درس خارج فقه آیت الله جوادی
93/03/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:شرایط تحقق ربا/ همجنس بودن/_
در روايات باب پنج[1] يك سلسله فروع، كه مورد ابتلاي اصحاب يا مسلمانهاي آن عصر بود و بعد هم فقهاي بعدي(رضوان الله عليهم) از آن فروع، مطالب ديگري را استخراج و مطرح كردند و در اثناي طرح فروع باب پنج، سخن از «اصالة الصحه» به ميان آمده و چند مطلب درباره «اصالة الصحه» طرح شد و ناقص ماند.
اين جلسه را اختصاص ميدهيم به تتميم اين قاعده «اصالة الصحه» تا اگر فرصتي شد، ـ انشاءالله ـ درباره فروع بعدي بحث شود، «اصالة الصحه»اي كه مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) در تبيين فروع باب پنج به آن استشهاد كردند،[2] آن چند عنصر محوري داشت و دارد، عنصر محوري اول او اين بود كه مدرك «اصالة الصحه» چيست؟ روشن شد كه بعضي از اصوليين به اجماع و برخيها هم به بناي عقلا و امضاي صاحب شريعت تمسك كردند. مستحضر هستيد كه اجماع تعبّدي در يك امري كه بناي عقلا و سيره عقلا بر آن است، در معرض ديد شارع است و شارع هم با همان روش، زندگي ميكند، اين بسيار بعيد است، همان بناي عقلا و سيره عقلا با امضاي صاحب شريعت، دليل حجيت «اصالة الصحه» است.
مطلب دوم اين بود كه اين صحّتي كه اصل بر آن است، صحت «عند الفاعل» است يا «عند الحامل» ما اگر شك كرديم كه فلان كاري كه فلان شخص انجام ميدهد صحيح است يا نه؟ حمل میكنيم بر صحيح نزد خود او يا صحيح نزد خود ما، اين هم، چون بازگشت آن به يك امر، مشترك هست آن امر مشترك، معيار است بر صحيح واقعي; منتها در تشخيص صحيح واقعي، ممكن است كه اين دو نظر يكي مخالف ديگري باشد، گاهي هم ممكن است، يكي موافق ديگري باشد، پس معيار حمل بر صحت واقعي است، نه صحت «عند الحامل» يا صحت «عند الفاعل» حامل و فاعل، ممكن است يك نظر يا دو نظر داشته باشند؛ ولي اصل مطلب آن صحت واقعي است.
عنصر محوري سوم، اين بود كه بايد عنوان اين عمل، احراز شود، اگر معاملهاي آنها انجام میدهند، نميدانيم بيع است، اجاره است، صلح است، مضاربه است، حمل بر صحت میكنيم؛ يعني چه بگوييم، اجمالاً دارد يك كار صحيح انجام ميدهند، اينكه اجمالاً آثاري ندارد كه وقتي ميتوانيم برابر «اصالة الصحه» اين كار آنها را حمل بر صحيح كنيم و آثار آن را بار كنيم كه عنوان آن احراز شود و بدانيم دارند، بيع يا اجاره يا عقد ديگر ميكنند.
عنصر محوري چهارم، اين بود كه بايد آن بعد از عمل باشد، در اثناي عمل، اجراي «اصالة الصحه» آسان نيست، البته به همين مناسبت، قاعده «فراغ» و قاعده «تجاوز» كه چه فرق جوهري اينها دارند؟ اينها دو تا قاعده هستند يا يك قاعده؟ مسائلي مطرح شد، اجمال آن اين است كه اگر ما بخواهيم كل اين فعل را حمل بر صحت كنيم بر بيع واقعي؛ مثلاً اين متوقف بر آن است كه اينها از عمل فارغ شده باشند، اگر بخواهيم بگوييم نسبت به اجزاي گذشته؛ مثلاً ايجاب كه جزئي از اجزاي عقد است، اين صحيح واقع شده اجراي «اصالة الصحه» مانعي ندارد كه در اثناي عمل نسبت به صحت اجزاي گذشته ما «اصالة الصحه» جاري كنيم.
عنصر محوري پنجم، آن است كه يك وقت است كه ما در خود عمل شك داريم يك وقت در جزء عمل شك داريم، يك وقت در شرط عمل شك داريم. اگر شك در صحت به استناد شك در جزء باشد يا شرط باشد، آيا در همه موارد اين «اصالة الصحه» جاري هست يا نه؟ ظاهر اين است كه در همه موارد جاري است؛ مثلاً در عقد كه سه فصل رسمي دارد: يك فصل مربوط به عقد است، يك فصل مربوط به عاقد است، يك فصل مربوط به معقود عليه. در فصل عقد، گفتند ايجاب دارد، قبول دارد، ترتيب دارد، موالات دارد، انشا بايد باشد و مانند آن، كه شرايط صحت عقد است. ما اگر در اين معامله به لحاظ عقد شك كرديم كه اين عقد صحيح است يا نه؟ «اصالة الصحه» جاري است، به لحاظ عاقد كه آيا او سفيه بود يا مجنون بود يا به حجر ديگر محجور بود يا نه، عاقل بود، شرايط عاقد را داشت يا نه و همچنين مالك بود يا مَلِك بود، مأذون بود، ميشود «اصالة الصحه» جاري كرد. در «معقود عليه» كه آيا آن حلال بود، حرام بود، پاك بود، آلوده بود، «معقود عليه» شرايط صحت را داشت يا نه؟ «اصالة الصحه» جاري است. پس اگر شك در صحت بيع به لحاظ شك در عقد يا عاقد يا «معقود عليه» باشد، در همه موارد جاري است، چه در بيع، چه در اجاره، چه در موارد ديگر.
عنصر محوري ششم، اين است كه ما يك وقت «اصالة الصحه» درباره كار خود آن شخص، انجام ميدهيم كه بعد میخواهيم، آثار صحت را بر او بار كنيم، يك وقت است، نه كاري را به او ارجاع داديم، ميخواهيم از طرف ما انجام بدهد؛ مثلاً كسي حج انجام ميدهد، عمره انجام ميدهد، ما شك داريم در صحت و فساد او، اين «اصالة الصحه»؛ معناي آن اين است كه اين حج را با شرايط و اجزاء انجام ميدهد، اما ما او را نايب قرار داديم، نميدانيم كه اين حج نيابي او صحيح است يا نه؟ بايد احراز كنيم كه او قصد نيابت كرده، اگر حج «اصالة الصحه» در جريان اصل صحت حج او جاري شود و مسئله استنابه، احراز نشود، ذمّه مستنيب، تبرئه نميشود «اصالة الصحه» به حال او سودمند نيست، شما حالا ثابت كردي كه حج او يا عمره او صحيح است، اما ذمّه خود مستنيب، از كجا تبرئه ميشود، بايد عنوان نيابت را احراز كند. مستنيب اگر عنوان نيابت را احراز كرد، «اصالة الصحه»؛ معناي آن اين است كه حج نيابي را صحيح انجام داد وگرنه اجراي «اصالة الصحه» در حج، در عمره مشكل نيابت مستنيب را حل نميكند، اينكه گفته شد، بايد عنوان احراز شود، عنواني كه به درد اين مجري «اصالة الصحه» بخورد، بايد احراز شود وگرنه متن عمل او بله، حج صحيحي انجام داده، عمره صحيح انجام داده، اما براي چه كسي انجام داده، اين براي مستنيب، كافي نيست، پس مستنيب اگر بخواهد اطمينان پيدا كند كه؛ يعني فراغت ذمه خود را تحصيل كند، نميداند كه اين حجي كه نايب، انجام داد صحيح است يا نه؟ بايد عنوان نيابت را احراز كند؛ يعني بگويد من ميدانم كه او قصد نيابت كرده، نميدانم اين اعمال را درست انجام داده يا نه؟ اينجا «اصالة الصحه» كافي است.
پرسش: اگر شک در نيابت او داشته باشيم«اصالة الصحه» جاری نيست؟
پاسخ: يك وقت است كه او ميگويد بله، مدعي است قول او اماره است، مسلمان است، حالا يا بالأخره ظاهر حال مسلم، اين است كه دروغ نميگويد، اما نميدانيم كه قصد نيابت كرده يا ياد او رفته، آدم عاقل و بالغ و عادلي است؛ ولي نميدانيم قصد نيابت كرده يا ياد او رفته، اينجا «اصالة الصحه» مشكل را حل نميكند، ما بايد احراز كنيم كه او قصد نيابت كرده، اگر خود او گفته قصد نيابت كردم، كافي است، ديگران شاهد بودند كه او دارد، زمزمه ميكند كه قصد نيابت كند، كافي است، اما ما شك داريم كه آيا قصد نيابت كرده يا قصد نيابت نكرده، اين با «اصالة الصحه» مشكل حل نميشود.
عنصر محوري ديگر، اين است كه اين «اصالة الصحه» اماره است يا اصل است؟ مستحضر هستيد كه در شريعت، چيز جديدي به عنوان اماره و اصل نيامده، همه اين ادلهاي كه هست چه اماره چه اصول ـ حالا در اصول يك مقدار تأمل هست ـ امارات و اصول همه آنها در بناي عقلا سابقه دارند، ادلهاي كه در شرع معتبر است، حجت شرعي است، قطع است كه قطع و يقين در بازار عقلا، رواج دارد و حجت عقلاني است و عقلا به عقل اعتماد دارند، طمأنينه و وثوق است كه «لدي العقلاء» حجت است، شرع هم اينچنين است، خبري كه گزارشگرهاي او همه عادل هستند، مورد وثوق است، يک; خبري كه گزارشگرهاي او عادل نيستند؛ ولي همه آنها موثّق هستند، اين دو، خبري كه به سببي از اسباب «موثوق الصدور» است، حالا ولو احراز نشده كه تك تك اين گزارشگرها عادل هستند يا تك تك گزارشگرها موثق هستند؛ ولي طبق علل و شواهدي «موثوق الصدور» بودن اين خبر نزد عقلا ثابت شده است؛ لذا مهمترين دليل حجيت خبر واحد، همان بناي عقلا و امضاي شرع است، مستحضر هستيد كه غالب محققين در اصول اين دو تا آيه را «تجهيزاً للاذهان» ذكر ميكنند و همه آنها ردّ ميكنند، آيه «نبأ»[3] دليل حجيت خبر واحد نيست آيه «نفر»[4] دليل حجيت خبر واحد نيست، بنابراين چيزي در فضاي شريعت باشد كه ابتكاري باشد و مسبوق به عقلا نباشد در اين حجج ياد شده نيست. اگر مسئله شهرت است اگر مسئله اجماع هست، جامعه هم وقتي به اين اتفاق يا شياع در كار است به آن بها ميدهد، اگر چيزي كه همه عقلا حرف آن را ميزنند به آن بها ميدهد، پس يك چيزي كه در فضاي شريعت به عنوان حجّت، تعبدي باشد نيست، بينه اگر هست، عقلا به شهادت شاهد، اكتفا ميكنند، سوگند هم هست، در بناي عقلا، مسئله سوگند، مطرح است، حالا حتي آنهايي كه مشرك هستند به چيزي مستمع به آنها هر چه ميخواهد باشد، آنها كه ملحد هستند به پرچم خودشان قسم ميخورند، اينها كه ملحد هستند به کشور خودشان قسم ميخورند كه امر اعتباري محض است، به خدايي معتقد نيست تا قسم بخورد؛ ولي اصل سوگند، نزد عقلا معتبر است، حالا يا به خاك كشور خود قسم بخورد، يا به تاج و تخت قسم بخورد يا به پرچم قسم بخورد، همين عناوين اوهامي و خيالي، بتپرست يك طور ديگر قسم سوگند ياد ميكند، البته موحّدان قسمهاي آنها مشخص است. غرض اين است كه چيزي در فضاي شريعت باشد كه نوآوري شريعت باشد و مسبوق نباشد در فضاي عقلا نيست.
پرسش: ؟پاسخ: خصوصيات آن اشاره شد كه كم و زياد هست؛ نظير بعضي از مسائل ديگري كه شارع مقدس كم و زياد كرده، حالا سوگندها هم ممكن است كه در مواردي نزد عقلا اگر مهم باشد؛ مثلاً بايد در محضر يك عده باشد كه همه آنها بفهمند، تحديد كردن، كم كردن، زياد كردن، اينها امر نوآوري نيست، نوآوري آن است كه چيزي به عنوان حجّت باشد، شارع مقدس ابتكاراً بگويد فلان چيز حجت است، چنين چيزي نيست، در امارات كه نيست، در اصول، امر عقلايي براي تعبّد راه ندارد كه عقلا متعبّد به يك امري شوند، اين نيست; لكن اصول عمليه درست است، تعبدي است، اما تنها اساس او تعبد نيست، قسمت مهم كاربرد اصول عمليه، رفع حيرت «عند العمل» است. اگر امارهاي بر يك مطلب اقامه شد، آن راهگشاست، اما اگر عقلا امارهاي و طريقي و حجتي نداشتند، متحير بودند، براي رفع حيرت چه ميكنند، همين طور دست روي دست هم ميگذارند؟ يا ولو به قرعه هم كه شد، مشكل خود آنها را حل ميكنند، قرعه، هيچ كاشفيتي ندارد. يا ميگويند در تعيين هيأت امنا آن كسي كه سن او بزرگتر است رئيس سنّي، فراهم ميكنند كه اين هم معيار نيست، بعضي از موارد ميدانند كه بالأخره اين رئيس سنّي، فاقد مديريت است؛ ولي براي اينكه مشكل آنها فعلاً حلّ شود يك رئيس سنّي تعيين ميكنند. راههاي اينچنيني كه صبغه كاشفيت ندارد، متمم كشف در آن نيست؛ ولي براي رفع حيرت «عند العمل» است دارند، قرعه از مصاديقي است كه نزد عقلا رايج بود. پس اينچنين نيست كه عقلا، چون تعبّد ندارند، اصل نداشته باشند، اصل عملي درست است كه امر تعبدي است، صبغه كاشفيت ندارد؛ ولي در بازار عقلا هم اينگونه از اصول رونق دارد كه براي رفع تحيّر، كارهايي انجام ميدهند، قرعه از همين قبيل است، نميشود گفت مگر بناي عقلا يك اصل غير امارهاي دارند، بله، دارند. بنابراين اين بحث راه دارد كه مسئله «اصالة الصحه» آيا اماره است يا نه؟
اگر دليل «اصالة الصحه» اجماع باشد، برخي از بزرگان اصول گفتند كه سخني ناصواب است، قدر متيقن آن همين اجماع دليل لبّي است، قدر متيقن آن اين است كه آثار شرعيه بار است، لوازم عقليه بار نيست. اما اگر بناي عقلا دليل آن بود سيره عقلا دليل آن بود كه شارع مقدس امضا كرده است «كما هو الظاهر»، ممكن است صبغه اماريت داشته باشد; لكن احراز نشده كه نزد عقلا اين به عنوان كاشف بودن است، ظاهر حال مسلم يا ظاهر حال عاقل، صبغه كشف داشتن است، يا نه براي رفع حيرت «عند العمل» است البته؛ نظير «اصالة الطهاره، اصالة الحل» كه اصل محض باشد كه براي رفع حيرت باشد، نيست به عنوان اصل محرز هست؛ نظير قرعه نيست، چون قرعه قبلاً ملاحظه فرموديد كه در دو مورد جاي قرعه است: يكي در آن جريان درهم بدئي كه واقعي دارد منتها مشكوك است، يكي اينكه ميخواهي كسي را به عنوان عضو يا به عنوان رئيس انتخاب كنند، هيچ واقعيتي هم ندارد پنج نفر هستند، يكي ميخواهد رئيس شود و سنّ اينها فرض كنيد مساوي هم است كه كسي بزرگتر از ديگري نيست، اينجا ميگويند، قرعه ميزنيم به نام هر كس افتاد او رئيس باشد، واقعيتي ندارد كه قرعه كاشف آن باشد، اين فقط براي رفع حيرت «عند العمل» است. در بحثهاي شريعت ما هم همين طور است، اينكه بخواهند بگويند حتماً قرعه «لكشف واقع» است اينچنين نيست، البته در بعضي از موارد جهت كشف واقع است؛ ولي در موارد ديگر براي رفع حيرت «عند العمل» است.
سرّ اينكه ميگويند اصل عملي لوازم عقلي آن حجت نيست، البته اول كسي كه اين حرف را زده است، خيلي خردمندانه سخن گفت. راز آن اين است كه اماره از واقع خبر ميدهد، يك; وقتي از واقع خبر داد لوازم و ملزومات و ملازمات، همه حجت ميشود، اين دو؛ لذا اگر چيزي با اماره ثابت شد، مثل روايت كه اماره است، همه لوازم شرعي و عقلي او نقلي و عقلي او حجت است. اما اگر براي رفع حيرت «عند العمل» باشد به چه مناسبت شما لوازم عقلي او را بر او بار ميكنيد؟ اينكه از واقع خبر نميدهد. اگر انفكاك ملزوم از لازم محال است «كما هو الحق» در صورتي كه شما ملزوم را ثابت كنيد اينكه ملزوم را ثابت نميكند، اين ميگويد كه «عند الشك» براي رفع حيرت اين كار را بكن همين! بعد هم اگر معلوم شد خلاف است دست خود را بشوي! اينكه نميگويد كه اين طاهر است تا شما بگوييد با آن ميشود نماز خواند، با آن ميشود كارهاي «مشروط الطهاره» را انجام داد. اصل عملي به هيچ وجه كاري به واقع ندارد، چون كاري به واقع ندارد و براي رفع حيرت «عند العمل» است؛ لذا لوازم و ملزومات و ملازمات آن حجت نيست، هر اثر شرعي كه دارد، بار است، اما لازم عقلي آن حجت نيست، بر خلاف اماره، اماره ميگويد كه اين شيء واقعاً اين است، وقتي واقع براي شما ثابت شد، لوازم عقلي آن هم همراه آن هست؛ لذا امارات لوازم حجت است، اصول، لوازم آن حجت نيست، اين «اصالة الصحه»، «لدي العقلاء» درست است كه ثابت نشده كه اين؛ نظير خبر «موثوق الصدور» است، واقع را نشان ميدهد؛ ولي براي رفع حيرت «عند العمل» است؛ نظير اصل محرز؛ نظير استصحاب؛ نظير «اصالة الطهاره» و «اصالة البرائه» نيست كه تعبّد محض يا مثلاً رفع حيرت محض باشد، بلكه به عنوان اصل محرز است.
حالا كه به عنوان اصل، محرز شد آخرين عنصر از عناصر هفتگانه مربوط به قاعده «اصالة الصحه» اين است كه رابطه اين «اصالة الصحه» با اصول ديگر چيست؟ «اصالة الصحه»، چون تقريباً به منزله اصل محرز است، نسبت به «اصالة الطهاره» و «اصالة النجاسه» و «اصالة الحل» و مانند آن بر آنها مقدم است، اما نسبت به استصحاب مقدم است يا نه؟ اگر اين اماره باشد كه حاكم بر استصحاب است، براي اينكه واقع را نشان ميدهد. در استصحاب، ما شك در واقع داريم اينكه اماره است ميگويد شك نداريد واقع همين است. اما بنا بر اينكه خود اين هم اصل محرز باشد، باز هم بر استصحاب مقدم است چرا؟ براي اينكه استصحاب دو تا ركن دارد: «يقين سابق» و «شك لاحق» ما با اجراي «اصالة الصحه» تعبداً شك نداريم، وقتي شك نداشتيم يا در مرحله احراز يا در مرحله تعبد، شارع مقدس، امضا كرده است وقتي شك نداريم جا براي استصحاب نيست. استصحاب به دو ركن متكي است يكي، «يقين سابق»، ديگری«شك لاحق»، ما اگر با حمل فعل مسلم بر صحت گفتيم، اين صحيح است شك نداريم، پس جا براي استصحاب نيست، «هذا اولاً» و «ثانياً» اگر «اصالة الصحه» با استصحاب، وقتي معارض هستند، استصحاب مقدم باشد بر «اصالة الصحه»، آن وقت جا براي «اصالة الصحه» نميماند كه بر خلاف ما «اصالة الصحه» را بر استصحاب مقدم بدانيم، براي استصحاب موارد فراواني هست. بيان مطلب اين است كه ما در معاملات شك ميكنيم كه اين صحيح است يا نه؟ اصل فساد است، اصل در معاملات، برابر استصحاب موضوعي، فساد است چرا؟ براي اينكه اگر ما شك كرديم اين معامله صحيح است يا نه؟ يقين داريم كه قبلاً اين مبيع مال فروشنده بود، اين ثمن مال خريدار، الآن هم، همين را استصحاب ميكنيم، معناي آن اين است كه اين معامله واقع نشده، در همه موارد اصل در معاملات ميگويند فساد است. معناي اينكه اصل در معامله فساد است، اين است كه قبل از اينكه اين طرفين گفتگو كنند مبيع مال فروشنده بود، ثمن مال خريدار، ما شك ميكنيم كه با اين گفتگو اين نقل و انتقال صورت پذيرفت يا نه، «الآن كما كان»، پس اصل حاكم در معاملات همان «اصالة الفساد» است. اگر ما «اصالة الصحه» نداشته باشيم و «اصالة الصحه» بر استصحاب حاكم نباشد، آن وقت جا براي «اصالة الصحه» نميماند، بر خلاف اينكه ميگوييم «اصالة الصحه» مقدم بر استصحاب است، بر استصحاب موارد فراواني باقي است، كسي يقين داشت قبلاً اين فرش پاك بود، الآن «كما كان» آن فرش قبلاً آلوده بود «الآن كما كان»، اين ملك، ملك فلان شخص بود «الآن كما كان»، استصحاب موارد فراوان و مصاديق فراواني دارد; اما اگر در هنگام تعارض «اصالة الصحه» و استصحاب، استصحاب مقدم بر «اصالة الصحه» باشد، جا براي «اصالة الصحه» ديگر نميماند. اينها عناصر هفتگانهاي است كه در قاعده «اصالة الصحه» مطرح است و به طور اجمال طرح شده، براي اينكه در فروعات باب پنج از ابواب ربا، مسائلي بود كه مرحوم آقا سيد محمد كاظم در طرح آنها از «اصالة الصحه» استفاده كرده است كه در چند جا فرمايش مرحوم سيد، نقد شده و «اصالة الصحه» نتوانست مشكل ايشان را حل كند، به همين مناسبت براي اينكه اين قاعده به طور اجمال در ذهن شريف باشد و اثناي آن طرح نشده باشد اين را جمعبندي كرديم.
روز چهارشنبه هست، چند جملهاي هم مربوط به مسائلي كه محل ابتلاي همه ماست مطرح كنيم، روز 27 رجب که روز مبعث بود، لابد ملاحظه فرموديد، شب 27 رجب و روز 27 رجب دعاهاي نوراني قوي و لطيفي داشت. در شب 27 رجب دعاي نوراني اين بود كه خدايا! من تو را سوگند ميدهم به تجلّيِ اعظمي كه كردي؛ يعني كل عالَم مجلاي الهي است، خلقت اصولاً تجلّي است و در خطبه نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه هم هست كه «اَلحَمدُ لِلَّهِ المُتَجَلِّي لخَلقِهِ بخَلقِه»،[5] پس عالم تجلّي حق است. درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برابر دعاي شب 27 رجب دارد كه خدايا! تو را سوگند ميدهيم به تجلّي اعظم.[6] عظمت تجلّي در همان عظمت مجلاي اوست كه از طرف ذات اقدس الهي ظهور كرده، در نهجالبلاغه شريف، درباره قرآن كريم، هم سخن از تجلّي آمده كه فرمود خداي سبحان كه متكلم اين كلام است و مؤلف اين كتاب است «فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ»[7] خداي سبحان در كتاب خود براي مردم تجلّي كرده، بدون اينكه اينها ببينند، اين دعاي شب بيست و هفتم بود كه لابد خوانديد.
روز بيست و هفتم، مشكلي كه همه ما داشتيم و داريم آن دعاي روز بيست و هفتم آن مشكل را حل ميكند. مشكل اين است كه مسافر، رهتوشهاي ميخواهد، اما غالباً مسافرها خيال ميكنند وقتي ميخواهند به اعتاب مقدسه بروند، مشهد بروند، رهتوشه آنها اين است كه اينها را تا به مشهد برساند يا تا به كربلا و عتبات ديگر برساند، آنجا زيارت ميروند، قسمت مهم رهتوشه اين است كه آنجا رفتيم چه كار كنيم؟ اين در ذهن خيلي از ماها نيست، اگر كسي بخواهد مشهد مشرّف شود، براي زيارت ثامن الحجج(سلام الله عليه) رهتوشهاي تهيه ميكند كه او را تا مشهد برساند، بعد هم يك مسافرخانه، يك جايي آنجا زندگي ميكند، اينكه زاد و راحله مشهد نشد، اين با شهرهاي ديگر چه فرق ميكند، انسان يك زاد ميخواهد كه او را تا به مقصد برساند، يك زاد، مهمتر ميخواهد كه وقتي به مقصد رسيد، چگونه با مقصود، گفتگو كند. الآن كسي كه ميخواهد به مشهد برود، يك كارتن غذا براي او حداكثر بس است، يك كاميون غذا براي چه ببرد؟! اگر اين كاميون غذا را برد آنجا ممكن است بين مستحقين توزيع كند، ثواب بيشتري ببرد، اما اين رهتوشه زيارت نيست، اين اصلاً نميداند با حضرت چطور گفتگو كند. آن انفاقهايي كه ميكند، ثواب بيشتري دارد، بسياري از ماها خيال ميكنيم، كار با تقوا حل ميشود، تقوا ما را تا بهشت ميرساند بله، ـ انشاءالله ـ ميرساند، اما از آن به بعد چه؟ تقواي ما خيلي كامل بود، خيلي كامل بود! ممكن است به جاي دو بوستان، چهار بوستان ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ﴾[8] اينها ممكن است بيشتر بدهند ﴿غُرَفً مَبنِيَّةٌ﴾[9] بيشتر بدهند، اما با مقصود ما چگونه گفتگو كنيم، آن در اين كارهاي ما نيست، مگر تقوا آن قدرت را دارد كه انسان را با مقصود آشنا كند، تقوا؛ يعني گناه نكردن، واجب و مستحب را انجام دادن، مكروه را انجام ندادن، انسان را تا بهشت ميرساند ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[10] كه مقصد است، اما در بهشت چه كنيم با چه كسي سخن بگوييم چه كسي با ما سخن بگويد؟ ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛[11] يعني چه اين از تقوا برنميآيد، از فعل برنميآيد، اين از نيت برميآيد.
اين دعاي نوراني امام كاظم(سلام الله عليه) كه در روز 27 رجب وقتي عازم زندان بغداد بودند اين دعاي نوراني را خواندند، سال بعد روز 25 رجب جنازه مطهر او را از زندان درآوردند. اين از آن دعاهاي بسيار پر بركت مأثور از وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليه) است حضرت را وقتی ميبردند به زندان بغداد، روز 27 رجب سال قبل( از شهادت)، عرض كرد خدايا! «عَلِمْتُ انَ افْضَلَ زادِ الرَّاحِلِ الَيْكَ عَزْمُ إِرادَةٍ يَخْتارُكَ بِها»[12] خدايا! من نميخواهم تا در بهشت بيايم، اين جاي ديگر است، حالا كه بهشت آمدم، ميخواهم با تو گفتگو كنم. بهترين رهتوشه، آن مسافري كه به مقصد رسيده است، او را به مقصود آشنا كند، آن اراده انتخاب «الله» است نه «خوفاً من النار نه شوقاً الي الجنه»; «عَلِمْتُ انَ افْضَلَ زادِ الرَّاحِلِ الَيْكَ» كسي كه به طرف تو رحلت ميكند، سفر ميكند، «عَزْمُ إِرادَةٍ يَخْتارُكَ بِها» نه «خُوفاً مِن النّار» يا «شُوقاً الي الجنه»[13] اين هم «حُبَاً لَه»[14] است، «شُكراً له»[15] است. همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: من خدا را شوقاً و خوفاً عبادت نميكنم «بَل وَجَدتُکَ اَهلاً لِلعِبَادَةِ فَعَبَدتُکَ»[16] يا؛ مثلاً «حُبَاً لَهُ» و مانند آن، اينجا امام كاظم(سلام الله عليه) عرض ميكند: خدايا! من شما را ميخواهم. من شما را ميخواهم؛ يعني مقصود را فهميدم، نه مقصد را تشخيص دادم. آنچه كه در اوايل دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي ابوحمزه ثمالي هست در همين بخش از آنها، در همين دعاي روز 27 رجب هست كه «وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْآمَالُ دُونَك»[17] اين دعاي نوراني امام سجاد است، در اول دعاي ابوحمزه ثمالی كه در سحرهاي ماه مبارك رمضان خوانده ميشود؛ يعني پروردگارا! كسي كه قصد رحلت و سفر به سوي تو دارد، مسافت طولاني نيست، براي اينكه از طرفي فرمود ﴿فَانّي قَريبٌ أُجيبُ﴾[18] از طرفي فرمود: ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾[19] از اين طرف فرمود: ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[20] از اين طرف فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[21] اين چهار مرحله قرب را فرمود اين ديگر از تو به ما نزديكتر، هيچ موجودي نيست، از خدا به ما نزديكتر هيچ نيست، «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ» اين در آغاز دعاي ابوحمزه ثمالي است خدايا! تو محجوب نيستي، تنها چيزي كه نميگذارد ما تو را ببينيم عمل بد ماست «أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْآمَالُ دُونَك». مشابه اين جملهها در دعاي نوراني امام كاظم(سلام الله عليه) با يك تفاوت كه در روز 27 رجب بود، حضرت قرائت كردند، عرض ميكند: خدايا! هيچ حجابي بين ما و شما نيست، مگر عمل بد و ما عزم و اراده، تو را ميخواهيم، اگر با عزم و اراده تو را ميخواهيم، آن حضرت به مقصد رسيده است،يک; مقصود را هم زيارت كرده است اين دو، اينكه هيچ حجابي هم در كار نيست. بنابراين، اين مشكل ما كه اين ﴿تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيرَ الزَّادِ التَّقوَي﴾[22] ما اگر توانستيم اين تقوا را توسعه دهيم، تلطيف كنيم، آن تقوايي كه ما را به مقصود آشنا كند، به او برسيم آن وقت ﴿تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيرَ الزَّادِ التَّقوَي﴾، تقوا را دو قسم ميكند: يك تقوايي است كه ما را تا مقصد ميرساند، يك تقوايي است كه ما را بعد از وصول به مقصد به مقصود آشنا ميكند و اگر نتوانستيم از ﴿تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيرَ الزَّادِ التَّقوَي﴾ اين دو مطلب و مرحله را استفاده كنيم، اين دعاي نوراني امام كاظم خيلي راهگشاست «عَلِمْتُ انَ افْضَلَ زادِ الرَّاحِلِ الَيْكَ عَزْمُ إِرادَةٍ يَخْتارُكَ بِها»، صلوات خدا بر وجود مبارك امام كاظم و خاندان طيّب و طاهر او.