‌شود اين تعبير رؤيا است كه اين بايد بتواند عبور بكند. اگر راه طولاني باشد پيچ و خم باشد راه گسيخته باشد جا براي عبور نيست. ما آنچه كه در عالم واقع مي‌بينيم اينها اضغاث و احلام نيستند، اينها هركدام يك ريشه‌اي دارند طبق بيان ذات اقدس الهي در همان اوائل سورهٴ مباركهٴ «حجر» كه فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[3] همه چيز از جاي ديگر آمده، گاهي به صورت ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ﴾[4] است گاهي ﴿أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ﴾[5] هست گاهي به صورت كلي ﴿وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ هست. پس همه اينها از جاي ديگر آمدند؛ چون از جاي ديگر آمدند تأويل دارند تعبير دارند آنچه كه در اين جهان هست براي ما كه افراد نائميم بايد پيش يك معبّر برويم كه اينها چيست؟ تعبير اين چيست؟ تعبير ارض چيست؟ تعبير آسمان چيست؟ تعبير انسان چيست؟ تعبير دشت و دمن چيست؟ اينها كه ما مي‌بينيم از چه دارند حكايت مي‌كنند؟ آنكه در مخزن الهي است از آن‌جا آمده و ما بايد كم‌كم عبور بكنيم و به آنجا برسيم به «ما عندالله» برسيم آن چيست؟ آهن را نازل كرده يعني چه؟ چون ما دستمان به اين تعبير نمي‌رسد مي‌گوييم ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ﴾؛ يعي «خلقنا الحديد» در حالي كه انزل، انزل است خلق، خلق است اينها ارتباطي به هم ندارند؛ ﴿أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ﴾ چون آن راه براي ما مقدور نيست بفهميم دام را چگونه خدا نازل كرده مي‌گوييم خلق كرده. اما او كه عالم شناس است مي‌داند كه نازل كردن برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ حجر است همه چيز از مخزن الهي نازل شده؛ يعني چه؟ آن وقت تعبير مي‌كند كه اين شيء در عالم مثال چه چيزي بود و فلان شيء در مخزن الهي چه چيزي هست، اين را نازل كرده كه ما با بهره‌برداري از اين به آن عالم مثال برسيم اين معناي دوم «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا».

ايام، ايام فاطميه است و بيان نوراني صديقه كبرا(سلام الله عليها) درباره امامت ائمه(عليهم السلام) يك بيان لطيفي است، متن اين روايت را مي‌خوانيم مضمونش كه يك چيز «بين الرشدي» است همه ما شنيده‌ايم. اما اين رواي مي‌گويد كه در تمام مدت عمر اگر شما فقط اين حديث را شنيده باشيد كافي است و ما اين روايت را از كتاب شريف «العقائد الحقه» آيت الله العظمي مرحوم آقاي سيد احمد خوانساري مي‌خوانيم؛ براي اينكه هم اين مرجع بزرگوار بود و هم ساليان متمادي در حوزه قم تدريس مي‌كرد از شاگردان بنام مرحوم شيخ بود و بسياري از بزرگان و اساتيد ما هم از محضر ايشان علوم فراواني آموختند بهره‌هاي فراواني هم مردم تهران و ايران از اين بزرگوار بردند. ايشان يك كتاب شريفي دارند به نام «العقائد الحقه»؛ بعد از مسئله توحيد و نبوت مسئله امامت را طرح مي‌كنند؛ آن وقت ادله امامت را هم «بالقول المطلق» ذكر مي‌كنند، آن وقت ادله امامت اين دوازده امام را هر يك را جداگانه ذكر مي‌كند بعد در پايان فرمايشي را از وجود مبارك صديقه كبري مربوط به همه دوازده امام يك‌جا ذكر مي‌كند. آن روايت را مرحوم صدوق[6] نقل كرده ايشان هم از مرحوم صدوق نقل مي‌كنند. مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) به استناد خاص خودشان «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ» عبدالرحمن‌بن‌صالح از ابي بصير دارد نقل مي‌كند و آن اين است كه ابي بصير مي‌گويد كه وجود مبارك امام صادق(عليه السلام) به من فرمود كه پدر من وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليهما) به جابر فرمود: جابر من يك وقت خصوصي مي‌خواهم كه با تو خلوت كنم. جابر از اصحاب بود و وجود مبارك امام معصوم دارد به جابر مي‌گويد من يك وقت خصوصي مي‌خواهم. جابر عرض كرد هر وقت شما بفرماييد من مي‌آيم خدمت شما. امام صادق(سلام الله عليه) فرمود كه «قَالَ أَبِي لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ إِنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً فَمَتَى يَخِفُّ عَلَيْكَ أَنْ أَخْلُوَ بِكَ فَأَسْأَلَكَ عَنْهَا» من يك مطلب مهمي دارم كي فرصت داريد كه از شما بپرسم «فَقَالَ لَهُ جَابِرٌ فِي أَيِ‌ الْأَوْقَاتِ‌ شِئْتَ» هر وقت شما معين بفرماييد من شرفياب مي‌شوم آن وقت وجود مبارك امام باقر جابر را در يك فرصت خلوتي پذيرفت، به جابر فرمود كه جابر من شنيدم لوحي در دست جده‌ام بود و تو آن لوح را ديدي و نوشته آن لوح را ديدي، آن قصه را براي ما شرح بده آن چه بود؟ چه لوحي بود؟ چطور بود؟ نوشته آن لوح چه بود؟ «يَا جَابِرُ أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّوْحِ الَّذِي رَأَيْتَهُ فِي يَدَيْ أُمِّي فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ (صل الله علیه و آله و سلم) وَ مَا أَخْبَرَتْكَ بِهِ أَنَّهُ فِي ذَلِكَ اللَّوْحِ مَكْتُوباً» مادرم چه گفت؟ و در اين لوح چه نوشته بود؟ «فَقَالَ جَابِرٌ أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّي دَخَلْتُ عَلَى أُمِّكَ فَاطِمَةَ(سلام الله عليها) فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» من رفتم خدمت حضرت، خواستم ميلاد وجود مبارك حسين بن علي را تهنيت و تبريك بگوييم «أُهَنِّؤُهَا بِوِلَادَةِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام)» وقتي بعد از ميلاد حضرت سيد الشهداء من رفتم آن‌جا كه عرض ارادت بكنم و تبريك بگويم «فَرَأَيْتُ فِي يَدِهَا لَوْحاً أَخْضَرَ» یک لوح سبز رنگي ديدم كه «ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ» اين مال خود لوح «وَ رَأَيْتُ فِيهِ كِتَابَةً بَيْضَاءَ شَبِيهَةً بِنُورِ الشَّمْسِ» اين مال آن كتابي كه در اين لوح بود «فَقُلْتُ لَهَا بِأَبِي أَنْتِ وَ أُمِّي يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مَا هَذَا اللَّوْحُ فَقَالَتْ هَذَا اللَّوْحُ أَهْدَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى رَسُولِهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و «فِيهِ اسْمُ أَبِي وَ اسْمُ بَعْلِي وَ اسْمُ ابْنَيَّ وَ أَسْمَاءُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِي» اسامي اين چهارده معصوم در اين لوح است «فَأَعْطَانِيهِ أَبِي» اين لوح را پدرم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به من داد «لِيَسُرَّنِي بِذَلِكَ» تا من را با اين لوح مسرور بكند «قَالَ جَابِرٌ فَأَعْطَتْنِيهِ أُمُّكَ‌ فَاطِمَةُ(عليها السلام) فَقَرَأْتُهُ» به امام باقر عرض مي‌كند كه مادر شما اين لوح را به من داد تا من بخوانم من هم مطلبش را ديدم و نسخه‌برداري كرديم، استنساخ كردم «فَقَرَأْتُهُ وَ انْتَسَخْتُهُ فَقَالَ لَهُ أَبِي» امام صادق مي‌فرمايد كه پدرم امام باقر(سلام الله عليهما) به جابر فرمود كه آن نسخه كه شما داري داشته باش، من تمام مطالب آن لوح را مي‌خوانم حالا تو تطبيق بکن «فَقَالَ لَهُ أَبِي(عليه السلام) فَهَلْ لَكَ يَا جَابِرُ أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَيَّ» مي‌تواني به من نشان بدهي؟ «فَقَالَ يَا جَابِرُ انْظُرْ أَنْتَ فِي كِتَابِكَ لِأَقْرَأَهُ أَنَا عَلَيْكَ» تو آن كتاب را داشته باش حالا من مي‌خوانم تو تطبيق كن «فَنَظَرَ جَابِرٌ فِي نُسْخَتِهِ‌ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِ أَبِي(عليه السلام)» امام صادق مي‌فرمايد كه نسخه دست جابر بود پدرم امام باقر(سلام الله عليه) داشت قرائت می‌کرد «فَوَ اللَّهِ مَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً» عين آنچه كه در نسخه بود وجود مبارك امام باقر حفظ بود و داشت مي‌خواند «قَالَ جَابِرٌ فَإِنِّي أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّي هَكَذَا رَأَيْتُهُ فِي اللَّوْحِ مَكْتُوباً» خدا را شاهد مي‌گيرم همين حرف‌ها كه اين‌جا هست همين را من ديدم مكتوب بود بدون كم و زياد، آن مكتوبش هم اين است «بسم الله الرحمن الرحيم‌ هَذَا كِتَابٌ‌ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ‌ لِمُحَمَّدٍ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نُورِهِ وَ سَفِيرِهِ وَ حِجَابِهِ وَ دَلِيلِهِ‌ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ‌ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَظِّمْ يَا مُحَمَّدُ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) أَسْمَائِي وَ اشْكُرْ نَعْمَائِي وَ لَا تَجْحَدْ آلَائِي إِنِّي‌ أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ وَ مُبِيرُ الْمُتَكَبِّرِينَ وَ مُذِلُّ الظَّالِمِينَ وَ دَيَّانُ يَوْمِ الدِّينِ إِنِّي‌ أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي أَوْ خَافَ غَيْرَ عَدْلِي عَذَّبْتُهُ‌ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ‌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدْ وَ عَلَيَّ فَتَوَكَّلْ إِنِّي لَمْ أَبْعَثْ» بعد فرمود كه من هيچ پيامبري را مبعوث نكردم مگر اينكه براي او وصي معين كردم براي تو هم دارم وصي معين مي‌كنم و اوصياي من اينها هستند. ‌«إِنِّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً فَأُكْمِلَتْ أَيَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّاً وَ إِنِّي فَضَّلْتُكَ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ وَ أَكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ بَعْدَهُ وَ بِسِبْطَيْكَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ جَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِي بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ أَبِيهِ وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خَازِنَ وَحْيِي وَ أَكْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَةً جَعَلْتُ كَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ وَ الْحُجَّةَ الْبَالِغَةَ عِنْدَهُ بِعِتْرَتِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ أَوَّلُهُمْ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ» تا وجود مبارك حضرت ـ حالا وقت گذشته ـ تمام اسامي اين دوازده معصوم مقدس آن‌جا آمده وقتي به وجود مبارك امام حسن عسكري رسيده فرمود كه «وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِيَ الْحَسَنَ» به امام حسن عسكري رسيده «ثُمَّ أُكْمِلُ ذَلِكَ بِابْنِهِ» وجود مبارك ولي عصر «رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسَى وَ بَهَاءُ عِيسَى وَ صَبْرُ أَيُّوبَ سَتَذِلُّ أَوْلِيَائِي فِي زَمَانِهِ وَ يُتَهَادَوْنَ رُءُوسُهُمْ كَمَا تُهَادَى‌ رُءُوسُ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ خَائِفِينَ مَرْعُوبِينَ وَجِلِينَ تُصْبَغُ الْأَرْضُ مِنْ دِمَائِهِمْ وَ يَفْشُو الْوَيْلُ وَ الرَّنِينُ فِي نِسَائِهِمْ‌ أُولَئِكَ أَوْلِيَائِي حَقّاً بِهِمْ أَدْفَعُ كُلَّ فِتْنَةٍ عَمْيَاءَ» من به وسيله اين اولياي من در عصر غيبت بسيار از بلاها را برمي‌دارم الآن اين بلاي هفت و نيم ريشتري اگر خداي ناكرده يك كم جلوتر آمده بود جايي نمي‌ماند در ايران «وَ كَمْ مِنْ مَكْرُوهٍ دَفَعْتَهُ»[7] همين است «كَمْ مِنْ بَلاءٍ رفعته»[8] همين است فرمود من به وسيله اولياي من اين بلاها را برمي‌دارم يك مختصري اگر اين گسل رابطه‌اش را حفظ مي‌كرد اين زلزله هفت و نيم يا بيشتر از هفت ريشتري اگر در كوير نبود و در مناطق مسكوني بود چيزي در ايران باقي نمي‌ماند اين «فَبِأُولَئِكَ يَدْفَعُ‌ اللَّهُ‌ الْبَلَاء»[9] همين است فرمود بلا را با اين برمي‌دارم چند وقت قبلش يك شهاب‌سنگي كه اگر خداي نکرده به زمين آمده بود زميني نمي‌ماند. شهاب‌سنگي كه هزارها تن وزنش است با آن سرعت مي‌آيد اين هر جا را بيايد ديگر بالأخره كل آن قاره را از بين مي‌برد از كنار زمين رد شد اين «وَ كَمْ مِنْ مَكْرُوهٍ دَفَعْتَهُ» همين است كه هر چقدر بلايي كه برطرف كرده همين است فرمود به وسيله اولياي من بلا را از منطقه برمي‌دارند از زمين برمي‌دارند «وَ بِهِمْ أَكْشِفُ الزَّلَازِلَ» زلزله‌ها را به وسيله همين اولياي الهي همين مؤمنان من كشف و ضبط مي‌كنم اين زلزله هفت و نيم كه در اين پنجاه سال اخير گفتند بي‌سابقه بودند اگر خداي ناكرده يك قدري جلوتر بود اين كسي نمي‌ماند «وَ بِهِمْ أَكْشِفُ الزَّلَازِلَ» شكر مي‌خواهد حمد مي‌خواهد سجده شكر مي‌خواهد آدم در روزنامه‌ها مي‌خواند در رسانه‌ها مي‌شنود زلزله هفت ريشتري در كوير آمده همين؟ «وَ كَمْ مِنْ مَكْرُوهٍ دَفَعْتَهُ» هست فرمود: «وَ بِهِمْ أَكْشِفُ الزَّلَازِلَ وَ أَرْفَعُ عَنْهُمُ الْآصَارَ وَ الْأَغْلَالَ‌» ﴿أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ﴾[10] براي اينكه اينها اين مصيبت فراغ را مصيبت تلخ محروميت‌ها را تحمل كردند و قرآن هم فرمود كه كساني كه در مصيبت صبر كردند ﴿إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ *أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ﴾ آنچه كه در ذيل آن آيه است در ذيل اين حديث آمده؛ آن‌گاه «قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سَالِمٍ» عبدالرحمن بن سالم مي‌گويد كه قال ابوبصير ابوبصير به ما گفته كه اگر شما در تمام مدت، غير از اين حديث چيزي را نشنيده بودند «لَكَفَاكَ فَصُنْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِهِ» اين را حفظ بكن مگر از اولياي خودش.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] مجموعة ورام، ج1، ص150.
[2] سوره صافات، آيه102.
[3] سوره حجر، آيه21.
[4] سوره حدید، آيه25.
[5] سوره زمر، آيه6.
[6] . كمال الدين و تمام النعمة، ج‌1، ص308ـ311.
[7] الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج‌3، ص333.
[8] ر.ک: الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج‌2، ص55.
[9] وسائل االشيعة، ج‌6، ص182.
[10] سوره بقره، آيه157.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo