< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

94/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح

دو مسئله‌اي که مرحوم محقق(رضوان الله عيله) در پايان بخش «نَظر» مطرح فرمودند:

مسئله اول اين بود که خَصي، خواجه مي‌توانند نامَحرم را نگاه کنند يا نه؟ اجنبيه را نگاه کنند يا نه؟ مسئله دوم اين بود که حکم اعميٰ چگونه است؟ اعميٰ که نمي‌تواند نظر کند، آيا شنيدن صداي نامَحرم هم همانند نگاه به نامَحرم است يا نه؟ مسئله دوّم خيلي بحث مبسوطي ندارد که حالا ـ إن شاء الله ـ مطرح مي‌کنيم. مسئله اول چون هم روايات آنفراوان بود و هم اقوال آن متعدّد بود؛ لذا يک مقدار طول کشيد. مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه)براي اينکه جمع کند بين ﴿نِسَائِهِنَّ﴾ و ﴿مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ﴾[1] حمل کردند بر «نساء حرائر» که در بحث ديروز گذشت؛ امّا راه فنّي آن را اعلام نکردند که چگونه منظور از نساء زن‌هاي آزاد است؟! آن مقدمه که ضميمهٴ فرمايش مرحوم صاحب جواهر شود، مسئله حل مي‌شود؛ آن مقدمه که در ديروز مطرح شد اين است که در نظام خلقت خدا مي‌فرمايد زن در برابر مرد، مرد در برابر زن، ما شما را ﴿مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَي﴾[2] خلق کرديم. در جريان ارث، زن يک حساب دارد، مرد يک حساب دارد؛ زن «بما أنه» زن، مرد «بما أنه» مرد. در مسايل اقتصادي زن در برابر مرد است ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾.[3] در مسئله ايمان و اخلاق و فضايل نفساني، مرد در مقابل زن و زن در مقابل مرد است، آيه مبسوط سوره مبارکه «احزاب» که ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ﴾[4] و مانند آن. ما هيچ کجا نداريم که زن به زن اسناد داده شود،نساء در برابر رجال، رجال در برابر نساء، ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ﴾؛[5] امّا نساء به خود نساء اضافه شود، ما جايي نداريم مگر اينجا، معلوم مي‌شود يک خصصه‌اي است. پس ما نمي‌توانيم بگوييم که منظور از نساء، مطلق نساء است، لابد يک نساء خاصي است. حالا منظور از اين نساء يا نساءِ مسلمه است؛ اعم از حُرّ و آزاد يا نساء اقربا و ارحام يا خصوص مسلِمات يا مطلق نساء يا زن‌هاي آزادِ مسلمان است. آنها را نمي‌شود ملتزم شد،بلکه همين زن‌هاي آزادِ مسلمان هست.پس اگر مرحوم صاحب جواهر بياني دارند که منظور از ﴿نِسَائِهِنَّ﴾،مسلمات حرائر است، بايد با آن مقدمه حل شود.

مطلب دوّم آن است که در همين روايات، روايت معاوية بن عمار ـ يک روايت مبسوطي است ـ مرحوم صاحب وسايل تقطيع کرده، در اثناي اين روايت دارد که ابن عمار اين را گفت «إليأن قال»؛ امّا اين وسط‌ها چه گذشت، ديگر ذکر نمي‌کند. مرحوم صاحب جواهر کل آن بخش روايتي را که مرحوم صاحب وسايل ذکر نکرده ايشان ذکر مي‌کند، نشان مي‌دهد که عمار نزد امام صادق(سلام الله عليه) يک ويژگي داشت و معاوية بن عمار مشمول دعاي امام صادق(سلام الله عليه) شد.اين روايت در آن يک تکه لطافتي دارد که مرحوم صاحب وسايل نقل نکرده و فقط گفت «إليأن قال»، صاحب جواهر نقل کرده است، آن را بازگو مي‌کنيم ـ إن شاء الله ـ فعلاً عصاره جمع‌بندي اين روايات را يکبار مرور بفرماييد تا مشخص شود که حکم خواجه و حکم خَصي و مانند آن چيست؟ در وسايل جلد بيستم، باب 124 اين چند تا روايت هست «بَابُ مَا يَحِلُّ لِلْمَمْلُوکِ النَّظَرُ أِلَيهِ مِنْ مَولاتِهِ» که آيا مملوک مي‌تواند مالکهٴ خود را که زن هست ببيند يا نبيند؟

روايت اول را که مرحوم کليني[6] نقل کرده است از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) اين است که حضرت فرمود: «لَا يَحِلُّ لِلْمَرْأَةِ أَنْ يَنْظُرَ عَبْدُهَا إِلَی شَيْ‌ءٍ مِنْ جَسَدِهَا إِلَّا إِلَی شَعْرِهَا غَيْرَ مُتَعَمِّدٍ لِذَلِكَ»؛[7] زن نمي‌تواند خود را پيش غلامش نشان بدهد، اين «لَا يَحِلُّ» متوجّه آن زن شد،«لَا يَحِلُّ لِلْمَرْأَةِ» که «أَنْ يَنْظُرَ عَبْدُهَا إِلَی شَيْ‌ءٍ مِنْ جَسَدِهَا» مگر اينکه موي او را ببيند،يک؛ و غير عمدي باشد، دو؛«إِلَّا إِلَی شَعْرِهَا غَيْرَ مُتَعَمِّدٍ لِذَلِكَ» اين براي تأکيد مطلب است، وگرنه اين غير تعمّد درباره بدن هم هست؛ حالا اگر او نمي‌دانست که بدن و يا دست يا بازوي او پيداست و چشمش افتاد، اين «غَيْرَ مُتَعَمِّدٍ» اختصاصي به مسئله «شَعر» ندارد. مرحوم کليني[8] دارد که «وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى لَا بَأْسَ بِأَنْ يَنْظُرَ إِلَی شَعْرِهَا إِذَا كَانَ مَأْمُوناً»؛[9] يعني اگر نظر با لذّت نباشد يا همراه ريبه نباشد جايز است، لازم نيست که اتفاقي شود. يک وقت است که صاحب جواهر مي‌گويد نگاه اتفاقي عيب ندارد، اين يک چيز روشني است. مرحوم کليني(رضوان الله عليه) دارد که در بعضي از روايات دارد که اگر نگاه او به نحو لذّت نبود با ريبه همراه نبود، عمداً مي‌تواند نگاه کند، اين روايت اوّل.

مرحوم صاحب وسايل دارد که «هَذَا مَحْمُولٌ عَلَی غَيْرِ الْعَمْدِ أَوْ عَلَى وَقْتِ الْحَاجَةِ وَ الضَّرُورَةِ أَوِ التَّقِيَّةِ»،[10] چون براي اينها مسلّم شد که نگاه غلام به بدنِ زني که خريدار او بود و برده اوست، به هيچ وجه جايز نيست، چون نامَحرم است «بالقول المطلق»؛ لذا روايتي که «نَظر» را تجويز کرد يا در او از نظرِ ترجيح سندي، حمل بر تقيّه مي‌شود يا از نظرِ ترجيح دلالي در مادهٴ روايت تصرف مي‌شود که حمل بر ضرورت است يا حمل بر کراهت مي‌شود. آنهايي که گفتند جايز است يکي از اين سه کار را مي‌کنند: يا ترجيح سندي مي‌دهند و مي‌گويند اين حمل بر تقيّه است، يا در متن آن تصرف مي‌کنند و مي‌گويند محمول بر حال ضرورت است يا در ماده‌اش تصرف مي‌کنند و مي‌گويند محمول بر ضرورت است،يا در هيأتش تصرف مي‌کنند مي‌گويند حمل بر کراهت است. اينهايي که تجويز نکردند فقط در ماده تصرف مي‌کنند، مي‌گويند يا در حال ضرورت است يا غير عمد است؛ امّا در هيأت تصرف نمي‌کنند، هيأت را به همان حالت منع که دلالت بر حرمت است نگه مي‌دارند.

روايت سوّم که مرحوم کليني نقل کرده است[11] اين است: «عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) الْمَمْلُوكُ يَرَی شَعْرَ مَوْلَاتِهِ وَ سَاقَهَا قَالَ لَا بَأْسَ»،[12] يا ترجيح سندي مي‌دهند آن دليل منع را بر اين دليل جواز، حمل بر تقيّه مي‌کنند يا در حال ضرورت است يا غير عمد؛ غرض اين است که يا در ماده تصرف مي‌کنند يا در سند تصرف مي‌کنند و در هيأت تصرف نمي‌کنند.

روايت چهارم اين باب که باز مرحوم کليني[13] از «عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ» نقل کرد اين است که «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) عَنِ الْمَمْلُوكِ يَرَی شَعْرَ مَوْلَاتِهِ قَالَ لَا بَأْسَ»؛[14] اين روايات دلالت مي‌کند بر اينکه نگاهِ غلام به مو و بدنيا ساق مالکهٴ خود عيب ندارد. امّا آن روايتي که در اثناي آن يک نکته لطيفي بود و مرحوم صاحب وسايل آن را نقل نکرد، بلکه مرحوم صاحب جواهر آن را نقل کرد، آن روايت اين است، روايت پنج اين باب، مرحوم کليني[15] دارد که «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ» از او «وَ عَنْ يَحْيَی بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ»، معاوية بن عمار مي‌گويد: « كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)نَحْواً مِنْ ثَلَاثِينَ رَجُلًا»؛ ما تقريباً سي نفر از شاگردان حضرت، خدمت ايشان نشسته بوديم، «إِذْ دَخَلَ أَبِي»؛ معاوية بن عمار مي‌گويد که ما اين سي نفر که خدمت حضرت نشسته بوديم، پدرم که عمار بود، وارد شد، «فَرَحَّبَ بِه»؛ ترحيب کرد، امام صادق(سلام الله عليه) به پدرم احترام گذاشت، مرحبا گفت، تکريم کرد.مرحوم نجاشي(رضوان الله عليه) در رجال دارد که وقتي ابان بن تغلب خدمت امام صادق(سلام الله عليه) شرفياب مي‌شد، حضرت به خدمتگزارش مي‌فرمود: «أَلْقِ هَذِهِ الْوسَادَةَ لأَبَان»؛ اين بالش را براي آقا بگذار که ايشان تکيه بدهند،[16] اين خيلي اجلال است! کاري که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) کرد، همان کار را وجود مبارک امام زمان هم مي‌کند، فرقي ندارد. آدم به جايي مي‌رسد که امام زمايش مي‌گويد بالش را براي آقا بگذار که ايشان تکيه بدهند! اين هست، يک شاگرد امام زمان مي‌تواند اين‌طوري باشد، هيچ فرقي بين ابان بن تغلب با علماي ديگر نيست و هيچ فرقي هم بين وجود مبارک امام صادق و امام زمان(سلام الله عليهما) نيست. اين را مرحوم نجاشي تنها درباره ابان بن تغلب نقل نکرد، درباره ديگران هم هست. «فَرَحَّبَ بِه»؛ ترحيب کرد، خير مقدم گفت، احترام کرد «إليأن قال». اين «إليأن قال»را در وسط روايت،مرحوم صاحب جواهر نقل کرد، مرحوم صاحب وسايل نقل نکرده است؛ البته صاحب وسايلگفته يک چيزهايي هست من نقل نکردم.مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در جواهر، جلد 29، صفحه 92 آن‌جا دارد که معاوية بن عمار مي‌گويد: «كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)نَحْواً مِنْ ثَلَاثِينَ رَجُلًا إِذْ دَخَلَ أَبِي»؛ پدرم که عمار نام دارد، وارد شد، «فَرَحَّبَ بِهِ»؛ ابو عبد الله امام صادق (عليه السلام) نسبت به او احترام کرد، خير مقدم گفت، «وَ أَجْلَسَهُ إِلَي جَنْبِهِ»؛ پدرم را کنار خودش نشاند،«فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ طَوِيْلاً»؛ به او رو کرد، گفتار زيادي داشت و مدتي طولاني با پدرم صحبت کرد، «ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ الله (عليه السلام) إِنَّ لأَبِي مُعَاوِية حَاجَةً فَلَو خَفَفْتُمْ فَقَبْنَا جَمِيْعَا»؛يک مدتي طولاني با پدرم صحبت کرد، بعد رو کرد به ما فرمود به اينکه پدرِمعاويه؛ يعني عمار، اويک کار خصوصي دارد اگر شما بتوانيد مجلس را سبک مي‌کنيد! اينها مي‌گويد که ما اين سی نفر مجلس را ترک کرديم، پدرم خصوصي با وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه)ملاقات داشت و حضرت هم با پدرم خصوصي ملاقات کرد، بعد از گذشت اين مدت که «وَ أَجْلَسَهُ إِلَي جَنْبِهِ فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ طَوِيْلاً»، مدتي با هم گفتگوي خصوصي داشتند؛«ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ الله (عليه السلام)» وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «إِنَّ لأَبِي مُعَاوِية»ـ در بين اين سی نفر، معاوية بن عمار نشسته بود ـ گفت: آقايان!پدر اين معاويه؛ يعني همين شخص که از اصحاب حضرت است يک کار خصوصي با من دارد، اگر مي‌شود مجلس را شما خلوت کنيد! «إِنَّ لأَبِي مُعَاوِية حَاجَةً فَلَو خَفَفْتُمْ»؛ اگر تخفيف بدهيد؛ يعني سبک کنيد مجلس را، «فَقَبْنَا جَمِيْعَا»؛ همه سی نفر بلند شديم بيرون رفتيم، بعد ما نمي‌دانيم که حضرت با پدرم چه گفت، بعدها پدرم به من اين حرف‌ها را گفت «فَقَالَ لِي أَبِي»؛ پدرم به من فرمود که تو برگرد معاويه، اين سی نفر که پا شدند دارند مي‌روند،تو مجازي بنشيني، تو بنشين! «فَقَالَ لِي أَبِي إِرْجِع يَا مُعَاوِية» تو برگرد، تو بنشين، تو مَحرمي، «فَرَجَعْتُ»؛ من در بين اين سی نفر برگشتم و نشستم و آن 29 نفر رفتند،«فَقَالَ أَبُو عَبْدِ الله (عليه السلام) هَذَا إِبْنَکَ»؛ اين پسر توست؟ «قَالَ نَعَم» اين پسر من است؛ امّا ما يک اختلاف فقهي داريم، نظر فقهي او با ما فرق مي‌کند،«فَقَالَ لِي أَبِي إِرْجِع يَا مُعَاوِيةفَرَجَعْتُ؛فَقَالَ أَبُو عَبْدِ الله (عليه السلام) هَذَا إِبْنَکَ»؛ اين پسر توست؟ پدرم گفت: «نَعَم فَهُوَيَزْعَمُ أَنَّ أَهْلَ الْمَدِينَة يَصْنَعُونَ شَيْئاً لَا يَحِلُّ لَهُمْ»؛ اين پسرم مي‌گويد که مردم شهر مدينه يک کاري انجام مي‌دهند که اين کار حرام است، حلال نيست، «لَا يَحِلُّ لَهُمْ قَالَ وَ مَا هُوَ»؛چه کاري است که مردم مدينه مي‌کنند و حرام است به نظر پسر شما؟ «قُلْتُالْمَرْأَةُ الْقُرَشِيَّةُ وَ الْهَاشِمِيَّةُ تَرْكَبُ وَ تَضَعُ يَدَهَا عَلَی رَأْسِ الْأَسْوَدِ وَ ذِرَاعَيْهَا عَلَی عُنُقِهِ»؛ زن قرشي، زن هاشمي اينها آزاده‌اند؛ هنگام سوار شدن غلام سياهي که خدمتگزار اينهاست، دستشان را روي سر اينها مي‌گذارند در موقع سوار شدن يا پياده شدن و دو ذراعشان را روي گردن اينها مي‌گذارند در سوار شدن و پياده شدن، اين تماس نامَحرمانه است و حرام است، «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)»، وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) به معاوية بن عمار ـ به اين پسر ـ فرمود: «يَا بُنَيَّ أَ مَا تَقْرَأُ الْقُرْآنَ»مگر قرآن نمي‌خواني؟ «قُلْتُ بَلَی‌»؛ بله مي‌خوانم،«قَالَ اقْرَأْ هَذِهِ الْآيَةَ»؛ اين آيه را بخوان که دارد«﴿لَا جُنَاحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبَائِهِنَّ﴾حتي اذا بلغت ﴿وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ﴾[17] »؛ يعني زن مي‌تواند با پدر، با پسر، با برادر، تماس داشته باشد و با مملوک خودش هم مي‌تواند تماس داشته باشد. بعد فرمود به اينکه «ثُمَّ قَالَ يَا بُنَيَّ لَا بَأْسَ أَنْ يَرَی الْمَمْلُوكُ الشَّعْرَ وَ السَّاقَ»؛[18] از آن طرف مالک مي‌تواند دست روي سر و گردن مملوک بگذارد، از اين طرف هم مملوک مي‌تواند مو و ساق مالکهٴ خود را ببيند، اين روايت است. اين که عرض کردم از رويجواهر بخوانيم براي اينکه اين ظرائف در وسايل نيست که ما سی نفر بوديم، وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نسبت به پدرم که عمار بود لطف خاص داشت، بعد از اينکه برايش روشن شد، عرض کردم من پسر عمار هستم به من محبت کرد، بعد استدلال کرد. اين استدلالي که به آيه قرآن است؛ نظير همان که دربارهبعضي از شاگردانش مثل زراره و ابي بصير و امثال آن که آنها گفتند چرا در هنگام مسح سر به بعضي از مسح سر اکتفا مي‌کنيم، در حالي که خدا فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرَافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ﴾[19] سرتان را مسح کنيد؛ ولي شما مي‌گوييد بعضي از سر کافي است؟ حضرت فرمود: «لِمَکَانِالْبَاءِ»،[20] اين «باء» کار «من» را انجام مي‌دهد براي تبعيض است، اگر فرموده بود «و امسحوا رؤوسکم» ما مي‌گفتيم همه سر؛ امّا چون دارد ﴿بِرُؤُوسِكُمْ﴾ اين «باء» در اينجا کار «من» را انجام مي‌دهد؛ يعني بعضي از سر، اينها ارجاع مي‌دادند به قرآن که مرجع اصلي دين است و اُنس آنها را هم با قرآن زياد مي‌کردند، اين‌جا هم حضرت فرمود مگر قرآن نمي‌خوانيد؟ در جلسات عمومي حضرت تدريس مي‌کند؛ ولي در مقابل سؤال و جواب براي تعليم، به آن ادله اصلي اشاره مي‌کند، فرمود ﴿أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ﴾،اين ﴿مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ﴾ نشان مي‌دهد که زن مالکه نسبت به مملوک خودش مَحرم است؛ نظير آنچه که پدر، برادر و پسر مَحرم‌ هستند.روايت‌هاي ديگري است که آنها احتياجي به خواندن ندارند.

مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) گفتند که يا حمل بر تقيّه مي‌شود يا بر نظر اتفاقي؛[21] يک حمل ديگري هم بود که ديگران گفتند يا در ساير فرمايشات صاحب جواهر هست که حمل بر ضرورت است. در اين سه مورد که محملِ رواياتِ تجويز است يا در سند، ترجيح سندي دارد اين را حمل بر تقيه کردند يا در متن تصرف کردند نه در هيأت، چون هيأت دارد جايز است، قابل تصرف نيست. در ماده تصرف کردند؛ تصرف در ماده اين است که يا حمل کردند بر مورد ضرورت و نيازيا حمل کردند بر مورد اتفاق، براي اينکه آن روايات مانعه که مي‌گويد جايز نيست، مورد اتفاق اصحاب و عمل اصحاب است و در فضاي شريعت هرگز اين در پيش فقها و علما و متدينين پذيرفته نشده است که غلام بتواند با مولاي خودش مثلاً اين‌طور رفتار بکند. اگر اجماع تعبدي ثابت شود، حکم همين است؛ ولي اثبات آن بسيار مشکل است. حکم همان است که در بحث قبل گذشت؛ حداکثر احتياط وجوبي است، نه فتواست و نه اقويٰ.پرسش: ...؟ پاسخ: نه، در آن فضاي عمومي شهر، مرحوم صاحب جواهر دارد که عايشه مخالف بود و شافعي،[22] مستحضريد که عايشه در حکومت سهم تأيين‌کننده‌اي دارد؛ يعني اين زوجه و امّ الزوجه اين دوتايي وارد صحنه شدند و سقيفه را سامان دادند که وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) در آن عهدنامه مالک دارد که دين به اسارت رفت«فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ‌ أَسِيراً فِي‌ أَيْدِي‌ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»[23] اينها تنها سياست و حکومت را به اسارت نبردند، وگرنه فرهنگ مي‌توانست قيام کند و جبران کند. اينها سياست و ديانت مجموعه را يکسره به اسارت بردند ـ اين از غرر بيانات حضرت است در آن عهدنامه مالک ـ فرمود: مالک! ما قيام نکرديم که خودمان آزاد شويم، ما بنده خدائيم، ما قيام کرديم دين را آزاد کنيم و کرديم، مبادا يک کاري کني که دوباره به اسارت برود!«فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ‌ أَسِيراً فِي‌ أَيْدِي‌ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ»؛فقط علي(سلام الله عليه) مي‌تواند چنين حرفي بزند در برابر اولي و دومي و سومي، «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ‌ أَسِيراً فِي‌ أَيْدِي‌ الْأَشْرَارِ»؛مردم کوي و بَرزن که دين را به اسارت نبردند، بلکه هرچه به اينها بگوييد عمل مي‌کردند، اين سقيفه بود که دين را به اسارت برد،«فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ‌ أَسِيراً فِي‌ أَيْدِي‌ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛اين است که 25 سال تحمل مي‌کرد، به چه کسي حرف بزند،چه کسي را مي‌خواهد قانع کند، دين که دست ديگري است! شمشير هم که نمي‌تواند بکشد، اگر دين آزاد بود و فرهنگ آزاد بود، حضرت سخنراني مي‌کرد و مردم را توجيه مي‌کرد؛ امّا وقتي اصل دين به اسارت برود با چه ابزاري حضرت امير(سلام الله عليه) استدلال بکند؟! «يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا».

غرض اين است که تنها عمار نيست که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) او را تحويل مي‌گيرد و جلسه خصوصي برايش مي‌گذارد، شما در قصه ابان بن تغلب مي‌بينيد که مرحوم نجاشي اين حرف را زده «أَلْقِ هَذِهِ الْوسَادَةَ لأَبَان»، درباره ديگران هم هست. خيلي به اين فکر نباشيم که ما امام زمان را ببينيم؛ حالا بر فرض ديديم، مردم پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را ديدند و پشت سر او نماز خواندند، بلکه تمام همّت ما اين باشد که حضرت به ما نگاه کند، همين! ديدن ما شَرف نيست، بلکه منظور بودن شرف است که حضرت نگاه به ما کند.در دعاها هست که «وَ انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيْمَة»،[24] تمام تلاش و کوشش آن است. اينها هم چون مظهر ذات اقدس الهي‌اند و خليفه الهي هستند، يک عده را نگاه مي‌کنند و يک عده را نگاه نمي‌کنند با اينکه از همه باخبر هستند. ذات اقدس الهي دو نگاه دارد: يک نگاه دارد که ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾[25] است، اين نگاه تکويني و علمي ذات اقدس الهي است که احاطه دارد ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ﴾؛ يک نگاه خاص دارد که آن نگاه خاص را به همه نمي‌دهد، بعضي‌ها را نگاه مي‌کند و بعضي‌ها را نگاه نمي‌کند. در قيامت دارد که ﴿وَ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾؛[26] خدا به يک عده نظر ندارد؛ اين نظر تشريفي و لطف و عنايت است، وگرنه او که ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾ است. مگر مي‌شود يک کسي مورد ديد خدا نباشد با اينکه ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾ است! همان خدايي که به يک عده مي‌گويد:﴿قَالَاخْسَئُوا﴾؛[27] «اخسئ» را به کم مي‌گويند، فرمود با يک عده حرف نمي‌زند؛ يعني آن تکليف تشريفي که نمونه‌هايش در کوه طور بود، اين نظر تشريفي و نگاه تشريفي که «وَ انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيْمَة»، اين نگاه مهم است! خلفاي آنها هم همين‌طور نگاه دارند؛ همه را مي‌بينند بر اساس ﴿فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾،[28] هر کاري که ما بکنيم، مي‌بينند و اعمال بر آنها عرضه مي‌شود، خود آنها نگاه مي‌کنند؛ امّا آن نگاه تشريفي را حضرت به بعضي دارد به بعضي ندارد، ما تلاش و کوششمان اين باشد که اين کار را بکنيم. اين راه ممکن هم هست و خيلي سخت هم نيست. يک مختصري همين‌که به مرز انسانيت بياييم، نگاه مي‌کنند. بازي نکنيم و کسي را هم بازي ندهيم،مسئله حل مي‌شود.اين را اي کاش مرحوم صاحب وسايل نقل مي‌کرد، اين لطيفه‌اي بود که مرحوم صاحب جواهر نقل کرد.

مسئله ثانيه اين است که نگاه نامَحرم به اعميٰ چگونه است؟ يک؛ شنيدن صداي نامَحرم توسط اعميٰ چگونه است؟ دو؛ آيا صوتِ زن عورت است يا نه؟ حکم نگاه زن به نابينا روشن است، براي اينکه بصير و اعميٰ در اين جهت شريک‌اند که:﴿قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ﴾[29] هست، وجه و کفّين اگر براي مرد و همچنين بالاتر از وجه و کفّين مقداري از ذِراع و عَضُد يا مقداري از سينه، براي مرد باز کردنش آزاد است، زن مي‌تواند نگاه کند يا نه؟ آنها گفتند آن منطقه ممنوع است؛ امّا وجه و کفّين او يا مقداري که حاجت‌هاي ضروري برطرف بشود، جايز است.

پس در بخش اول فرق بين اعميٰ و بصير نيست؛ بخش اول آن است که زن نمي‌تواند به اعميٰ نگاه کند آن‌طوري که نمي‌تواند بصير را نگاه کند، چون حکم، حکم زن هست؛ همان مقداري که درباره بصير، وجه و کفّين و امثال آن يا بيشتر از آن براي مرد، کشفش آزاد است؛ زن هم آزاد است نسبت به اعميٰ، در اين جهت فرقي نيست. عمده آن است که آيا صداي زن، عورت است مثل مو و بدن زن يا نه؟پرسش: ...؟ پاسخ: تا جايي که به طور عادي بتواند کارش را انجام بدهد. يک وقت است جوان است و يک جايي دارد لُخت مي‌شود که عزاداري کند يا غير عزاداري کند، چهارتا نامَحرم هستند، اينجا معلوم است که جايز نيست، اين يا تعاون بر اثم است يا مانند آن؛ امّا يک وقت است کارگرهايي هستند که دارند کارشان را انجام مي‌دهند يا کارشان صعب است؛مثا اينکه کنار تنور ايستاده‌اند يا تابستان هست و گرم است يا ناچارند که آستين‌ها را بالا بزنند کارش را انجام بدهند، در واقع يک کار معمولي دارند انجام مي‌دهند، همه اين موارد جايز است.پرسش: ...؟ پاسخ: آن مال زن‌هاست ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾؛ درباره مردها چنين محدوديتي نيست. در همه موارد نگاه «مع اللذة أو الريبه» ممنوع است، آن خارج از بحث است.

اعميٰ که در نگاه شريک بصير نيست، در سماع و شنيدن صداي زن شريک بصير است. اگر صداي زن عورت باشد، فرقي بين اعميٰ و بصير نيست.نظر شريف برخي‌ها اين است که صداي زن عورت نيست؛ مثل مرحوم آقا سيد محمد کاظم «کما هو الحق»، صداي زن از آن جهت که صداي زن است عورت نيست؛ نظير موي زن نيست؛ نظير بدن زن نيست؛ امّا «مع اللذة» باشد يا «مع الريبه» باشد، بله حکم آن جداست،[30] وگرنه صداي زن، صوت مرأة «بما هو صوت المرأة»، اين نظير «شعر المرأة» و بدن مرأة نيست که نامَحرم باشد و اين غير از خوانندگي است که بتواند تحريک کند يا زمينه تحريک در آن هست. پس «مع اللذه أو الريبه» باشد مطلقا حرام است؛ «مع اللذه و مع الريبه» نباشد، صداي زن «بما أنه صوت المرأة» اين عورت نيست. برخي‌ها يا فتوا دادند يا گفتند احتياط وجوبي، گفتند صداي زن هم عورت است و اين شخص حق ندارد نگاه کند؛ ولي غالب بزرگان ما مي‌گويند اين همه رفتاري که ائمه(عليهم السلام) داشتند، پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) داشتند، علما و متدينين داشتند که با زن‌ها حرف مي‌زدند، ولو «من وراء حجاب»، اين نشان مي‌دهد که «صوت المرأة بما أنه صوت المرأة» عورت نيست. در سوره مبارکه «احزاب» هم مشخص کرد، نفرمود با مرد حرف نزنيد فرمود:﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾؛ زنانه حرف نزنيد که حرف‌هايتان را آهنگين و رقيق کنيد،﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾؛[31] آن‌که قلبش مريض است طمع مي‌کند؛ معلوم مي‌شود کسي به نامَحرم طمع کند قلبش مريض است، اين ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ اختصاصي به نفاق ندارد،﴿فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾؛[32] ساير بيماري‌ها را هم شامل مي‌شود.

به هر تقدير روايات مسئله دو طايفه است و معارض است، برخي‌ها خواستند در ماده تصرف کنند؛ ولي اوليٰ اين بود که در هيأت تصرف کنند و حمل بر کراهت شود و آن روايات در باب 131 همين وسايل است؛ يعني وسايل، جلد بيستم، صفحه 234 باب 131؛ عنوان باب هم مرحوم صاحب وسايل اين را ذکر کرده «بَابُ أَنَّهُ يُكْرَهُ لِلرَّجُلِ ابْتِدَاءُ النِّسَاءِ بِالسَّلَامِ»؛ اگر زن سلام کرد انسان جواب مي‌دهد؛ ولي خود انسان بخواهد به زن سلام کند ابتدائاً مکروه است، براي اينکه او بايد حرف او را بشنود، جواب او را بشنود، اين يک مکروه؛ «وَ دُعَاؤُهُنَّ إِلَى الطَّعَامِ»؛ دعوت کردن آنها و تعارف کردن به کنار سفره هم مکروه است «وَ تَأَكُّدِ الْكَرَاهَةِ» در زن جوان، اين سه تا حکم را در باب 131 بيان کردند.

روايت اول که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد[33] اين است که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد که فرمود:«قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام)لَا تَبْدَءُوا النِّسَاءَ بِالسَّلَامِ»؛ شما به زن‌ها ابتدائاً سلام نکنيد، حالا اگر آنها سلام کردند که شما جواب مي‌دهيد «وَ لَا تَدْعُوهُنَّ إِلَى الطَّعَامِ»؛ آنها را به طعام کنار سفره دعوت نکنيد؛ يعني صحبت کردن از شما شروع نشود، چرا؟ «فَإِنَّ النَّبِيَّ(صلي الله عليه و آله و سلم)قَالَ النِّسَاءُ عِيٌّ وَ عَوْرَةٌ»، «عِیّ»؛ يعني ضعيف است،﴿أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ﴾؛[34] يعني اگرما در آفرينش اوّلي آسمان و زمين خسته شديم، ضعيف شديم، تا دوباره بخواهيم معاد داشته باشيم و دوباره برگردانيم شما را در معاد، مقدور ما نباشد! ﴿أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ﴾،«عيّ»؛ يعني ضعيف شد، خسته شد؛ «إن المرأة عِيّ» ضعيف است، اينکه مي‌گويند «ضعيفه» از همين جاست.«النساء عِيٌّ»،يک؛«و عورةٌ»،اين دو؛«فَاسْتُرُوا عِيَّهُنَّ بِالسُّكُوتِ وَ اسْتُرُوا عَوْرَاتِهِنَّ بِالْبُيُوتِ»؛[35] ضعف آنها را شما با ساکت بودن ترميم کنيد و عورت بودن آنها را در اثر اينکه در خانه به سر مي‌ببرند حفظ کنيد، اين روايت اول.

روايت دوم که اين را هم مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد[36] از «غِيَاثِ بنِ ابراهيم عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)أَنَّهُ قَالَ: لَا تُسَلِّمْ عَلَى الْمَرْأَةِ»،[37] اين بخواهد حمل بر کراهت بشود، اين نهي، نهي تنزيهي خواهد بود و اگر بخواهد حمل بر تصرف در ماده بشود، بر مرأة شابّه و جوان حمل مي‌شود که هيأت محفوظ بماند.

روايت سوم اين باب که باز مرحوم کليني نقل کرد[38] « عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلي الله عليه و آله و سلم)يُسَلِّمُ عَلَی النِّسَاءِ»؛وجود مبارک پيغمبر بر زن‌ها سلام مي‌کرد،«وَ يَرْدُدْنَ عَلَيْهِ»؛زن‌ها هم جواب سلام حضرت را مي‌دادند؛ امّا «وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) يُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ كَانَ يَكْرَهُ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَى الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ» کراهت داشت که به زن جوان سلام کند، براي اينکه مي‌فرمود:«تَخَوَّفُأَنْ يُعْجِبَنِي صَوْتُهَا فَيَدْخُلَ عَلَيَّ أَكْثَرُ مِمَّا طَلَبْتُ مِنَ الْأَجْرِ»؛[39] ممکن است ـ خداي ناکرده ـ لغزشي پيدا شود که بيش از آن مقداري که من خواستم از ابتداي به سلام اجر ببرم، گرفتار لغزش دروني شوم. اين را اين بزرگان حمل کردند بر اينکه حضرت اين را براي ديگران فرمود، يک؛ يا مبادا ديگران يک چنين خيالي بکنند، دو؛ وگرنه قلب مطهّر حضرت که متيّم به حبّ خداست، ديگر جا براي اين بازي‌ها نيست. «وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ مُرْسَلًا» اين را که مرحوم کليني مسنداً نقل کرد، مرحوم صدوق مرسلاً نقل کرد؛ بعد در توجيه اين روايت، مرحوم صدوق فرمود: «إِنَّمَا قَالَ ذَلِكَ لِغَيْرِهِ وَ إِنْ عَبَّرَ عَنْ نَفْسِهِ»؛ گرچه فرمود: من ممکن است اين چنين بشوم؛ ولي منظور ديگران است که ديگران مبادا سلام کنند که يک چنين لغزشي دامنگيرشان بشود!«وَ أَرَادَ بِذَلِكَ أَيْضاً التَّخَوُّفَ مِنْ أَنْ يَظُنَّ بِهِ ظَانٌّ أَنَّهُ يُعْجِبُهُ صَوْتُهَا فَيَكْفُرَ».[40] محمل ديگر آن است که حضرت آن جمله را فرمود که مبادا کسي خيال کند که حضرت اين‌چنين است و در اثر اين خيال، آن ولايت، آن دين و اعتقادي که بايد درباره معصوم داشته باشد از دست بدهد.[41]

روايت چهارم اين باب که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل کرده است «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)أَنَّهُ»، عمار ساباطي سؤال مي‌کند که حکم زن‌ها چيست؟ «سَأَلَهُ عَنِ النِّسَاءِ كَيْفَ يُسَلِّمْنَ إِذَا دَخَلْنَ عَلَی الْقَوْمِ»، زن چگونه سلام ‌کند وقتي وارد مجلس مي‌شود؟ مرد چگونه سلام کند؟ حضرت فرمود که زن بگويد،«عَلَيْكُمُ السَّلَامُ»؛مرد بگويد،«السَّلَامُ عَلَيْكُمْ»؛[42] اين ديگر از بحث فعلي ما خارج است. اين را حمل بر کراهت کردند، اگر گفتند نمي‌تواند، اين حمل بر کراهت شده است به قرينه سيره عملي همه ائمه(عليهم السلام) که سؤال مي‌کردند، جواب مي‌دادند، استفتا مي‌کردند، علما اين‌چنين است، متدينين اين‌چنين است.

يک روايت تاريخي بسيار لطيفي سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان در ذيل مسئله مباهله که يک زني آمده در حضور حضرت سخنراني کرده ـ خيلي آن سخنراني جامع و جالب است ـ وجود مبارک پيغمبر( صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از اينکه سخنراني اين زن را شنيد، فرمود: آيا شما شنيديد يا ديديد که يک جايي زني اين چنين سخنراني کند؟! آن زن گفت که شما همه فضايل را که به مردها را داديد! جهاد را که به آنها داديد وبه ما گفتيد شما خانه نشين باشيد، فلان کار را فضيلتي داديد به مردها و به ما گفتيد خانه نشين باشيد، فلان کرامت را داديد به مردها و به ما گفتيد خانه نشين باشيد، پس سهم ما چه شد؟! حضرت آمد ترميم کرد. اين را حتماً يعني حتماً اگر بخواهيد، عظمت زن و سخنراني زن در حضور حجّت خدا را ببينيد، اين را سيدنا الاستاد مرحوم علامه در همين جلدهاي چهارم ـ پنجم الميزان نقل کردند و آنجايي که مسيحي‌ها در جريان مباهله با ناقوس وارد مدينه شدند، هنگام نماز ظهر شد و همه اينها با همان ناقوس وارد مسجد شدند، بعضي از اصحاب گفتند که چگونه ما اينها را از مسجد بيرون کنيم، فرمود: نه بگذاريد اينها حرف‌هايشان را بزنند، عبادتشان را بکنند بعد بروند، اگر يک مشکلي پيدا شد ما بعد درباره زمين تصميم مي‌گيريم، اين چه شرح صدري بود؟! مسيحي‌ها با ناقوس وارد مسجد مدينه شدند، اين در الميزان ذيل مسئله مباهله و اينها هست؛ البته ايشاناز منابع اصلي نقل کردند.[43]


[30] العروة الوثقی، للسيد اليزدی، ج1، ص716.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo