< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

92/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات/ احکام خیار/ عدم وجوب تسليم مبيع بر ذوالخيار

يكي از مسائلي كه در فصل ششم مطرح هست مطلبي است كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه)[1] از قواعد علامه(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند علامه در قواعد فرمود كه: «لا يسقط الخيار بتلف العين»[2] . فصل ششم درباره احكام خيار است؛ ايشان فرمودند كه اگر كسي معامله‌اي كرد و خيار داشت اگر عين تلف شد خيار ساقط نمي‌شود. سرّش آن است كه خيار حقي نيست كه به عين تعلق بگيرد حقي است كه به عقد تعلق مي‌گيرد، چون به عين تعلق نمي‌گيرد پس عين متعلق حق خيار نيست و اگر عين تلف شد خيار همچنان باقي است، آنها كه قائلند به اينكه خيار به عين تعلق مي‌گيرد يك راه حلي بايد نشان دهند.

پذيرش «فی الجمله» عدم سقوط حق خيار توسط محقق انصاری ره

مرحوم شيخ فرمودند اين سخن «في الجمله» درست است كه خيار با تلف عين از بين نمي‌رود، نشانه‌ آن اين است كه اگر عين تلف شد حق اقاله همچنان محفوظ است، كسي مي‌تواند استقاله كند که آن طرف ديگر اقاله كند، پس معلوم مي‌شود كه عقد همچنان باقي است اگر عقد از بين رفته باشد جا براي اقاله نمي‌ماند، هر جا اقاله هست فسخ هم همان‌جا مي‌تواند راه داشته باشد. پس خيار حقي است متعلق به عقد نه متعلق به عين؛ لذا با تلف عين حق از بين نمي‌رود اين را فرمودند «في الجمله» تام است.

سقوط خيار با تلف قبل از قبض دال بر «بالجمله» نبودن آن

اما «بالجمله» تام نيست كه در همه موارد اين‌طور باشد كه نه در سالبه كليه هيچ موردي خيار با تلف عين ساقط نشود اين‌طور نيست، در تلف مبيع قبل از قبض همين‌طور است، «كُلُّ مَبِيعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ فَهُوَ مِنْ مَالِ بَائِعِهِ»[3] اين از چه راهي است؟ اگر مشتري خيار داشت و كالايي را با عقد خياري خريد و هنوز قبض نكرد، اين كالا قبل از قبض در زمان خيار مشتري كه تلف مي‌شود «فَهُوَ مِنْ مَالِ بَائِعِهِ». تصوير اينكه مبيعي كه بايع به مشتري فروخت ملك طلق خريدار شد اين مبيع اگر تلف شود از مال بايع است اين تصوير صحيح ندارد مگر اينكه ما بگوييم «آناما»ي قبل از تلف اين عقد منفسخ مي‌شود و اين كالا برمي‌گردد به ملك بايع و ثمن برمي‌گردد ملك مشتري و اين كالا از ملك بايع تلف شده وگرنه راه عقلي ندارد كه كالا مال بايع بود به مشتري فروخت، ملك طلق مشتري هست و تلف شد؛ ولي بگوييم خسارت آن از كيسه بايع رفته، اين با قاعده «الْخَرَاجَ بِالضَّمَانِ»[4] هماهنگ نيست، اين با قاعده «كل تلف فهو من مال مالكه»[5] هم هماهنگ نيست مال زيد تلف شد عمرو عهده‌دار باشد يعني چه؟ اينكه معقول نيست، براي اينكه معقول كنند مي‌گويند «آناما»ي قبل از تلف اين عقد منفسخ مي‌شود و اين كالا برمي‌گردد ملك بايع، آن وقت نه با قاعده «الْخَرَاجَ بِالضَّمَانِ» مخالف است و نه با قاعده «کل مال تلف فهو من مال مالكه». پس ما مواردي داريم كه با تلف عين خيار از بين مي‌رود; براي اينكه همزمان با تلف عين آن عقد منفسخ مي‌شود، وقتي عقد منفسخ شد ديگر جا براي خيار نمي‌ماند، چون خيار به عقد تعلق گرفت همان آنها كه مي‌گويند خيار به عين تعلق گرفت با زوال عين جا براي خيار نيست و شما كه مي‌گوييد خيار به عقد تعلق مي‌گيرد با انحلال عقد جا براي خيار نيست که اين طليعه سخن بود.

