درس خارج فقه آیت الله جوادی
92/03/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خیارات
هشتمين مسئله از مسائل فصل پنجم اين بود كه آيا در زمان خيار ملك حاصل ميشود يا نه؟ يعني آيا عقد «تمام السبب» براي حصول ملكيت است؛ منتها چون عقد متزلزل است ملك در سايه عقد متزلزل لرزان است؛ يا نه حصول ملكيت متوقف است بر انقضاي زمان خيار؟
معروف بين اصحاب(رضوان الله عليه) اين بود كه خود عقد به تنهايي سبب حصول ملكيت است؛ منتها در زمان خيار اين ملكيت در اثر تزلزل عقد متزلزل است و با گذشت زمان خيار اين ملكيت لازم ميشود، چون عقد لازم ميشود. منسوب به مرحوم شيخ طوسي[1] در اثر اختلاف كلمات آن بزرگوار اين است كه حصول ملكيت متوقف بر انقضاي زمان خيار است. همين توقف هم از جناب «ابن جنيد»[2] نقل شده است كه همين اول بحث، مرحوم شيخ از مرحوم شهيد(رضوان الله عليه) نقل كرد كه «ابن جنيد» هم قائل به توقف ملك بر انقضاي زمان خيار است. مرحوم شيخ در صفحه 161 توقف بر انقضاي زمان خيار را از «ابن جنيد» نقل كردند. در صفحه 164 دارند «حكاية التوقف»، ديگر نفرمودند توقف بر انقضاي زمان خيار اين موهب آن شد كه يعني ايشان در اين مسئله متوقفاند؛ ولي منظور از توقفي كه مرحوم شيخ ميگويد جريان توقف از «ابن جنيد» حكايت شده است؛ يعني توقف حصول ملك بر انقضاي زمان خيار. مرحوم شيخ ميفرمايد: به هر تقدير كلمات مرحوم شيخ طوسي خيلي شفاف و روشن نيست؛ حالا چه اين بزرگوار موافق باشد يا نه، حق چيزي است كه معروف بين اصحاب است. به ادلهاي استدلال كردند كه برخي از آن ادله مورد مناقشه مرحوم آخوند خراساني(رضوان الله عليه) [3] قرار گرفت كه قبلاً نقد شد. برخي از ادله را كه ايشان اشاره نكردند سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه)[4] اشاره كرد. برخي از اشكالاتي را كه مرحوم شيخ مطرح كردند، هم مرحوم آقاي نائيني، هم سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) حل كردند.
مجموعه ادله كه براي افاده اينكه عقد به تنهايي مفيد ملكيت است، متوقف بر انقضاي زمان خيار نيست يكي ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾[5] است يكي ﴿إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾[6] است يكي همان ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[7] است يكي هم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[8] است كه اينها را «سيدنا الاستاد» اضافه كرده ميفرمايند كه شرط «واجبالوفا»ست و شرط مطلق تعهد است اينها وقتي تعهد سپردند كه اين ملك آن بشود و آن هم ملك اين بشود بايد به اين وفا كنند. وقتي كه ميگويند «بعت و اشتريت»؛ يعني آن «ملّكت» و «تملّكت»، دليلي ندارد كه متوقف بر انقضاي زمان خيار باشد و برخي از ادله مثل «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» را مرحوم شيخ مطرح نفرمودند. مرحوم آقاي نائيني هم آن ادله را قبول كردند. ميماند مناقشاتي كه مرحوم شيخ دارند تا بعد برسيم به رواياتي كه ديروز به طور اجمال خوانده شد.
آن مناقشهاي كه مرحوم شيخ دارند اين است كه قائلين به حصول ملكيت به رواياتي كه در باب خيار حيوان و امثال خيار حيوان نقل شده است تمسك كردند و آن اين است در مسئله خيار حيوان گذشت كه «ذيالخيار» اگر تصرف بكند، باعث سقوط خيار است؛ حالا كاشف از رضاست يا ناقل است مطلب ديگر است. يكي از آن تصرفات مسئله «وَ النَّظَرِ إِلَى مَا لَا يَحِلُّ لِغَيْرِ مَالِكِهَا النَّظَرُ إِلَيْهِ»[9] بود.
معروف بين اصحاب اين بود كه به وسيله عقد ملك حاصل ميشود، خود اصحاب به اين روايت تمسك كردند كه ملك حاصل ميشود، چرا؟ براي اينكه نظر به بدن اجنبي حرام است در صورت عقد حلال است و در صورت ملك يمين حلال. اگر كسي جاريهاي را خريد و عقد خياري بود، در زمان خيار ميتواند نظر بكند «وَ النَّظَرِ إِلَى مَا لَا يَحِلُّ لِغَيْرِ مَالِكِهَا النَّظَرُ إِلَيْهِ» اين جواز نظر معلوم ميشود كه در زمان خيار ملك حاصل شده است، اگر ملك حاصل نشده بود چگونه نظر جايز بود؟ يك راهحلي مرحوم شيخ ارائه كردند كه چون اين قصد نظر ميكند «آناًما»ي قبل از نظر آن خيار ساقط ميشود يا همزمان خيار ساقط ميشود، وقتي خيار ساقط شد بيع به تنهايي ميماند، بيع بدون خيار سبب ملكيت است. يا زمان خيار بايد بگذرد يا خيار بايد ساقط بشود. اگر زمان خيار نگذشت ولي خيار ساقط شد، ملكيت حاصل ميشود. اگر مالكي اراده نظر به بدن اين ملك يمين كرد «آناًما»ي قبل از نظر خيار ساقط ميشد وقتي كه خيار ساقط شد ملكيت ميآيد وقتي ملكيت آمد نظر در ملك ميشود. تعبير مرحوم امام(رضوان الله عليه) به نظر دقيق فلسفي است ميفرمايد: اين يك نظر دقيق فلسفي است كه نبايد اينها را درحريم فهم فقهي راه داد.[10] كسي كه هر چيزي را به جاي خودش مصرف ميكند اين جامع معقول و منقول میشود؛ اما كسي كه خيلي به اين مسائل آشنا نيست، دلش ميخواهد حرف عقلي هم بزند؛ اين بايد توجه داشته باشد چنين حرف عقلي دقيق را كجا دارد ميزند. بيان لطيف سيدنا الاستاد اين است كه يك نظر فلسفي دقيق است و جايش اينجا نيست جايش در مطالب ديگر است. در مسائل عرفي كه بنا بر فهم عرف و عقلا و امثال ذلك است جاي طرح اين مسائل عميق نيست. بنابراين اين اشكالي كه مرحوم شيخ دارد كه از آن باب است اين اشكال وارد نيست.
پرسش: «آناًما» را ما قبلاً هم داشتيم يک بحث فلسفی نيست.
پاسخ: عقل بايد در اصول مشخص بشود ما در آنجايي كه دليل داريم ناچاريم براي حل او يك علاجي پيدا كنيم نظير اينكه فسخ با خود بيع حاصل ميشود؛ يعني اگر كسي يك فرشي را فروخت به يك خريداري و حق فسخ داشت اين گاهي با فعل، گاهي با قول ميتواند اين معامله قبلي را فسخ كند بعد آن فرش را به خريدار دوم بفروشد. اما اگر نه فعلاً و نه قولاً فسخ نكرد همين فرشي كه به زيد فروخت هماكنون اين فرش را به عمرو ميفروشد؛ آنجا چون دليل داريم كه يك چنين چيزي جايز است عقل ناچار ميشود براي اينكه اين دور را حل كند بگويد «آناًما».
مرحوم شهيد و برخي از آقايان گفتند اين دور نيست و توقف «معي» است بعد روشن شد كه نهخير، اين دور واقعي است و چاره جز اين نيست در آنگونه از موارد كه ما دليل داريم عقل ناچار ميشود اقدام ميكند وارد ميشود و مسئله را حل ميكند و ميفرمايد «آناًما قبل البيع» همين كه قصد كردند فسخ حاصل ميشود اما در اينجا ما چنين چيزي نداريم در اينجا شارع مقدس فرمود كه اگر كسي چيزي را خريد اگر تصرف نكرد كه هيچ، اگر تصرف كرد سائل سؤال ميكند تصرفش به چه باشد؟ قبل از اينكه لمس كند و نظر كند «وَ النَّظَرِ إِلَى مَا لَا يَحِلُّ لِغَيْرِ مَالِكِهَا النَّظَرُ إِلَيْهِ» اين اگر اين كار را كرده ساقط ميشود معلوم ميشود اين كار جايز است ديگر، چرا ما بگوييم ملكيت نيامده و «آناًما»ي «قبل الملك»، «آناًما»ي «قبلالنظر» يا مقارن با نظر، خيار ساقط شده و ملك آمده، بعد نظر جايز است، يك امر دقيق را ميخواهيم بر فقه تحميل كنيم؛ اما آنجا كه خود فقه چنين مطلبي را گفت، عقل ميگويد: من ميتوانم اين بار شما را بكشم و بفهمم و بگويم «آناًما»ي «قبل البيع ثاني» فسخ شده است. اما وقتي كه ظاهر حرف شارع اين است كه بيع ملكيت ميآورد بعد فرمود: در زمان خيار اگر كسي تصرف كرد خيار ساقط ميشود، تصرفش هم به همين است و نظر كند «الي ما لا يجوز النظر» يا لمس كند، معلوم ميشود در ملك خود تصرف كرده؛ پس آنجايي كه شارع مقدس يك حرفي دارد كه ما هيچ راهي نداريم عقل آن بار را تحمل ميكند به تحليل عقلي؛ اما اينجا كه ظاهرش اين است كه ملك خودش است ميتواند تصرف بكند ما چرا همچنين حرفي بزنيم؟ پس همه اين ادله نشان ميدهد كه در زمان خيار ملكيت ميآيد. آن توجيه مرحوم شيخ را ايشان نميپذيرند؛ چه اينكه توجيه به جريان مطلّقه رجعيه را هم نميپذيرند. مرحوم شيخ ميفرمايد كه اين نظركردن؛ نظير نظر زوج است به زوجه مطلّقه رجعيه كه با همين، رجوع حاصل ميشود ميفرمايد اين قياس هم «مع الفارق» است[11] در مسئله مطلّقه رجعيه ما آنجا داريم «المطلقة الرجعية زوجةٌ» اين نگاه و آثار زوجيت در زمان عده رجوع بر او بار است «الا ما نظر» به تعبير ايشان؛ اما اينجا اگر ملك نيايد آثار ملكيت به هيچ نحو اينجا بار نيست، چرا شما اينجا را با جريان مطلقه زوجيه قياس ميكنيد؟ پس آن قياس مع الفارق است يك، آن تحليل عقلي هم نابجا است اين دو، ادله گذشته تأييد ميكند اين دوتا روايت هم تأييد ميكند،. حالا برسيم به سراغ آن روايتي كه به طور اجمال خوانده شده الآن بخوانيم.
يك روايت همين است كه در باب خيار آمده كه بحث مبسوطي ندارد. حالا الآن را به اجمال رد ميشويم. وسائل جلد هجده، صفحه سيزده، باب چهار «بَابُ سُقُوطِ خِيَارِ الْمُشْتَرِي بِتَصَرُّفِهِ فِي الْحَيَوَانِ وَ إِحْدَاثِهِ فِيهِ»، اين روايت اول را هم مرحوم كليني[12] نقل كرد هم مرحوم شيخ طوسي[13] مرحوم كليني «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ» گرچه سهل هست اما «أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ» هم در كنارش هست «عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ»، لذا صحيحه «عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ» تعبير شده «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) قَالَ: الشَّرْطُ فِي الْحَيَوَانِ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ لِلْمُشْتَرِي اشْتَرَطَ أَمْ لَمْ يَشْتَرِطْ فَإِنْ أَحْدَثَ الْمُشْتَرِي فِيمَا اشْتَرَى حَدَثاً قَبْلَ الثَّلَاثَةِ الْأَيَّامِ فَذَلِكَ رِضًا مِنْهُ فَلَا شَرْطَ» اگر در طي اين سه روز تصرفي كرد ديگر خيارش ساقط ميشود و ديگر خيار ندارد. به وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) عرض كردند كه مثلاً چه كار بكنند در ظرف اين سه روز «قِيلَ لَهُ وَ مَا الْحَدَثُ» كه شما داريد «أَحْدَثَ ... حَدَثاً» «قَالَ إِنْ لَامَسَ أَوْ قَبَّلَ أَوْ نَظَرَ مِنْهَا إِلَى مَا كَانَ يَحْرُمُ عَلَيْهِ قَبْلَ الشِّرَاءِ» اين شخصي كه ميخواهد لمس بكند يا تقبيل بكند يا نظر بكند به عضوي كه قبلاً حلال نبود و الآن حلال هست، خب الآن چرا حلال هست؟ براي اينكه الآن ملك يمين شد ديگر پس معلوم شد كه در زمان خيار ملك است فرمود نظر بكند به چيزي كه قبلاً حلال نبود و الآن حلال است الآن براي چه حلال است؟ براي اينكه ملك حاصل شد. پس توجيه مرحوم شيخ تام نيست استدلال بزرگاني كه به اين روايت تمسك كردند كه در زمان خيار ملك ميآيد هم تام است اين روايت چون قبلاً در بحث خيار حيوان مبسوطاً خوانده شد و حدودش هم بحث شد ديگر آن تفصیلش اينجا بازگو نميشود.
شارع مقدس حرامي را كه حلال نميكند؛ چون شارع مقدس در آنجاها فرمود، عقل ناچار است كه اين بار را تحمل بكند و بگويد راه دارد و آن «آناًما» است؛ براي اينكه كار شارع منزه از لغو است و منزه از باطل است اين را عقل وارد ميشود و توجبه ميكند؛ اما اينجا لازم نيست عقل وارد بشود. شواهد ديگر هم اين است كه در زمان خيار ملك ميآيد اينجا چيز محظوري و خلافي نيست كه تا عقل توجيه بكند.
پرسش: ؟پاسخ: نه تعبير كرده كه در زمان خيار نگاه بكند به چيزي كه «قبل الشراع» نگاه حرام بود خب معلوم ميشود شراع ملك ميآورد ديگر، فرمود اگر نظر بكند «أَوْ نَظَرَ مِنْهَا إِلَى مَا كَانَ يَحْرُمُ عَلَيْهِ قَبْلَ الشِّرَاءِ»، «قَبْلَ الشِّرَاءِ» چرا حرام بود؟ و بعد از «شراء» چرا حلال است؟ براي اينكه «قَبْلَ الشِّرَاءِ» ملك يمين نبود با شراء ملك يمين شد پس معلوم ميشود ملك آمده.
روايت ديگر كه مرحوم شيخ[14] بعداً به آن اشاره كردند و مرحوم آقاي نائيني[15] در اوائل به آن اشاره فرمودند. وسائل جلد هجدهم، صفحه 41، روايت سوم از باب پنجم، از ابواب احكام عقود که اين روايت را محمدين ثلاث(رضوان الله عليهم) نقل كردند؛ يعني هم مرحوم كليني[16] نقل كرد، هم مرحوم صدوق[17] نقل كرد و هم مرحوم شيخ طوسي[18] مرحوم كليني «محَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ شُعَيْبٍ الْحَدَّادِ عَنْ بَشَّارِ بْنِ يَسَارٍ» اينكه در بعضي از نسخ دارد «يساربنيسار» در اين نسخه «بشّار» است آنجا هم گفتند «بشار». «بشار» ميگويد من از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كرديم «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) عَنِ الرَّجُلِ يَبِيعُ الْمَتَاعَ بِنَسَاءٍ» مثلاً فرشي را به نسيه ميفروشد به صد دينار. چون نيازي به پول دارد ميخواهد از ربا مصون باشد، اين فرش را به يك خريدار به صد دينار، به نسيه ميفروشد؛ «فَيَشْتَرِيهِ مِنْ صَاحِبِهِ الَّذِي يَبِيعُهُ مِنْهُ» بعد بلافاصله همان فرش را نقداً از مشتري ميخرد به هشتاد دينار. غرض اين است كه اين هشتاد دينار بدهد و صد دينار بگيرد اين را به صورت دوتا معامله درميآورند نه به صورت قرض كه ربا بشود. فرشي را به او نسيه ميفروشد صد دينار نقداً ميخرد از او به هشتاد دينار؛ يعني خريدار همين فرش را به فروشنده ميفروشد هشتاد دينار؛ قهراً بيست دينار بدهكار ميشود كه بعد از يك ماه بايد بپردازد. اينكه هشتاد دينار ميگيرد و صد دينار ميپردازد اين براي پرهيز از ربا است. اينها با دوتا معامله ميخواهند حل كنند از حضرت سؤال كردند ميشود اين كار يا نه؟ «يَبِيعُ الْمَتَاعَ بِنَسَاءٍ فَيَشْتَرِيهِ مِنْ صَاحِبِهِ الَّذِي يَبِيعُهُ مِنْهُ» دوباره از او ميخرد ميشود اين كار؟ «قَالَ(عليه السلام) نَعَمْ لَا بَأْسَ بِهِ» بعد در ذهن اين سائل اين بود كه بالأخره انسان چگونه كالايي را كه به ديگري فروخت از او ميخرد اين مال خودش را دارد ميخرد، چطور است وضعش؟ «فَقُلْتُ لَهُ أَشْتَرِي مَتَاعِي» من مال خودم را از او بخرم؟ «فَقَالَ لَيْسَ هُوَ مَتَاعَكَ وَ لَا بَقَرَكَ وَ لَا غَنَمَكَ»؛ اين كالا چه حيوان باشد، چه غيرحيوان باشد، چه خيارش سه روز باشد، چه نباشد كمتر و بيشتر، اين را ديگر مال شما نيست، وقتي فروختي مال ديگري است ولو خيار هم داشته باشي حالا حيواني را فروختي در مورد خيار هم هست «صَاحِبُ الْحَيَوَانِ بِالْخِيَارِ»[19] مشتري خيار دارد ولي مِلك او شده است. شما ملك خودتان را نميخريد ملك او را داريد ميخريد. اين روايت ظاهر در اين است كه به وسيله عقد ملك حاصل ميشود، چون ملك حاصل ميشود؛ پس فرمايش مرحوم شيخ دليل ندارد. حالا ببينيم آنچه را كه به مرحوم شيخ اسناد داده شد غير از اين رواياتي كه با توجيه مرحوم شيخ انصاري گاهي همراه ميشود آيا دليل ديگري هست يا دليل ديگري نيست؟
روايت نوراني هم از اهل بيت(عليهم السلام) در همين مسائل معرفتي كه مناسبت با ماه پربركت رجب باشد هم نقل بكنيم. اين ماه پربركت رجب فضائل فراواني دارد كه بخشي از آنها به همين ادعيه و آشنا شدن به معارف توحيدي و نبوي و ولويّ و امثال ذلك است. هم درباره اسماي حسناي خداي سبحان اين تعبير آمده و هم مشابه اين تعبير درباره چهل حديث آمده؛ گرچه لسانشان دوتاست ولي در يك وادياند؛ آنكه مربوط به اسماي حسناي حق تعالي است اين است كه وارد شده ذات اقدس الهي نودونه اسم؛ يعني صد منهاي يك اسم دارد البته آن هزار اسم و يا هزار و يك اسمي كه در جوشن كبير است آن راهحل خاص خودش را دارد. اما اين روايات دارد كه «إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْماً» خدا نودونه اسم دارد «مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ»[20] اگر كسي اينها را احصا كند وارد بهشت ميشود. اين احصا چه درباره آن هزار اسم و چه درباره اين نودونه اسم، چند مرحله دارد كه هر مرحله ثواب مخصوص خود را دارد؛ يك وقتي كسي خود اين اسماء را ميشمارد و اينها را حفظ ميكند خب اين يك بخشي از ثواب است که با ذكر لفظي همراه است. يك وقتي از اينها برتر فكر ميكند اين اسماء را جمعآوري ميكند، معاني لغوي اينها و معاني عرفي اينها را بررسي ميكند اين يك مرحله است. يك وقت است يك محققي است برتر كاوشگري است روي اين اسما به كمك آيات و روايات اينها را تفسير ميكند اين هم يك مرحله از احصا است، درباره چهل حديث هم همينطور است كه «مَنْ حَفِظَ عَلَى أُمَّتِي (مِنْ أُمَّتِي)[21] أَرْبَعِينَ حَدِيثا»[22] بعضيها اين چهل حديث را بررسي ميكنند يا به حسب ظاهر حفظ ميكنند بعضيها چهل حديث را جمع ميكنند. چهل حديث جمع ميكنند آنها را شرح ميكنند و تفسير ميكنند اين هم چند مرحله است هم درباره حفظ اربعين حديث و هم درباره احصاي نودونه اسم. اما آن چيزی كه مهمتر از همه است آن است كه انسان مظهر اين اسماء نودونهگانه بشود، مظهر هر اسمي كه شد به همان اندازه مظهريت ثواب میبرد. مظهر غفور ميشود، مظهر رحيم ميشود، مظهر حكيم ميشود، مظهر خبير ميشود، مظهر لطيف ميشود با اين اسم دارد زندگي ميكند. آن كسي كه حفظ بكند «أَرْبَعِينَ حَدِيثا» كسي حفظش به معناي مظهريت است؛ يعني در جان خود و در سيره و سنت خود چند حديث از اين چهل حديث يا همه اين چهل حديث را اگر موفق شد حفظ كرده است؛ يعني درمتن خارج حفظ كرده است نگذاشت اين معارف ضايع بشود، عملاً مظهر محتواي اين چهل حديث شد اگر حديثي درباره صله رحم بود اين كاملاً اين مطلب را حفظ كرد، نسبت به حق همسايه بود حفظ كرد، نسبت به حق همشهري و شهروندان بود حفظ كرد، نسبت به حق هممرزي بود حفظ كرد، رابطه استاد و شاگرد بود، رابطه همبحث بود، رابطه موجر و مستأجر بود، رابطه مالك و مشتري بود، هركدام اين حقوقي را كه در اين چهل حديث آمده اين نگذاشت اين مطالب و اين احكام الهي ضايع بشود اين را در هويت خود نگهداري كرد، متخلّق شد، عمل كرد، مانع از تلفشدن اينها شد، مانع از ضايعشدن اينها شد، اين حفظ محتواي اين احاديث است. بنابراين احصا آن ضعيفترين مرحله آن همان شمارش لفظي است و قويترين مرحله آن تحقق عملي است كه انسان واجد اين معاني بشود و مظهر اين اسماء بشود «إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْماً».
درباره حفظ اربعين حديث هم همينطور است سادهترين مرحله آن همان حفظ كردن اين چهل حديث است؛ حالا يا در كتاب حفظ ميكند يا در حافظه خودش نگه ميدارد، اين الفاظ را حفظ ميكند؛ بالاترش اينكه مفاهيم حفظ ميكند يا درباره آنها تفسير مينويسد، برتر از همه اين است كه نميگذارد اين معارف از ياد جامعه برود و عملاً در هويت خود اينها را پياده ميكند. آنچه كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه فرمود: «وَ لَا أُحْصِي نِعْمَتَكَ وَ لَا الثَّنَاءَ عَلَيْكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِكَ»[23] آن هم باز يك معناي لطيفي دارد در آنجا كه دارد «لَا أُحْصِي نِعْمَتَكَ وَ لَا الثَّنَاءَ عَلَيْكَ» ناظر به اسماء نيست كه «لا احصي اسمائك» دارد «لَا أُحْصِي نِعْمَتَكَ وَ لَا الثَّنَاءَ عَلَيْكَ»؛ يعني آنطوري كه شايسته توست كه من بخواهم شما را مدح كنم، حمد كنم، اجلال كنم و تكريم كنم من نميتوانم. اين نميتوانم پس كاري به احصاي اسماء ندارد؛ گرچه كلمه احصا در هر دوجا آمده كه «إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْماً» «مَنْ أَحْصَاهَا فله كذا» و در آن حديث نبوي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه «لَا أُحْصِي نِعْمَتَكَ وَ لَا الثَّنَاءَ عَلَيْكَ» كلمه «احصي» در هردوجا آمده؛ ولي آن ناظر به احصای ثنا است و اين ناظر به احصاي اسماء است. اينكه حضرت فرمود: «لَا أُحْصِي نِعْمَتَكَ وَ لَا الثَّنَاءَ عَلَيْكَ»؛ گاهي از سنخ اين است كه «يدرك لا يوصف» گاهي انسان ميگويد من نميتوانم «از دست و زبان كه برآيد»[24] نميتوانم آن كار را انجام بدهم اين نميتوانم؛ يعني آن معنا را درك كردم آن حقيقت را درك كردم «يدرك» ولي «لا يوصف» گاهي اينطور است؛ مثلاً درباره ممكنات همينطور است گاهي انسان يك چيزي را فهميد ولي نميتواند بيان بكند. ولي درباره ذات اقدس الهي اينطور نيست كه من آنچه را كه شايسته حمد شماست درك كردم ولي در مقام املاء و ابلاغ و تعليم و مانند آن عاجزم «لَا أُحْصِي»؛ يعني «لا ادرك» آنچه كه شايسته مقام شماست من نميتوانم درك بكنم، نه اينكه از سنخ «يدرك و لا يوصف» است؛ از سنخ «لا يدرك» است. «لَا أُحْصِي»؛ يعني «لا ادرك»؛ زيرا آن حقيقت نامحدود را هيچ وجود محدود امكاني ولو وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد نميتواند درك كند. پس گذشته از اينكه آن احصا كاري به احصاي اسماي حسنا ندارد، معناي آن احصا هم آن نيست كه من درك ميكنم ولي نميتوانم بيان بكنم؛ معنايش اين است كه من نميتوانم درك كنم «وَ لَا أُحْصِي نِعْمَتَكَ وَ لَا الثَّنَاءَ عَلَيْكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِكَ» آن وقت ما با همچنين خدايي در هميشه مخصوصاً در ماه پربركت رجب ربرو هستيم. اينكه انسان دست به محاسن ميگذارد، اين شيبه نيست؛ اين يك وقت است كه روايت دارد كه «مَنْ سَرَّحَ لِحْيَتَهُ كذا»[25] اگر كسي محاسنش را شانه بكند چه حكم دارد، اين معلوم ميشود محاسن منظور است؛ اما اينكه حضرت دست گذاشت روي محاسن سفيدش عرض كرد «شيب» من، اين كنايه از عجز است؛ يعني اين عجز و مسكنت و فقر و بيچارگي مرا چه کسی رحم بكند؟ ديگر نبايد ما به اين فكر باشيم اگر زن بود چكار بكند؟ اگر جوان بود چكار بكند؟ اگر محاسن نداشت چكار بكند؟ سخن از محاسن نيست اين «حَرِّمْ شَيْبَتِي»[26] يعني به عجز من رحم بكن تا بگوييم پس كسي كه زن هست چكار بكند؟ اگر جوان بود چكار بكند؟ همانطور كه در مناجات است «مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْقَوِيُّ وَ أَنَا الضَّعِيفُ»[27] همين و عجز من و ضعف من و مسكنت من و به بيچارگي من رحم بكن اين بيچاره را به آتش نيانداز، اين را زن هم ميتواند بخواند، مرد هم ميتواند بخواند، منظور محاسن نيست، منظور سفيدي مو نيست. آن وقت گاهي انسان كه ضعيف شد در حال عجز هم همين چانهاش را ميگيرد، وقتي يك كسي ميخواهد بگويد به من رحم كنيد چانهاش را ميگيرد؛ يعني به مسكنت من، به ضعف من، به عجز من، به ناتواني من رحم بكنيد در همه حال اين است. بنابراين اين ماه، ماه دعاي خاص است آن ادعيه هر روزي كه مشخص است آن دعاي بلندي كه مربوط به وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) رسيده است درباره مقام ولايت، آن را هم لابد قرائت ميكنيد. خدا يك همچنين خدايي است كه فرمود: اگر اسماي او را به هر اندازه توانستيد مظهر بشويد، اين راه را به ما نشان دادند كه ـ انشاءالله ـ اميدواريم نصيب همه شما بشود ما هم محروم نشويم.
«والحمد لله رب العالمين»