< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

96/02/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کفر(إذا أسلم الذمي علي أكثر من أربع من المنكوحات بالعقد الدائم )/محرمات نکاح/نکاح

مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در سبب ششم از اسباب تحريم نکاح که مسئله «کفر» است، چند مقصد را مطرح کردند. در پايان مقصد اول فروعي است که مورد پذيرش عامه و خاصه است، يک؛ روايات خاصي از طرف ما نرسيده است، دو؛ مطابق با قواعد عامه هم هست، سه؛ و اختلاف داخلي از جهت نصوص، بعضي‌ با بعض ديگر يا بعضي‌ با قواعد عامه نيست، چهار؛ لذا کل اينها يک بحث ساده‌اي را به همراه دارند.

مطلبي که در بحث قبل گذشت که تحريم يا عيني است يا جمعي؛ تحريم جمعي دو قسم است: يک قسم حکمي است و يک قسم آن حقّي. در تحريم جمع بين أختين حکمي است، حق کسي نيست؛ لذا اگر اين دو خواهر هر دو راضي باشند، باز هم جمع اينها در نکاح واحد جائز نيست، البته نکاح واحد نه يعني در عقد واحد؛ يعني هر دو همسر يک مرد باشند جائز نيست؛ چه هر دو راضي باشند، چه هر دو کراهت داشته باشند؛ چه يکي راضي باشد و ديگري کراهت. اما تحريم خاله و همشيره‌زاده يا عمه و برادرزاده، اين جمع تحريم آن حقّي است نه حکمي؛ لذا با رضايت عمه يا با رضايت خاله جمع آنها ممکن است.

پس تحريم أختين از سنخ تحريم حکمي است، تحريم جمع بين عمه و برادرزاده يا خاله و خواهرزاده، يک تحريم حقّي است نه حکمي.

مرحوم محقق(رضوان الله عليه) که فرمودند اگر شوهر اسلام آورد و همسر او همچنان ذميه است، بر او نيست که او را اجبار بکند، اين نه براي آن است که کفار مکلف به فروع نيستند، کفار مکلف به فروع هستند «عند التحقيق»، لکن اجبار لازمه حتمي تکليف نيست؛ هم در بحث کلام و هم در بحث فقه روشن است که آنها مکلف به فروع‌اند، اطلاقات ادله هم شامل حال همه مي‌شود، اين «يا أيها الناس» و مانند آن هست. آنها در غير عبادات که مي‌توانند «بالفعل» امتثال کنند، در عبادات که قصد قربت شرط است، آنها که موحد هستند قصد قربت آنها متمشّي مي‌شود. آنهايي که مشکل توحيدي دارند، اشکال از ناحيه خود آنها هست، اين‌طور نيست که از ناحيه شارع باشد. اينها نمي‌توانند قصد قربت بکنند؛ اما وقتي اسلام آوردند مؤمن شدند و موحّد شدند، مي‌توانند قصد قربت بکنند. اگر فعلاً قصد قربت از آنها متمشّي نمي‌شود، در اثر سوء اختيار خود آنها هست. پس از اينکه آنها به فروع مکلف هستند مثل اصول، حرفي نيست؛ لکن امر به معروف و نهي از منکر در موردي است که احتمال اثر باشد؛ اما وقتي احتمال اثر نباشد در اثر اينکه اعتقاد ندارد به مسئله صوم و صلات و مانند آن، اجبار او هم بي‌اثر است. پس نفي اجبار نه براي آن است که اينها به فروع مکلف نيستند. نفي امر به معروف و نفي نهي از منکر مواردي دارد که يکي از آن موارد بي‌اثر بودن آن است؛ لذا فرمودند به اينکه مرد موظف نيست که زن را مجبور کند به غسل کردن و مانند آن. پرسش: ...؟ پاسخ: اسلام به معناي انقياد؛ در اعمال قُربي ما اسلام مي‌خواهيم ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾،[1] نه يهوديت و نه مسيحيت. اسلام يک وقت است در برابر الحاد است، يک وقتي در برابر شرک است و يک وقتي در برابر کفر اهل کتاب؛ اگر کسي ملحد نبود و اگر کسي مشرک نبود، قصد قربت از او متمشّي مي‌شود. همه اين عبادت‌هايي که اهل کتاب دارند با قصد قربت است. اين است که قرآن کريم از عابدان و وارستگان اهل کتاب به نيکي ياد مي‌کند براي همين است. درست است که از عده‌اي به بدگويي سخن مي‌گويد، لکن از عده‌اي هم به خوش‌گويي حرف مي‌زند، فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّه﴾،[2] از اينها با تعريف و ستايش و تمجيد ياد مي‌کند، اينها موحد نيستند به اين معنا؛ لکن در برابر ملحد موحد هستند، در برابر مشرک موحد هستند و در برابر مشرکين هم طبق آن تفسير شش‌گانه سوره مبارکه «حج»[3] که بحث آن گذشت که قرآن کريم يهود را، مسيحي را، مجوس را، سابئين را، اينها در برابر مشرکين قرار مي‌دهد.

مرحوم محقق(رضوان الله عليه) در پايان مقصد اول اين بيان را دارند؛ مي‌فرمايند به اينکه «و إذا أسلم الذمي علي أكثر من أربع من المنكوحات بالعقد الدائم»؛[4] ‌ چون به عقد دائم بيش از چهار منکوحه مي‌تواند داشته باشد، «استدام أربعاً من الحرائر» اگر چنانچه آزاد است، «أو أمتين و حرتين» اگر همسر او بعضي‌ها آزاد هستند و بعضي کنيز، «و لو كان عبداً استدام حرتين أو حرة و أمتين» که بحث آن گذشت، بعد فرمود: «و فارق سائرهن» اگر مرد غير مسلماني که چند همسر داشت اسلام آورد، بايد برابر قوانين اسلامي همسرداري کند؛ چهار همسر را مي‌تواند انتخاب بکند و بقيه را رها کند، «و لو لم يزد عددهن عن القدر المحلل له كان عقدهن ثابتا» اگر همين چهار همسر را داشت يا کمتر از چهار همسر، تکليفي ديگري ندارد؛ ولي اگر بيش از چهار همسر دائمي داشت، مکلف است چهار همسر را انتخاب کند و بقيه را رها کند. در اين جهت فرقي نيست که همه اين همسرها آميزش شده باشند، يا هيچ کدام آميزش نشده باشند، يا بعضي آميزش شده باشند و بعضي آميزش نشده باشند، اين سه‌تا مسئله يکسان است، اين يک؛ عقد اينها مي‌خواهد همزمان باشد يا بعضي‌ها مقدم بر بعضي باشند، اين هيچ اثري ندارد، اين دو؛ عمده آن است که روايتي در نصوص ما، خاصه نيست. «غيلال» وقتي اسلام آورد آنچه که از سُنن بيهقي[5] و ساير مدارک اهل سنت رسيده است اين است که بيش از چهار همسر داشت، وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به او فرمود: «أمسک أربعاً و فارق سائرهنّ». تنها روايتي که دست ما هست؛ يعني فقه خود ما شيعه‌ها هست،[6] همين است که از اهل سنت نقل شده است. معلوم مي‌شود به اينکه اگر يک روايتي را آنها نقل بکنند، يک؛ حالا از نظر ما يا صحيح يا حسن يا موثق باشد، بلکه «موثوق الصدور» باشد، دو؛ مورد عمل فقهاي ما هم هست، سه؛ اختصاصي ندارد که احکام ما از رواياتي باشد که از طريق ما نقل شده است. اگر روايت «موثوق الصدور»ي از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) که مورد قبول آنهاست نقل شده، براي ما معتبر است. در اين مسئله مهم که اختلافي در کار نيست، تنها سند همين است که از پيغمبر نقل شده است و ناقل آن هم اهل سنت هستند. فرمود: «أمسک أربعاً و فارق سائرهنّ». اين «امساک» به معناي اين است که بيش از چهار همسر جائز نيست، نه داشتن چهار همسر واجب است. اين امر در مقام توهم حذر است نسبت به اين چهارتا، نه اينکه واجب است چهارتا همسر داشته باشد؛ يعني بيش از چهارتا جائز نيست، اين يک مطلب.

چند فرع است که مرحوم محقق از همين حديث شريف استفاده مي‌کنند، اينها را که بررسي مي‌کنيم مي‌بينيم که مورد اتفاق اصحاب هم هست. پرسش: ...؟ پاسخ: آن نه براي اينکه او چون سنّي است، بلکه اگر يک روايتي از طُرُق اوليه از بعضي از ائمه نقل مي‌کنند، مورد اعراض اصحاب ما هم باشد، معلوم مي‌شود مشکل سندي دارد. اگر چنانچه بزرگان ما که به وسيله اينها دين به ما رسيده، اينها اين روايت را ترک و رها کردند، معلوم مي‌شود مشکلي دارد؛ اين اختصاصي ندارد که روايت از شيعه باشد يا از سني. اين بزرگاني که به وسيله اينها دين به ما رسيده و اين حرف‌ها را ما از آنها ياد گرفتيم، مي‌بينيم که به اين روايت اعتنا نکردند و اين روايت را گذاشتند کنار، معلوم مي‌شود يک مشکلي دارد؛ لذا «معرض عنه اصحاب» است، ما در همين بخش‌هاي اخير روايت داشتيم معناي آن هم روشن بود، ولي أحدي به آن عمل نکرده است. همين جريان حضرت امير(سلام الله عليه) که حکم کرده به اينکه قبل از آميزش که رها شده، نصف مَهر را بپردازد، «لم يعمل بها أحد»؛ سرّش اين است که معلوم مي‌شود يک مشکلي در سند آن يا جهت صدور آن دارد. پرسش: ...؟ پاسخ: خيلي از چيزها هست که به ما نرسيده است. بارها گفته شد به اينکه بين کتب أربعه و اصول أربع‌مأة متأسفانه يک گسستي راه داده است. الآن دست ما در بخش‌هايي از مسائل دين از نظر تواتر خالي است. الآن ممکن است وقتي شما به فلان مسئله مراجعه مي‌کنيد مي‌بينيد که هزار کتاب در اين زمينه نوشته شده است؛ حالا يا کتاب مستقل است يا پايان‌نامه است يا رساله است يا مقاله است، به هر حال هزار محقق در اين زمينه کار کردند، انسان خيال مي‌کند که اين متواتر است. وقتي سه چهار قرن جلوتر مي‌رود به عصر مرحوم مجلسي مي‌رسد، معلوم مي‌شود که اين هزار کتاب به دويست کتاب مي‌رسد. يکي دو قرن از عصر مجلسي(رضوان الله عليه) مي‌گذريم مي‌بينيم که اين هزار کتاب به صد کتاب مي‌رسد. يکي دو قرن باز جلوتر مي‌رويم مي‌بينيم که اين صد کتاب به ده کتاب مي‌رسد. يک قدري جلوتر مي‌رويم به کتب أربعه مي‌رسيم مي‌بينيم که سند همه اين حرف‌هاي کتب أربعه هست و اين ده‌تا به چهارتا کتاب مي‌رسد. اين کتب أربعه را که تحقيق مي‌کنيم معلوم مي‌شود که از سه نفر است، از چهار نفر نيست؛ چون تهذيب و استبصار که از شيخ طوسي است، کافي از مرحوم کليني است، من لا يحضر فقيه هم که از مرحوم صدوق است، پس سه نفر نقل کردند. يک قدري جلوتر مي‌رويم تحقيق مي‌کنيم مي‌بينيم که بعضي از امور را خود مرحوم شيخ طوسي از کليني يا از صدوق نقل مي‌کند، پس مي‌شود دو نفر. يک قدري جلوتر مي‌رويم مي‌بينيم که هر دو بزرگوار؛ يعني کليني و صدوق از يک نفر نقل کردند به نام «زراره». الآن که ما از اينجا شروع کرديم هزار کتاب مي‌بينيم؛ اما وقتي به آن نقطه آغازين مي‌رسيم، مي‌بينيم که يک نفر نقل کرده است، اين مي‌شود خبر واحد. ما اينجا هزار را مي‌بينيم خيال مي‌کنيم که اين تواتر است، تواتر بايد در تمام اين طبقات محفوظ باشد؛ چون در تواتر اين است که خود شخص ببيند، اين تواتر نيست؛ اگر هزار نفر از يک نفر نقل کردند، اين باز مي‌شود «خبر واحد»؛ مثلاً مسلّم است که «زراره» اين روايت را گفته و از او نقل کردند؛ اما «زراره» که نقل مي‌کند بيش از يک نفر نيست. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، دو‌تا حرف است! ما در همه روايات تواتر نمي‌خواهيم، خبر واحد براي ما حجت است؛ اما وقتي به اصول اعتقادي مي‌رسيم يا به مسائل مهم مي‌رسيم، اينجا تواتر لازم است؛ چون اصول دين با خبر واحد ثابت نمي‌شود. «اصول» را براي همين گذاشتند که کجا خبر واحد حجت است و کجا تواتر لازم است؟ در احکام جزئي فرعي بله، خبر واحد کافي است، لذا آنچه را که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) نقل مي‌کند هيچ کسي اشکالي از اين جهت نمي‌کند؛ خبر واحد است و خبر واحد هم حجت است؛ اما وقتي به مسائل کلامي يا مسائل فلسفي که درباره خدا و قيامت و معاد و مانند آن است مي‌رسيم، به اصول دين مي‌رسيم، دست ما کوتاه مي‌شود؛ مگر اينکه محقق و پژوهشگري بتواند آن قرائن حافّه را فراهم بکند که بشود خبر واحد محفوف به قرائن قطعيه، تا کار تواتر را انجام بدهد.

غرض اين است که اعراض همان‌طوري که درباره روايت‌هاي اهل سنت مانع حجيت است، درباره ما هم همين‌طور است؛ پذيرش همان‌طوري که درباره روايت ما حجت است، درباره روايات آنها هم حجت است. اين روايتي که حضرت به «غيلال» فرمود: «أمسک أربعاً و فارق سائرهنّ»، اين مورد قبول اصحاب ما هست. اصول أربع‌مأة عبارت از اين است که اگر ما رابطه اصول أربع‌مأة را با کتب أربعه ترسيم بکنيم، بسياري از مسائل براي ما به عنوان تواتر حل مي‌شود؛ يعني آنچه که به صورت خبر واحد است، به صورت تواتر حل مي‌شود؛ چون خيلي از اين اصحاب که خدمت حضرت مي‌رسيدند قلم و کاغذ و مانند آن همراه آنها بود، بيانات نوراني حضرت را ضبط مي‌کردند. اينکه مي‌بينيد مرحوم شيخ طوسي در فهرست دارد که مثلاً «حمران» اين است، «زراره» اين است، «أبان» اين است، «و له اصل، و له اصل»؛ يعني کتاب دارد او، اين مثل يک سائل رهگذر نيست که از حضرت سؤال بکند و عبور بکند، نه، به مکتب حضرت مي‌رفت سؤال مي‌کرد و مي‌نوشت، عرضه مي‌داشت و حضرت هم امضا مي‌کرد يا قولاً يا فعلاً، اين مي‌شد «اصل». چهار اصل از اين اصول به وسيله شاگردان خاص امام باقر و امام صادق و برخي از ائمه ديگر(عليهم السلام) به عنوان بزرگ‌ترين ميراث فقهي و کلامي و ديني ما از اين بزرگان رسيده است؛ منتها در اثر حکومت طاغيان اين رابطه يک مقدار ضعيف شد. برخي‌ها متأسفانه اين هشت جلد کافي اعم از اصول کافي و فروع کافي را به سه جلد تبديل کردند به عنوان صحيح کافي؛ آنهايي که پيش مرحوم کليني شناخته شده بود و موثق بود که ما به آنها دسترسي نداريم، حداکثر اين است که بگوييم اين آقا را نمي‌شناسيم، اما نمي‌توانيم بگوييم اين آقا ضعيف است! اين آقا را نمي‌شناسيم درست است، براي اينکه رابطه ما قطع است؛ اما مرحوم کليني او را شناخت با وثاقتي که داشت و از او نقل کرد، نمي‌شود گفت حالا چون ما نمي‌شناسيم اين مردود است و بايد رد کرد. اگر حديث مثل قرآن مهجور نمي‌شد و رابطه کتب أربعه با اصول أربع‌مأة تثبيت مي‌شد و مي‌شد حديث زنده بماند، خيلي از مسائل براي ما روشن‌تر بود. الآن هم اگر پژوهش بشود شايد بشود اين تواتر را حفظ کرد، يک؛ و اگر تواتر حفظ نشد، آن قرائن حافّه او را ضميمه بکند که بشود خبر واحد محفوف به قرينه قطعيّه، دو؛ آن‌وقت دست ما پُر است. فقط ما بلد هستيم حرف بزنيم «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن‌»؛[7] نه قرآن در حوزه‌ها مطرح است، نه حديث علمی مطرح است. وظيفه‌ ما اين است که اين کتب أربعه را با اصول أربع‌مأه هماهنگ کنيم که دست ما پُر باشد، فقه ما الآن اين را ندارد و دست آن خالی است. اين‌طور نيست که مثلاً يک روايتي بود، چه روايت «فيروز ديلمي» که در بحث قبل گذشت، چه روايت «غيلان» که امروز مطرح است، اگر شيعه چيزی می‌داشت، می‌گفت؛ اما اين حرف‌هايي است که اهل سنت از سنن بيهقي نقل کردند که حضرت فرمود: «أمسک أربعاً و فارق سائرهن». اين امر هم در مقام توهم حضر است، معناي آن اين نيست که حتماً واجب است چهار‌تا همسر داشته باشيد. پس اگر اين همسرهاي متعدّد که عقد دائم هستند، همه‌ آنها آميزش شده باشند يا هيچ کدام آميزش نشده باشند، يا بعضي آميزش شده باشند و بعضي آميزش نشده باشند، از اين جهت فرقي نيست.

حالا عمده «کيفيت اختيار» است. مقصد دوم که «کيفيت اختيار» است اين است، مي‌فرمايد: «المقصد الثاني في كيفية الاختيار» که اين مرد موظف است چهار‌تا نگه بدارد و بقيه را طلاق بدهد يا رها کند. اختيار «إما بالقول الدال علي الإمساك»[8] است؛ چون مستحضريد انساني که بخواهد در چيزي تصرف بکند، يا طبق پيمان است که مي‌شود عقد؛ حالا يا نظير بيع است که عين را تمليک مي‌کند يا نظير اجاره است که منفعت را تمليک مي‌کند يا نظير عاريه است که انتفاع را، انتفاع غير از منفعت است و اين دو هم غير از عين هستند؛ بيع يک چيزي ديگر است، اجاره چيزي ديگر است، عاريه چيزي ديگر است؛ اينها بايد باشد حالا يا «بالقول» است يا «بالفعل» است، معاطاتي است يا غير معاطاتي است بايد باشد. بعضي از امور است که اصلاً لفظ نمي‌خواهد، چه اينکه فعل هم نمي‌خواهد؛ چه بدانند و چه ندانند، اين فصل و وصل حاصل مي‌شود؛ مثل ارتداد ـ معاذالله ـ که شخص چه بداند و چه نداند همين‌که مرتد شد، عقد زوجيت بين او و همسر او منفسخ مي‌شود، و چه بداند و چه نداند يا آگاه باشد به مسئله يا نه، اگر توبه کرده است، اين عقد منفسخ شده برمي‌گردد در صورتي که عدّه نگذشته باشد. اين انفساخ عقد «بالإرتداد»، اين بقاي عقد و رجوع عقد به حالت اوليه «بالتوبه»؛ اين نه از سنخ از عقد است و نه از سنخ ايقاع؛ نه فعل مي‌خواهد و نه قول؛ نه شخص بايد «رجعتُ» بگويد و نه «فسختُ» بگويد، اين به هيچ وجه به فعل او، به قول او، به انتخاب او وابسته نيست، بلکه يک امر قهري است. اين‌گونه از امور قبلاً هم بحث آن گذشت.

يک وقت است که عقد نيست، ايقاع است؛ مثل نکاح که با طلاق فرق دارد، اما هر دو يک لفظ خاص مي‌خواهند و هيچ کدام بدون لفظ خاص نيست. اين «إِنَّمَا يُحَلِّلُ الْكَلَامُ وَ يُحَرِّمُ الْكَلَام‌»؛[9] هم در برابر اين است که معاطات کافي نيست در مسئله نکاح و طلاق، هم لفظ خاص مي‌طلبد؛ اما اينجا نه از سنخ نکاح است، نه از سنخ طلاق. اينکه فرمود چهار نفر را نگه دار، نه معناي آن اين است که اين شوهر بگويد که من «إخترتُ اربعاً» و نام ببرد! اين کار لازم نيست. درباره نگهداري چهار‌تا؛ نه قول لازم است، نه فعل لازم است، نه رضاي باطني لازم است و نه کراهت باطني مانع است، هيچ چيزي نمي‌خواهد! اين چهار‌تا زن اوست. نسبت به آن بقيه که آنها را بايد رها کند بحث است که آيا قول است يا فعل است يا انشاء است؛ چه قول باشد و چه فعل، کافي است، يک؛ از سنخ انشا است، دو؛ از سنخ ايقاع است، سه؛ رضاي آن زن‌ها دخيل نيست؛ نظير طلاق است، اين چهار نفر را نگه مي‌دارد و بقيه را مي‌گويد برويد به خانه‌هايتان؛ يا با قول مي‌گويد، يا کاري انجام مي‌دهد که نشانه آن باشد که حاضر نيستم با شما زندگي را ادامه بدهم، ايقاع است از سنخ عقد نيست تا رضايت آنها شرط باشد. بعضي از امور است که قول لازم نيست، فعل لازم نيست، رضاي باطني کافي است. يک وقت انسان مي‌خواهد مال کسي را مالک بشود، اين عقد مي‌خواهد. يک وقتي مي‌خواهد در مال کسي تصرف بکند و از منفعت او بهره ببرد، اين نه از سنخ ايقاع است، نه از سنخ عقد است؛ نه عقد قولي مي‌خواهد و نه عقد فعلي يعني معاطات مي‌خواهد، صِرف رضا کافي است. همين توقيع مبارک که دارد: «لَا يَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيب نَفْسهُ»[10] همين است؛ انسان مي‌خواهد در خانه برادر، در خانه فاميل، در خانه دوست نماز بخواند يا بنشيند، مي‌داند او راضي است؛ مسافرت کرده و کليد را هم داد دست او؛ حالا يا زير مجموعه ﴿أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ﴾ است يا عناوين ديگر است. وارد حجره دوستش شده مي‌خواهد دو رکعت نماز بخواند يا آنجا بنشيند مطالعه کند، اين صِرف علم به رضاي آن طرف کافي است. اين «لَا يَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيب نَفْسهُ»؛ نه از سنخ عقد است و نه از سنخ ايقاع است؛ نه از سنخ عقد قولي است و نه از سنخ معاطات است، هيچ چيزي نيست، صِرف رضاي باطني کافي است. مسئله رجوع، ايقاع است؛ نه مثل اصل نکاح که عقد باشد و نه مثل طلاق است که لفظ خاص بخواهد، همين‌که کاري انجام بدهد يا فعلي انجام بدهد که در زمان طلاق رجعي به همسرش برمي‌گردد، کافي است. اينجا آن هم لازم نيست؛ يعني نظير رجوع نيست که از سنخ ايقاع باشد، از آن هم نيست؛ هر کاري بخواهد انجام بدهد که نشانه آن است که من بقيه را مايل نيستم و آنها هم فهميدند، آنها بايد بروند. پرسش: ...؟ پاسخ: اطلاق همين بيان «أمسک أربعا»، «فارق سائرهن»، همين! اگر لفظي که در کار بود، مي‌فرمود به اينکه با فلان لفظ بگو؛ اما دارد بقيه را رها کن. اطلاق همين «أمسک»، اطلاق همين «فارق» کافي است بر اينکه اين از سنخ عقد نباشد، از سنخ ايقاع به اين معنا نباشد که لفظ خاص بخواهد، فعل خاص بطلبد، اين‌چنين نيست. غرض اين است که اين طلاق نيست، اين رها کردن است؛ مثل آن چهار‌تا که نگه مي‌دارد نکاح جديد نيست، عقد جديد نيست، چون آنها همسر او هستند. نسبت به اين چهار‌تا که هيچ چيزي نمي‌خواهد، نسبت به بقيه اطلاق «فارق» است. پس مي‌شود که همين‌که حضرت به «غيلان» فرمود: «أمسک أربعاً و فارق سائرهنّ»، به همه اينها صادق است. پرسش: ...؟ پاسخ: آن در صورتي که در حيطه نکاح باشد، در اصل ابتداي نکاح؛ اما اين همسر اوست. در زمان کفر هم روي آداب خودشان اين نکاح واقع شده، هر قومي هم نکاح خاص دارد، نکاح هم واقع شده است. نسبت به آن چهار‌تا هيچ حاجتي نيست که عقد جديدي، نکاح جديدي، لفظ جديدي باشد.

فرمود به اينکه چهار‌تا رها مي‌کند «و ثبت عقد البواقي»؛ حالا اين چهار‌تا کدام‌اند و بقيه کدام هستند؟ «و لو قال لواحدة طلقتک صحّ نکاحها»؛ حالا اين چهارتا را مي‌خواهد انتخاب بکند و آن چهارتا را مي‌خواهد رها کند. اگر به يکي از اينها گفت که «طلّقتکِ» من تو را طلاق دادم، معلوم مي‌شود که اين يکي جزء آن چهارتاست که قبول کرده است، چرا؟ براي اينکه اگر قبول نکرده بود چگونه مي‌گويد من تو را طلاق دادم؟! اين را از کجا مي‌گويند؟ مي‌گويند به اينکه لفظ چه صريح باشد، چه تضمّني باشد، چه التزامي باشد، چه کنايه‌اي باشد، کافي است. از اينکه گفته من تو را طلاق دادم، معلوم مي‌شود که تو تاکنون در نکاح من بودي و من تو را اختيار کردم که باشي، الآن دارم طلاق مي‌دهم، پس اين جزء چهار نفري است که قبول کرده است، اينها را مي‌گويند جزء معني کنايه‌اي اوست. مي‌گويند نه قول لازم است و نه فعل معين؛ بلکه هر کدام از اينها صريح باشد يا کنايه باشد کافي است. «و لو قال لواحدة طلّقتکِ صح نکاحها و طلّقت و کانت من الأربع» که جزء اين چهارتايي است که انتخاب کرده است، «و لو طلق أربعاً اندفع البواقي» اگر چنانچه اين چهار‌تا را طلاق بدهد، کلاً از بين رفتند، چرا؟ براي اينکه اين چهار‌تا را که طلاق داد؛ يعني اين چهار‌تا را من به عنوان همسري قبول کردم، اگر به عنوان همسري قبول نکرده بود که نمي‌توانست طلاق بدهد، پس کلاً از بين مي‌رود. به اين مقدار از کنايه مي‌خواهند اکتفا بکنند؛ براي اينکه «ثبت نكاح المطلقات» اولاً؛ «ثم طلقن بالطلاق» ثانياً؛ «لأنه لا يواجه به إلا الزوجة» وقتي که مي‌گويد من تو را طلاق دادم؛ يعني تو را به عنوان همسري قبول دارم که بعد طلاق مي‌دهم؛ پس جزء چهار زني است که قبول کرده است. پرسش: ...؟ پاسخ: خاصيت آن اين است که حضرت فرمود چهار‌تا نگه دار و بقيه را طلاق بده! لفظ خاص که ندارد، حالا آن چهار‌تا کدام است؟ اين چهار‌تا را که مي‌گويد طلاق دادم، معلوم مي‌شود که اينها را به همسري قبول دارد، آنها همسر نيستند و آنها رها هستند. اين چهار‌تا را قبول کرده و اين چهار‌تا را هم طلاق داده است. اگر يک لفظ خاص باشد و معناي کنايي کافي نباشد، بايد روشن‌تر از اين بگويد. «إذ موضوعه إزالة قيد النكاح»، طلاق يعني من همسري تو را قبول کردم و تو همسر من هستي، بعد طلاق مي‌دهم. حالا «ظِهار» و مانند آن که فرع بعدي است.

بنابراين در اصل اين محدوده معلوم مي‌شود که فصل و وصل چند قسم است: يک قسم اصلاً به انشاء و اراده و خواست طرف وابسته نيست؛ مثل ارتداد ـ معاذالله ـ که چه بداند و چه نداند، «ينفصل و ينفسخ العقد»؛ توبه چه بداند و چه نداند، «يتصل العقد»؛ اين نه عقد است، نه انشاء است، نه علم است و نه آگاهي است، بلکه حکم فقهي است که بر آن مترتّب است. يک وقتي است از سنخ ايقاع است؛ مثل طلاق، مثل رجوع. يک وقت است از سنخ عقد است؛ مثل خود عقد نکاح و مانند آن. فرق اساسي رجوع و اختيار اين است که آنجا ايقاع است، انشاء است و اين از سنخ ايقاع و انشاء به آن صورت نيست البته، بلکه شبيه آن است. در طلاق لفظ خاص معتبر است، در انتخاب يکي از اينها لفظ خاص معتبر نيست يا در رهايي اينها لفظ خاص معتبر نيست. اينکه فرمود: «أمسک أربعاً و فارق سائرهنّ»، بيش از چهار‌تا را رها کن! نه از «فارق» لفظ خاص درمي‌آيد، نه از «أمسک» کلمه مخصوص درمي‌آيد. اين انشاء است، يک؛ نظير توبه نيست که از سنخ انشاء نباشد، توبه يک حساب ديگر انشايي دارد با خداي سبحان؛ اما نسبت به بقاي نکاح از سنخ انشاء و مانند آن نيست؛ لذا اين روايت يعني به «غيلان» که فرمود: «أمسک أربعاً و فارق سائرهنّ»، از طرق اهل سنت نقل شد، يک؛ «موثوق الصدور» است، دو؛ مورد عمل اصحاب است، سه؛ و هيچ اختلافي بين اصحاب نيست، چهار؛ لفظ خاص هم معتبر نيست، پنج؛ شبيه ايقاع است، شش؛ نظير طلاق هم نيست و مانند آن، بلکه از اين جهت نظير رجوع است. حالا ذيل يک فرعي دارد مربوط به «ظِهار» و «ايلاء» که ـ إن‌شاءالله ـ روز شنبه مطرح مي‌شود.

حالا چون روز چهارشنبه است به مناسبت اين مناجات شعبانيه و همچنين در آستانه ميلاد حضرت هستيم، اين مطالب را عنايت داشته باشيم خوب است؛ چون در واقع الآن ما در کنار سفره آن حضرت هستيم و همه اين برکات به وسيله آنهاست. اصل کار را مواظب باشيم! اينکه به ما گفتند هر کاري که مي‌کنيد اول بگوييد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»،[11] البته يک ادب ديني است و ثواب دارد، لکن اين يک قرنطينه است. هر حرفي که مي‌خواهد بزند مستحب است که بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»، کاری که مي‌خواهد بکند بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ». اين يک قرنطينه است، يک ايست بازرسي است؛ يعني يک لحظه فکر بکنيد ببينيد که آيا اگر شما نبوديد باز هم اين حرف را مي‌زديد؟! اگر اين کار به نفع شما نبود باز هم مي‌گفتيد يا نه؟! اين قرنطينه معناي آن اين است که حتماً اين کار يا واجب است يا مستحب. اگر کاري واجب يا مستحب نباشد که آدم نمي‌تواند بگويد خدايا! به نام تو.

مطلب ديگر اين است که «حُبُّكَ الشَّيْ‌ءَ يُعْمِي وَ يُصِم‌»،[12] يک؛ «بغض الشيء» هم «يعمي و يصم». اگر انسان به يک چيزي خيلي علاقمند بود؛ به يک لباسي علاقمند بود، به يک غذايي علاقمند بود، ديگر به آثار منفي آن فکر نمي‌کند که براي او ضرر دارد. از نظر معرفت‌شناسي حبّ و بغض اثر دارد؛ چون وقتي انسان به يک چيزي دل بست فقط خوبي آن را مي‌بيند، يا جنبه اثباتي آن را مي‌بيند. اگر نسبت به چيزي کراهت داشت، نقص آن را، عيب آن را مشاهده نمي‌کند؛ لذا هم از نظر روان‌شناسي اين بيان نوراني اثر دارد، هم از نظر معرفت‌شناسي. «حب الشيء يُعمي و يُصِم»، «بغض الشيء» هم «يُعمي و يُصم». مشکل ما اين است که خودمان را خيلي دوست داريم؛ اما آن خودي که بايد دوست داشته باشيم آن را دوست نداريم، آن خودي که نبايد دوست داشته باشيم مگر ابزاري، آن را دوست داريم.

در قرآن کريم مي‌فرمايد اينها دوتا «خود» دارند؛ آن خود اصلي‌ را فراموش کردند: ﴿وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾،[13] اينها خودشان را فراموش کردند، اين خود اصلي ماست. يک خود فرعي داريم که محدوده وهم ما، خيال ما، شهوت ما، غضب ماست، اين هم خود ماست، منتها مرحله نازل است. ما به اين خيلي علاقمند هستيم؛ لذا در روزهاي جبهه و جنگ آيه دارد به اينکه: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾، اينها فقط به فکر خودشان هستند. همين‌ها که در سوره «حشر» فرمود اينها خودشان را فراموش کردند، درباره همين‌ها که فرمود: ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، درباره همين‌ها مي‌فرمايد که اينها فقط به فکر خودشان هستند، اين کدام خود است؟ ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾، اينها فقط به فکر خودشان هستند. پس ما آن خود اصلي را که فرمود: ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، آن را فراموش کرديم؛ اين خود فرعي را که مرحله نازله است که ابزار کار ماست و دوست ما نيست اما به فکر او هستيم، لذا مي‌بينيد هيچ کسي نيامده بگوييد که آن آيه با اين آيه چگونه جمع مي‌شود با اينکه خدا فرمود آيات قرآن يکدست هستند و هيچ اختلافي با هم ندارند؟ ﴿لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً﴾[14] چرا اختلاف نگرفتند؟ براي اينکه آن خود، غير از اين خود است. اينکه گفتند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[15] ‌ آن خودي است که الآن فراموش شده است. لذا به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» تقريباً به منزله عکس نقيض اين آيه است: ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾. اين آيه چه مي‌خواهد بگويد؟ آيه مي‌خواهد بگويد اگر کسي خدا را فراموش کرده، خدا إنسا مي‌کند او را، او خودش را هم فراموش مي‌کند؛ يعني «مَن نسي الله ينسي نفسه»، عکس نقيض آن اين است که «مَن لم ينسي نفسه لم ينسي الله»؛ يعني «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». اين حديث شريف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» به منزله عکس نقيض آيه سوره مبارکه «حشر» است، فرمود اگر خدا را فراموش کرديد خودتان را هم فراموش مي‌کنيد. پس اگر کسي خودش را فراموش نکرد، معلوم مي‌شود خدا را فراموش نکرد؛ پس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». اين ارتباط تنگاتنگ عبد و مولا را مي‌بينيد!

به ما گفتند اين‌قدر اظهار گدايي نکنيد، فقر چيز خوبي است، احساس فقر چيز خوبي است، اين‌قدر احساس احتياج نکنيد، مدام نگوييد محتاجم! محتاجم! يک قدري هم ناز بکنيد. اين دعاي مناجات شعبانيه دعاي ناز است، نه نياز. دعاي نياز در ادعيه فراوان ديگر هم هست. وجود مبارک وليّ‌ عصر که الآن همه ما و هميشه مخصوصاً در اين ايام مهمان حضرت هستيم، به ما گفت شما راه نياز را که آباي من به شما گفتند مي‌دانيد، حالا من راه ناز را به شما مي‌گويم تا يک قدري با خدا ناز کنيد و حال کنيد. اين دعاي نوراني افتتاح شب‌هاي ماه مبارک رمضان از ناحيه مقدسه است، اين دعاي «افتتاح» «اللَّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِك‌» از ناحيه مقدسه است. چند سطر اين دعا را که خوانديم به اين جمله مي‌رسيم که خدايا! من که روز روزه گرفتم و شب دارم با تو حرف مي‌زنم، مي‌خواهم با تو حال کنم! «مُدِلًّا عَلَيْكَ»؛[16] «إدلال» يعني «دَلال»، يعني «غنج»، يعني «ناز»؛ «إدلال» غير از «دليل» است، آن يک راه ديگر است، «اَدَلَّ» يعني ناز کرد، «مُدِلًّا عَلَيْكَ»، من مي‌خواهم ناز کنم، چطوري ناز کنيم؟ براي اينکه پدران من در مناجات شعبانيه گفتند که اين‌قدر نگوييد ما گداييم! گداييم! گداييم! آن را که هستيم، با خدا ناز کنيد. چه کسي مي‌تواند با خدا ناز کند؟ آن‌که نزديک باشد. به خدا عرض کنيد خدايا! ـ حالا آن «کمال انقطاع» و اينها سر جايش محفوظ ـ اگر به من بگويي چرا گناه کردي و مؤاخذه بکني، من هم به تو مي‌گويم چرا نبخشيدي؟ «إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»؛[17] اين يعني چه؟ اين ناز است. پس ما مي‌توانيم از آن چاه دربياييم اين‌قدر نزديک بشويم، نزديک بشويم که با خدايمان حال کنيم، اين خداست! اين مناجات همه ائمه است و اختصاصي به حضرت امير ندارد. اين «کمال انقطاع» سر جايش محفوظ است. اين فراز و فرود اين دعا همين است، در دنيا هم اين را مي‌توانيم بگوييم، در قيامت هم اين را مي‌توانيم بگوييم. قيامت روزي است که اصلاً کسي حق حرف ندارد: ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾.[18] خدايا! اگر يک وقتي اعتراض بکني بگويي چرا گناه کردي؟ من هم مي‌گوييم تو آقايي، تو چرا نبخشيدي؟ چرا مي‌خواهي آبروي مرا ببري؟ «إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»، يعني مؤاخذه مي‌کنم.

ما با چنين خدايي روبرو هستيم، پس معلوم مي‌شود که خدا خيلي نزديک است. چه چيزي خواستيم که به ما نداد؟ اين از امام سجاد است و از ساير ائمه هم هست که معمولاً دستي که به طرف خدا مي‌رود، اين را به صورت مي‌ماليدند و مي‌گفتند اين دست، خالي بر نمي‌گردد.[19] يقيناً يک چيزي ذات أقدس الهي به انسان داعي مي‌دهد، يا زود، يا دير، يا همان را، يا مشابه آن را يا بهتر از آن را، اگر همان مصلحت بود همان را مي‌دهد، نشد چيزي ديگر عطا مي‌کند، دستي که به طرف خدا باز شد، خالي برنمي‌گردد.

ما چنين معبودي را داريم! درست است که گدايي گدايي گدايي گدايي گدايي! اما آقايي هم هست داخل آن، اظهار غنا هم هست داخل آن. هم «دَلال» داخل آن هست هم «ناله»؛ هم «سِلَاحُهُ‌ الْبُكَاء»[20] داخل آن است. و اين را هم «إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ» با ناله انسان مي‌گويد، با اشک مي‌گويد، اما اين راه باز است. نمي‌گويند برويد کنار، با خدا نمي‌شود اين‌طور حرف زد، نخير! با خدا مي‌شود اين‌طور حرف زد؛ اما در صورتي که اين زبان، زبان الهي باشد، جزء نام او و جزء ياد او نباشد. «ما و وصال يار از هر کار توبه» خدا غريق رحمت کند مرحوم فيض را! شيخنا الاستاد مرحوم حکيم الهي قمشه‌اي هم همين را دارد: «ما و وصال يار از هر کار توبه»؛ آن‌وقت «مَنْ ذَا الَّذِي‌ ذَاقَ‌ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِكَ»[21] اين است، آن دعاي اوائل ماه مبارک رمضان که «وَ أَذِقْنِي فِيهِ حَلَاوَةَ ذِكْرِك‌».[22] حالا اگر هر شب کسي اين حرف را بزند، باز راه باز است، چون هر شب مي‌تواند و هر روز مي‌تواند دعاي مناجات شعبانيه را بخواند؛ منتها حالا قصد ورود لازم نيست که حالا چون در اين ماه آمده در ماه‌هاي ديگر نتوانند بخوانند. ما با چنين خدايي روبرو هستيم، چرا با او حال نکنيم؟! با هر زباني که هست اول با او حرف بزنيم، چرا درِ خانه اين و آن مي‌رويم؟! اگر به حرم مي‌رويم براي اينکه آنجا ذات أقدس الهي بيشتر از جاهاي ديگر حضور و ظهور دارد. همه زمان‌ها يکي است، اما شب‌هاي جمعه فرق مي‌کند؛ همه مکان‌ها يکي است، اما حرم فرق مي‌کند، ولي با او داريم حرف مي‌زنيم و اينها هم کساني هستند با او مربوط هستند با او مأنوس هستند، حرف‌هاي او را دارند نقل مي‌کنند. اينها را آنها به ما ياد دادند که شما مي‌توانيد با خدا حال کنيد، ناز کنيد و گاهي هم گله بکنيد، يک چنين خدايي است! آن‌وقت چرا ما در دعاهايمان نااميد باشيم! اميدواريم همه ادعيه براي همه شما بزرگواران مستجاب باشد.

 


[5] السنن الكبرى للبيهقي، ج7، ص184.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo