< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

93/02/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:احکام ربا/ حکم وضعی و تکلیفی ربا/_

يكي از مسائل مربوط به ربا اين بود كه بعد از اينكه روشن شد ربا تكليفاً حرام است، يك و وضعاً داد و ستد آن باطل است، دو و به رباي بيعي و معاملاتي ـ به معناي اعم از بيع و رباي قرضي ـ تقسيم شد، سه; حالا اگر كسي بخواهد درمان كند و خودش بخواهد راه حل را بيابد و عمل كند يا اگر بخواهد در محكمه قضا داوري كند، حكم حقوقي آن چيست؟ حكم فقهي آن مشخص شد كه تكليفاً حرام و وضعاً باطل است؛ اما اين مسئله حقوقي را اگر خودشان بخواهند حل كنند يا محكمه بخواهد حل كند، راه حل‌ آن چيست؟

اشاره شد كه اين زير مجموعه قاعده «كلٌّ ما» نه «كلَّما»؛ «كلُّ ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده»[1] است و چون در رباي معاملي و بيعي اگر اين معامله صحيح بود ضمان داشت، منتها ضمان معاوضي و اكنون كه فاسد است ضمان دارد به ضمان «يد»؛ معناي ضمان يد هم معنای آن اين است كه اگر عين آن شيء موجود است كه بايد بپردازد و اگر عين آن موجود نيست، اگر مثلي است مثل را بايد بپردازد و اگر قيمي است قيمت آن را بايد بپردازد. اين كار حقوقي است كه خودشان مي‌خواهند حل كنند؛ يعني بعد از عبور از آن دو مقطعِ حكم فقهي كه تكليفاً حرام و وضعاً باطل، حكم حقوقي‌ آن ضمان است، منتها ضمان «يد» نه ضمان معاوضه، لكن آيا در صورتي كه طرفين عالِم يا جاهل باشند حكم حقوقي فرق مي‌كند يا نه؟

حكم الهي در همه احكامِ علم و جهل يكسان است، منتها عقاب الهي كه مسئله كلامي است فرق مي‌كند؛ اگر كسي عالِم بود معذّب مي‌شود، اگر جاهل مقصّر بود معذّب مي‌شود، اگر جاهل قاصر بود عذاب نيست. پس از نظر مسئله كلامي كه فعلاً محل بحث ما نيست بين علم و جهل يا تقصير و قصور فرق است؛ ولي از نظر مسئله فقهي بين علم و جهل در مسئله حكم وضعي فرقي نيست، چه او بداند و چه نداند اين كار حرام است، چه بداند و چه نداند باعث نقل و انتقال نمي‌شود؛ حالا او معصيت كرده يا نكرده، بين عالِم و بين مقصّر با قاصر خيلي فرق است. پس فعلاً از نظر مسئله كلامي بحث نيست كه چه كسي معذّب است يا چه كسي معذّب نيست؟ بحث فقهي آن هم که گذشت، عمده مسئله حقوقي بود و در مسئله حقوقي معلوم شد كه اين‌جا ضامن است؛ منتها حالا بحث مي‌شود كه آيا علم و جهل در مسئله حقوقي يكسان است يا نه؟ خدا مرحوم صاحب جواهر و همچنين شيخ انصاري و ساير بزرگان را غريق رحمت كند! اين‌گونه از افراد نادر فقهي تلاش مي‌كردند كه مسئله را باز كنند تا از مسئله قاعده‌ای به دست بيايد كه ديگر اختصاصي به يك فرد نداشته باشد و چون نوبت به قاعده «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» رسيد يا به «كل ما لا يضمن بصحيحه لا يضمن بفاسده» رسيد، مسئله ربا نظير مسئله خريد و فروشِ اموال مسروقه، نظير خريد و فروش اموال قاچاق، نظير خريد و فروش مواد مخدّر همه اينها مشمول اين قاعده است؛ حالا اگر كسي عالماً عامداً اين كار را انجام داده باشد، در آن‌جا سخن از رباست كه بعضي گفتند آن زياده حرام و باطل است؛ ولي در اين‌گونه از موارد كه اموال مسروقه است و در ميداني رفته كه مي‌داند همه يا اكثري قريب به اتفاق اموال اين‌جا، اموال مسروقه است يا كسي كه آشنای به اين سارقان است اين اموال را دارد مي‌خرد، اين معامله صحيح نيست و اگر صحيح بود ضمان معاوضي داشت، الآن كه باطل است ضمان «يد» دارد، مثل و قيمت بايد بدهد تا اين‌جا مسئله روشن است، اما اگر كسي اموال مسروقه را مي‌خرد يا ماده قاچاقي مي‌خرد يا مواد مخدره مي‌خرد يا معاملات ربوي را انجام می‌دهد، اگر خود رباگير عالم باشد كه حكم آن گذشته و روشن است و بخشي هم شايد مانده باشد كه بايد بازگو كنيم و آن هم گفته شد; حالا ربا دهنده اگر عالم بود حكم آن چيست؟ اين كسي كه ربا مي‌دهد حالا يا محتاج است يا مي‌خواهد سود بيشتري ببرد، حكم او چيست؟ حكم تكليفي آن كه حرمت است و فرق نمي‌كند؛ منتها حالا او معصيت كرده يا نكرده و معذّب مي‌شود حكم كلامي است كه بين عالم و جاهل قاصر و جاهل مقصر فرق است، از نظر مسئله كلامي فرق است و از نظر مسئله حكم فقهي اين كار حرام است و براي همه هم حرام است؛ منتها حالا «رُفِعَ عَن اُمّتي ... ما لا يَعلَمون»[2] يا «ما اضطُرُّه»[3] ممكن است شامل حال آن شود؛ ولي اگر عالم و عامد بود كه دارد معامله ربوي مي‌كند و قمار مي‌كند يا خريد و فروش خمر مي‌كند يا كرايه مي‌دهد و وسيله نقليه اين كالاهاي حرام را فراهم مي‌كند يا مواد مخدر را جابجا مي‌كند يا اموال مسروقه را جابجا مي‌كند، فرق نمي‌كند چه در خريد و فروش، چه اجاره و چه جعاله همه اينها جزء مقبوضات به عقد فاسد يا به ايقاع فاسد است. اگر كسي عالماً عامداً وارد مسئله‌اي شد كه ربا بدهد نه ربا بگيرد، اولاً اين معامله حرام است و ثانياً باطل هم هست، آيا آن رباگير ضامن است و بايد پول او را به او برگردانند يا نه؟ اين اگر جاهل بود، حكم حقوقي آن اين است كه بايد برگرداند، او چون مي‌دانست كه اين رباست و ربا مي‌خواهد بگيرد يا ربا را شارع مقدس حرام كرده، اينكه جاهل باشد از نظر حقوقي فرق مي‌كند; وقتي عالم باشد كه معامله باطل است، اگر ربا گيرنده مال اين ربا دهنده را گرفت و مصرف كرد، چيزي بدهكار نيست؛ چرا؟ براي اينكه اين ربا دهنده مي‌داند اين معامله گذشته از حرمت فاسد هم هست، وقتي فاسد است عالماً عامداً مال خودش را در دره ريخته، براي اينكه تلف كرد. قمارباز مگر مي‌تواند بگويد كه مال من را برگردانيد؟! اگر عين مال موجود باشد بله، اما اگر عين مال موجود نيست او گرفته تلف كرده اين طلبي ندارد، براي اينكه شما خودت عمداً تلف كردي. كسي كه اموال مسروقه را مي‌خرد، اگر عين مال موجود باشد بله مي‌تواند از نظر حقوقي مطالبه كند; اما وقتي كه سارق اين كالا را فروخت و اين شخص هم مي‌دانست كه اين مسروقه است به او پول داد، پول داد يعني پولش را ريخت در دره چه مطالبه‌اي دارد؟! سفيه يعني همين، ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ﴾[4] همين است. يك آدم سفيه وقتي كالاي مسروقه، شراب، مواد مخدر و قاچاقي مي‌خرد; يعني پولش را در درّه ريخته، اين چه طلبي از كسي دارد; بله اگر عين مال موجود باشد حق دارد برگرداند، اما وقتي تلف شد نمي‌تواند بگويد كه «ما لا يضمن بصحيحه لا يضمن بفاسده» يا «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده»، اين ضمان نيست، شما خودتان خواستيد. قاعده «ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» مستند آن قاعده «يد» و امثال «يد» بود در اين موارد كه شما مال خود را در درّه ريختيد از كسي طلب نداريد.

پرسش:؟پاسخ: نه عين مال كه تلف نشد، عين مال موجود است ملك كسي نشد؛ مثل اينكه ريختي در درّه مي‌تواند بگيرد، مال اوست؛ ريخت در دريا و مي‌تواند بگيرد، اما به منزله اعدام كه نيست، اما وقتي در دسترس اوست برای اوست و مال كه با انداختن كه از ملكيت بيرون نمي‌رود. در پايين درّه انداخت و يك كسي هم پايين درّه است مي‌گويد آقا مالم افتاده بياور حق اوست، اما به منزله آتش زدن كه نيست، عين مال موجود است و برای اوست، صرف القاء كه باعث سقوط ماليت نمي‌شود، اما وقتي او تلف كرده چه طلبي دارد.

بنابراين اگر رباگير مال مردم را گرفته و عين مال موجود است بايد بپردازد، عين مال موجود نيست «يضمن بفاسده» بضمان «يد»، الا و لابد بايد بدهكار باشد، وظيفه رباگير اين است; اما ربا دهنده حق مطالبه ندارد، اگر او داد، داد و اگر نداد شما چه حق مطالبه داريد؟! شما مالتان را عالماً عامداً بر خلاف دستور شريعت ريختي در درّه چه طلبي داري؟

پرسش:؟پاسخ: نه، براي اينكه كسي كه مي‌داند اموال مسروقه مال او نيست و عالماً عامداً دارد اقدام مي‌كند، بله! اگر عين موجود باشد مال خودش است؛ اما اگر سارق گرفت و مصرف كرد، مصرف كرده است، اينجا سارق معصيت كرده که غصب كرده است؛ هم مال قبلي را غصب كرده و هم مال بعدي را غصب كرده که در قيامت معذّب است؛ اما اين چه طلبي دارد؟ اگر كسي عمداً كاغذ اين اسكناس را پاره كند، او مال خودش را تلف كرد و كسي ضامن نيست. اينكه رفته در ميدان و مي‌داند كه اكثري مردم اينجا اموال مسروقه و موتورهاي سرقتي را دارند مي‌فروشند و او هم مي‌خرد، اگر پول را داد و همان وقت يك كسي آمد و پول را از جيب فروشنده گرفت بله، مال اوست؛ اما اگر او رفت و مصرف كرد، اين مال حرمتي ندارد، چون خود مالك اقدام به هتك مال خودش كرده است.

پرسش: ؟پاسخ: حالا ممكن است كه تعاقب ايدي باشد و عين مال تا ده دست برگردد و موجود باشد، اگر عين مال موجود باشد حکم همين است. در مسئله «علي اليد»، مي‌شود «علي اليدين» و «علي الايادي»؛ تعاقب ايدي را كه توجه كرديد گاهي ممكن است كه مال زيد را عمرو بدزدد، در دست عمرو باشد بكر بدزدد، در دست بكر را خالد بدزدد که اين تعاقب ايدي است و ضامن است، مالباخته مي‌تواند به هر كدام از اينها مراجعه كند؛ اگر به قبلي مراجعه كرد او حق مراجعه به بعدي را ندارد؛ اگر به بعدي مراجعه كرد آن بعدي حق مراجعه به قبلي را دارد; ولي در هر صورت در تعاقب ايدي، او حق مراجعه به كل صاحبان ايادي غصبي را دارد.

پرسش:؟پاسخ: الآن هم همان حرف است؛ اگر عين مال موجود است هر جا باشد بايد به صاحبش برگردد؛ اما اگر عين تلف شد، در ذمه آن تلف كننده چيزي نيست، براي اينكه اين تلف كننده و اين سارق كه مال را گرفته، مثل درّه است و اين شخص عمداً مال خودش را در درّه ريخته و هتك كرده است؛ كسي كه عالمِ عامد است به اينكه اين موتور غصبي است سرقتي است و به او دارد پول مي‌دهد; يعني پولش را در درّه ريخته، اين مال محترم نيست؛ مال مسلماني محترم است كه حرمت مالش را داشته باشد. بله، عين مال اگ موجود باشد ولو با تعاقب ايدي، مال مالك است؛ اما وقتي عين مال تلف شد او حق مراجعه ندارد.

پرسش:؟پاسخ: ارزش قائم به مال است و وقتي مال نباشد؛ مثلاً اين اسكناس اگر دين باشد که در ذمه است، بله ذمه جاي تلف نيست؛ اما ذمه اينها مشغول نمي‌شود؛ ولی اگر عين مال بود، عين مال يك ماليتي را هم به همراه دارد که آن ماليت قائم به اين عين است، وقتي عين رخت بربست ماليتي هم در كار نيست.

پرسش: ؟پاسخ: نه، سارق كه معذّب است و دو عذاب دارد: يكي اينكه مال صاحب موتور را غصب كرد و يكي اينکه پول او را گرفته، پس عذاب مضاعف دارد.

پرسش:؟پاسخ: دو تا حرف است؛ اگر اين شخص عالِم باشد، محكمه حقوقي ممكن است كه چون مدّعي عموم است حقّ ملت را از او بگيرد; ولي اين شخصِ شاكي حقّ شكايت ندارد، براي اينكه محكمه به او مي‌گويد تو كه عالماً عامداً مي‌دانستي اين موتور سرقتي است چرا رفتي خريدي؟ تو پولت را هدر دادي و حق نداري درباره اين پول حرف بزني! من كه مدّعي عموم‌ هستم مي‌توانم از باب حقّ ملت از او بگيرم.

بنابراين اگر رباگير عالِم عامد باشد حكم فقهي آن مشخص است، اول; حكم كلامي آن مشخص است، سوم; اين وسط‌ كه حكم حقوقي است، بايد بپردازد و ضامن است و برابر بحث‌هايي كه در روزهاي اخير مي‌شد: «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» او ضامن است، ضمان يد دارد نه ضمان معاوضه و بايد بپردازد؛ اما ربادهنده؛ يعنی اين كسي كه آمده و با اين رباگير معامله ربوي كرده، پول خودش را داده به يك كسي و مي‌داند که اين كار باطل است؛ وقتي مي‌داند باطل است و اقدام كرده يعني چه؟ يعني من مالم را در درّه ريختم.

پرسش: ؟پاسخ: بله، هيچ گران‌خرينی هم حاضر نيست، هيچ مغبونی هم حاضر نيست؛ اما رضا و طيب نفس دروني آن در حدّ رضاي معاملي نيست، بلکه در حدّ رضاي معاملي با طيب نفس اقدام كرده؛ منتها يك كراهت مستتري دارد كه خوشش نمي‌آيد؛ اما حالا وضع قيمت اين ‌طور است، مثل اينكه گران شد و ناچار است بخرد؛ اما وقتي كه از حيطه اضطرار و اختيارش بيرون رفته مطلب ديگری است كه برابر حديث «ما اضطره» است كه او مختار نبود و اصلاً معامله باطل است; ولي او عالماً عامداً، مثل اينها كه عمداً مي‌آيند براي افزايش سود در بانك‌ها اين كار را دارند انجام مي‌دهند، شما وقتي مي‌داني اين معامله باطل است و به حدّ آن ضرورتي نرسيده كه «رفع ما اضطره» شامل حالش شود كه اكل ميته هم جايز است، وقتي به آنجا نرسيدي و مي‌داني معامله باطل است، مثل آن است كه داري اموال مسروقه را مي‌خري، مثل اينكه مواد مخدّر مي‌خري، مثل اينکه مال قاچاق مي‌خري، مثل اينكه قمار مي‌كني؛ اگر عين مال موجود است بله، حقّ شماست؛ اما وقتی عين مال موجود نيست شما چه مطالبه‌اي داريد؟

پرسش:؟پاسخ: آن وقت مدعي عموم مال صاحب مال را به آنها مي‌دهد و او را هم تنبيه مي‌كند و چند روزی هم او را زندان مي‌برد كه چرا اين كار را كردي؟ چون تو هم معاقبي، براي اينكه امر به معروف و نهي از منكر است و زندان براي دو طرف است، او را با بردن به زندان و يك ماه در زندان نگاه داشتن، او پولش را مي‌دهد؛ اما مدعي العموم اين كار را هم مي‌كند، اگر «مدعي العموم» است مدعي عموم است، مدعي شريعت هم هست.

پرسش:؟پاسخ: برای حفظ نظم است؛ آن كسي كه ربا نگرفت او هم مي‌تواند برود شكايت كند که شما جامعه را به صورت بانك ربوي درآورديد! در اين جهت فرقي بين ربادهنده و اشخاص ديگر نيست، براي اينكه شما جامعه را به اين صورت درآورديد!

بنابراين اين شخصي كه ربا داد، ممكن است مالش را به او بدهند، اما بعد از تنبيه و دو سه ماه در زندان ماندن كه تو چرا اين كار را كردي و بر خلاف شريعت عمل كردي؟ تو و امثال تو رباخوار را رباخوار كرديد! بانك ربوي را رونق داديد! اين مدّعي عمومِ شريعت است كه صاحب شريعت است و او در يك نظام اسلامي اولاً و بالذات مدّعي شريعت است و حكم زمين مانده را دستگاه‌هاي قضايي به عنوان «مدعي العموم» بايد انجام بدهند.

بنابراين حكم فقهي‌ آن مشخص است؛ حكم كلامي‌ كه فصل سوم بوده و محل بحث نيست مشخص است؛ صبغه حقوقي‌ هم اين است که اموال مسروقه همين طور است، كالاي قاچاق همين طور است، كالاي مواد مخدّر همين طور است، اموال سرقتي همين طور است، رباخوار و بانك‌هاي ربوي هم همين طور است که اگر كسي عالماً عامداً بداند که اين معامله باطل است و پولش را داده يعني چه؟ يعني من هيچ حرمتي براي اين پول قائل نيستم، در درّه ريختم؛ اگر كسي از ته درّه درآورده باشد و به من داد، بله مال من است؛ اما اگر مصرف كرد، من که از كسي طلبي ندارم! حالا دستگاه شريعت و دستگاه عموم اگر براي حفظ نظم يك كاری انجام دهد، از يك طرف آن مال را ممكن است از سارق و غاصب بگيرد، از طرفي به اين شخص بدهد و چند ماه هم او را زندان ببرد كه چرا خلاف شرع كردي؟ اين عصاره بحث‌ها در مقام اول بود.

در مقام ثاني بحث كه نصاً چه كار بايد كرد؟ نظر شريف عده‌اي از بزرگان(رضوان الله عليهم) اين است كه در جريان ربا اگر رباگير آن زايد را برگرداند كافي است و لازم نيست اصل «مزيد عليه» را برگرداند[5] ؛ يعني مثلاً اگر دو مثقال طلا فروخت به دو مثقال و نيم، آن نيم مثقال را بايد برگرداند يا دو كيلو طلا فروخت به دو كيلو نيم، آن نيم كيلو را بايد برگرداند.

نقد اين بزرگان بعدي اين است كه شما که فتوا مي‌دهيد كل معامله باطل است، اگر كل معامله باطل است كل معامله مقبوض به عقد فاسد خواهد بود و اگر كل معامله مقبوض به عقد باشد كل معامله را شخص ضامن است چرا بايد ردّ بكند؟ شايد نظر آنها به همين آيه مباركه باشد كه ﴿وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ﴾[6] . اين هم قابل استثنا نيست كه مثلاً آدم بگويد كسي اموال مسروقه را بخرد، ولي به قيمت متعادلش مال اوست و آن زائدش را بايد برگرداند، اصلاً كل معامله باطل است; شايد محمل اين آيه اين باشد كه اگر كسي توبه كرد ﴿وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ﴾، براي اين است كه معادلش را كه دارد؛ مثلاً او دو كيلو طلا داد و دو كيلو و نيم گرفت، چرا آن رباگير نيم كيلو را بايد برگرداند و بقيه را برنگرداند؟ براي اينكه معادل آن كه دو كيلوی ديگر باشد را اين شخص دارد، از اين جهت است كه مي‌گويند لازم نيست اين را برگرداند، وگرنه راه فقهي ندارد؛ اگر كل معامله باطل است «كما هو الحق»، بايد كل معامله را برگرداند. «هذا تمام الكلام» در اين مسئله; حالا ـ ان‌شاء‌الله ـ وارد مسئله بعد بشويم.

چون روز چهارشنبه است مقداري هم بحث‌هايي كه براي همه ما نافع‌تر است ذكر بكنيم. ذات اقدس الهي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را براي اهداف فراوان مبعوث فرمود که يكي‌ اين است مبيّن آيات قرآن باشد: ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ﴾[7] ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[8] ؛ براي شما انزال است، براي مردم تنزيل است، ما اين كتاب را براي مردم نازل كرديم، براي شما هم نازل كرديم؛ منتها حرف ما به مردم رسيد و به شما هم رسيد، حرف ما به وسيله فرشته‌ها به شما رسيد و به وسيله شما به مردم رسيد، شما هم رسول ما هستيد فرق نمي‌كند؛ رسول خدا گاهي فرشته است گاهي انسان، ما هم با رسول الله با مردم حرف زديم، ما كه از راه عادي حرف نزديم؛ لذا مردم مخاطب خدا هستند: ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ﴾، ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾؛ ما با مردم حرف زديم، مردم مخاطب ما هستند، كتاب را براي مردم نازل كرديم و نه تنها براي مردم، به سوي مردم نازل كرديم؛ ما با فرستاده معصوم حرفمان را به مردم رسانديم؛ منتها آن فرستاده‌اي كه حرف ما را به شما رساند فرشته است، آن فرستاده‌اي كه حرف ما را به مردم رساند توي پيغمبر هستي. پس ما به وسيله رسول خدا، حرف خدا را شنيده‌ايم، اينكه واعظ نيست كه يك بشر عادي باشد و براي ما آيات بخواند!

بنابراين آياتي كه به دست ما رسيده است، ما منتها اليه سير اين آيات هستيم، كلام خداست و به ما رسيده است، با ما حرف زده است، براي ما فرستاده است و پيك آن هم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است: ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ﴾، ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾.

اينكه گفته مي‌شود وقتی ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ می‌گوييد مستحب است «لبيك»[9] بگوييد، ناظر به همين قسمت‌هاست؛ اما وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تنها رسول نيست، مثل فرشته‌ها كه رسول‌اند; البته كل يا بخش عظيمي از اينها را وجود مبارك پيغمبر بلاواسطه تلقّي كرده است؛ ولي ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾[10] ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾[11] اينها هم هست و هيچ هم منافات ندارد كه وجود مبارك پيغمبر، هم از راه فرشته‌ها شنيده باشد هم بلاواسطه؛ اما فرمود فرشته‌ها نيامدند که اين حرف‌ها را به شما برسانند و براي شما تفسير كنند، شما احتياجي به تفسير فرشته‌ها نداريد؛ اما مردم احتياج به تفسير شما دارند: ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ﴾ ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾.

بخش وسيعي از تفسيرها را كساني كه با روايات اهل‌بيت آشنا هستند مي‌فهمند، مطابق با قواعد عربي و ادبي و اينها هم هست؛ منتها اين قواعد ادبي ابزار كار است تا ائمه(عليهم السلام) اين معارف را به مردم منتقل كنند; ولي بعضي از نكات است كه قواعد عربي توان آن را ندارد كه اين بار را بكشد! اين را اگر معصوم نگفته باشد آدم باور نمي‌كند; ولي وقتي معصوم فرمود، معلوم مي‌شود اين بار را اين لفظ مي‌تواند بكشد؛ فرمود: ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ﴾ ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾؛ يكي از چيزهايي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي ما بيان كرده و در كتاب فريقين هم هست و در كتاب‌هاي اخلاقي خيلي از دو گروه هست، اين است كه اين كلمه «احسان» در قرآن كريم كم نيست: ﴿إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾[12] ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ﴾[13] ؛ ما «احسان» را برابر محاوره فرهنگي خودمان و برابر محاوره فرهنگي عرب زبان‌ها به اين معاني كه الآن ياد مي‌شود ياد داريم؛ «احسن»; يعني «فعل فعلاً حسناً»؛ كسي كار خوبي مي‌كند، يك; دوم اينكه «احسن» يعني «فعل فعلاً حسناً بالقياس الي الغير»؛ مشكل ديگري را حل كرده و به او وام قرض الحسنه داده، قضاي حاجت او را به عهده گرفته، او احسان كرده; يعني براي ديگري كار خيری انجام داده، اين دو معنا را مي‌فهميم.

اما معنايي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين حديث براي «احسان» ذكر كرده، اين براي ما قابل فهم نيست اگر روايت نگفته باشد: ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾ ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ﴾؛ از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند كه «الاحسان ما هو؟» آنها كه مي‌گويند «الاحسان ما هو؟» آن معناي اول و دوم را كه مي‌دانند! اين «زدني بياناً زدني بياناً»، خدا غريق رحمت كند سيدنا الاستاد را که اولين بار ايشان نقل كردند، در تفسير نورالثقلين ذيل همين آيه ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ هست; راوي سؤال مي‌كند كه «نون» چيست؟ «قلم» چيست؟ حضرت مي‌فرمايد كه مثلاً دو نهر در بهشت هستند؛ بعد عرض مي‌كنند كه «زدني بياناً»! فرمود: اينها دو فرشته‌اند؛ چند تا سؤال مي‌كند و بعد عرض مي‌كند «زدني بياناً»! فرمود بلند شو يك عده دارند مي‌آيند و من ديگر بيش از اين نمي‌توانم بگويم[14] ؛ اگر محفل آنها امن بود و بيگانه‌ها نمي‌آمدند، آنها اَسرار فراواني داشتند. حتماً اين حديث نوراني را در كتاب شريف نورالثقلين ذيل آيه ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ ملاحظه كنيد، ببينيد كه ائمه(عليهم السلام) اگر فرصت مي‌داشتند و زبان و محفلشان باز بود خيلي از معارف را مي‌گفتند. كسي از ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ نمي‌فهمد كه اينها فرشته‌اند! «نون» يك فرشته است، «قلم» يك فرشته است؛ نه ادبيات اين را مي‌گويد، نه كتاب لغت اين را مي‌گويد.

اينجا از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال شده است كه «احسان» چيست؟ فرمود: «الاحسان ان تعبد الله كأنك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك»[15] ؛ غالباً اين عبادت را در نماز پياده مي‌كنند، براي اينكه آن ركن دين است و درست است؛ اما حضرت نفرمود «الاحسان ان تصلي لله كأنك تراه»، بلکه فرمود: «ان تعبد الله»؛ عبادت خدا در همه شئون هست؛ در نماز، روزه، حج، عمره، زكات، خمس، صوم و اعتكاف هست، در بسياري از مسائل هست، فرمود: عبادت خدا اين است كه طرزي خدا را عبادت كني كه گويا او را مي‌بيني. اگر امام ما فرمود: «مَا كُنتُ اَعبُدُ رَبّاً لَم اَرَهُ»[16] ، انسان كه مأموم اين امام است بايد نزديك شود؛ اگر او «أنّ» گفت ما لااقل «كأن» بگوييم؛ فرمود: عبادت اين است كه «ان تعبد الله كأنك تراه»؛ گويا او را داري مي‌بيني; حالا اگر اين نشد، دومي را از دست نده: «فان لم تكن تراه فانه يراك»؛ بدان كه در مرئي و مَنظر آن حضرت هستي; يعني «علم المراقبه»، پس يا «علم المشاهده» است يا «علم المراقبه» است، جمع آن هم اُولي است؛ يا انسان به مقام مشاهده مي‌رسد يا «كأن» مشاهده مي‌رسد؛ اما در مسئله مراقبه، «كأن» مراقبه نيست، بايد بداني كسي تو را مي‌بيند.

عبادت بايد به آدم آن حسّ مراقبت را بدهد، ما اگر بدانيم كسي ما را دارد مي‌بيند مواظب حرفمان هستيم: «فان لم تكن تراه فانه يراك». اگر «علم المشاهده» نصيب آدم شود، ديگر اين احتياج ندارد که به او بگويند كسي تو را مي‌بيند، معلوم است که دارد مي‌بيند؛ اگر «علم المشاهده» نصيب آدم نشد، «علم المراقبه» نصيب آدم می‌شود که اين در تمام عبادات ما هست. اگر حضرت فرموده باشد كه احسان اين است كه «ان تصلي لله»، بله اين نشان مي‌دهد که حالت صلاة است؛ اما فرمود: «ان تعبد الله»؛ بله، البته نماز ستون اينهاست; لكن همه آن اذكار ما مگر عبادت نيست؟ درس و بحث ما مگر عبادت نيست؟ اگر «مدارسته حسنه» است و اگر «طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ»[17] ، پس همه درس و بحث ما هم عبادت است. فرمود طرزي درس بگو، طرزي درس بخوان، طرزي بحث بكن که «كانه تراه»؛ طرزي درس بگو، طرزي درس بخوان، طرزي بحث بكن كه «فان لم تكن تراه فانه يراك»؛ اگر وضع ما اين بود که با مشاهده بود يا لااقل با مراقبه بود، خيلي بهتر از اينها مي‌توانستيم از علوم اين خاندان استفاده كنيم؛ علوم اينها ريخته است؛ منتها يك عرضه مي‌خواهد که جمع بكنيم؛ اين سيلی كه آمده مگر سيل در بالاي كوه مي‌ماند؟! يا در سينه كوه مي‌ماند؟! مي‌ريزد؛ منتها يك آدم باعرضه مي‌خواهد كه از اين سيل بهره‌برداري كند و به آن راه بدهد؛ فرمود: «يَنحَدِرُ عَنّي السّيل»[18] ؛ اين فيوضات و علوم مثل سيل مي‌ريزد، بگيريد.

ما انتظار داريم كه هر صد سال يا صد و پنجاه سال يك شيخ انصاري پيدا شود، اينها يك آدم‌هاي معمولي بودند، طلبه‌هاي فاضل بودند، اين ‌طور نبود كه امام يا امامزداده باشند! ما تا يك مختصر درس خوانديم، البته بايد نظاممان را ياري كنيم، بعضي‌ها بايد در بخش‌هاي قضايي بروند، در بخش‌هايي كه مربوط به آموزش و پرورش است بروند، در بخش‌هايي كه مربوط به نهاد نمايندگي است بروند، اينها را بايد تأمين كنيم؛ اما ما كه كشاورز هستيم اساس كار ما بذر ما باشد; يعني حوزه اولين رسالتش اين است كه بذر خودش را حفظ كند؛ هر كشاورزي همين طور است، بسياري از شماها با اين اصول كشاورزي آشنا هستيد؛ هر كشاورزي در هنگام خرمن چند تا گوني مي‌آورد، اول بذر خودش را در اين گوني‌ها پُر مي‌كند و مي‌برد در انبار، بعد آذوقه خود را مي‌گيرد و بعد اضافه را مي‌فروشد مي‌گويد اگر من بر فرض از دنيا رفتم، بايد يك بذري باشد كه در آينده بچه‌ها اين را بكارند يا نه؟ اولين كارِ حوزه حفظ بذر است، تهيه استاد، تهيه مراجع بعدي؛ قبلاً وقتي يك مرجعي كه در سنّ نود بود و رحلت مي‌كرد، يك هفت هشت نفري بين هشتاد و نود بودند، يك هفت هشت نفري بين شصت بودند؛ اينها اساس حوزه و اساطين حوزه‌اند، اين است كه اين وضع را كه ما بعد از انقلاب داشتيم، با اينكه در بزرگداشت مرحوم شيخ انصاري به عرض رسيد، شيخ انصاري يك عالِم متوسطي است؛ منتها ما خيلي ضعيف‌ايم. بزرگان كساني‌اند كه نه استاد دارند نه شاگرد، آنها كه هزار سال شرق و غرب در برابر او خضوع مي‌كنند، مثل فارابي، ابن سينا و ابن ميثم اينها كساني‌اند كه نه استاد دارند و نه شاگرد، اين معيار شاخص بودن است؛ بوعلي مي‌گويد كه من بخشي از منطقيات را در پيش ابوعبدالله ناصري خواندم و به آن مسائل مشكل و عميق رسيدم كه مقدور او نيست، خودم نشستم حل كردم و حل كردم؛ فلسفه را بدون استاد ديد، طب را بدون استاد ديد، رياضيات را بدون استاد ديد، نجوم را بدون استاد ديد؛ شاگرد هم نداشت، اين چند سال که درس خوانده كسي نتوانسته كمي نزديك او شود! معيار شاخص بودن كه هزار سال مي‌ماند، اين است كه نه استاد داشته باشي و نه شاگرد؛ اما اينها فراوان نظير دارند. حوزه علميه‌اي نبود كه بوعلي بپروراند، اساتيدي نداشت، كتابخانه‌اي نداشت.

بهمنيار در آن التحصيل مي‌گويد: اگر حوزه علميه‌اي بود، اگر اساتيدي بودند و اگر كتابخانه‌هايي بود، رشد يك چنين آدمي «ادراکه لها فی تلک المدة معجزة» بود؛ بهمنيار خيلي غُدّ است، او اصلاً نام كسي را نمي‌برد، در التحصيل اين حرف را دارد.[19] آنها واقعاً ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾[20] بودند؛ كسي نه استاد داشته باشد و نه شاگرد داشته باشد، كم است؛ اينكه بين شرق و غرب بگويند بوعلي بوعلي و برايش هزاره مي‌گيرند، همين است؛ اما اين بزرگان آدم‌هاي متوسطي‌اند; يعني يك هوش متوسط، يك جدّيت و عرضه خوب، مي‌شود شيخ انصاري و مي‌شود آخوند خراساني؛ اساس كار حوزه بايد اين باشد.

فرمود كه عبادت اين است كه طرزي شما خدا را عبادت كنيد كه گويا مي‌بينيد، يك; نشد به «علم المراقبه» برسيد، دو; اگر ما بدانيم كسي ما را مي‌بيند، مواظب زبان، گفتار، رفتار و وقتمان هستيم. ـ ان‌شاء‌الله ـ ذات اقدس الهي همه شما را مشمول ادعيه زاكيه ولي عصر قرار بدهد!


[19] التحصيل، ص817.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo