درس خارج فقه آیت الله جوادی
93/01/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:احکام ربا/ اقسام ربا/_
مبحث ربا كه جزء مباحث رسمی كتاب بيع است و متأسفانه در مكاسب مرحوم شيخ نيامده و در نوشتههاي مرحوم محقق در شرايع و غير شرايع مبسوطاً آمده، به دو قسم تقسيم شده است: رباي در بيع و رباي در قرض که رباي در قرض را در كتاب قرض و رباي در بيع را در كتاب بيع مطرح ميكنند. در اين جلساتي كه گذشت روشن شد كه در هر مبحثي كه انسان وارد ميشود حتماً بايد نقشه جامع آن مبحث را بداند، وگرنه ممكن است مطلبي را تصويب كند و بعد از مدت كوتاهي همان مطلب به صورت يك بافت فرسوده در بيايد. همانطور كه اداره يک شهر بدون نقشه جامع ممكن نيست، اداره كشور بدون نقشه جامع ممكن نيست و اداره اين پنج قاره براي سازمان ملل بدون نقشه جامع ممكن نيست، ورود و خروج در هر بحث اگر بخواهد عالمانه باشد بايد كه نقشه جامع آن مشخص باشد.
در جريان مسئله ربا اصولي كه تاكنون گذشت هر كدام ميتواند يا اينچنين بود كه يك جلسه را به خود اختصاص دهد، اين است كه «المال ما هو؟» اين ثابت شد كه طبق آيه سوره «نساء» و آيات ديگر مال قوام يك ملت است كه فرمود: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِياماً﴾؛[1] ملتي كه جيبش خالي است، كيفش خالي است و دستش خالي است، قدرت مقاومت نخواهد داشت.
اصل و عنصر دوم اين بود كه چون اين مطلب خيلي مهم است قرآن كريم هم به بركات وجودش اشاره كرده است، هم به خطرات و سيئات و سلبش اشاره كرده است؛ فرمود اگر کسی و ملتي دستش پُر باشد قدرت مقاومت دارد و قيام نيز مقدور اوست و اگر ملتي جيب و كيفش خالي باشد، اين فقير است؛ نفرمود فاقد است و مال ندارد، فرمود فقير است و فقير به معناي گدا نيست، فقير به معناي كسي كه مال ندارد نيست، فقير به معناي كسي است كه ستون فقرات او شكسته است، چون كسي كه جيبش خالي است، دستش خالي است، مالي ندارد و قدرت مقاومت ندارد از اين جهت به او گفتند فقير وگرنه مسكين كه به معناي گدا نيست، مسكين يعني زمينگير؛ كسي و ملتي كه دست و جيبش خالي است و قدرت حركت ندارد، از اين جهت به او ميگويند مسكين که ديگر «سَكَن» است و قدرت حركت ندارد؛ اين اصل دوم بود كه يكي از جلسات را به خود اختصاص داد كه البته بايد چند جلسه در اين زمينه بحث ميشد.
اصل سوم اين است كه ميبينيد قرآن كريم مسئله فرهنگ و اخلاق را با اقتصاد دوخت. اين كلمه «املاق» در چند جاي قرآن آمده ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾ که يکجا دارد ﴿نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّاكُمْ﴾[2] و يکجا دارد ﴿نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيّاهُمْ﴾،[3] يك جا مخاطب را مقدم بر غايب داشت يك جا بر عكس كه هر دو نكته خاص خود را دارند. فرمود: ﴿خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾، «املاق» كه به معناي فقر نيست؛ لغويين كه نه لغوي در حد منجد، آنها كه به «فقه اللغة» آشنا هستند ميگويند آدم فقير، كسي كه جيبش خالي است، دستش خالي است، چون اهل تملّق است به او گفتند «املاق». شما ميخواهيد ملت دستش خالي باشد، جيبش خالي باشد، در برابر ديگران كُرنش نكند و تملّق نداشته باشد چنين نيست. غالب اين كشورهايي كه متملّق هستند به خاطر اين است که دستشان خالي است؛ فرمود: ﴿خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾، اين هم اصل و عنصر سوم.
اصل چهارم و عنصر چهارم كه در اوايل هم بحث شد اين است حالا كه مال به منزله ستون فقرات است و به منزل خوني است كه بايد در تمام رگها جاري باشد و اگر اين خون به دست كسي و به جايی که ميبايست برسد نرسيد اين كمرشكسته است و اين فقير به معناي مفعول است، حادثه كمرشكن «فاقرة الظهر» كمر او را شكسته است يا زبان او را به چاپلوسي باز كرده است و به انتقاد صحيح بسته است، اين خون بايد در تمام رگهاي بدن جامعه جاري باشد، فرمود: ﴿كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اْلأَغْنِياءِ مِنْكُمْ﴾؛[4] الآن دو مكتب رسمي اقتصاد در عالم هست: يكي مكتب كاپيتال غرب و يكي هم مكتب سوسيال كمونيستي كه شرق را اداره ميكرد؛ چه در مكتب كاپيتال غرب و چه در سوسيال شرق، مال دست يك گروه مخصوص است يا روي نظام سرمايهداري مال در دست آن يك درصد است و نود درصد عملاً برای غرب است يا دولت سالاري است كه نظام سوسيال شرق است. ثروت در كشورهاي كمونيستي كم نيست، اما از دولتي به دولتي منتقل میشود، اما در دست ملت نيست؛ چه دولت سالاري شرق و چه سرمايهسالاري غرب، اين ميشود ﴿دُولَةً بَيْنَ اْلأَغْنِياءِ مِنْكُمْ﴾. در سوره «حشر» فرمود ما مقررات مالي را طرزي تنظيم كرديم كه مبادا اين در يك منحني خاص دور بزند ﴿كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اْلأَغْنِياءِ مِنْكُمْ﴾، اين يك خوني است كه بايد در تمام اين رگهاي 360 درجه جريان داشته باشد تا كسي فلج نشود، البته هر كسي بنا بر استعداد خود؛ مثل اينكه حوزههاي علميه و دانشگاهها براي همه باز است، بعضيها استعداد كمتر دارند و بعضيها بيشتري دارند و جاي گِلِه هم نيست، اما اگر در اثر فقر و فلاكت كسي نتواند درس بخواند جاي انتقاد است. بنابراين ﴿كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اْلأَغْنِياءِ مِنْكُمْ﴾ که اين اصول و عناصر چهارگانه به منزله چهارپايه براي نقشه جامع اقتصاد هست.
در خلال اين عناصر چهارگانه يك مطلب مهم و اخلاقي و انساني ديگر هم گذشت و آن اين بود كه بر فرض ما موفق بشويم اقتصاد مقاومتي درست كنيم، اما اقتصاد كرامتي را هم بايد درست كرد. اقتصاد مقاومتي يعني كسي جيبش خالي نباشد، پيش زن و بچهاش خجل نباشد و زندگي او تأمين باشد، اما اقتصاد كرامتي اين است كه آبرويش محفوظ باشد و مزدور كسي نباشد. دين كه نگفته مردم را اطعام كنيد، دين گفت اقتصادي نداشته باشيد كه مردم شكم آنها سير شود، فرمود هم شكم آنها سير شود و هم شرف آنها تأمين شود. رواياتي كه دارد مزدوري منهي است كه اين بزرگان فقه جمعاً «بين النصوص» اين روايات نهي را بر تنزيه حمل كردند همين است. مكروه است كه انسان اجير كسي شود، روزيِ مزدورانه، روزيِ كرامتي نيست ولو مقاومتي باشد؛ اين بحث البته در كتاب اجاره مبسوطاً گذشت و الآن در صدد آن بحث نيستيم؛ ولي فقط به عنوان نمونه بيان می شود كه شما بايد مراجعه بفرماييد، اين باب اجاره كه انسان خود را بر ديگري اجير كند مكروه است كه روزيِ مزدوري بخورد. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در جلد نوزدهم وسائل، طبع موسسه آل البيت(عليهم السلام)، صفحه 103 اين باب را نقل كرد «بَابُ كَرَاهَةِ إِجَارَةِ الْإِنْسَانِ نَفْسَهُ مُدَّةً» که انسان مزدور كسي شود مكروه است. اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دست كارگري را بوسيد، دست مزدور را نبوسيد؛ آن شخص يا دامدار يا كشاورزی بود که براي خود كار ميكرد؛ بله، اين دست بوسيدن دارد، اما كسي آن عُرضه را نداشته باشد يا او را وادار كنند كه قدرت توليد نداشته باشد، تعاوني او را تضعيف كنند، وام به او ندهند و او مجبور باشد که مزدور ديگري شود، مطلب ديگر است. «بَابُ كَرَاهَةِ إِجَارَةِ الْإِنْسَانِ نَفْسَهُ مُدَّةً وَ عَدَمِ تَحْرِيمِهَا»، اجاره دادن حرام نيست، پس چرا اين را ميگويد؟ براي اينكه روايات دو طايفه است: يك طايفه نهي كرده و يك طايفه تجويز كرده است که اين نهي را حمل بر كراهت كردند و گفتند به دليل اينكه وجود مبارك موساي كليم براي شعيب اجير شد، ساير ادلّه داريم و اجاره داريم و ﴿أُجُورَهُنَّ﴾ داريم و مانند آن که «جمعاً بين النصوص» اين روايات ناهيه را بر كراهت حمل كردند. «وَ عَدَمِ تَحْرِيمِهَا فَإِنْ فَعَلَ فَمَا أَصَابَ فَهُوَ لِلْمُسْتَأْجِرِ»؛ اگر كسي اجير و مزدور كسي شد، تمام درآمد او برای آن مستأجر است. مستأجر دو قسم است: يك وقت كسي خانه يا وسيله نقليه را اجاره ميكند که آن شخص ميشود مستأجِر، يك وقت خود را اجير و مزدور ديگري كند که آن ديگري ميشود مستأجِر و اين ميشود موجر و اجير. اين «آجر نفسه فصار اجيراً»؛ آن كارفرما مستأجر است و اين شخص اجير و موجر است که تمام درآمد برای اوست.
برهان مسئله هم همين روايتي است كه مرحوم كليني بيان فرمودند: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ(عليه السلام) يَقُولُ مَنْ آجَرَ نَفْسَهُ فَقَدْ حَظَرَ عَلَى نَفْسِهِ الرِّزْقَ»[5] كسي كه مزدور مردم شد روزي خود را بست، محظور و ممنوع كرد، چون همه درآمد او برای ديگري است؛ اين ديگر قدرت ابتكار ندارد، قدرت توليد ندارد، رشد نميكند، براي اينكه ميداند هر چه كه كرده برای كارفرماست. پس بر فرض اقتصاد مقاومتي را تأمين كرده باشيم، بايد اقتصاد كرامتي را هم تأمين كنيم، چون نظام اسلامي خاصيت آن همين است كه كسي محتاج نباشد، يك؛ كسي كم حيثيت نباشد، اين دو؛ جامعهای باشد که جامعه با كرامت اداره شود. اين ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾[6] اگر در شئون فقهي و اخلاقي ظهور نكند كه ﴿كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾ به صورت يك اصل ذهني باقی ميماند. اين ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾؛ يعني طوري من جامعه را اداره ميكنم كه با كرامت اداره شود، با اكرام اداره شود و نه با اطعام. شما مهمان را كه پذيرايي ميكنيد و به او اطعام ميكنيد، يك ميوه به دست او ميدهيد يا يك ظرف ميوه را در حضور او ميآوريد؟ فرق اساسي انسان و حيوان در بخشهاي مهم يكي همين است كه او اطعام ميخواهد و اين اكرام ميخواهد. پس اقتصاد مقاومتيِ آميخته با اقتصاد كرامتي در برنامههاي ديني ماست.
مطلب بعدي آن است كه ـ اين هم جزء عناصر اصلي مسائل اقتصاد است ـ مال كه جابهجا ميشود يك وقت است كه بدون عوض است و يك وقت است که با عوض؛ در عوضها هم گاهي مالكها جابهجا ميشوند و ملك جابهجا نميشود، گاهي نه ملك و نه مالك جابهجا ميشوند؛ ولي كار جابهجا ميشود، اين اقسام چهارگانه در خطوط كلي اقتصاد ما هست: قسم اول آن است كه مال از جايي به جايي بدون عوض برود که مثل هبه است، هبه اينطور است. كسي كه مالي را به ديگري ميبخشد، اين عوض ندارد؛ هبه غير معوضه همين است، اين يك قسم. قسم ديگر اين است كه مال از جايي به جايي ميرود؛ ولي خلأ و جاي آن را مال ديگر پر ميكند که اين همان معاوضه است. اين معاوضه را به صورت عام و به عنوان نماد از آن به بيع ياد ميكنند كه ﴿وَ ذَرُوا الْبَيْعَ﴾[7] از همين قبيل است؛ ﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾[8] از اين قبيل است و مانند آن. يك وقت بهطور تفصيل كتاب بيع داريم، اجاره داريم، عقد مصالحه و مضاربه و مزارعه و مساقات و مغارسه و عقود ديگر هست كه همه اينها از سنخ نقل مال به جاي ديگر در قبال عوض است؛ حالا اقسام چهارگانه زير اين مجموعه است، يك وقت عيني به عيني عوض ميشود که در بيع ممكن است اينطور باشد، چه اينكه گاهي ممكن است عين به يك بهايي تبديل شود؛ مثل اينكه آدم كالايي را ميفروشد و پول آن را ميگيرد، اما يك وقت كالا را ميفروشد و در قبال آن كالا ميگيرد كه بيع ربوي در اين قسم است كه انسان گندم دهد گندم بگيرد، جو دهد جو بگيرد که با وحدت جنس و عدم تفاضل اين معامله حلال ميشود و با وحدت جنس و تفاضل ربا ميشود. پس گاهي عين است در قبال منفعت، گاهي عين است در قبال عين، گاهي منفعت است در مقابل منفعت؛ مثل اينكه منفعت اين خانه يا منفعت اين وسيله نقليه را اجاره ميدهند، در قبال يك منفعت ديگري كه از مستأجر بگيرد. يك وقت است منفعت است در مقابل عين؛ مثل اينكه خانه را اجاره ميدهد و در قبال آن يك عين ميگيرد، پس گاهي عين در مقابل عين است و گاهي عين در مقابل منفعت، گاهي منفعت در مقابل منفعت است و گاهي منفعت در قبال عين، اين اقسام چهارگانه ممضا است. حالا در خصوص بيع گفتند كه مبيع نبايد منفعت باشد، مطلب ديگر است؛ ولي بالأخره عين مبيع است و ثمن يا عين است يا منفعت. اين اقسام جزء معاملات تعويضي است. اينكه ميبينيد در تعريف بيع گفتند، بيع تمليك در مقابل تمليك نيست براي همين جهت است كه در بيع، مال در مقابل مال است، نه فعل در مقابل فعل؛ قسم اول كه مقابل نداشت كه هبه بود؛ قسم دوم كه مقابل دارد مال در مقابل مال است، تبديل مال به مال ديگر، جابهجايي مال است كه مبيع در مقابل ثمن و ثمن در مقابل مبيع است؛ قسم سوم آن است كه مال جابهجا ميشود، اما مال در مقابل مال نيست، فعل در مقابل فعل است.
مستحضريد هبه دو قسم است: يك هبه معمول كه عوض ندارد و يك هبه معوضه فرق جوهري هبه معوضه با بيع چيست؟ كسي كتابي را هبه ميكند و در قبال آن كتاب ديگر يا كتابي را هبه ميكند ديگری هم مال هبه ميكند، فرشي را هبه ميكند و او هم چيز ديگر هبه ميكند، اين هبه معوضه از هر دو طرف مال جابهجا شده، اما اين بيع نيست، احكام بيع را ندارد، يك عقد جايز است، عقد لازم نيست و مانند آن يا بعضي از مواردش که ممكن است به لزوم برسد. فرق جوهري هبه معوضه با بيع اين است كه در بيع مال در مقابل مال است؛ ولي در هبه معوضه فعل در مقابل فعل است، هبه در مقابل هبه است، نه موهوب در مقابل موهوب؛ تو ببخش من هم ميبخشم، من ميبخشم تو هم ببخش که اين بخششها در مقابل هم هستند نه بخشودهها. فرق اساسي هبه معوضه با بيع اين است كه در بيع، كالا و بهاي كالا مقابل هم هستند؛ ولي در هبه معوضه، فعلها در مقابل هم میباشند، بخشودن در مقابل بخشودن است، فعل در مقابل فعل است؛ اين قسم سوم و قسم چهارم هم كه بارها گذشت اين است كه مال به حسب ظاهر جابهجا شد؛ ولي در باطن مال جابهجا نشد، مال سر جاي خود محفوظ است و مالكها جابهجا شدند که ارث از همين قبيل است؛ در ارث اگر مالي از مورّث به ورثه برسد اينطور نيست كه مال منتقل شده باشد، براي اينكه مالك تا زنده است كه مال را به كسي نداد و وقتي هم كه مُرد عامل انتقال وجود ندارد، چه كسي اين مال را منتقل كرد؟ اما شارع مقدس فرمود اين مال سر جاي خود محفوظ است و اين مال جابهجا نشده است. آن مالك كه مُرد مالك ديگر به جاي او مينشيند، قبلاً اضافه ملكي بين اين مال و آن شخص ميت بود، الآن اضافه ملكي بين اين مال و وارث اوست. در ارث مال منتقل نميشود، مالك عوض ميشود و به جاي ديگري مينشيند، براي اينكه مال را چه كسي منتقل كرده است؟ مالك مال تا زنده بود كه منتقل نكرد و بعد هم كه مُرده قدرت نقل ندارد؛ لذا ميگويند در ارث مالك به جاي مالك مينشيند، نه ملك جابهجا شود؛ اين اقسام چهارگانه نقل و انتقال از نظر ملكي و آن هم اقسام چهارگانه تعويض که اين هم جزء خطوط كلي نقشه جامع اقتصاد خواهد بود.
پرسش: انتقال مال ؟پاسخ: او را شارع مقدس فرمود مُرده است، همسر او هم از او جدا ميشود؛ اين مرده و همسر او عدّه وفات ميگيرد، اين به منزله آن است. در وقف اينطور است و وقف شبيه مسئله ارث است. واقف وقتي مالي را وقف ميكند، خود ملك كه «تحبيس الاصل» است از جايي به جايي منتقل نميشود؛ اما «تسبيل الثمره» منافع و درآمد اين ملك جابهجا ميشود؛ وقتي گفت كه درآمد اين باغ برای اين خانواده است «نسلاً بعد النسل» تا طبقه اول هست، منافع اين باغ در اختيار طبقه اول است؛ وقتي طبقه اول منقرض شد، طبقه دوم به جاي طبقه اول مينشيند، نه اينكه درآمد اين باغ از آنها به اين شخص منتقل شده باشد، ارث نيست؛ برابر آن اصل اولي كه جعل شده است، متعلق به طبقات ترتيبي اين خانواده است که آن وقت بطن بعدي به جاي بطن قبلي مينشيند، اين شبيه ارث است از اين جهت كه مالك به جاي مالك مينشيند؛ منتها در ارث مالك عين و منفعت است، در اينجا فقط مالك منفعت. اين بنا بر اين است كه طبقات يكي پس از ديگري جاي يكديگر را پُر كنند، اما اگر هر طبقهاي مِلك را از آن واقف اصلي تلقي كند آن يك راه خاص خود را دارد كه شبيه هبه خواهد بود؛ آن قبلي شبيه ارث است، نه ارث و اين شبيه هبه است نه هبه.
حالا اين مسئله ربا در خطوط كلي، چه در مسئله قرض و چه در مسئله بيع؛ اينها به عنوان نقشه جامع اقتصاد ديني خواهد بود. در جريان رباي در قرض كه ـ انشاءالله ـ به بحث قرض كه رسيديم بايد معلوم شود، در اين خسارت تأخير تأديه، يك وقت است كسي مالي را قرض كرده از بانك بدون سود، وقتي مالي را قرض كرده چه شخصيت حقيقي باشد يا حقوقي باشد، چه نهاد باشد، يك شخصيت حقيقي باشد چه بانك باشد چه افراد باشد موقعي كه زمان آن رسيد بر او واجب عيني است كه دهد و حتي گفتند اول وقت نميتواند نماز خود را بخواند و بر او واجب است كه برود دَين را اَدا كند و بعد برود نماز خود را بخواند. اگر دَين مُطالَب دارد و آن دائن طلب كرده است، اين شخص حق ندارد نماز خود را اول وقت بخواند، براي اينكه آن واجب مضيّق است و اين واجب موسّع و بايد برود آن واجب مضيّق را اَدا كند و بعد به موسّع برسد، مگر اينكه آخر وقت باشد و فرصت نداشته باشد، پس بر او واجب است كه برود دَين خود را اَدا كند؛ اين در صورتي است كه مقروض باشد، يك؛ قرض او هم براساس اصول اسلامي بدون ربا باشد، دو و اين شخص هم در سررسيد متمكّن از تأديه باشد، سه؛ اما اگر كسي نداشت يا مريض بود، اين ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ﴾[9] بر او پرداخت واجب نيست، چون ندارد؛ براي طلبكار مطالبه حرام است، اينكه ندارد شما فرصت بدهيد. بله يك وقت كسي ميخواهد مال مردم را ندهد و بهانه درست ميكند، اينكه موضوعاً خارج است، اما اگر ندارد چه؟ بر طلبكار واجب است كه به او مهلت دهد و منتظر باشد تا او به مال دسترسی پيدا كند. در چنين فاز و فضايي بيايند قرار بگذارند كه اگر تأخير شده است اين مقدار را به عنوان جريمه بپردازد، اين شرط خلاف شرع است.
آن كسي كه عمداً مال مردم را نخواهد بدهد، كار معصيتی كرده است و طلبكار ميتواند به محكمه مراجعه كند و او را به زندان ببرد، بله چون بر او دين واجب كرده كه شما وقتي كه بدهكار و مديون هستی، حق نداري نمازت را اول وقت بخواني، حق نداري مسافرت بكني و بايد مال مردم را بپردازي، اما اگر كسي در اثر فشارهايي كه روي يك كشور آمده ـ در داخل يا خارج ـ او قدرت تأديه نداشت، چون قدرت تأديه نداشت كسي اين را وادار كند يا از او امضا بگيرد كه اگر من نپرداختم دوازده درصد يا كمتر و بيشتر به عنوان خسارت تأخير بپردازم؛ «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[10] كه مشرّع نيست؛ نذر مشرع نيست، عهد مشرع نيست، سوگند مشرع نيست. ما چيزي را كه حرام است بخواهيم با نذر يمين شرط حلال كنيم، هيچكدام از اينها شريعت را به همراه ندارند، همه اينها براي الزام مسائل مشروع هستند؛ چيزي كه جايز است، مستحب است و بنا بر اينكه رجحان در بعضيها معتبر باشد راجح است، چيزي كه نزد شريعت راجح است با نذر يا عهد و مانند آن واجب شود و با شرط لازم ميشود ولو رجحان هم نداشته باشد، اما اگر چيزي ندارد بر طلبكار واجب است كه مهلت دهد؛ آن وقت نه طلبكار حق دارد كه او را وادار كند بر چنين تعهدي و نه او ميتواند چنين تعهدي را امضا كند ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ﴾. حالا البته بحث ربا ـ انشاءالله ـ در بخش و مقام دوم كه رباي در قرض است مطرح ميشود، فعلاً بايد به مناسبت كتاب بيع در بحث بيع ربوي بحث ميكنيم.
پرسش: اين ﴿فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ﴾ ناظر به امر استحبابی نيست؟
پاسخ: نه، بخشي از اينها كه اخلاق را ـ وعده هم همينطور است ـ بردند به منزله كسي كه ندارد چه کسی را شما مجبور كنيد؟ چه چيزی را شما ميخواهيد بگيريد؟ مستثنيات دَين كه گرفتن آن حرام است میخواهيد خانه او را بگيريد؟ فرش زير پاي او را بگيريد؟ چه چيزی را ميخواهيد بگيريد؟
پرسش: بانکها اگر بخواهند اين شرايط را ؟
پاسخ: سرّش اين است كه از اين طرف هم بايد قدرت توليد داد، وام مشروع داد، جلوي راه توليد و هنر و فنآوري را باز كرد و از آن طرف هم گفت اين كار را بكن. فرمود شما اين كار را بكنيد من تأمين ميكنم، فرمود شما اينكه دست جامعه را زنبور ربا زد و اين جامعه ورم كرد و كاخ چند طبقه شده، اين ورم است و اين چاقي نيست، اين نمو نيست، «استثمن ذا ورم»؛ يك وقت است جوان است بدنسازي ميكند و رشد ميكند، اين نمو است که اقطار سهگانه او همسان رشد ميكند، اما يك وقت است كه يك ميانسال است شكم كرده و اين چاق شده كه بدون بيماري نيست؛ يك وقت زنبور دست كسي را زده و ورم كرده، اين آماس است و نمو نيست، اين از مثلهاي معروف عرب است كه «استثمن ذا ورم»؛ فرمود ربا ورم كردن و آماس مالي است در جامعه که با يك سوزن حل ميشود ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾،[11] ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾؛[12] فرمود شما اين مالهايي را كه ميخواهيد بگيريد، بالأخره ميخواهيد جايي صرف بكنيد که من جلوي آن را ميگيرم ﴿وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا في أَمْوالِ النّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللّهِ﴾[13] از اين طرف هم ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾، از امام سؤال كردند چرا «يمحق»؟ فرمود: «مِنْ دِرْهَمٍ رِبًا يَمْحَقُ الدِّينَ»،[14] اين در روايات ربا هست که فرمود چون ربا با دين سازگار نيست. ما خيال میكنيم مردم دفعتاً به طرف جاي ديگر ميروند، اينطور نيست. اينكه اصرار اسلام اين است كه شرف مردم و آبروي مردم و كرامت مردم را حفظ كنيد، براي همين است. قبل از فرار رضاخان كارخانهها تا حدودي رونق داشت و كارگرها براساس مزدوري كار ميكردند، ميدانيد مزدور ديگر تمام درآمدهاي او را صاحبكار ميبرد و همين كه شهريور 1320 هجري شمسي شد و در اثر آمدن متفقين، رضاخان مجبور شد فرار كند و اين كشور گرفتار هرج و مرج شد، غالب شهرهايي كه كارخانه در آن دائر بود حزب توده در كمترين فرصت اينها را گرفت که با سه چهار تا تبليغات لنين و استالين حاكم شدند ـ شهرهاي كارگري اينطور بود ـ طولي نكشيد كه حزب توده گرفت. كارگري كه عمري بدون كرامت زندگي كرد، يك حادثه كه به وجود بيايد رهبر او استالين و لنين خواهند بود. سال 27 و 28 بود كه ما تهران تحصيل ميكرديم سالمرگ لنين يا استالين بود كه راهپيمايي عظيمي در همين توپخانه تهران به عنوان اجلال و گراميداشت لنين يا استالين راه انداختند. آذربايجان كه از نظر نقشه جزء ايران بود، وگرنه جزء ايران نبود؛ هم غلام يحيي و هم پيشهوري تبريز و اردبيل را به طرف خاك شوروي برده بودند. خدا مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني را غريق رحمت كند و حشر او با انبيا و اوليا باشد! آذربايجان را آقا سيد ابوالحسن اصفهاني نجات داد. وقتي راديو اعلام كرد كه مرجع تقليد شيعيان آقا سيد ابوالحسن اصفهاني در نجف رحلت كرد آن عِرق ديني اين مسلمانهاي آذربايجان شرقي حركت كرد، از خانهها بيرون آمدند، مغازهها را بستند، سيل راه افتاد در تبريز که همان روز پيشهوري مجبور شد از تبريز فرار كند و به شوروي برود، بالأخره دين جان يك مملكت را نجات داد؛ سربازان آن روز هنوز در زنجان بودند كه تبريز را مردم آزاد كردند؛ اين مرجعيت است، اين دين است، اين عقيده است؛ هر خطري براي ايران پيش آمد دين آن را حفظ كرد. اين تاريخ آذربايجان را بخوانيد، اين غلام يحيي در اردبيل و اين پيشهوري در تبريز اينها بودند. علما كه خانهنشين شدند، تكيهها و حسينيهها و مساجد كه بسته بود، حزب توده «فعّال ما يشاء» بودند. در شمال ما اين قائمشهر كارخانه نساجي داشت، چالوس كارخانه نساجي داشت به خاطر اين دو بخش تودهايهاي فراوان كل شمال را قبضه كرده بودند و بهشهر هم از يك طرف ديگر چنين بود. جمعيتي كه با مزدوري زندگي كند در روز مبادا جواب نميدهد، مگر آنکه عِرق اصيل ديني اينها را كسي احيا كند.
غرض اين است كه مردم را با اكرام و با اقتصاد مقاومتي و كرامتي بايد اداره كرد و دين اين راه را پيشنهاد داده است و راه حل آن هم همين است فرمود چه ميخواهيد بياييد برداريد؟ آن سرمايهدارهاي اصلي كه دارند ربا ميگيرند، اين كارمندان بانك هم كه «إِنَّ اللَّهَ إِذَا حَرَّمَ شَيْئاً حَرَّمَ ثَمَنَهُ»[15] اگر كار حرام باشد حقوق هم حرام است، آدم عمري كار كند با حقوق حرام؟ با حيله و با اين فاكتورسازيها! وقتي آدم چيزي را ميداند كه نميتواند عمداً خداي ناكرده خود را فريب دهد. اين ﴿يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ مَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ﴾[16] همين است، ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾[17] همين است، دقيقتر از ﴿وَ مَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ﴾، ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾ است؛ ما يك نفس مسوّله داريم تا آن را نشناسيم که چه بلايي به جان ماست و چه فتنهاي به جان ماست، خدا ميداند اين نفس مسوّله چه ميكند. بعدها وقتي «اماره بالسوء» شد معلوم ميشود که چه كار ميكند، اما آنقدر روانكاو است، آنقدر روانشناس است، آنقدر دروندان و درونبين است كه تمام ريزهكاريهاي ما را - كه ما به چه علاقمنديم - به صورت سند تنظيم ميكند، كد بندي ميكند و نظريه ميدهد، يك؛ بعد تمام آشغالها و زبالههاي حرام و باطل را جمعآوري ميكند، دو؛ همه آنها را پشت اين تابلو قرار ميدهد، سه؛ يك زر ورقي از آنچه كه خواسته ماست روي آنها ميكشد، چهار؛ اين را جلوي ما معرفي ميكند، پنج؛ ما هم اين را قبول ميكنيم، شش؛ در گودال نفس مسوّله ميافتيم؛ اين برادر كشي يا برادر به چاه انداختن برای نفس مسوّله بود، وجود مبارك يعقوب فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾؛ شما نميدانيد در درونتان چه كساني كار كردند؟ سامري مگر آدم تحصيل كرده نبود؟ مگر آدم كوچكي بود؟ اين هم در پيشگاه موسي كليم(سلام الله عليه) عرض كرد: ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾ تسويل نفس، غير از «اماره بالسوء» است. «اماره بالسوء» معلوم است، وقتي كه انسان را امر ميكند به بدي، آدم ميداند اين كار بد است؛ ولي خود را گرفتار ميبيند؛ اما درون خود را تا آدم را نشناسد گرفتار میشود. اكثر مطالعه مردان الهي در معرفت نفس بود كه با من اين دشمن دروني دارد چه كار ميكند؟ از كجا دارد ميگيرد؟ كجا موضع گرفته؟ چه چيزهايي را دارد جمع ميكند؟ اين «سوّلت» يا يوسف را به چاه مياندازد يا سامري را به راه مياندازد، هر دو برای نفس مسوّله بود که در درون همه ما هم هست. بنابراين اگر كسي كار حرام دارد ميكند حقوق او هم حرام است.
خدا سيدنا الاستاد امام را غريق رحمت كند! آن روز كه فتوای ايشان را خوانديد در همين كتاب مكاسب بيع که «بالصراحه» فرمودند: اين حيلهها مشكل را حل نميكند.[18] بنابراين ما اگر باور كرديم خدا را ـ مشكل ما همين اين است ـ فرمود شما ربا نگيريد من تأمين ميكنم و اگر ربا گرفتيد من بساط را به هم ميزنم، ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾ كه به اين معنا نيست كه من رباخوار را در قيامت جهنم ميبر،م آن ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾[19] است و آن عذاب اليم است و مانند آن که آيات ديگر است، اما اين ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾؛ يعني من در دنيا نميگذارم ترقی کني، اين مربوط به دنياست عذاب آخرت كه آيات ديگر دارد. بالأخره به جايي نميرسد، اقتصاد ربوي به جايي نميرسد، حيله ربوي به جايي نميرسد؛ برويد اين وام را بدهيد تا مردم توليد كنند، زمينها را شناسايي كنند، آماده كنند تا لااقل ـ علوفه ديگر انرژي هستهاي نيست ـ علوفه را تأمين كنيد كه لبنيات گران نشود، گوشت گران نشود، اين علوفه و علف را از تركيه نياوريد. اين همه زمينها بيكار را تسطيح كنيد که نه كود ميخواهد و نه سم، فقط عُرضه ميخواهد. اين را تسطيح كنيد و بدهيد به كشاورزها، به اين جوانهاي بيكار بدهيد، بدهيد توليد كنند و تأمين ميكنند؛ لبنيات فراوان، گوشت فراوان و روزي مردم فراوان. فرمود شما يك مقدار راه برويد، ذات اقدس الهي همه روزيهاي شما را تأمين ميكند. بنابراين وارد بحث رباي بيعي يا رباي قرضي شدن، بدون اينكه آن نقشه جامع اقتصاد را آدم بداند، اين بافت فرسوده تحويل دادن است. مال مشخص است که چيست، فقر يعني چه، املاق يعني چه، فقير به چه كسي ميگويند، «مملق» به چه كسي ميگويند و غني به چه كسي ميگويند و مانند آن، که ـ انشاءالله ـ اميدواريم اين نظام با همه بركاتي كه دارد همچنان محفوظ بماند.