تعيين محور بحث با تبيين اقسام حقوق در تعلق به عين يا ذمه

قبل از اينكه به نقد مرحوم آخوند بپردازيم اصل حق را بايد «في الجمله» عنايت كنيم تا معلوم شود كه محور بحث كجاست. حق چند قسم است؛ يك قسم به ذمه تعلق مي‌گيرد که هيچ كاري به عين ندارد، مثل دين آدم وقتي يك چيزي را بدهكار شد حالا يا روي عقد قرض بدهكار شد يا روي قاعده «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»[6] بدهكار شد. قرض عقد است و هيچ كاري به ضمان يد ندارد، يك ايجاب است و يك قبول است که حساب خاص خودش را دارد. هر قرضي دَين است، اما هر ديني قرض نيست; اگر كسي مال مردم را تلف كرده اين بدهكار و مديون اوست، اين قرض نيست; زيرا ايجاب و قبول و امثال ذلك ندارد ولو در حال غير عادي باشد و سهواً مال مردم را تلف كرده باشد؛ ولي قرض يك ايجابي دارد، يك عقدي دارد، يك قبولي دارد، يك كتابي است به نام كتاب قرض و عقد خاص است. در قرض آن مقترض چيزي را كه بدهكار است در ذمه اوست كاري به عين ندارد ولو عين را گرفته اما در ذمه اوست; پس بعضي از حقوق در ذمه‌ هستند. بعضي از حقوق متعلق به عين هستنند و كاري به ذمه ندارند; مثل «حق‌الرهانه» «حق‌الشفعه» ‌«حق‌الجنايه»، عبدي كه جنايت كرده است و بايد قصاص شود يا قصاص طرف يا قصاص نفس، خود اين «حق‌الجنايه» و «حق‌القصاص» و مانند آن به عين اين عبد تعلق گرفته است، «حق‌الشفعه» هم همين‌طور است به عين تعلق گرفته، اگر عين از بين رفت «حق‌الشفعه» هم از بين مي‌رود؛ اگر دو نفر شريك خانه‌اي بودند يك كسي سهم خودش را به بيگانه فروخته اين حق شفعه دارد، زميني بود براي دو نفر يك كسي سهم خودش را به بيگانه فروخته شريكش حق شفعه دارد، حق شفعه به عين تعلق گرفته حالا اگر در اثر زلزله يا رانش كوه اين زمين رخت بربست يا اين خانه از بين رفت ديگر «حق‌الشفعه»‌اي نمي‌ماند. «حق‌الشفعه» به عين تعلق مي‌گيرد، «حق‌الجنايه» به عين تعلق مي‌گيرد و «حق‌الرهانه» به عين تعلق مي‌گيرد گرچه فرق است بين اين حقوق كه بعضي‌ها به خود عين تعلق مي‌گيرد ـ بعضاً ـ بعضي به عين تعلق مي‌گيرد؛ ولي ذمه طرف را هم درگير مي‌كند، مثل «حق‌الرهانه» و مانند آن؛ ولي بالأخره به عين تعلق مي‌گيرد؛ اين‌گونه از حقوق كه به عين تعلق مي‌گيرد با زوال عين و تلف عين از بين مي‌رود.

تعلق خيار به عقد و انفساخ آن در بعض موارد دال بر «بالجمله» نبودن آن

در جريان خيار كه آيا حقي است متعلق به عقد يا متعلق به عين، تقريباً محققين بر اين‌ مي‌باشند كه به عقد تعلق مي‌گيرد؛ ولي برخي‌ها بر اين هستند كه به عين تعلق مي‌گيرد. سرّ اينكه مرحوم علامه طرح كرده و مرحوم شيخ بحث مي‌كند كه با تلف عين، خيار از بين نمي‌رود اين است كه خيار براي آن است كه فسخ كند و فسخ عقد مثل عقد، متعلق مي‌خواهد، اگر متعلق‌ آن تلف شده باشد و از بين رفته باشد اين به چه تعلق بگيرد؟ عقد دو طرف مي‌خواهد، حل عقد هم دو طرف مي‌خواهد ـ اين بيان مرحوم حاج شيخ است در آن فرمايش ايشان[7] ـ شما مي‌خواهيد فسخ كنيد، چه چيزي را فسخ كنيد؟ فسخ كنيد عقد را، فسخ عقد كه حل عقد است مثل خود عقد به عين مرتبط است اگر عيني در كار نباشد، شما چه چيز را جابجا مي‌كنيد؟ عقد، مبيع را به مشتري داد و ثمن را به بايع که فسخ برمي‌گرداند مبيع را به بايع و ثمن را به مشتري، فسخ حل عقد است و عكس آن كار عقد را مي‌كند. پس به عين محتاج است و اگر عين تلف شد شما چگونه مي‌توانيد فسخ كنيد و خيار براي همان فسخ كردن است اگر شما عين نداشته باشيد چه را فسخ مي‌كنيد؟ اين زمينه بحث است وگرنه وقتي كه عقد شد اين شيء موجود است وگرنه بدل او، اين راه دارد؛ ولي سرّ بحث كردن اينكه آيا با تلف عين خيار از بين مي‌رود يا نه اين است. فرمايش مرحوم شيخ نسبت به قواعد مرحوم علامه معلوم شد كه اين قضيه «في الجمله» درست است نه «بالجمله» و اين‌طور نيست كه شما بگوييد «لا يسقط الخيار بتلف العين»; بلكه در بعضي از موارد با تلف عين عقد منفسخ مي‌شود وقتي عقد منفسخ شد جا براي خيار نمي‌ماند.

نقد محقق خراسانی ره بر مستند نبودن مبنای پذيرش «فی الجمله» محقق انصاری ره

اما نقد مرحوم آخوند[8] اين است كه شماي مرحوم شيخ فرموديد اين كلام «في الجمله» درست است; براي اينكه خيار در كلام اصحاب ملك «فسخ العقد» است نه ملك «رد العين او استرداد العين». اگر خيار حق استرداد عين يا حق رد عين بود با تلف عين خيار از بين مي‌رفت؛ ولي خيار حق «فسخ العقد» است ملك «فسخ العقد» است و به عقد تعلق مي‌گيرد. اگر كسي آمده گفته وقتي بايع خيار دارد معناي آن اين است كه اين ثمن را مي‌تواند رد كند و مثمن را استرداد كند و مشتري خيار دارد؛ يعني مي‌تواند مثمن را رد كند و ثمن را استرداد كند. اگر گفتيم خيار «حق رد العين و استرداد» است اين با تلف عين از بين مي‌رود، اگر گفتيم خيار «ملك فسخ العقد» اين با تلف عين از بين نمي‌رود. مرحوم آخوند نقدي كه به مرحوم شيخ(رضوان الله عليهما) دارد اين است كه درست است اصحاب اين‌طور معنا كردند; اما اصحاب كه منشأ فقه نيستند اصحاب فقهايي هستند كه فقه را مي‌فهمند اگر شما در كلام اهل بيت در نصوص يك چنين مطلبي را داشتيد مي‌پذيريم كه خيار حق «فسخ العقد» است، اما در اخبار كه چنين چيزي نيست; چون در اخبار يك چنين چيزي نيست شما صرف اينكه در كلام اصحاب اين است چگونه اين را سند فقهي مي‌دانيد؟ قدر متيقن اين است كه مادامي كه عين موجود است اين خيار موجود است، وقتي كه اين فرد عين تلف شد شما جزم داريد به اينكه اين حق موجود است اينكه نيست، براي اينكه احتمال مي‌دهيد که عين و حق از بين رفته، بخواهيد استصحاب كنيد چه چيز را مي‌خواهيد استصحاب كنيد؟ كلي را استصحاب كنيد و حكم فرد را بار كنيد؟ اينكه اصل مثبِت مي‌شود، فرد را استصحاب كنيد كه يقيناً از بين رفت، چه را مي‌خواهيد استصحاب كنيد؟ بنابراين عصاره نقد مرحوم آخوند اين است كه اينكه فرموديد خيار در كلام اصحاب «ملك فسخ العقد» است درست است ما هم كلام اصحاب را همين مي‌دانيم; اما اين براي شما كافي نيست شما بايد ثابت كنيد كه خيار در كلام اهل بيت(عليهم السلام) در روايات به معناي «ملك فسخ العقد» است؛ او را كه نمي‌توانيد ثابت كنيد; پس دستتان از اماره كوتاه است روايت نداريد بياييم براساس قواعد اصولي ببينيم براساس قواعد اصولي مي‌توانيد شما بعد از تلف عين خيار را همچنان ثابت نگه بداريد يا نه؟ اگر از روايت همان كلمات اصحاب برمي‌آمد، بله با تلف عين حق ثابت بود، اما حالا كه از روايت برنمي‌آيد. آيا حالا كه دستتان از اماره كوتاه است مي‌توانيد با اصل عملي اين حق را ثابت كنيد يا نه؟ دستتان از اصل عملي هم كوتاه است، چرا؟ براي اينكه خيار وقتي به عقد تعلق گرفت قدر متيقن آن اين عين بود، شما احتمال مي‌دهيد كه اين عين تلف شده و عين ديگر آمده بدل اين، خيار باقي است يا نه؟ مي‌خواهيد اين را استصحاب كنيد جزم كه نداريد، اگر استصحاب كنيد آن فردي كه تلف شد متعلَّق بود كه از بين رفت، كلي را بخواهيد استصحاب كنيد اينكه نه مبيع بود و نه ثمن، اگر بخواهيد اثر فرد را بر كلي بار كنيد اين اصل مُثبِت مي‌شود، چه كار مي‌خواهيد كنيد؟ اين عصاره نقد مرحوم آخوند نسبت به مرحوم شيخ.

دفاع ميرزای نائينی ره از محقق انصاری ره به عدم لزوم استفاده روايات در معاملات

لكن راهي كه مرحوم آقاي نائيني[9] كه سلطان اين بحث هاست طي مي‌كند يك راه خوبي است و آن اين است كه شما توقع نداشته باشيم ما در مسائل معاملات مثل مسائل عبادات همه بحث‌ها را تأسيساً از روايات بگيريم. ما در معاملات راه اصلي‌مان اين است كه غرائز عقلا و ارتكازات عقلا را خوب ارزيابي كنيم. اين معاملاتي بود كه خود ائمه(عليهم السلام) مانند ديگران خريد و فروش داشتند که اين نحوه معاملات قبل از اسلام بود، بعد از اسلام هست، بعد از اسلام در حوزه مسلمين هست، در حوزه غير مسلمين هست، يك چيز نو و جديدي نيست. مسلمان‌ها خريد و فروش مي‌كنند همان‌طور كه ديگران خريد و فروش مي‌كنند و ديگران خريد و فروش مي‌كنند آن‌طور كه مسلمان‌ها خريد و فروش مي‌كنند؛ حقيقت بيع و مانند آن، ره‌آورد نقلي نيست اين جزء ارتكازات و غرائز عقلاست يك و اين معنايش بشري نيست، بلكه ذات اقدس «اله» براساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[10] اين‌گونه از علوم را از راه فطرت و درون عقلي به مردم ياد داد که اين عقل هم نظير آن نقل، حجت شرعي مي‌شود و شارع مقدس هم همين را امضا كرد حالا يا روايتي به همين سبك آمده يا با تقرير و سكوت خود ائمه(عليهم السلام) ما همين معنا را مي‌فهميم، آنها هم مثل مردم معامله مي‌كردند و همين وضع را داشتند؛ اين راهي است كه مي‌شود به نفع طريق مرحوم شيخ عليه مرحوم آخوند اقامه كرد كه تفسيرش ـ ان‌شاء‌الله ـ در روزهاي بعد كه سخنان مرحوم آقاي نائيني بازتر ارائه مي‌شود معلوم مي‌شود.

تأکيد دين بر تحصيل علوم ربّانی و مصاديق آن

حالا چون روز چهارشنبه است و در آستانه غدير علي‌بن‌ابي‌طالب(عليه افضل صلوات المصلين) هستيم چند جمله هم مربوط به بحث‌هاي خودمان مطرح شود. اين علومي كه ما داريم اينها را ائمه(عليهم السلام) به عنوان علوم رباني تلقي كرده‌اند، بالأخره اگر عقايد هست، اگر تفسير هست، اگر فقه هست، اگر بحث‌هاي «علم الحديثي» و امثال ذلك هست، همين علومي كه در حوزه‌ها رايج است و وجود مبارك امام باقر، وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليهما) ترويج كرده‌اند اينها را علوم ربّانيه مي‌گويند آن علومي كه خود ائمه(عليهم السلام) دارند آنها در دسترس كسي نيست و رايج حوزه‌ها هم نبود اينكه در حوزه‌ها رايج است همين سه رشته است اين سه رشته به منزله جوامع‌الكلم‌ هستند و ده‌ها رشته را زير مجموعه خودشان دارند، زيرا آن ديني كه گفته علم ياد بگير، آن ديني كه گفته درس بخوان، آن ديني كه گفته «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»[11] از بس اين واجب هست كه نفرمود «طلب العلم فرضٌ» اين «فرض» خبر است، براي «طلب»، «طلب» كه مؤنث نيست. وقتي گفتند «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»؛ يعني خيلي واجب است اين «تاء» تاي مبالغه است، تاي تأنيث كه نيست، خيلي واجب است و يك واجب مؤكد است. اگر دين گفته «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ» و اگر گفته از گهواره تا گور و اگر گفته تا چين هم شد ياد بگير[12] اين دين گفته چه چيز را بخوان، نه اينكه گفته ياد بگير و نگفته است که چه چيز بخوان، گفته علم پيدا كن و گفته چه بخوان؛ او هم از بيان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است هم از بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليهما) كه تكميل كرده «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ»[13] علم اين سه رشته است، البته ده‌ها رشته فرعي زير مجموعه اين سه رشته است؛ آيه محكمه به تفسير برمي‌گردد، به اصول دين برمي‌گردد، به مسائل فلسفي و كلامي برمي‌گردد كه درباره جهان‌بيني و توحيد خدا و اسماء خدا و اوصاف خدا و افعال خدا و اقوال خدا و آثار خداست، وحي است و نبوت است و معاد است و اينها مي‌شود آيه محكمه، فريضه عادله مي‌شود مسئله فقه و شعب فقهي، سنت قائمه مي‌شود اخلاق و حقوق و اينها. ده‌ها رشته فرعي زير مجموعه اين سه رشته است مشكل ما اين است كه گفتيم «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ» که «آيَةٌ مُحْكَمَةٌ» فقه و اصول، «فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ» فقه و اصول، «سُنَّةٌ قَائِمَةٌ» فقه و اصول که حوزه‌ها را به اين روز سياه نشانديم. تحصيل علم فرض نيست، فريضه است مثل اينكه مي‌گوييم فلان شخص علامه است؛ يعني خيلي علم دارد «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ» خيلي واجب است، واجب مهم است كه جامعه بايد عالمانه زندگي كند. همان‌طور كه گفتند «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ» گفتند علمي كه بايد حوزه‌ها و دانشگاه‌ها به دنبال آن بروند اين سه مقسم است و ده‌ها رشته فرعي زير اين سه است که اين مي‌شود علوم رباني.

پناهندگی به خدا، راهکار امام سجاد (ع) در رسيدن به علوم ربّانی

در فراگيري علم رباني ممكن است انسان عالم شود؛ ولي نتواند به مقصد برسد يا يك عده‌اي را به مقصد برساند، تلاش و كوشش اين است كه اگر عالمي نتوانست به مقصد برسد كه از عامي بدتر است، اگر خودش به مقصد به زحمت رسيد اما نتوانست جذب كند كه غريق را بگيرد مي‌شود يك عابد، اما اگر خواست و توفيق پيدا كرد كه جزم كند كه غريق را بگيرد اين بايد در تحصيل علوم رباني يك توفيقي پيدا كند كه از آغاز تا انجام، از انجام تا آغاز و اين بين راه در تيررس شيطان نباشد. وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) در اين صحيفه که براي همه برنامه خاص دارد، براي عالمان دين كه مي‌خواهند علم ياد بگيرند كه علمشان الهي و رباني باشد هم خودشان به مقصد برسند هم عده‌اي را به مقصد برسانند كه از اينها به عنوان عالمان علم رباني ياد مي‌كنند كه فرمود: «النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ النَّجَاةِ»[14] گرچه عالم رباني به آن معناي دقيق‌ و مخصوص خصوص ائمه(عليهم السلام) هستند و شاگردان آنها «مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ النَّجَاةِ» مي‌باشند، نسبت به ائمه(عليهم السلام) عالم رباني نيستند؛ ولي نسبت به توده مردم عالم رباني‌ هستند. وجود مبارك امام سجاد در صحيفه دعايي دارد كه اگر كسي خواست در تحصيل علوم رباني از گزند شيطنت نجات پيدا كند بازي نكند نه با خودش نه با دينش نه با سر و صورتش نه با لباسش بازي نكند اين دعا را بايد بخواند و برابر اين دعا هم كوشا باشد، آن دعا در صحيفه نوراني سجاديه دعاي هفدهم است؛ «وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا ذُكِرَ الشَّيْطَانُ فَاسْتَعَاذَ مِنْهُ وَ مِنْ عَدَاوَتِهِ وَ كَيْدِهِ» آغاز اين دعا اين است «اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ كَيْدِهِ وَ مَكَايِدِهِ وَ مِنَ الثِّقَةِ بِأَمَانِيِّهِ وَ مَوَاعِيدِهِ وَ غُرُورِهِ وَ مَصَايِدِهِ وَ أَنْ يُطْمِعَ نَفْسَهُ فِي إِضْلَالِنَا عَنْ طَاعَتِكَ وَ امْتِهَانِنَا بِمَعْصِيَتِكَ أَوْ أَنْ يَحْسُنَ عِنْدَنَا مَا حَسَّنَ لَنَا أَوْ أَنْ يَثْقُلَ عَلَيْنَا مَا كَرَّهَ إِلَيْنَا اللَّهُمَّ اخْسَأْهُ عَنَّا» اين «اخسأ» همان است كه به كلب مي‌گويند، جمله‌هاي مبسوطي دارد تا به اين قسمت مي‌رسد عرض مي‌كند «اللَّهُمَّ وَ اعْمُمْ بِذَلِكَ مَنْ شَهِدَ لَكَ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ أَخْلَصَ لَكَ بِالْوَحْدَانِيَّةِ وَ عَادَاهُ لَكَ بِحَقِيقَةِ الْعُبُودِيَّةِ وَ اسْتَظْهَرَ بِكَ عَلَيْهِ فِي مَعْرِفَةِ الْعُلُومِ الرَّبَّانِيَّةِ» خدايا كساني را كمك كن كه از تو كمك مي‌خواهند در جنگ با شيطان پيروز شوند تا علوم رباني را خوب تحصيل كنند. «اسْتَظْهَرَ»؛ يعني مستظهر به تو باشند، مستظهر به تو باشند؛ يعني تو را ظهير خود بيابند، ظهير؛ يعني پشتيبان و پشتوانه، طوري اين بندگان خاص كه در حوزه‌ها هستند به اينها لطف روا بدار كه اينها مستظهِر به تو باشند، ظهير بودن تو را احساس كنند، اگر تو ظهير بودي، ظهر بودي، پشت بودي، پشتيبان بودي، پشتوانه بودي آنها نمي‌توانند كاري كنند. اين دعا و نيايش براي آن است كه ما در يك جنگ نابرابر گرفتاريم، نابرابري جنگ اين است كه او ما را مي‌بيند ما او را نمي‌بينيم که مي‌شود جنگ نابرابر، اگر دشمن با همه عِدّه و عُدّه ما را ببيند و ما هيچ‌كدامشان را نبينيم اين جنگ، جنگ نابرابر است ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾[15] ، پس اين جنگ، جنگ نابرابر است؛ ما كه او را نمي‌بينيم، دسيسه‌هاي او را هم كه نمي‌بينيم، دام او را هم كه نمي‌بينيم، دانه او را هم كه نمي‌بينيم ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾ اين جنگ يقيناً به شكست منتهي مي‌شود؛ ولي يك راهي دارد كه كاملاً 180 درجه برگردد كه ما او را ببينيم و او ما را نبيند، همين جنگ نابرابر مي‌تواند به سود ما نابرابر شود و آن وقتي است كه اين دعاي «وَ اسْتَظْهَرَ بِكَ عَلَيْهِ فِي مَعْرِفَةِ الْعُلُومِ الرَّبَّانِيَّةِ» شد. در عُدة الداعي[16] ابن فهد هست; خدا اگر ظهير آدم شد پشتوانه آدم شد پشتيبان آدم شد انسان وارد «حصن» الهي مي‌شود وقتي وارد آن قلعه شد دژبان آن قلعه خداست و ما وارد قلعه الهي شديم، اگر وارد قلعه الهي شديم، شيطان كه اصلاً آن‌جا را نمي‌بيند؛ يك موجود خودبين كه مي‌گويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[17] اين خدا را نمي‌بيند، قلعه الهي را هم نمي‌بيند، دژ و دژبان را هم نمي‌بيند. فيضي كه از دژبان ما به ما مي‌رسد نمي‌بيند، آن وقت ما هر كاري كنيم ما مي‌بينيم او نمي‌بيند؛ لذا وسوسه‌هايي كه پيش مي‌آيد طرح‌هايي كه پيش مي‌آيد پيشنهادهايي كه شياطين انس مي‌دهند يا شياطين جن مي‌دهند انسان مي‌فهمد كه اين بنده خدا را چه كسي فرستاده؛ ولي خودش نمي‌فهمد كه چه كاره است، انسان زير بار فتنه او، زير بار دسيسه او، زير بار پيشنهاد او نمي‌رود، او را مي‌بيند؛ ولي او آدم را نمي‌بيند. پس مي‌شود انسان در تحصيل علوم رباني يك پشتيبان قوي داشته باشد، پشتوانه قوي داشته باشد ظَهر و ظهير قوي داشته باشد «فهو الله سبحانه و تعالي»؛ با اين كار دو مطلب متقابل انجام مي‌شود: يكي اينكه شيطاني كه او و قبيل او ما را مي‌ديدند و ما او را نمي‌ديديم از شرّ آنها نجات پيدا مي‌كنيم، دوم اينكه ما به جايي مي‌رسيم كه ما او و قبيل او را مي‌بينيم او و قبيل او ما را نمي‌بينند، براي اينكه ما ديگر حالا براساس اين تحصيل علوم رباني وارد قلعه‌اي شديم كه او اين قلعه را نمي‌بيند و قلعه‌بان را هم نمي‌بيند.

ثمره رسيدن به علوم ربّانی، بندگی عالمانه خدا و نورانيت جامعه

آن وقت ما كه آن‌جا رسيديم نتيجه ورود در دژ الهي چيست؟ ﴿إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[18] ، اين اختصاص ندارد به قرآن كه آيات قرآن «يفسر بعضها بعضا»، ادعيه همين‌طور است، زيارات همين‌طور است، روايات همين‌طور است، اينها «كل واحد يفسر بعضه بعضا»، دعاها را هم بايد با يكديگر تفسير كرد، زيارت‌ها را هم بايد با يكديگر تفسير كرد; حالا اگر كسي واقعاً وارد اين قلعه شد و در تحصيل علوم رباني مستظهر به ذات اقدس «اله» بود يك موجود خداترس است که از همه بيشتر مي‌ترسد؛ آن را در دعاي پنجاه و دو بيان كردند كه «وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي الْإِلْحَاحِ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى» در آن دعا عرض مي‌كنند پروردگارا «كَيْفَ يَنْجُو مِنْكَ مَنْ لَا مَذْهَبَ لَهُ فِي غيْرِ مُلْكِكَ سُبْحَانَكَ! أَخْشَى خَلْقِكَ لَكَ أَعْلَمُهُمْ بِكَ وَ أَخْضَعُهُمْ لَكَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِكَ وَ أَهْوَنُهُمْ عَلَيْكَ مَنْ أَنْتَ تَرْزُقُهُ وَ هُوَ يَعْبُدُ غَيْرَكَ» عرض مي‌كند خدايا از همه بيشتر كسي اهل خشيت است و اهل هراس است كه تو را بهتر بشناسد; البته خشيت خيلي بالاتر از خوف است، خشيت آن تأثر قلبي است كه مي‌داند منشأ اثر كيست، اگر ﴿إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ آن‌كه اعلم است بايد «اخشي» باشد، آن‌كه عالم است بايد اهل خشيت باشد. عرض كرد خدايا «أَخْشَى خَلْقِكَ لَكَ أَعْلَمُهُمْ بِكَ» هر كس تو را بهتر شناخت بيشتر از تو هراس دارد، البته هراس عقلي دارد، شما گاهي حرم كه مشرف مي‌شويد مي‌بينيد آدم خودش را جمع مي‌كند، احترام مي‌كند؛ يعني حريم مي‌گيرد; مثل اينكه مي‌ترسد اين ترس، ترس عقلي است ترس نفسي كه نيست، مخصوصاً حرم حضرت امير(سلام الله عليه) كه آدم وقتي آن‌جا که وارد شد اينقدر احساس كوچكي مي‌كند كه مي‌شود حريم‌گيري. آن‌جا جاي ترس هست، اما ترس عقلي است ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾[19] همين است. اين زيارت حضرت هادي(سلام الله عليه) ـ زيارت جامعه كه حساب خاص خودش را داردـ تقريباً طولاني‌ترين زيارت حضرت امير(سلام الله عليه) در روز غدير همين زيارت حضرت هادي است، بسياري از آياتي كه مربوط به ولايت حضرت امير است در اين زيارتنامه هست، تطبيق آن آياتي كه در شأن حضرت امير آمده است يا حضرت امير مصداق كامل زيارت است. اين زيارت تقريباً طولاني‌ترين زيارت حضرت امير(سلام الله عليه) در روز عيد غدير است، اينها هم مثل همين فقه و اصول است، اگر تأثير اينها بيشتر نباشد كمتر نيست، بالأخره همين «أَخْشَى خَلْقِكَ لَكَ أَعْلَمُهُمْ بِكَ» همين است. ما الآن روحانيون كمي نيستيم و كم نداريم چند هزار معمم در مملكت است، ما اگر ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ﴾[20] بوديم جامعه اصلاح شده بود، جامعه مشكلش اين است كه عالم رباني كم دارد. لازم نيست انسان نصيحت كند، خط مشي‌ او نور است ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ﴾. خدا غريق رحمت كند مرحوم آيت الله كوهستاني را در مازندران ما، اين كار يك امامزاده را مي‌كرد، يك سواد متوسطي داشت، اينكه مرجع نبود، اما مردم منطقه مي‌ديدند هر چه مي‌گويد راست مي‌گويد، اين شامه را در درون ما ذات اقدس «اله» خلق كرد، فرمود مردان الهي كساني هستند ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ﴾، كيست كه نور را ببيند و عوض نشود؟ البته گروه كمي ممكن است؛ ولي كل جامعه معطر مي‌شود. عالم كه بالاتر از شهيد است برابر آن سخن نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در «يوم القيامه» مركّب عالم را با خون شهيد مي‌سنجند اين مركب سنگين‌تر از اوست[21] . اگر شهيد «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»[22] سرزميني كه شهيد بيارمد آن سرزمين طيّب و طاهر مي‌شود، اين همه علما زنده‌اند آن وقت سرزمين را طيب و طاهر نمي‌كنند؟ اگر در زيارت‌ها ما به شهدا عرض مي‌كنيم «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ» شما طيّب و طاهريد، كشوري كه شهيد داد طيّب و طاهر است، ميوه طيّب و طاهر هم مي‌دهد ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾[23] اين همه افراد كه بالاتر از شهيدند، قبور علما هم كه در همين سرزمين است، حيات علما هم كه در همين سرزمين است، چطور «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا تدارستم فيها علمتم فيها تعلمتم» اينها در آن نيست، پس ما مشكل جدي داريم و اگر دعاي هفده امام سجاد(سلام الله عليه) را بخوانيم و عمل كنيم ـ ان‌شاء‌الله ـ نتيجه مي‌گيريم كه فرمود از خدا بخواهيد كه خدا در تحصيل علوم رباني ظهير و پشتوانه شما باشد. اميدواريم ـ ان‌شاء‌الله ـ حوزه‌ها و دانشگاه‌ها اين‌چنين باشند.


[2] قواعد الاحکام، العلامه الحلی، ج2، ص70.. لا يبطل الخيار بتلف العين
[5] ايصال الطالب الي المکاسب، ج15، ص293.
[7] الخيارات، آيت الله الاراکی، ص610.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo