< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

94/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح

جريان نکاح در اسلام، اجتماع مذکر و مؤنّث نيست، بلکه تشکيل يک بنيان مرصوص است که اگر بخواهد امّت اسلامي سامان بپذيرد به وسيلهٴ خانواده بايد باشد و خانواده هم اگر بخواهد در اثر اجتماع مذکر و مؤنّث سامان بپذيرد، هرگز اين چند سلسله‌اي که دين انتظار دارد آنها حاصل نمي‌شود.

در بحث قبل ملاحظه فرموديد تقريباً شش سلسله از سلاسل اجتماعي که بحث فقهي و حقوقي را به همراه دارد، محصول نکاح است. اگر نکاح آن طوري که اسلام مي‌طلبد حاصل شود، اولين سلسله‌اي که تشکيل مي‌شود سلسلهٴ محارم است، محارم؛ يعني نکاح با آنها حلال نيست، چون مَحرم‌اند؛ مثل مادر، خواهر و دختر. دوم سلسلهٴ حرمت نکاح است؛ گرچه هر مَحرمي نکاح او حرام است، امّا هر کسي که «مُحرّم النکاح» باشد مَحرم نيست؛ نظير «اخت الزوجه» و مانند آن. سلسلهٴ حرمت نکاح در کنار سلسلهٴ اوّل که محارم‌اند سامان مي‌پذيرد. سلسلهٴ سوّم سلسلهٴ مواريث‌اند که از يکديگر ارث مي‌برند. سلسلهٴ چهارم سلسلهٴ «واجب النفقه» هستند که چه کسي مسئول اداره کيست؟ عمودين هر کدام بالا بروند يا پايين بيايند، اگر تهيدست هستند که «واجب النفقهٴ» ديگري‌اند و اگر توانمند‌اند که بر آنها واجب است که نفقهٴ زير مجموعهٴ خودشان را به همراه داشته باشند. مسئلهٴ مواريث هست، مسئلهٴ مَحرميت هست، مسئلهٴ حرمت نکاح هست، بعد تشکيل شجرهٴ طيبهٴ سيادت و مانند آن هست که اگر از طرف پدر باشد سيادت را پيدا مي‌کند که حکم فقهي خاصي دربارهٴ زکات و خمس دارد و اگر از طرف پدر به خاندان پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) استناد نداشت، آن کرامت سيادت را دارد؛ ولي اثر فقهي ندارد که زکات و خمس آنها با ديگران فرق کند.

سلسلهٴ بعدي مسئلهٴ صله رحم و وجوب صله رحم و حرمت قطع رحم است. يکي از احکامي که به هرحال واجب است و اگر نقض بشود، خدا در قرآن آن را لعن کرده است، مسئلهٴ صله رحم است که اگر کسي قطع بکند برابر آيات قرآن ملعون است.[1] اين سلسلهٴ ارحام حکم فقهي‌شان را به همراه دارند؛ البته آن استحباب‌هاي فقهي هم که «لاصَدَقَةَ وَ ذُو رَحِم»[2] آن نُه‌تا سر جايش محفوظ است که در صدقات، ذو رحم اوليٰ هستند از غيره؛ ولي صلهٴ رحم واجب است.

مسئله‌اي که در فرق بين ارث و مسئلهٴ مَحرميت مطرح است آن است که در جريان محرميت، معيار آن بحث‌هاي طولي است؛ گرچه در ارث آن بحث‌هاي طولي هم محفوظ است؛ ولي در ارث گذشته از آن شاخه‌هاي طولي، شاخه‌هاي عرضي هم مطرح‌ می‌باشند، طبقهٴ اوّل ارث مي‌برند، نشد طبقهٴ دوم، نشد طبقهٴ سوم؛ اين طبقهٴ دوم و سوم در ارث مطرح‌اند؛ ولي در مسئلهٴ محرميت همان طبقهٴ اول و دوم‌اند، ديگر طبقهٴ سوم «بني اعمام»، «بني اخوال» و امثال آن اينها مَحرم نيستند؛ نه محرميت دارند نه حرمت نکاح، فقط در ارث سهم دارند. پس در ارث سه طبقه مطرح است: طبقه اوليٰ و ثانيه و ثالثه؛ ولي در محرميت و همچنين حرمت نکاح، همان طبقهٴ اول و بعضي از مراحل طبقه دوم مطرح‌اند، وگرنه طبقه سوم در محرميت يا در حرمت نکاح دخيل نيستند.

اين مجموعه‌اي که شش سلسله را به همراه دارد، ممکن است سلاسل ديگري هم باز مطرح بشود، اين با يک اصل کلّي و جامع بنام نکاح سامان مي‌پذيرد؛ لذا در بحث قبل اشاره شد که جريان نکاح مثل جريان مال نيست که صِرف علم به رضايت صاحب مال کافي باشد يا عقد فعلي به نام معاطات کافي باشد، بلکه عقد لازم است با علم به رضايت کافي نيست و بايد عقد قولي باشد نه فعلي، قولش هم عربي مخصوص باشد. اين است که مسئلهٴ نکاح صبغهٴ عبادي پيدا کرده است.

مطلب ديگر آن است که اين استحباب نکاح که مورد فتواي علماست، براي کسي که «تاقت نفسه»، جواني است علاقهٴ به همسر دارد، اشتياق به همسر دارد، اينجا يقيناً براي او مستحب است؛ امّا اگر کسي يک چنين گرايش غريزه‌اي در خود احساس نمي‌کند، آن هم معروف بين فقها(رضوان الله عليهم) استحباب است، براي اينکه در روايات روي خود نکاح بحث شده است که نکاح سنّت پيامبر است؛ حالا زوج خواه جواني باشد که «تاقت و اشتقت نفسه» يا نه عادي باشد. ادلهٴ رجحان رفته روي عنوان نکاح، ترغيب هم روي خود عنوان نکاح است، پرهيز هم از عنوان عزوبت است که عزب بودن نقص است؛ چندين روايت چه در باب اول، چه در باب دوم از ابواب نکاحِ وسائل، مرحوم صاحب وسائل نقل کرده است که بر رجحان نکاح دلالت دارد که آن روايات را يکي پس از ديگري ـ به خواست خدا ـ بايد بخوانيم.[3]

بنابراين از جهتي که به نکاح ترغيب شده است که فرمودند که هيچ بنايي و ساختاري در اسلام به اندازهٴ نکاح نيست،[4] يک؛ در قبال آن هيچ تخريبي بدتر از تخريب بناي نکاح به عنوان طلاق نيست،[5] اين دو؛ نصوصي که از طلاق پرهيز مي‌دهد مي‌گويد شما اين خانه را ويران کرديد با چه چيزي مي‌خواهيد بسازيد؟ کجا مي‌خواهيد خانه بسازيد؟ توفيق پيدا مي‌کنيد دوباره خانه بسازيد؟ اين پرهيز دادنِ از طلاق و آن ترغيب کردن به نکاح معلوم مي‌شود خودِ اين دو تا عنوان فضيلت دارند، شخص چه «تاقت نفسه»؛ يعني «اشتقت» چه نداشته باشد. در بعضي از نصوص دارد که اگر کسي خواست خدا را «طاهراً مطهّراً» ملاقات کند ازدواج کند؛[6] پس معلوم مي‌شود خود همين «في نفسه» فضيلت دارد. حالا ما بايد اين روايات چهارده پانزده‌گانه را يک مرور بکنيم تا روشن بشود که خود نکاح «في نفسه» فضيلت دارد، يک؛ طلاق «أَبْغَضُ الْحَلال إِلَی الله»[7] است، اين دو؛ تزوّج فضيلت دارد و عزوبت مکروه است، براي اينکه رذل‌ترين مُرده، مُرده‌اي است که عزب بميرد،[8] اين چهار؛ يعني تزوّج فضيلت دارد و عزوبت مکروه است، نکاح فضيلت دارد و طلاق مبغوض است، نه تنها مکروه است. پرسش: آيا در تمام اديان چنين است يا در اسلام؟ پاسخ: در اسلام هست، براي اينکه ديگران فقط ازدواج مذکر و مؤنّث را دارند. براي آنها ازدواج سفيد و سياه فرق نمي‌کند همين که مذکر و مؤنّث با رضاي هم جمع شدند اين است؛ اما اين شش سلسله را شما که ملاحظه کرديد در آنها نيست؛ لذا فرمود: «مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ».[9] الآن در غرب اگر پدري نداشته باشد، پسري نداشته باشد، يک چنين قانوني باشد که «واجب النفقه» باشد اينها نيست؛ اما عمودين را شارع مقدّس «واجب النفقهٴ» يکديگر دانست، مسئول يکديگر دانست.

مسئلهٴ محرميت و مسئلهٴ حرمت نکاح، اين شش سلسله‌اي که بازگو شد روي نکاحي است که اسلام آورده، فرمود: «النِّکَاحُ سُنَّتِي»،[10] وگرنه صِرف ازدواج مذکر و مؤنّث را هر قومي دارد. آنها اين شش سلسله؛ يعني سلسلهٴ محارم، حرمت نکاح، ميراث، وجوب النفقه بودن، شجره طيبه سيادت، ارحام و صله رحم واجب بودن را ندارند؛ لذا اين يک اصل جامعي است براي تشکيل امّت اسلامي. پرسش: شرايع پيشين هم اين را دارند؟ پاسخ: شرايع پيشين از آن جهت که اسلام است اين را دارند ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[11] بخشي از اينها مربوط به اسلام است، بخشي هم مربوط به ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾،[12] اگر انبياي ديگر اين را داشتند، چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ انبيا اين را آوردند، وگرنه «لکل قوم نکاح»، مشرکين نکاح داشتند و دارند، ملحدين نکاح داشتند و دارند، انبيا که اسلام آوردند، يک سلسله مشترکاتي دارند، کامل‌تر آن در اسلام مصطلح و خاص است، گرچه براي هر پيغمبري شريعت و منهاجي است که ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾؛ اما بر اساس ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ ﴿أَتْمَمْتُ﴾[13] و مانند آن کامل‌ترين برای اسلام است. شش سلسلهٴ حقوقي و فقهي بر اساس نکاح مترتّب است، اين براي خودش يک امّت مي‌تواند تشکيل بدهد. بنابراين مسئلهٴ «النِّکَاحُ سُنَّتِي» که در اسلام آمده، کامل‌ترين و جامع‌ترين سبک تشکيل خانواده و زندگي است و جامعه از همين خانواده شروع مي‌شود و خانواده با همين سبک است که گفت بر شما واجب است عمودين را اگر نيازمندند تأمين کنيد، يک؛ بر شما واجب است که به ارحامتان سري بزنيد صلهٴ رحم داشته باشيد و قطع صلهٴ رحم حرام است، اين دو؛ شما اين شش سلسله را کجا مي‌بينيد؟!

مطلب بعدي آن است که برخي‌ها خواستند بگويند اگر براي کسي امکانات فراهم نيست، ازدواج براي او مستحب نيست؛ براي اينکه در سوره مبارکه «نور» دارد اگر کسي تمکّن مالي ندارد، او عفّت بورزد و صبر کند، برايش بهتر است. پس معلوم مي‌شود براي کسي که امکانات ندارد، ازدواج مستحب نيست. سوره مبارکه «نور»: ﴿وَأَنكِحُوا الأيَامَي مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾؛[14] فرمود به اينکه «انکاح» کنيد، «انکاح»؛ يعني مقدمات آن را فراهم بکنيد، وگرنه فعلي نيست که از طرف شما انجام بشود، برخلاف صدقه که صدقه يک فعلي است که شما انشاء مي‌کنيد، تمليک مي‌کنيد و اما «انکاح» بکنيد؛ يعني مقدماتش را فراهم بکنيد؛ اگر وام مي‌خواهد وام بدهيد و کمکي مي‌خواهد کمک کنيد، رايگان مي خواهد رايگان کنيد، وسايلش را فراهم کنيد تا او نکاح کند؛ اگر آنها فقيرند و دستشان تهي است، ذات اقدس الهي با همين کار آنها را بي‌نياز مي‌کند ﴿إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾، چرا؟ براي اينکه تمام امکانات در اختيار اوست، يک؛ مي‌داند چه کسي نيازمند است، دو؛ پس بنابراين مي‌تواند اغنا کند، اين سه.

به آيه بعد استدلال کردند به اينکه اگر يک کسي امکانات مالي ندارد ازدواج براي او مستحب نيست: ﴿وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ نِكَاحاً حَتَّي يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ﴾[15] اين مسئلهٴ مکاتبه است براي آزادسازي بردگان. صدر اين آيه دوم اين است که آنهايي که امکانات مالي ندارند، عفّت بورزند و ازدواج نکنند، پس معلوم مي‌شود که ازدواج براي هر کسي مستحب نيست. اين خلاصه استدلال برخي‌ها که گفتند اگر کسي امکانات ازدواج ندارد، ازدواج براي او مستحب نيست. يک وقت است که انسان مي‌بيند اگر اين کار را بکند، بايد ذليلانه زندگي کند، بايد زير منّت برود و ذليلانه زندگي کند. در اينجا از سنخ تزاحم است نه تعارض. ممکن است درجهٴ رجحان استحباب کمتر بشود؛ ولي اصل استحباب و رجحان ازدواج از بين نخواهد رفت؛ اما اگر کسي احساس ذلّت نمي‌کند، مي‌گويد يک وظيفه‌اي است او دارد انجام مي‌دهد، من چرا احساس ذلّت بکنم؟! بر او وظيفه بود اين کار مستحب را انجام بدهد، من هم که زير بار ذلّت نمي‌روم، اين چه ذلّتي است و چه خيالي است؟! يک ذلّت وهمي و خيالي است، او وظيفه داشت اين کار را انجام بدهد و مستحب بود، من هم مي‌پذيرم. بله! جايي که جاي ذلّت باشد، آن‌گاه از سنخ تزاحم است که آيا درجهٴ آن مهم است يا درجهٴ اين، از اين جهت ممکن است درجهٴ رجحان ازدواج کمتر بشود، آن هم اگر کسي ازدواج نکند گرفتار حرمت مي‌شود، آن مقدّم بر اين کار است. پرسش: ...؟ پاسخ: غرض اين است که اگر کسي احساس ذلّت مي‌کند، اين چنين نيست که اصل رجحان نکاح از بين برود، اين تزاحم است، ببينيم کدام يکي مهم‌تر از ديگري است؟ اگر چنانچه آن احساس ذلّت مهم‌تر بود، بله اين نکاح مي‌شود مرجوح؛ اما اگر نه، رجحان نکاح بيشتر بود، همچنان اين نکاح به استحباب خود باقي است.

مطلب ديگر اينکه معمولاً چيزي که «في نفسه» مستحب است، به وسيلهٴ عوارض و طواري واجب مي‌شود، ملاحظه کرديد که مي‌گويند نماز شب «في نفسه» مستحب است؛ اما به وسيلهٴ نذر و مانند آن مي‌شود واجب، يا روزهٴ مثلاً روز 27 رجب مستحب است؛ ولي با نذر و اينها مي‌شود واجب. اينجا هم مي‌گويند نکاح «في نفسه» مستحب است، بر اساس تقسيمات بعدي يا واجب است يا حرام است يا مکروه است يا کذا و کذا، اين يک حکمي است که غالب فقها دارند، مرحوم سيد(رضوان الله عليه) هم در عروه اين را دارد که نکاح «في نفسه» مستحب است، به وسيله عوارض يا طواري، يا واجب مي‌شود يا مکروه يا فلان مي‌شود.[16] اما يک بحث لطيفي مرحوم علامه بحرالعلوم در مصابيح دارد که مرحوم صاحب جواهر آن را نقل مي‌کند و «في الجمله» نقد مي‌کند، نه «بالجمله». آن فرمايش صاحب مصابيح، مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) اين است که درست است نکاح «في نفسه» مستحب است؛ اما انسان که مثل فرشته نيست، فرشته مرگ‌پذير نيست؛ اما انسان بر اساس ﴿وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾،[17] بر اساس ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾،[18] بر اساس اينکه هيچ کسي نمي‌تواند دوام بياورد و از طرفی استقرار خلافت در زمين به عنوان يک اصل مستمر لازم است؛ بنابراين حفظ نسل واجب است، حفظ نسل که واجب شد اين نکاح گرچه «في نفسه» مستحب است؛ ولي اگر در يک وقتي جامعه نخواست نکاح بکند؛ مثل اين اصلي که متأسّفانه پيدا شده، جوان‌ها نخواستند زير بار ازدواج بروند. فرمايش علامه طباطبايي در مصابيح اين است که بر مردم واجب است اگر اهل ناحيه يا مصري، مردم يک منطقه يا مردم يک شهري، رغبتي به ازدواج نداشتند، بر اينها واجب است که ازدواج کنند، ديگر از استحباب مي‌گذرد؛ وقتي که رغبتي به ازدواج نداشتند و خواستند رها باشند و ازدواج نکنند، شما وقتي واجب کردي، او که عمل نمي‌کند؛ لذا مي‌گويد بر حکومت اسلامي لازم است که اينها را وادار کند به ازدواج، تا نسل اين ناحيه، نسل اين منطقه و اين شهر، قطع نشود که محلّ ابتلاي فعلي ماست. مرحوم صاحب جواهر دارد که مردم روزگار که همه‌شان مردم اين ناحيه يا مردم اين مصر نيستند، ما وجوب کفايي را در اينجا بي‌اشکال نمي‌بينيم؛ البته نظر مرحوم بحر العلوم وجوب کفايي است نه وجوب عيني، چون کار با وجوب کفايي حاصل مي‌شود. مرحوم صاحب جواهر در بخشي ديگر از اين فرمايش را مي‌پذيرند که اگر يک امّتي به هر حال گرفتار همين رهايي از نکاح شد، بله در اين صورت ممکن است ما فتوا به وجوب کفايي بدهيم، وقتي که بر اينها واجب کفايي شد و اينها اهل ازدواج نيستند؛ آن‌گاه حکومت اسلام دخالت مي‌کند، آنها را وادار به ازدواج مي‌کند، به کسي که همسر ندارد شغل نمي‌دهد، به کسي که همسر ندارد پروانه‌هاي کسبي نمي‌دهد، به کسي که همسر ندارد اجازه مسافرت نمي‌دهد. راه‌هاي اجباري هم هست، راه‌هاي اجباري بخشي مربوط به تحصيل امکانات است، به وام‌دادن است، به اقتصاد مقاومتي است، به روشن شدن وضع مالي است، اين چنين نيست که بر حاکم شرع واجب باشد.[19] پرسش: ...؟ پاسخ: براي اينکه حفظ نسل واجب است. انسان بايد بماند، خليفهٴ خداست، ذات اقدس الهي انسان را مثل مَلَک قرار نداده، اين چنين نيست که هر کسي بيايد و برود و نسل منقرض بشود. اين ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[20] جمليهٴ اسميه است و مفيد استمرار، اين «جاعل» که اسم فاعل نيست، اين «جاعل» صفت مشبهه است به وزن اسم فاعل؛ يعني من دائماً مي‌خواهم در زمين خليفه داشته باشم: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾؛ بعد منقرض بشود. هر روز خدا يک آدم و حوّا خلق بکند که نمي‌شود، بقيه‌اش به عهدهٴ خود مردم است، حفظ نسل واجب است، مي‌بينيد که اين فتوا خيلي فتواي زنده‌اي است. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، نقدي که مرحوم صاحب جواهر دارد همين است؛ اما به هر حال شيعيان يک سرزميني دارند از بين مي‌روند، ببينيم آن طرف آب يا اين طرف آب که چند نفر هستند، کافي نيست. اگر کساني که اهل ولايت و قرآن و عترت هستند، اينها در يک منطقه دارند زندگي مي‌کنند، اينها در اثر سهل‌انگاري ازدواج نسلشان دارد قطع مي‌شود، چه اينکه در بعضي از منطقه‌ها نسل يک عده زياد شده، مي‌بينيد که خيلي اين فتوا، فتواي زنده‌اي است. ديگران آمدند بر اساس اينکه نماز شب «في نفسه» مستحب است، گاهي «بالعوارض و الطواري» واجب مي‌شود «کالنذر و العهد و اليمين»، اينها اين راه را طي کردند، اين راه را خيلي از فقها(رضوان الله عليهم) طي کردند تا رسيد به مرحوم آقا سيد محمد کاظم در عروه؛ اما فتواي مرحوم بحرالعلوم يک فتواي زنده است، مي‌گويد جامعه‌اي که بسيار خوب، ديگران هم در اين سرزمين هستند؛ اما اينکه علي و اولاد علي را مي‌پذيرد، اينها هستند که نسلشان دارد منقرض مي‌شود، بر شما واجب است که امکانات را فراهم بکنيد.

خيلي‌ها مرگ را باور نکردند! و خيلي‌ها خيال مي‌کنند انسان که مي‌ميرد مي‌پوسد! در حالي که اين چنين نيست؛ انسان که مي‌ميرد از پوست به در مي‌آيد و به ابديت مي‌رسد، اين حرف‌هايي است که فرمود ما حرف‌هاي تازه را آورديم، نکاح را ما آورديم، مرگ را ما آورديم، فرمودند در جريان مرگ هم همين‌طور است، ما مرگ را معنا کرديم و گفتيم انسان مرگ را مي‌ميراند نه بميرد، فرمود شما مشرق برويد يا مغرب برويد، اينها خيال مي‌کنند مردن؛ يعني پوسيدن! ما آمديم گفتيم انسان مرگ را مي‌ميراند، انسان ذائق موت است نه مذوق، هر مذوقي به وسيله ذائق هضم مي‌شود. ما گفتيم اين حرف صحيح نيست «کل نفس يذوقه الموت»؛ هر کسي را مرگ مي‌چشد، بلکه اين حرف صحيح است ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛[21] هر کسي مرگ را مي‌چشد، هضم مي‌کند، چماله مي‌کند و خودش مي‌ماند. ما مرگ را مي‌ميرانيم، زير پايمان دفن مي‌کنيم، وارد برزخ مي‌شويم ما هستيم و مرگ نيست، وارد ساهره قيامت مي‌شويم ما هستيم و مرگ نسيت، ـ إن شاء الله ـ وارد بهشت مي‌شويم ما هستيم و مرگ نيست، مرگ را ما اماته کرديم؛ اين است که حضرت با «ياء متکلم» مي‌فرمايد: اين حرف‌ها را من آوردم.[22] آن شش سلسله‌اي که ياد شده شما در نکاح کجا مي‌بينيد؟! فرمود نکاح را سنّت من بدانيد، مرگ را تفسير من بدانيد، اين ﴿لِتُبَيِّنَ﴾؛[23] ﴿لِتُبَيِّنَ﴾ تنها تفسير، ترجمه‌اي آيات نيست ، ما بايد اين نظام را معنا کنيم؛ مرگ يعني چه؟ حيات يعني چه؟ ازدواج يعني چه؟ وگرنه اين ازدواج به معناي اجتماع مذکر و مؤنّث که در همه چيز هست؛ هم از ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[24] و تلقيح رياح شروع مي‌شود تا حيوانات. اين حرف خيلي حرف زنده‌اي است، منتها ببينيم که اشکال مرحوم صاحب جواهر تا چه اندازه وارد است؟ کجا وارد است؟ نسبت به چه گروهي وارد است؟ حالا بر فرض يک عده‌اي؛ نظير قوم نوح که وجود مبارک نوح نفرين کرد: ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾[25] خب رفتند که رفتند، نسل آنها قطع شد قطع شد؛ اما يک ملتي که علي و اولاد علي را مي‌پذيرد، اينها اگر نسلشان قطع بشود با همان کسي که ﴿لاَ تَذَرْ عَلَي الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾ فرق نمي‌کند يا فرق مي‌کند؟ اينکه بحر العلوم فرمود: اگر اهل ناحيه‌اي، اهل مصري دارند در اثر ازدواج نکردن منقرض مي‌شوند، بر حاکم واجب است، حرف، حرف عرشي است؛ منتها اين را بايد باز کرد، خيلي فرق است بين بيان مرحوم آقا سيد محمد کاظم و ساير فقها با بحرالعلوم؛ اينها مي‌گويند نکاح «في نفسه» مستحب است، «بالنذر و العهد» مي‌شود واجب؛ مثل نماز شب، او مي‌گويد شما چرا همه‌اش نذر و عهد را چسبيدي؟! جامعه را هم ببين، ولايت را هم ببين، قرآن را هم ببين عترت را هم ببين، اگر يک وقتي نسل اينها دارد قطع مي‌شود بر حاکم واجب است. در شرايط کنوني بر حکومت واجب است که وام بدهد، تسهيلات بدهد، مخصوصاً اين طلبه‌ها و دانشجوها که از اينها مديّن‌تر نيست، اينکه اهل اعتکاف است، اين جواني که اهل اعتکاف است؛ ولي دستش خالي است آيا نبايد مشکلات مالي او را فراهم کرد؟! ما يک مشکل جدّي داريم به عنوان ضعف مديريت، يک مشکل ديگري داريم بعلاوه نيست، بلکه ضربدر است، آن ضعف مديريت ضربدر اختلاس، مشکلش همين است، وگرنه همه نعمت را ذات اقدس الهي به ما داد.

اين را حتماً به جواهر مراجعه کنيد، حرف بحر العلوم خيلي حرف زنده اي است. اينکه مرحوم صاحب جواهر از علماي ديگر اسم آنها را با فاضل نام مي‌برد، از علامه به عنوان فاضل ياد مي‌کند و ديگران، يا اسم کتاب آنها را مي‌برد؛ اما از اين بزرگوار با جلال و شکوه ياد مي‌کند، علامهٴ طباطبايي در مصابيح فرموده است، اين حرف، حرف تازه است؛ يعني حرف روز هم هست.

بنابراين بر حکومت اسلامي لازم است که مشکل ازدواج را جدّي بگيرد؛ حالا بله، يک وقتي يک ملّتي است که خدا و قيامت و اينها برايش حل نيست، نوح هر عصري دربارهٴ اينها ممکن است نفرين بکند: ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾ نگراني ندارد؛ اما اگر چنانچه «علي وجه الارض» اين گروه، گروه حق‌اند و نسل اينها دارد منقرض مي‌شود، در اثر اينکه قبلاً يک مقداري راه نکاح را بسته بودند ديگران راه را باز کردند و جمعيتشان بيشتر شد؛ اما به هر حال اگر اين گروه به تعبير بحر العلوم «اهل ناحيةٍ أو مصرٍ» که اين تنوين‌ها تنوين‌هاي اختصاصي است، نه هر ناحيه‌اي و نه هر مصري، آن ناحيه‌اي که قرآن و عترت را پذيرفت، آن مصري که قرآن و عترت را پذيرفت، در اثر عدم امکانات نسل آنها دارد قطع مي‌شود، اين بر حکومت اسلامي لازم است. البته اين را باز بحث مي‌کنيم.

بک بحث ديگري که باز مرحوم صاحب جواهر دارد و خيلي‌ها هم دارند و پذيرفتني نيست، همان اصل: «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» است؛ ايشان مي‌فرمايند به اينکه ما در فضاي کنوني حُسن ازدواج را عقلاً مي‌فهميم، برابر «کلما حکم به العقل حکم به الشرع»، هر چه را که عقل حکم کرد شرع حکم مي‌کند؛ پس شارع مقدس هم حکم دارد به استحباب، اين از آن حرف‌هايي است که هيچ ريشهٴ علمي ندارد، براي اينکه اين «حَکَم»يي که براي عقل است «حَکَم»؛ يعني فهميدن؛ يعني «ادرک»، حُکم بين موضوع و محمول است، آن «حَکَم»يي که شارع است حکم ولايي است؛ يعني جعل است، آن در آسمان است و اين در زمين است؛ نه عقل دستش مي‌رسد که حکم جعل کند و نه عرش شارع مقدس در فرش است که آنجا «حَکَم» به معناي «کَشَف» باشد؛ اينجا عقل کشف مي‌کند و آنجا شارع جعل مي‌کند. اين يک قاعده‌اي است که فکر نمي‌کنم يکي دو سه روز حل شود، اين بايد جداگانه بحث بشود؛ حالا يا در اصول بحث مي‌شود يا اگر اينجا بحث شد بايد مشخص شود که «کلُّ» نه «کلما»، «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع لا اساس له اصلاً»، براي اينکه يکي سراج است کشف مي‌کند، يکي صراط است مهندسي مي‌کند، آن چيزي ديگر است، شارع حکم مي‌کند، حکم ولايي دارد، مولاست و جعل مي‌کند، اين حکم بندگي دارد کشف مي‌کند. نمي‌شود گفت هر جا سراج است صراط هم هست، سراج؛ يعني چراغ، صراط را کشف مي‌کند. آن يک چيز ديگر است، اين يک چيز ديگر است، حالا چه کسي اين حرف را زده، بايد جداگانه بحث بشود، اين هم در جواهر ملاحظه مي‌فرماييد؛[26] ولي عمده آن مطلب است.

حالا اين چند تا روايت هر کدام را رسيديم تبرّکاً بخوانيم. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در جلد بيستم وسائل، صفحه 13 و 14؛ يعني اوّلش که وارد بحث نکاح مي‌شوند اين روايات را نقل مي‌کنند، چون چندين روايت هست، در آن صحيح و موثّق و اينهاست، اگر بعضي از روايات نقص سندي دارد عيبي ندارد، براي اينکه روايات صحيح و معتبر در آن هست. روايت دوّم اين است محمد بن مسلم مي‌گويد که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله علي و آله و سلم) قَالَ: تَزَوَّجُوا فَإِنِّي مُكَاثِرٌ بِكُمُ الْأُمَمَ غَداً فِي الْقِيَامَةِ حَتَّی إِنَّ السِّقْطَ يَجِي‌ءُ مُحْبَنْطِئاً عَلَی بَابِ الْجَنَّةِ فَيُقَالُ لَهُ ادْخُلِ الْجَنَّةَ فَيَقُولُ لَا حَتَّی يَدْخُلَ أَبَوَايَ الْجَنَّةَ»[27] که امر آن به تزوّج است، براي اينکه زمينه بشود براي توليد.

روايت چهارم اين باب هم که وجود مبارک امام باقر نقل مي‌کند که «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) مَا بُنِيَ بِنَاءٌ فِي الْإِسْلَامِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ التَّزْوِيجِ»؛[28] اين يک بنيان منصوصي است، اين يک ساختاري است، اين يک نهادي است نهاد خانواده و هيچ نهادي به عظمت نهاد خانواده نيست، براي همين تحليل شش سلسله‌اي که ياد شده است.

روايت ششم اين باب از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) است «فِي حَدِيثِ الْأَرْبَعِمِائَةِ قَالَ: تَزَوَّجُوا فَإِنَّ التَّزْوِيجَ سُنَّةُ رَسُولِ اللَّهِ» ـ چون هر کدام يک اصل کلي را به همراه داشت به عنوان اصول اربع مأة ياد مي‌شد ـ «تَزَوَّجُوا فَإِنَّ التَّزْوِيجَ سُنَّةُ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) فَإِنَّهُ كَانَ يَقُولُ مَنْ كَانَ يُحِبُّ أَنْ يَتَّبِعَ سُنَّتِي فَإِنَّ مِنْ سُنَّتِيَ التَّزْوِيجَ»؛ اگر کسي پيرو سنّت بخواهد باشد و علاقمند است که پيرو سنّت من باشد، سنّت من تزويج است. «وَ اطْلُبُوا الْوَلَدَ» اين تزويج هم براساس ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ﴾[29] بايد زمينه براي فرزندداري باشد. «فَإِنِّي مُكَاثِرٌ بِكُمُ الْأُمَمَ غَداً وَ تَوَقَّوْا عَلَى أَوْلَادِكُمْ مِنْ لَبَنِ الْبَغِيِّ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْمَجْنُونَةِ فَإِنَّ اللَّبَنَ يُعْدِي»[30] اگر خواستيد دايه بگيريد آن زني را به عنوان دايه انتخاب کنيد که پاک باشد، عاقل باشد و مانند آن. چند تا روايت بعدي هم هست تا مي‌رسيم به روايت دهم.

روايت دهم هم از صفوان بن مهران از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) مي‌گويد که «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا»؛ هم خودتان همسر بگيريد هم در همسرگيري ديگران کمک بکنيد. «أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِيمَةِ أَيِّمَةٍ»، يکي از برکاتي که انسان مسلمان مي‌برد اين است که وسيلهٴ ازدواج يک انسان «أَيِّم»؛ يعني بي‌همسر را فراهم بکند. «وَ مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يَعْمُرُ فِي الْإِسْلَامِ بِالنِّكَاحِ»؛ خانه‌اي که معمور مي‌شود و آباد مي‌شود به نکاح، هيچ خانه‌اي از اين خانه پيش خدا محبوب‌تر نيست. چه اينکه «وَ مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ أَبْغَضَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يَخْرَبُ فِي الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ»؛[31] يک وقت است خانه به وسيلهٴ سيل و زلزله و اينها ويران مي‌شود که بعد مي‌سازند؛ اما اگر خانه با طلاق ويران شده است، ولو به حسب ظاهر چهارديواري آن محفوظ است، اين ويراني ديگر آبادي ندارد، هيچ ويراني بدتر از ويراني طلاق نيست، «مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ أَبْغَضَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ» که به وسيلهٴ طلاق خراب مي‌شود.

در روايت ديگر اين باب آمده است «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ»؛[32] بخش وسيعي از دين خودش را حفظ کرده است، به دليل اينکه اکثر اهل نار عزب‌اند، چون به هر حال به گناه مي‌افتند و اما اين وسيلهٴ صيانت دارد « مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ ».

مرحوم کليني دارد که «في حديث آخر» «فَلْيَتَّقِ اللَّهَ فِي النِّصْفِ الْآخَرِ أَوِ الْبَاقِي»[33] دو تعبير دارد، نصف ديگر يا نصف مانده، اين را محافظت کند و فراهم کند.

روايت 14 اين باب که از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) هست، فرمود «تَزَوَّجُوا فَإِنَّ رَسُولَ‌ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) قَالَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَتَّبِعَ سُنَّتِي فَإِنَّ مِنْ سُنَّتِيَ التَّزْوِيجَ»[34] اگر کسي دوست دارد که پيرو سنّت من باشد، سنّت من ازدواج کردن است.

روايت 15 اين باب مرحوم صدوق نقل کرده است «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ طَاهِراً مُطَهَّراً فَلْيَلْقَهُ بِزَوْجَةٍ»[35] چون دارد ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[36] به هر حال انسان به «لقاء الله» مي‌رسد؛ بعضي آلوده‌اند بعضي طاهر‌اند، فرمود اگر کسي علاقمند است که طاهراً مطهراً به لقاي الهي بار يابد، بايد ازدواج کند.

روايت اوّل باب دوم هم که مسئلهٴ کراهت عزوبت است، آن هم شاهد رجحان ازدواج است. روايت اولش اين است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «رَكْعَتَانِ يُصَلِّيهِمَا الْمُتَزَوِّجُ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ رَكْعَةً يُصَلِّيهَا أَعْزَبُ»؛[37] هفتاد رکعت نماز عزب به اندازهٴ دو رکعت نماز انسان متزوّج و همسر نيست. چرا اکثر اهل نار عزب‌اند، براي اينکه به هر حال آلوده خواهند شد، يا اعراض از اين سنّت هم آلودگي را به همراه دارد. روايات اين باب هم کم نيست.

روايت 7 همين باب دو دارد که اين را مرحوم صدوق نقل کرد:«قال رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم)قَالَ: أَكْثَرُ أَهْلِ النَّارِ الْعُزَّابُ»[38] براي اينکه به هر حال اينها خواه و ناخواه به معصيت خواهند افتاد و اين چنين نيست که بگويد من خودم را حفظ مي‌کنم. غالب اين روايات در باب پرهيز دادن از عزب بودن است. در اوائل بحث اشاره شد که هم ما را به نکاح ترغيب کردند، هم گفتند طلاق ابغض است مبغوض است؛ هم به تزويج ترغيب کردند، هم گفتند عزب بودن مکروه است، مبغوض است و مانند آن.

پس اصل استحباب اين «في نفسه» روشن هست و اين دو تا آيه سوره مبارکه «نور» هم مزاحم اصل استحباب نخواهد بود و وجوب و حرمتي که به وسيلهٴ عوارض پيدا مي‌شود آن سر جايش محفوظ است و يک امر رايجي است؛ اما اين دو نکته مي‌ماند: يکي تبيين فرمايش مرحوم بحرالعلوم صاحب مصابيح، يکي هم استدلال مرحوم صاحب جواهر که «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» هست يا نه؟ عقل يک چيزي را که فهميد کشف مي‌کند، مثل اينکه زراره خبر داد، خبر زراره چراغ است، برهان عقل که مصون از اقسام مغالطه: مغالطه لفظي، مغالطه وهمي، مغالطه خيالي، مغالطه معنوي و مانند آن باشد، خودِ اين برهان عقلي چراغ است که حکم شارع را کشف مي‌کند، نه اينکه وقتي عقل يک چيزي را فهميد شارع هم همان زمان حکم بکند، اين طور نيست. حکم شارع مشخص است از قبل، عقل کشف مي‌کند مثل اينکه نقل کشف مي‌کند. اگر خبر صحيح زراره بر يک امري ما را هدايت کرد، مي‌فهميم حکم شارع چيست. اگر حکم قطعي عقلي که وهمي و خيالي نبود، برهان بود واقعاً، اين مي‌فهميم که حکم شارع چيست.


[16] عروة الوثقی، السيد، ج2، ص797 و 798.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo