< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

92/12/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احکام ربا/ اقسام ربا/_

بعد از پايان مطالب مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) تتمه مباحث بيع به كتاب شريف شرايع[1] ارجاع شد كه از نظم مرحوم محقق استفاده كنيم؛ اين بزرگوار مسئله بيع ربوي و قرض ربوي را در همان كتاب بيع ذكر كردند. بنابراين در ربا از دو مبحث ربا در بيع و ربا در قرض بايد استفاده كرد. مستحضريد كه اسلام در عين حال كه مسائل متعددي را مطرح مي‌كند، همه اينها را در كنار اعتقاد الهي و توحيد طرح مي‌كند، چون آن اصل است ساير مسائل را در كنار او مطرح مي‌كند. اعتقاد را با اقتصاد، اعتقاد را با اجتماع، با فرهنگ و با سياست ذكر مي‌كند، اين يك اصل كلي است؛ يک.

دوم آنكه ما وقتي وارد هر مبحثي مي‌شويم، نقشه جامع آن مبحث را قبلاً بايد به طور اجمال بدانيم. اگر كسي وارد مبحثي شد و نقشه جامع آن مبحث در دست او نبود، اين شخص هر طرحي را كه ارائه كند طولي نمي‌كشد كه ممكن است به صورت يك بافت فرسوده در بيايد، براي اينكه نمي‌داند اين طرح را كجا بايد اجرا كند؛ نمونه‌اش را ما در مسئله حج همواره به عرضتان رسانديم. در جريان حج قبل از اينكه انسان به آن نقشه جامع حج نگاه كند، وقتي مي‌خواهد ببيند كه مطاف كجاست و چقدر بايد از كعبه فاصله داشته باشد، ممكن است كسي بگويد ماييم و اين روايت؛ اين روايت بگويد كه بايد 26 زراع باشد سيزده متر باشد و مانند آن؛ ولي قبل از اينكه وارد مسئله حج شود، آن نقشه جامع حج را بررسي كند، معلوم مي‌شود بسياري از اين حدود تعيين شده حمل بر «افضل» مراتب مي‌شود و «تعيين» نيست، «تفضيل» است؛ براي اينكه به خود وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) دستور داده شد و بعد به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داده شد كه ﴿وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلي كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجِّ عَميقٍ﴾؛[2] اين ندا چه زمان حضرت ابراهيم و چه زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، نشان مي‌دهد كه اساس حج مال مردم پياده و مردم متوسط و ضعيف است. «ضامِر»؛ يعني شتر لاغر، حمار لاغر، استر لاغر، اسب لاغر و «رجال» هم كه يعني پياده؛ يعني فرمود شما مردم را به حج دعوت كنيد تا اين پياده‌ها بيايند، اغنيا هم بيايند و كسي آنها را رد نمي‌كند؛ ولي اساس حج برای اين دو گروه است، برای همين طبقه محروم است و اينها هستند كه مي‌توانند حاجي واقعي شوند و اينها هستند كه مي‌فهمند كعبه و حج يعني چه. در مسئله خمس و زكات و مانند آن سخن «اغنيا» را مطرح كرده است و اما اساس حج برای اين دو گروه است؛ آن‌كه در زاغه‌ها مي‌نشيند و در فج[3] عميق مي‌نشيند و آن‌كه مركب راهوار او همين استر لاغر و حمار لاغر است، اين شخص بيايد و اين اساس حج است و بعد هم دستور دادند كه اگر كسي مستطيع بود و حج نرفت در هنگام احتضار به او مي‌گويند «يَمُوتَ‌ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّاً»[4] يا در صف يهودي‌ها بايست يا در صف نصرانی‌ها كه همه شما اين روايت را براي ديگران نقل كرديد. در بعضي از روايت هم دارد كه كسي حج برايش واجب بود و نرفت كور محشور مي‌شود[5] و از طرفي هم مهم‌ترين دعاهاي ماه مبارك رمضان درخواست حج است؛ شما ادعيه ماه مبارك رمضان را كه بررسي ‌كنيد مهمترين‌ درخواست آن حج است و از طرفي هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان غدير و تثبيت حج و مسئله ولايت، مكه و مدينه بخش وسيع زائران آن روز را همين تشكيل مي‌داد و از كشورهاي ديگر كه نمي‌آمدند؛ اين حضرت صد و بيست هزار نفر را جمع كرده و مسئله غدير را هم آن‌جا مطرح كرد؛ صد و بيست هزار نفر آن روز حداقل صد و بيست ميليون الآن است. پس حج اولاً برای «رجال» است؛ يعني پياده‌ها و برای «ضامِرين» است؛ يعني اينها كه موتور دارند، همين‌ها كه وانت دارند، همين‌هايي كه پيكان دارند برای اينهاست. آن‌كه با هواپيما مي‌آيد او هم مي‌تواند بيايد و كسي جلوي او را نگرفته است؛ اين نقشه جامع حج است. اين است كه شما مي‌بينيد حداقل دو سه ميليون مستطيع در خود مكه است، اين كسي كه تمام مدت عمر خود با وانت رفت و آمد مي‌كند، حالا اگر با وانت بيايد مكه بر خلاف شأن اوست؟ اين در تمام مدت عمر خود در طول سال با وانت و پيكان و اينها زندگي مي‌كند و تجارت مي‌كند، حالا اگر وانت سوار شود و بيايد مكه، اين دون شأن اوست؟ او هم مستطيع است. الآن خود مكه و مدينه و مردم حجاز گرفتار سهميه‌ هستند. سالي حداقل يك ميليون جوان و مستطيع در مکه و مدينه و روستاهاي اطراف پيدا مي‌شود، دو سه ميليون مستطيع برای اينهاست، اينها را كه راه نمي‌دهند و كساني هم كه مستطيع و آماده‌ هستند حداقل صد و بيست ميليون نفر می‌باشند؛ آن روز صد و بيست هزار بودند، حالا بگوييم نه، كمتر كمتر ده ميليون نفر، ديگر از اين كمتر كه نمي‌شود؛ اين كف مطالبات حج مردم است. پس اساس حج اين است كه شما ﴿أَذِّنْ﴾ تا اين ده ميليون بيايند، كمتر از اين ديگر نمي‌شود. بر فرض اين ده ميليون كه آمدند، اول آن «ميقات» است؛ «ميقات» جا نيست، «مطاف» جا نيست، «مسعي» جا نيست، «مروي» جا نيست، «موقف» جا نيست، «مذبح» جا نيست. اين چه حجي است؟ شما اين نقشه را كه بررسي مي‌كنيد معلوم مي‌شود كه محدوده اينها وسيع است، آن جاهايي كه تعيين كردند «افضل» مراتب است. يك وقت است مي‌گوييم كه «عِنْدَ الزِّحَامِ»،[6] «عِنْدَ الزِّحَامِ» اصل آن «زِحَام» است. يك وقت است مي‌گويند كه اگر يك وقت يك كسي مضطر شد تيمم كند، چون كه اساس كار بر آب است و آب هم همه جا هست، كسي نمي‌تواند در حالي‌كه آب دارد تيمم كند، چرا؟ براي اينكه آب «سهل الوصول» است، اما اگر شما يك نقشه جامع را كه بررسي كنيد مي‌بينيد هرگز جا براي اين نيست كه آدم بيايد در يک گوشه معين سنگ بزند يا گوشه معيني را طواف كند؛ حالا بعد بيايند سؤال كنند كه اين سازه اول و سازه دوم طواف درست است يا درست نيست؟ كف مطالبات اسلام از مسئولان حج اين است كه اين ده ميليون را جا بدهيد. پس روايات آن هم بايد برابر اين ده ميليون بايد معنا شود. اين‌طور نيست كه حالا تازه امسال استثنائاً ده ميليون كه شما بگوييد «عند الاضطرار» است و «عند الاضطرار» كل «مسجد الحرام» مطاف مي‌شود و طبقه اول و دوم و سوم مطاف مي‌شود. از طرفي هم چرا گفتند ﴿سَواءً الْعاكِفُ فيهِ وَ الْبادِ﴾؛[7] بعضي‌ها تحريم كردند و بعضي‌ها تنزيه كه اگر آدمی خانه در مكه اجاره دهد، اين يا حرام است يا مكروه، فرمود: ﴿سَواءً الْعاكِفُ فيهِ وَ الْبادِ﴾. كساني كه اهل مكه هستند يا كساني كه از جاهاي ديگر مي‌آيند هيچ‌كسي حق ندارد؛ يعني سرزمين مكه براي همين مسافرين آمده است؛ شما که همه جا را بستيد و هتل ساختيد، جاي زائران را تنگ كرديد. اگر كسي نقشه جامع حج و زيارت و عمره را بررسي كند، مي‌بيند که به طور روشن مي‌تواند فتوا دهد كه نزديك‌ترين مرحله براي كعبه البته افضل است، اين‌طور نيست كه حالا در خود «مسجد الحرام» طواف كند باطل باشد يا در طبقه دو و سوم و همچنين «في المسعي» و و همچنين در ديگر مکان‌ها. اگر يك وقت اين‌طور شد كه اساس دين اساس حج اين است كه اينها حداكثر يك ميليون يك ميليون و نيم بيايند يا حالا در يك سالي سه چهار ميليون آمدند بگويند «عند الضروره» فلان است، اما اين نه، اساس آن حداقل ده ميليون است و ديگر كمتر از ده ميليون نيست؛ يعني ما خيلي جلوي مردم را بگيريم، خيلي جلوي روايات را بگيريم اين ده ميليون مي‌آيند؛ «رجال» بايد بيايد؛ يعني پياده و «ضامِر» بايد بيايد؛ يعني وانت سوار، اينها حاجي هستند و حرف هم از همين‌جا به جهان بايد برسد.

وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) كه ظهور كرد به ديوار كعبه تكيه مي‌دهد و از همان‌جا همين «رجال» و «ضامر»نشين جوابش را مي‌دهند؛ ولي آن‌كه با هواپيما و مانند آن مي‌آيد که به اين فكر نيست، او اول به فكر سوغات است. اين نقشه جامع حج، آن وقت با اين نقشه جامع آدم می‌رود خدمت روايات که آن وقت ظهور روايات مشخص مي‌شود.

در جريان اقتصاد هم همين‌طور است؛ اين اقتصاد مقاومتي يك ضرورت است براي همه ما. بارها به عرضتان رسيد كه «المنجد» و امثال «المنجد» كسي را ملا نمي‌كند؛ اينها لغت نيست، اينها براي رفع حاجت مقطعي است. براي محقق «فقه اللغة» لازم است، آن كتاب‌هاي لغوي كه مفسّر و تحقيق کننده لغت هستند، لازم است. شما در يك كتاب «فقه اللغة»‌اي بياوريد كه فقير را به معناي ندار معنا كند، فقير که به معنای ندار نيست؛ فقير يعني كسي كه ستون فقراتش شكسته است و چون آدمي كه دستش خالي است و قدرت مقاومت و ايستادن ندارد هميشه تسليم است، گاهي به او مي‌گويند فقير و گاهي به او مي‌گويند مسكين، مسكين؛ يعني زمين‌گير. حالا ملت اگر بخواهد مقاوم باشد، بايد ستون فقرات او سالم باشد؛ يعني اقتصاد سالم باشد، وگرنه ـ معاذ الله ـ می‌گويند تسليم شويد، چون اين فقير بر وزن «فعيل» به معناي مفعول است و فاعل آن هم ﴿تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾[8] «فاعل»ش هم آن است که آن را مي‌گويند «فاقرة الظهر»؛ يعني حادثه كمرشكن، آن مي‌شود «فاقر» و اين مي‌شود فقير، فقير بر وزن «فعيل» در اين‌جا به معناي مفعول است، ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾؛[9] حادثه كمر شكن. مقاومت برای ملتي است كه ستون فقرات آن سالم باشد و بتواند بايستد. چرا در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود: ﴿وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِياماً﴾،[10] قيام به معناي قيام فيزيكي كه نيست، ايستادن فيزيكي كه در ميان نيست، ايستادگي است. فرمود مال باعث ايستادگي است، شما چطور مي‌خواهيد با دست خالي مقاومت كنيد؟ اگر قرآن است که مي‌فرمايد مال عامل قيام و ايستادگي يك ملت است، اگر روايات است مي‌گويد ملتي كه دستش خالي است ستون فقراتش شكسته است. بنابراين ما بايد اقتصاد مقاومتي را برابر قرآن و روايات با خطوط كلي عالمانه‌ آن در فقه مشاهده كنيم.

مطلب سوم اين است كه دين موعظه كرده؟ موعظه كه كار آساني است يا طرح داده؟ دين هم موعظه كرده و هم طرح داده است. غالب مسائلي كه در طليعه بحث عرض شد و اعتقاد را در كنار اقتصاد نقل كرد، درباره ربا چهار تا مطلب دارد؛ دو مطلب آن مربوط به مسائل اعتقادي و تزكيه و اخلاقي است كه جريان غيب و قيامت و اينها را تنظيم مي‌كند، دو مطلب ديگر آن هم در ضمن اينكه مسئله اعتقاد را در بر دارد، براي تنظيم دنياست.

اين چهار جمله را ملاحظه كنيد: يكي ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ يك، يكي ﴿حَرَّمَ الرِّبا﴾[11] دو که اين دو مقابل هم‌ هستند، يكي ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾ سه، يكي ﴿وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾[12] چهار، آن‌جا كه سخن از معنويت و بركت است فرمود ربا «مَحق» مي‌كند، اقتصاد را از بين مي‌برد و «قرض الحسنه» باعث شكوفايي اقتصاد است؛ اين امر اعتقادي. از نظر مسائل فقهي و مسئله اقتصاد فرمود: ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا﴾، نگفت ﴿حَرَّمَ الرِّبا﴾ که ربا نخوريد، اين‌چنين نيست؛ گفت اين کار را نكنيد و آن کار را كنيد. نگفت شما نكاح نكنيد، اگر گفت «سفاح»[13] نكنيد نكاح را در قبال آن قرار داد و اگر گفت ربا نگيريد بيع را در قبال آن قرار داد، نفي محض نيست، نهي صرف نيست، نكن محض نيست، يك انجام بده هم دارد. پس اين چهار مورد را دو به دو بايد با هم بسنجيم؛ يكي اينكه ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ و يكي ﴿حَرَّمَ الرِّبا﴾، يكي ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾ و يكي هم ﴿وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ ﴾.

مطلب ديگر اين است كه اين ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾؛ يعني بيعي كه الآن در قبال «اجاره» و «صلح» و «مزارعه» و «مضاربه» و مانند اينهاست يا ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ نظير ﴿وَ ذَرُوا الْبَيْعَ﴾ است؟ وقتي فرمودند: ﴿إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلي ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ﴾،[14] اين ﴿ذَرُوا الْبَيْعَ﴾ اين بيع در مقابل اجاره و عقود ديگر هست؛ يعني وقتي دارند اقامه نماز جمعه را اعلام مي‌كنند، شما خريد و فروش نكنيد؛ ولي اگر مشغول عقد «مضاربه» و «مزارعه» و «اجاره» و مانند اينها بوديد، عيب ندارد يا اين بيع به عنوان يك امر جامع؛ يعني كارهاي اقتصادي را رها كنيد و برويد نماز که آن وقت اين تمثيل است نه تعيين و معناي آن اين نيست كه حالا اگر شما عقد اجاره را بخواهيد امضا كنيد يك ساعت وقت مي‌گيرد، اين عيب ندارد و فقط بيع عيب دارد، اينكه نيست؛ منتها بيع چون مهم‌ترين كار اقتصادي است، بيع را ذكر فرمود؛ نظير ﴿رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ﴾[15] اين بيع كه در مقابل «اجاره» و «صلح» و «مضاربه» و «مزارعه» و مانند اينها كه نيست، اين بيع؛ يعني تجارت و يعني كارهاي اقتصادي، اين‌جا هم ﴿ ذَرُوا الْبَيْعَ﴾؛ يعني كار اقتصادي نكنيد، اعم از اين است و اين‌جا هم ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾؛ يعني چيزي كه ربا نيست و معنايش اين نيست كه ما يك آيه‌اي مي‌خواهيم كه دلالت كند «اجاره» حلال است، «مضاربه» حلال است، «مزارعه» حلال است، «مساقات» حلال است، «مغارسه» حلال است؛ اين ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ عنوان مشير به همه تجارات هست «الا ما خرج بالدليل»؛ ربا نكنيد، آن كار بر شما جايز است و كارهاي اقتصادي انجام بدهيد.

مطلب ديگر اينكه قبلاً خيلي كم اين شخصيت حقوقي مطرح بود، اما الآن وقتي دين به حكومت رسيد و حكومت مسائل خود را از دين مي‌گيرد، بسياري از مسائل ـ البته مصداقش ـ در اين عصر پيدا شد و در اعصار ديگر نبود يا خيلي كم بود؛ در اعصار ديگر غالب اين داد و ستدها بين دو شخصيت حقيقي بود که دو نفر با هم معامله مي‌كردند يا اجاره مي‌دادند و مانند آن؛ اما الآن چندين قِسم مطرح است، گاهي طرفين شخصيت حقيقي هستند، گاهي طرفين شخصيت حقوقي هستند كه الآن از آنها به عنوان دولت يا نهاد ياد مي‌شود، گاهي «احد ‌الطرفين» شخصيت حقيقي است و طرف ديگر شخصيت حقوقي است؛ يعني انسان با دولت معامله مي‌كند، از دولت مي‌خرد، به دولت مي‌فروشد يا به يك نهادي مي‌فروشد و از يك نهادي مي‌خرد، به شركتي مي‌فروشد و از يك شركتي مي‌خرد كه شخصيت حقوقي طرف معامله است، نه شخصيت حقيقي.

در مسئله بقای بر تقليد بعد از رحلت امام(رضوان الله تعالي عليه) ـ چون هر وقت يك مرجع ممتازي رحلت مي‌كند مدت‌ها سخن از بقاي بر تقليد است ـ صحبت در اين بود كه دولت مصوبات خود را براساس فتواي چه كسي انجام دهد؟ دولت که شخصيت حقيقي نيست، نهاد است و يك شخصيت حقوقي است؛ اين مسئله از آن به بعد مطرح شد، همان‌طور كه بقای بر تقليد برای اشخاص حقيقي است، برای شخصيت حقوقي هم هست. اين نهاد قبلاً مصوبات خود را بر اساس فتواي امام تصويب مي‌كرد؛ اگر بقای بر تقليد جايز نباشد، اين نهاد بايد مصوبات خود را برابر يك مجتهد «حیّ» تنظيم كند؛ اگر بقاي بر تقليد جايز باشد، مي‌تواند مراجعه كند. قبلاً اين‌گونه از مسائل اصلاً مطرح نبود كه آيا دولت مي‌تواند باقي باشد بر فتواي مرجع خود يا نه؟ اين نهاد مي‌تواند باقي باشد يا نه؟ البته اين خيلي عمق فقهي ندارد؛ ولي فرع تازه‌اي است كه يك مقدار بحث را شكوفاتر مي‌كند، ذهن را بازتر مي‌كند تا انسان وقتي كه مطالعه مي‌كند همه جوانب را در نظر بگيرد. در مسائل حدود و مسئله قصاص و مسئله ديات و اين‌گونه تعزيرات، آنها هم همين طور بود. الآن شما وقتي به جواهر نگاه مي‌كنيد، در مسئله «مفسد في الارض» و «محارب»، در آن‌جا غالب فقها فتوايشان اين بود، تنها صاحب جواهر فتوايش اين نبود؛ منتها صاحب جواهر که به تعبير سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) مي‌فرمود ايشان لسان مشهور است؛[16] يعني سخنگوي مشهور است. ما اگر بخواهيم ببينيم كه يك فتوا بين فقها شهرت دارد يا نه و معروف بين فقها چيست، سخنگوي اصحاب صاحب جواهر است؛ اين كم مقامی نيست كه آدم بتواند به جايي برسد كه بفهمد فتواي رايج چيست. تعبير ايشان اين بود كه ايشان لسان مشهور است؛ يعني سخنگوي مشهور است.

صاحب جواهر دارد در مسئله محاربينی كه اگر فرض كنيد سه نفر بودند و اين سه نفر كار را تقسيم كردند. راهزن‌ها قبلاً اين كار را مي‌كردند؛ راهزن‌ها بعضي‌ها شمشير دستشان بود، بعضي‌ها «طلع» بودند و بعضي‌ها «رديع»؛ بعضي‌ها ديدبان بودند كه بالا و روي تپه مي‌ايستادند و نگاه می کردند كه چه كسي مي‌آيد و چه كسي مي‌رود، قافله چه وقت مي‌آيد و چه وقت مي‌رود، نگهبان‌ها چه وقت مي‌آيند و چه وقت مي‌روند، آن جمعيت چقدر است يا نيست که اين نگهبان بود. اگر خاطر جمع بود كه جمعيت كم هست و كسي هم اينها را همراهي نمي‌كند و مي‌توانند آنها را غارت كنند به آنها خبر مي‌داد و آن شمشير به دست‌ها هم مي‌آمدند سر راه مي‌ايستادند. اينكه شمشير به دست بود مشغول زد و خورد بود، آنكه بايد اثاث جمع كند اشخاص ديگر بودند؛ يعنی شخص سوم و چهارم بودند که اينها كار را تقسيم مي‌كردند؛ فتوايي كه معروف بين فقهاست و مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در بحث حدود، در بحث محارب، در بحث غارت‌گرها و «مفسدان في الارض» نقل مي‌كند اين است که كسي كه شمشير دست اوست براي ترساندن، اين شخص اعدام مي‌شود، اما آن‌كه ديدبان است يا آن‌كه دارد اثاث جمع مي‌كند، آن شخص مثلاً زندانی مي‌شود که اين فتواي مراجع بود؛ اما وقتي اين فتوا به حكومت آمد، بحث از اشخاص حقيقي به شخصيت حقوقي منتقل شد؛ مسئله نهاد که مطرح شد، اين فكر به ذهن آمد كه اين نهاد محارب است نه اين شخص، وقتي اين نهاد محارب شد همه اعضاي اين ﴿يُحارِبُونَ اللّهَ﴾[17] است و ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ﴾[18] است؛ اين فكر بعد از اينكه در شوراي عالي طرح شد و به عرض امام رسيد، امام هم پذيرفت و از آن به بعد دادگاه انقلاب افرادي كه در خانه‌هاي تيمي مي‌ديدند، چه آنهايي که طراح بودند، چه آنهايي كه منفجر مي‌كردند و چه آنهايي كه ترور مي‌كردند يك حكم داشتند؛ اين باز بودن ذهن بخشي‌ به بركت تلاش امام و خون‌هاي شهداست. يك وقت است يك كسي مي‌خواهد چند سال درس بخواند و پيش نماز شود يا سخنران شود اين حرف‌ها براي او نيست و خود را زحمت ندهد، اما يك وقت مي‌خواهد كه اين ريشه و اين شجره طيّبه را حفظ كند، چون هر كشاورزي بالأخره دلش براي مزرعه‌اش مي‌سوزد؛ بسياري از شماه با كشاورزها آشناييد، اين كشاورزها سَرِ خرمن قبل از اينكه آذوقه خود را بگيرند بذرشان را مي‌گيرند، مي‌گويند حالا بر فرض ما مُرديم، اين بچه‌هايمان بايد اين را داشته باشند که آينده بكارند يا نه؟! اين رسم كشاورزهاست؛ قبل از اينكه آذوقه‌ و سهمشان را بگيرند، اول بذرشان را مي‌گيرند كه آينده اين مزرعه تأمين شود، بعد آذوقه يك ساله‌شان را مي‌گيرند، بعد بقيه را مي‌فروشند؛ خروجي آن بقيه است.

اولين وظيفه اساتيد قم بذر‌افشاني است؛ آنها هم خوب هستند و وظيفه می‌باشند ﴿لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾[19] هم هست، اما حالا اين دقائق علمي و فقهي و اصولي و تفسيري و فلسفي و كلامي كه به درد او نمي‌خورد، او همين كه از قم بيرون رفت يادش مي‌رود، او يك چيز ديگر مي‌خواهد. اساس كار اين ريشه است، اين ريشه بايد بماند و امر جدّي است، ما مسئول اين ريشه‌ايم و اين را بايد تحويل صاحب اصلي آن بدهيم. در هر بحثي كه فقيهي وارد مي‌شود، اولين رسالت او اين است كه آن نقشه جامع را مدتي بررسي و فكر كند، آن وقت در آن فضا مي‌تواند استظهار كند، استنباط كند، استخراج كند، نظريه بدهد و بحث او نتيجه دهد؛ ديگر ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ را در قبال همين بيع مصطلح نمي‌گيرد؛ نظير ﴿وَ ذَرُوا الْبَيْعَ﴾ مي‌گيرد و ديگر هر روز سؤال نمي‌كند که در سازه اول، سازه دوم و مسعي که اين‌طور شد مي‌توانيم طواف كنيم يا نمی‌توانيم؟ ديگر در مسئله ربا به اين فكر نيست كه حالا رباي با دولت چطور است؟ رباي دولت از مردم چطور است؟ آيا بانك‌ها دولتي‌ هستند؟ فرق نمي‌كند، چه شخصيت حقيقي و چه شخصي حقوقي، هر چهار قسم مشمول مسئله رباست؛ هم ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ چهار قسم را در بر مي‌گيرد، هم ﴿حَرَّمَ الرِّبا﴾، هم ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾ و هم ﴿يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾ چهار قسم را در بر مي‌گيرد، نهادها اين‌طور هستند.

خدا غريق رحمت كند بعضي از مشايخ ما را! آن روز هنوز اين مسائل مياني مطرح بود، آن مسائل بالايي خيلي طرح نبود؛ يک مسئله مياني اين بود كه در مسئله خيار مجلس اگر كسي در اين شهر نشسته و با كسي كه در شهر ديگر است تلفني دارد معامله مي‌كنند، آيا خيار مجلس هست يا نه؟ گفتند بله هست؛ فرمودند همين كه تلفن را قطع كردند «الْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ يَفْتَرِقَا فَإِذَا افْتَرَقَا فَلَا خِيَارَ بَعْدَ الرِّضَا»[20] که خيار نيست، همين كه تلفن را گذاشتند خيار مجلس آن‌جا ساقط مي‌شود. اين مسئله كه در زمان صدور اين روايات نبود كه اگر كسي در اين شهر با طرف ديگرش در شهر ديگر دارد معامله مي‌كند، مادامي كه تلفن دستشان است، مجلس بيع محفوظ است، خيار مجلس هست و مي‌توانند فسخ كنند، اما وقتي كه تلفن را قطع كردند «فَإِذَا افْتَرَقَا وَجَبَ‌ الْبَيْعُ»؛[21] الآن هم اگر كسي با كسي كه رفته كره مريخ خريد و فروش كرده، مادامي كه اين ارتباط هوايي برقرار است خيار مجلس هست، وقتي که ارتباط قطع شد خيار مجلس نيست. اين دين است، اين جامعيت است و اين جامع‌نگري است؛ حالا ما بگوييم اينها بيعشان درست نيست؟ اگر ما با اين جامعيت وارد شويم مسئله اوراق بهادار وضع خودش را پيدا مي‌كند، مسئله شركت‌ها بحث خاص‌ خودشان را پيدا مي‌كنند، قرض ملي و انواع و اقسام بانك‌ها وضعشان را پيدا مي‌كنند؛ خطوط كلي فقه مشخص است، اينها را با خطوط كلي فقه مي‌سنجند، هر چه مطابق بود مي‌پذيرند و مطابق نبود نمي‌پذيرند؛ در چنين فضاي بازي كه نقشه جامع مشخص شد، وجود مبارك پيغمبر فرمود: «شَرُّ الْمَكَاسِبِ كَسْبُ الرِّبَا‌»،[22] چون اين «مَحق» مي‌كند ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾، براي اينكه خود ربا هم يك چيزي را «مَحق» مي‌كند، اينكه در آيه فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾، اين كيفر است. چرا خدا ربا را محو و «مَحق» مي‌كند؟ براي اينكه مردم خيال مي‌كنند ربا «رَبوَة» است، «رَبوَة»؛ يعني برجستگي و ترقي ﴿كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ﴾؛[23] زميني كه برجسته است، هر آفتابي كه مي‌تابد اول برای اوست و هر باراني كه مي‌بارد اول برای اوست، در اين آيه فرمود اگر يك درخت و باغي در يك جاي برجسته باشد كه نه سايه است، نه مانعي از آفتاب هست، نه مانعي از باران است، اين رشد مي‌كند ﴿كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ﴾ که اين را مي‌گويند «رَبوَة»؛ خيلي‌ها هم خيال مي‌كنند ربا برجستگي است. در دين به ما فرمودند كه اين گودال است، منتها شما رفتيد ته گودال و اين گودال را كه چاه است، مناره مي‌بينيد «مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ‌ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِي الرِّبَا»،[24] «رُطمه»؛ يعني همين گودال، «رُطام» مي‌گويند «توحل الحمار»؛ يعني در گل مانده خيال نكن اين «رَبوَة» است، اين رطام است. اينكه فرمود خدا اين را محو مي‌كند، براي اينكه حرام است. چرا خدا اين كار را مي‌كند؟ در روايات آمده است كه اين دين را محو مي‌كند، همان طوري كه قياس دين را محو مي‌كند «إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ‌»[25] که اگر قياس به جاي اهل بيت بخواهد بنشيند دين را از بين مي‌برد، ربا دين را محو مي‌كند و چون چنين چيزي است، خدا هم ربا را محو مي‌كند. پس اين‌جا ربا مفعول است در آن روايت ربا فاعل، ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾، چرا؟ از حضرت سؤال مي‌كنند كه چرا ربا را خدا محو مي‌كند فرمود: «رِبًا يَمْحَقُ الدِّينَ»، اين روايات را حتماً ملاحظه فرموديد. وسائل جلد هجدهم صفحه 117 به بعد اين باب اول كه باب تحريم رباست، مسئله «يمحق» را ذكر كرده است. روايت هفت اين است كه «﴿يَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا وَ يُرْبِي الصَّدَقٰاتِ﴾ وَ قَدْ أَرَی مَنْ يَأْكُلُ الرِّبَا يَرْبُو مَالُهُ فَقَالَ أَيُّ مَحْقٍ أَمْحَقُ مِنْ دِرْهَمٍ رِبًا يَمْحَقُ الدِّينَ وَ إِنْ تَابَ مِنْهُ ذَهَبَ مَالُهُ وَ افْتَقَرَ»[26] و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود كه: «أَخْبَثُ الْمَكَاسِبِ كَسْبُ الرِّبَا».[27]

خدا مرحوم ابن بابويه قمي را غريق رحمت كند! ايشان در آخر من لا يحضره الفقيه بحثي دارد و مي‌گويد كلمات موجزي كه قبل از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) احدي اين كلمات را نگفت که اين چند كلمه را جمع كرده است. «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً»،[28] «الْآنَ حَمِيَ الْوَطِيسُ‌»[29] اين چند جمله است كه قبل از وجود مبارك پيامبر احدي اين حرف را نزد. اين جمله هم از كلماتي است كه مرحوم صدوق دارد «وَ مِنْ أَلْفَاظِ رَسُولِ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الْمُوجَزَةِ الَّتِي لَمْ يُسْبَقْ إِلَيْهَا‌» اين جمله است: «شَرُّ الْمَكَاسِبِ كَسْبُ الرِّبَا‌» که هيچ‌كسي قبلاً اين حرف را نزده بود؛ جاهليت كه گرفتار ربا بود. بنابراين ما در اين فضا الآن مي‌خواهيم وارد بحث شويم؛ حالا در انواع معاملات ـ به خواست خدا ـ ما سه بحث داريم كه اينها به عنوان جامع بايد روشن شود تا ـ ان‌شاء‌الله ـ بعد وارد بحث اصلي شويم. خطوط كلي اين نقشه و اين خطوط كلي و جامع و كمربندي‌هاي شهر مشخص شود كه معاملات چند قسم است، نقل و انتقالات چند قسم است، اينها كمربندي‌هاي شهر هستند، وقتي محدوده و كمربندي شهر مشخص شد آن‌گاه كوي و برزنش مشخص مي‌شود، آدم مي‌تواند خانه بسازد و در آن راه پيدا كند و ديگر اين‌چنين نيست كه اين‌جا فوراً بگويند بافت فرسوده است.


[1] شرايع الاسلام، المحقق الحلی، ج2، ص37.
[6] هداية الأمة إلى أحكام الأئمة، الشيخ الحرالعاملی، ج5، ص315‌. «وَ رُوِيَ: تَرْكُ الِاسْتِلَامِ عِنْدَ الزِّحَامِ».
[8] سوره قيامت، آيه25.
[9] سوره قيامت، آيه 24 و 25.
[16] کتاب الخلل فی الصلاة، السيدروح الله الخمينی، ص139.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo