< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

96/10/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح/نکاح منقطع

مرحوم محقق در متن شرایع، در کتاب «نکاح»، مباحث محوری را در چهار قسم قرار دادند: نکاح دائم، نکاح منقطع، نکاح عبید و اماء و احکام و فروع مترتب بر نکاح؛ مثل نفقات و مُهور و مانند آن؛ قسم اول را که نکاح دائم بود به پایان رساندند، قسم دوم را که نکاح منقطع است شروع کردند.

فرمودند: «القسم الثانی فی النکاح المنقطع و هو سائغ فی دین الاسلام لتحقق شرعه و عدم ما یدل علی رفعه و النظر فیه یستدعی بیان ارکانه و احکامه‌»؛[1] فرمودند قسم دوم بعد از قسم اول مباحث نکاح منقطع است و نکاح منقطع در اسلام تنفیذ شده است و جایز است؛ زیرا اولاً مشروع شد و ثانیاً هیچ عاملی آن را از بین نبرده است. یعنی برخی یا ادّعای نفی مشروعیت می‌کردند حدوثاً، یا برخی ادّعای نسخ داشتند بقائاً، فرمود این هم حدوثاً مشروع بود دلیل داریم و بقائاً نسخ نشد؛ «لتحقق شرعه» حدوثاً، «و عدم ما یدل علی رفعه» بقائاً.

در جریان نکاح منقطع آن حادثه سختی که پیش آمد در جریان تحریم عمر بود که گفت دو امر، در بعضی از روایات و اخبار سه امر، «مُتْعَتَانِ کَانَتَا عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)» حلال بودند «وَ اَنَا اُحَرِّمُهُمَا».[2] در بعضی از نقل‌ها دارد که «ثلاث امور»؛ متعه حج بود، متعه نکاح بود و «حَیَّ عَلَی خَیْرِ الْعَمَل‌».[3] این کار را اهل سنّت انجام نمی‌دهند و آن را جایز نمی‌دانند. در اینکه در زمان وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این بود، در عصر حضرت این بود، صحابه انجام می‌دادند و در زمان ابوبکر هم بود و تا اوایل حکومت عمر هم بود، این تردیدی نیست. اصلش آن است که وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این را بیان کردند. در عصمت آن حضرت هیچ تردیدی بین شیعه و سنّی نیست؛ نه تنها در مسئله آیات قرآن ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾،[4] [5] در احکام شرعی و حِکَم الهی هم معصوم است. آن حضرت هم در مسائل علمی معصوم از خطاست، هم در مسائل عملی معصوم از خطیئه است؛ لذا همان‌طوری که قول او حجت است «لمعصومیته عن الخطاء»، سیره او، سنت او هم حجت است «لمعصومیته عن الخطیئة». اگر این ذات مقدس علماً معصوم از خطاست و عملاً معصوم از خطیئه است؛ پس سنت او حجت، سیره او حجت، قول او حجت، فعل او حجت، تقریر او حجت است و اگر اختلاف مختصری بین شیعه و سنّی است در مسائل عادی و عرفی است که «لا یرجع الی الدین»، آیا این هست یا نه؟ اثبات این شاید با ادله ظاهری خیلی آسان نباشد؛ اما وقتی انسان بحث‌های عقلی کرد و آن حضرت را به مقام والای ولایت شناخت، آن‌جا جا برای سهو و نسیان نیست؛ زیرا یک انسان کامل این‌چنینی مظهر ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾[6] است. آن یک راه دیگری دارد قوی‌تر و غنی‌تر از راه‌هایی که در کلام مطرح است که اینها آن‌طور هستند که مظهر ذات اقدس الهی هستند که ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾.

بنابراین این مورد اتفاق است که حضرت یعنی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این مطلب را بیان فرمود، یک؛ و معصوم از خطای علمی است، دو؛ معصوم از خطیئه عملی است، سه؛ می‌ماند مطلب بعدی که آیا این را که وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود، این وحی الهی است یا اجتهاد آن حضرت است؟ برخی‌ها برای توجیه کار عمر، گفتند وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ـ معاذالله ـ اجتهاد کرده و در قبالش عمر هم اجتهاد کرده که اجتهادی است در مقابل اجتهاد، نه اجتهاد در مقابل نص. این هم یک مطلب «بیّن الغی» است که در مطالب دینی، هرگز جا برای اجتهاد شخصی نیست؛ آنچه را که ذات اقدس الهی بیان کرد، او باید بفرماید، تمام این «قل، قل، قل» که در قرآن کریم است؛ این‌طور بگو! این‌طور بگو! این‌طور بگو! نشانه آن است که هیچ مطلبی را که به دین برگردد؛ خواه به صورت قرآن، خواه به صورت حدیث قدسی، خواه به صورت روایت‌های عادی، این نیست مگر از طرف ذات اقدس الهی. درست است که علوم فراوانی را خدای سبحان به آن حضرت داد: ﴿اِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾[7] که همه علوم آن حضرت لدنّی است. این را قبلاً ملاحظه فرمودید علم لدنّی یک علمی نیست در برابر فقه و اصول و فلسفه و کلام و علوم دیگر؛ یک علمی باشد که موضوع داشته باشد، مسائلی داشته باشد، اهدافی داشته باشد. همین علومی که در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها و مراکز دیگر دایر است، اگر این علم را یک انسان کاملی از لدن؛ یعنی از نزد «بلا واسطه» از ذات اقدس الهی فرا بگیرد می‌شود لدنّی؛ اما از ظواهر ادله و براهین و کتاب و سنت و عقل و اجماع اینها که کار فقهای ما (رضوان الله تعالی علیهم) هست، این دیگر علم عادی است، این لدن نیست. در بخش همان آیات اولیه سوره مبارکه «زخرف» این مضمون هست که ﴿اِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ اِنَّهُ فی‌ اُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾؛[8] این «علیّ حکیم» از اسمای حسنای خداست. ذات اقدس الهی این دو اسم مبارک را بر قرآن هم گذاشته است؛ فرمود: ﴿وَ اِنَّهُ فی‌ اُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾، بعد در بخش‌های دیگر در غیر این بخش سوره مبارکه «زخرف» به وجود مبارک حضرت فرمود: ﴿اِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾، شما این کتاب «علی حکیم» را از معلم «علی حکیم»، از لدن و از نزد او «بلا واسطه» یاد می‌گیری؛ دیگر آن‌جا سخن از جبرئیل نیست که واسطه‌ای باشد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِینُ﴾، آن مراحل پایین را هم ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾؛[9] ولی تو همه اینها را که جبرئیل آورده که «مع الواسطه» است و تلقّی می‌کنی، کلّ این مجموعه را «بلا واسطه» هم از لدن و از نزد خدای سبحان فرا می‌گیری؛ پس سخن از اجتهاد نیست. علم فراوانی دارد، اما هرگز اجتهاد کند؛ اطلاق و تقیید، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، مفهوم و منطوق، از این قبیل مجتهدانه مطلبی را بفهمد و اعلام کند نیست. آنچه را که اعلام می‌کند؛ خواه به صورت قرآن کریم، خواه به صورت حدیث قدسی، خواه به صورت روایت، با تفاوتی که بین این سه بخش است، همه «من عند الله العزیز الحکیم» است. بنابراین جا برای اجتهاد غیر نیست.

به حضرت گفتند این حرف‌ها را عوض کن! فرمود: ﴿مَا یَکُونُ لِی اَنْ اُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی اِنْ اَتَّبِعُ اِلاّ مَا یُوحَی﴾، من چه چیزی را عوض کنم؟! ذره‌ای در اختیار من نیست که من این را عوض کنم کلمات را تغییر بدهم، مطلب را تغییر بدهم. گفتند: ﴿ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذَا اَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یَکُونُ لِی اَنْ اُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی اِنْ اَتَّبِعُ اِلاّ مَا یُوحَی﴾؛[10] من فقط تابع هستم. این اجتهادبردار نیست که بگوییم وجود مبارک حضرت اجتهاد کرده تا دیگری هم بتواند اجتهاد کند.

برای اینکه ثابت کنند این بدعت نیست، چندتا دسیسه کردند؛ آیات قرآن چه در سوره مبارکه «نساء»[11] و چه شواهد دیگر را به برکت اهل بیت گفتند متعه است، اجر مشخص شده است معلوم می‌شود که این اجاره است و در قبالش مهر به آن صورت نیست و مانند آن. پس حضرت معصوم است در تمام چیزی که به دین برمی‌گردد «مما لا ریب فیه»، علوم فراوانی دارد که این هم «مما لا ریب فیه» است؛ ولی حضرت در فتوا دادن از این علوم، مجتهدانه بهره بگیرد نیست، این هم «مما لاریب فیه» است. پس ﴿اِنْ اَتَّبِعُ اِلاّ مَا یُوحَی اِلَی‌﴾ برای من نیست، ﴿مَا یَکُونُ لِی اَنْ اُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی﴾. حالا اصل متعه را که در زمان حضرت به فرمایش حضرت بود، بعد از رحلت آن حضرت هم تا اینکه دو سال زمان ابوبکر بود، بعد از ابوبکر در بخشی از حکومت عمر بود، اینها هم «مما لاریب فیه» است. از آن به بعد که این متعه حج و متعه نکاح و «حَیَّ عَلَی خَیْرِ الْعَمَل‌» اینها تغییر پیدا کرد؛ اینها پاسخ بدهند که برای چه تغییر دادند؟! اگر بخواهند در عصمت حضرت نقد کنند، این نه تنها با مبنای ما سازگار نیست؛ با مبنای آنها سازگار نیست، با یک مطلب قطعی صددرصد اسلام سازگار نیست که بگویند ـ معاذالله ـ حضرت اشتباه کرده و او تصحیح کرده است، این از این قبیل نیست. درباره اجتهاد این حرف را زدند که حضرت اجتهاد کرده و در قبال اجتهاد او اجتهاد دیگر هم هست.

«ابن ابی الحدید» این را نقل می‌کند که برخی‌ها رفتند پیش عمر گفتند: «عَابَتْ اُمَّتُک‌».[12] آنکه سیدنا الاستاد از مرحوم علامه امینی نقل کرد که ایشان در الغدیر آورد،[13] تعبیر «امت» بود؛ «عَابَتْ اُمَّتُک‌ عَلَیک اُربعا»؛ امت تو چند‌تا اشکال و نقد نسبت به شما دارند. اما آنکه مرحوم صاحب جواهر خدا غریق رحمتش کند! ـ معلوم می‌شود که هر جا وارد بشود واقعاً سلطان است! این هشت ده صفحه را حتماً مطالعه عمیق کنید! مباحثه کنید! این یک بحث کلامی قوی خوبی است، تنها بحث فقهی نیست. این نشان می‌دهد که گرچه «ما بنا من نعمة فمن الله سبحانه و تعالی»؛ ولی او اگر دست به قلم می‌کرد کتاب کلام و مسائل کلامی هم می‌نوشت سلطان بود. این هشت ده صفحه را عادی نگیرید! ده بار هم اگر این هشت ده صفحه را مطالعه کنید باز جا دارد! این هشت ده صفحه باید در کف دست شما باشد! نه تنها فقیهانه این را ثابت کرده؛ از عصمت دفاع کرده، از نفی اجتهاد دفاع کرده، از موازین شیعه دفاع کرده است. اینها را آدم به دلالت مطابقه صاف می‌تواند بگوید که اینها نائب امام هستند. آدم این‌قدر باسواد! این‌قدر قوی! شما این ده صفحه را وقتی مطالعه می‌کنید معلوم می‌شود که یک متکلم خیلی قوی و غنی است، تنها فقیه نیست؛ یک متکلم قوی و غنی! ـ این حرف را ایشان از «ابن ابی الحدید» نقل می‌کند.[14]

آنکه سیدنا الاستاد نقل می‌فرمود: کلمه مختصری فرق دارد. در آنچه که ایشان نقل می‌فرمودند این بود که کسی آمده به عمرو گفته که «عَابَتْ اُمَّتُک علیک»؛ اما آنکه مرحوم صاحب جواهر از «ابن ابی الحدید» نقل می‌کند این است که «ان رعیتک عابت علیک اربعا»؛ رعیت تو چند‌تا نقد دارند. وقتی این حرف را «ابن ابی الحدید» نقل می‌کند که به عمر گفتند، این تازیانه‌ای که دست او بود، این چوب تازیانه را همین‌طور عمودی نگه داشت و این چانه‌اش را گذاشت روی این چوب تازیانه و گفت «هَاتِ»؛ بگو ببینیم چه می‌گویند مردم؟ درباره متعه‌ها و اینها حرف زدند. این متعه را پیغمبر فرمود و در زمان او عمل می‌کردند، اصحاب عمل می‌کردند، تو چرا تحریم کردی؟! گفت یک مصلحتی من دیدم که فعلاً مصلحت نیست، قبلاً وضع مردم خوب نبود، الآن وضع مردم خوب است و باید نکاح دائم داشته باشند؛ حرفی برای گفتن نداشت. آنها که خواستند حرف او را توجیه کنند، گاهی گفتند به اینکه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ـ معاذالله ـ اجتهاد کرد در قبال اجتهاد او عمر هم اجتهاد کرد، این یک توجیه بود؛ توجیه دیگر این بود وقتی که می‌دیدند این حرف خریدار ندارد، آمدند ادعای نسخ کردند، گفتند نسخ شده است و احادیثی هم جعل کردند. برخی‌ها همان‌طوری که از یواقیت شعرانی آن روز خواندیم، آمدند اجماع را ناسخ حرف پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قرار دادند؛ یعنی اجماع که خدا غریق رحمت کند مرحوم شیخ انصاری را، فرمود: «هو الاصل له و هم الاصل له»؛[15] این اجماع با جمع شدنِ چند نفر در سقیفه حاصل شد، اجماع مردم نبود. حضرت هم استدلال کرد بسیار خوب! اولاً امامت شورایی نیست، امامت که عهد خداست، خدای سبحان در قرآن فرمود: عهد من است، من باید این منصب را بدهم و این عهد من به هر کسی نمی‌رسد. وقتی خلیل خدا (سلام‌الله‌علیه) گفت: ﴿وَ مِنْ ذُرِّیَتِی﴾، فرزندان مرا هم به این امامت برسان! فرمود: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی﴾؛ این ﴿عَهْدِی﴾ فاعل﴿لاَ یَنَالُ﴾ است، ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾،[16] کسی از آن‌طرف که نمی‌تواند به امامت برسد، اینکه قراردادی نیست. زمام امامت به دست من است.

این امامت که زمام آن به دست من است این فاعل است، این باید نائل بشود و این باید برسد و این به ظالم نمی‌رسد؛ نه اینکه ظالم دسترسی به امامت ندارد، آن معلوم است که ظالم دسترسی به امامت ندارد، مگر ما سر راه گذاشتیم که هر کسی بیاید بگیرد! امامت «الا و لابد» به دست ذات اقدس الهی است. این ﴿یَنَالُ﴾ فعل است، آن ﴿عَهْدِی﴾ فاعل است، آن ﴿الظَّالِمِینَ﴾ مفعول است. امامت که سر راه نیست که هر کسی بگیرد، آنکه معلوم است؛ دست مردم هم نیست که به او بدهند، این هم معلوم است؛ به دست من است که ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ اَیْدِیهِمْ﴾.[17] اینکه به دست من است به احدی نمی‌رسد که ستم کرده باشد: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾. این را صریحاً بیان کرد، فرمود امامت این است. شما رفتید امامت را با مشورت حل کنید، امامت با مشورت نیست؛ اگر به فرض باطل، امامت به مشورت باشد، «کیف الشوری و المشیرون غُیّب»؛[18] [19] ما که صاحب نظر هستیم نبودیم. این استدلال به حرف آنها و جدال احسن به این معنا که مشورت حق است، ولی ما چرا نبودیم، نیست؛ می‌فرماید مشورت در امور دین «بیّن الغی» است. بر فرض محال اگر مشورت درست باشد با مشورت بشود رهبر دینی تهیه کرد، معصوم دینی تهیه کرد، ما که محور اصلی این کار بودیم که نبودیم. ما یک وقتی می‌گوییم «جدال احسن»؛ یعنی مقدمات آن باید این دو عنصر را داشته باشد: معقول و مقبول؛ حق باشد «فی نفسه»، مورد پذیرش او هم باشد، این می‌شود «جدال احسن».

«جدال باطل» این است که انسان از عجز دیگری، از سوء فهم دیگری، از جهل دیگری سوءاستفاده کند؛ این میشود «جدال باطل» که حرام است، مخصوصاً در حج «و لا مراء باطلا»، این هست. اما گاهی از مطلب باطل یک مطلب حقی را بر اساس قیاس استثنایی استفاده می‌کنند؛ مثل ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ اِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[20] این را از یک امر «بیّن الغی» باطل دارند استفاده می‌کنند. توحید حق تعالی که با «لا اله الا الله» ثابت می‌شود؛ چون حق تعالی یک حقیقت نامتناهی است، اگر یک حقیقت نامتناهی می‌شود خدا، نامتناهی دیگر جا برای دیگری نمی‌گذارد، دیگر خدای دوم فرض ندارد؛ فرضی است محال، نه فرضِ محال. اگر ـ معاذالله ـ خدا یک موجود متناهی بود، باید دلیل بیاوریم که چرا خدای دیگر نیست! اما وقتی خدا حقیقتی است نامتناهی طبق خطبه اول نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) که فرمود اگر کسی او را به وصف زائد موصوف کرد، «فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّاَه‌»، «فَقَدْ حَدَّه»؛[21] خدا را محدود کرد، او یک حقیقت نامتناهی است. این در خطبه اول حضرت است. یک حقیقت نامتناهی دیگر دومی فرض ندارد؛ فرضی است محال، نه فرضِ محال، این برهان مسئله است. ولی در سوره مبارکه «انبیاء» می‌فرماید بر فرض محال اگر دو تا خدا داشته باشد، این نظام باید بهم بخورد ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ اِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾. این از مطلب باطل که اگر موجود بشود چه فسادی را به همراه دارد، یک مطلب حقی را ثابت می‌کنند. ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ اِلاّ اللَّهُ﴾، معنای آن این نیست که وثنیت و ثنویت حق است؛ می‌فرماید که اگر دو خدایی ممکن بود، فساد عالم را می‌گرفت؛ چون فساد عالم را نگرفت معلوم می‌شود که دو خدا در عالم نیست. اینجا هم حضرت از قبیل ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ اِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ استدلال می‌کند می‌گوید امامت که مشورتی نیست، بر فرض ـ بر فرضِ باطل ـ که امامت مشورتی باشد که ما رهبران اصلی فکر بودیم که نبودیم. این از آن قبیل است.

غرض این است که اینکه «ابن ابی الحدید» نقل می‌کند که به او گفتند: «انّ رعیّتک عابت علیک امورا» که یکی‌اش متعه است، این تازیانه‌ای که دست او بود این چوب تازیانه را زیر چانه‌ گذاشت و چانه‌ را روی این چوب گذاشت و گفت «هَاتِ»؛ بگو ببینم چه نقل می‌کنند؟ بعد هم گفت مصلحت دیدم آن کار را کردم.

یک حرف ظریفی را «راغب» در محاظرات از «یحیی بن اکثم» قاضی نقل می‌کند،[22] این را هم مرحوم صاحب جواهر نقل می‌کند[23] که او گفت از ظرائف کار یک پیرمرد صاحب‌دلی این بود که به او گفتند تو که متعه را جایز می‌دانی از چه کسی گرفتی؟ گفت از عمر گرفتم. گفت عمر که مخالف متعه بود تحریم کرد، تشدید کرد! گفت عمر دو‌تا حرف زد: یکی اینکه «مُتْعَتَانِ کَانَتَا عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اللَّه مَحَلَّلتَین»، این جمله اول؛ «و اَنَا اَنْهَی عَنْهُمَا وَ مُعَاقِبٌ عَلَیْهِمَا»، این جمله دوم؛ ما نقل آن را گرفتیم و این بدعت او را رها کردیم، پس او قبول دارد که در زمان پیغمبر بود. من دلیل صحت متعه را از خود عمر گرفتم؛ چون خود او گفته که «کَانَتَا عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اللَّه»، بعد در ذیل آن گفت من جلوی آن را گرفتم. این‌که می‌گوید من جلوی آن را گرفتم، کار خوبی نکرده، بد کرده، فلان کرده، فلان کرده، ما او را کاری نداریم. پس یکی از ادله مشروعیت متعه، روایت عمر است؛ دیگران هم نقل کردند، عمر هم نقل کرد. این را مرحوم صاحب جواهر می‌گوید از ظرائفی که راغب در محاضرات نقل کرده است همین است که این پیرمرد گفت دلیل مشروعیت متعه، نقل عمر است.

در روایات ما فراوان هست که اگر جلوی متعه نگرفته بودند و رواج پیدا می‌کرد، کسی زنا نمی‌کرد و هر کس آلوده به زنا شد مسئول آن دیگری است، «ما زنا احد». زنا را ترویج کردند، متعه و صیغه را تحقیر کردند، مسخره کردند، از صحنه بیرون بردند؛ لذا برخی‌ها تن‌فروشی را حاضرند، اما متعه را حاضر نیستند. این تبلیغ سوء است! اینکه حضرت در آن روایت فرمود معروف منکر می‌شود و منکر معروف می‌شود، از بس گفتند گفتند گفتند این معروفِ الهی را منکر کردند، در حالی که این فرقی با نکاح ندارد؛ این هم عدّه دارد، مهریه دارد، همه شئون را دارد؛ منتها نفقه ندارد و مانند آن. اگر جلوی این را نگرفته بودند و تبلیغ سوء نکرده بودند و این را از جامعه دور نکرده بودند، این تن‌فروشی رایج علنی که نبود. حضرت فرمود هر کس زنا می‌کند در نامه عمل او می‌نویسند. دین را با همه شئون و ابعاد، انسان باید بررسی کند تا ما دیگر گرفتار نشویم به حرف بعضی‌ها که بگویند مثلاً دیه عاقله برای نظام قبیلگی است، یا نکاح شِغار که ممنوع است نشانه نظام قبیلگی است؛ قبیلگی و غیر قبیلگی ندارد. ما اگر از اول بگوییم این نکاح است و بگوییم تبریک! آن جهنم را حاضرند ولی این بهشت را حاضر نیستند! این برای چیست؟ این جز اثر سوء تبلیغ، چیز دیگر است؟! شما خوب بررسی کنید می‌گویید همین است.

این «منطق» چند بخش دارد. این «صناعات خمس» منطق با این بحث‌های «کلیات خمس» و اینها خیلی فاصله دارد. علمیت منطق در همان «صناعت خمس» است؛ مسئله برهان هست، جدل هست، خطابه هست، مغالطه است و شعر. در مسئله شعر آنجا تصدیق نیست، فقط قضیه است؛ تحسین است، تقبیح است، مدح است، قدح است، هجو است. الآن یک کسی گرسنه است، غذا آوردند و دارد غذا می‌خورد؛ یک شاعری بیاید این غذا را تشبیه کند به چیزهایی که مستهجن است، این بنده خدا از غذا خوردن می‌افتد، این تاثیر خیال است. غذا طیب و طاهر است بهداشتی است، این آقا هم گرسنه است؛ ولی این شاعر از راه رسیده چهارتا شعر گفته در هجو این غذا و این غذا را به صورت آلوده و به صورت لجن معرفی کرده است؛ او دیگر رغبت به خوردن غذا نمی‌کند. مدح کردن، هجو کردن، مذمت کردن، اینها در او اثر می‌گذارد. این‌قدر گفتند و گفتند و گفتند، به صورت مسخره درآوردند که آن کار «بیّن الغی» جهنمی را حاضرند ولی این را حاضر نیستند! چند‌تا روایت است حضرت فرمود؛ اگر نبود آن کسی «مَا زَنَیاِلَّا شَقِیٌّ»؛ این شخص شقی هست، اما راه صحیح هم دارد.

حالا این روایاتی که مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله تعالی علیه) این را عنوان کردند فراوان است و چون فراوان است در حدود 27 یا 28 روایت است، ما دیگر احتیاج نداریم که سند اینها را تک‌تک بخوانیم.

وسائل، جلد بیست و یکم، صفحه پنج «ابواب متعه»، «بَابُ اِبَاحَتِهَا» این باب اول. تقریباً 27 یا 28 روایت است که ائمه (علیهم‌السّلام) گاهی استشهاد به آیه ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ﴾ که در سوره مبارکه «نساء» است و گاهی هم با شواهد دیگر حلّیت آن را تبیین می‌کنند.

روایت اول را که مرحوم کلینی[24] (رضوان الله تعالی علیه) از «ابی بصیر» نقل کرده است گفت از وجود مبارک امام باقر (سلام‌الله‌علیه): «سَاَلْتُ اَبَا جَعْفَرٍ عَلَیهِما السَّلام عَنِ الْمُتْعَةِ» سؤال کردم، «فَقَالَ نَزَلَتْ فِی الْقُرْآن»؛ متعه در قرآن کریم آمده. فرمود: «﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا تَرٰاضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَة﴾»[25] [26] در مسئله نکاح منقطع، مَهر به منزله رکن است. در مسئله نکاح دائم، مَهر رکن نیست که اگر مَهر ذکر نشد تبدیل به «مهر المثل» می‌شود یا اگر مهری که ذکر شده یک شیء فاسدی بود مثل خمر و خنزیر، تبدیل به «مهر المثل» می‌شود؛ چون مهر در نکاح دائم رکن نیست. اما در نکاح منقطع مثل اجاره است؛ اجرت، «مال ‌الاجاره» در اجاره مثل ثمن در بیع است، مقدار آن باید مشخص شود.

روایت دومی که مرحوم کلینی[27] از «عبدالله بن سلمان» نقل کرد گفت: «سَمِعْتُ اَبَا جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام یَقُولُ کَانَ عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام یَقُولُ لَوْ لَا مَا سَبَقَنِی بِهِ بُنَیُّ الْخَطَّابِ مَا زَنَی اِلَّا شَقِیٌّ»؛[28] قبل از من عده‌ای آمدند این بدعت را گذاشتند، اگر آن «بنی الخطاب» این کار را نکرده بودد، هیچ‌کس زنا نمی‌کرد مگر یک انسان شقی که اصلاً باکی به دین ندارد، وگرنه انسانی که در صدد شقاوت نیست راه حلال دارد.

روایت سوم این باب که از وجود مبارک امام صادق (سلام‌الله‌علیه) نقل شد این است که فرمود: «اِنَّمَا نَزَلَتْ ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ﴾»،[29] این با «اِلَی اَجَلٍ مُسَمًّی» نازل شد؛ یعنی معنای نزول تفصیلی‌ آن این است، نه نزول لفظی، «﴿فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً﴾»[30] که این مربوط به نکاح منقطع است.

این مضمون در روایت چهارم هم به صورت دیگر آمده است. در روایت پنجم که از وجود مبارک امام صادق (سلام‌الله‌علیه) است فرمود: «الْمُتْعَةُ نَزَلَ بِهَا الْقُرْآنُ وَ جَرَتْ بِهَا السُّنَّةُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم»؛ حکم آن از خدا، اجرای آن در زمان خود پیغمبر صحابه این کار را می‌کردند که نکاح منقطع داشتند. این روایت کلینی[31] را شیخ طوسی[32] هم نقل کرده است.

روایت ششم این باب «عبدالرحمن بن ابی عبدالله» می‌گوید من از «ابو حنیفه» شنیدم که از وجود مبارک امام صادق (سلام‌الله‌علیه) می‌پرسد از متعه: «فَقَالَ عَنْ اَیِّ الْمُتْعَتَیْنِ تَسْاَلُ»؛ منظور شما از متعه، متعه حج تمتّع است یا متعه نکاح؟ «قَالَ سَاَلْتُکَ عَنْ مُتْعَةِ الْحَجِّ»؛ منظور من متعه حج تمتّع بود. «فَاَنْبِئْنِی عَنْ مُتْعَةِ النِّسَاءِ»؛ از آن هم ما را باخبر بکنید. «اَ حَقٌّ هِیَ» متعه نساء حق است؟ «قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ اَ مَا تَقْرَاُ کِتَابَ اللَّه» که فرمود: «﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً﴾ فَقَالَ اَبُو حَنِیفَةَ وَ اللَّهِ لَکَاَنَّهَا آیَةٌ لَمْ اَقْرَاْهَا قَطُّ»؛[33] گویا من اصلاً این آیه را نخواندم. گاهی اتفاق می‌افتد انسان آیات را می‌خواند و مرور می‌کند، اما تامل و تدبر ندارد.

در روایت هفتم «محمد بن مسلم» از وجود مبارک امام باقر (سلام‌الله‌علیه) «عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام فِی حَدِیثٍ قَالَ اِنَّ اللَّهَ رَاَفَ بِکُمْ فَجَعَلَ الْمُتْعَةَ عِوَضاً لَکُمْ مِنَ الْاَشْرِبَة»؛[34] شما می‌خواستید یک لذایذی داشته باشید، آن شراب و مانند آن و با آنها خوش‌گذرانی کنید، با حلال دیگری آن را تامین کرده است.

روایت هشتم که «اسحاق بن عمار» نقل می‌کند «عَنْ اَبِی سَارَةَ قَالَ سَاَلْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنْهَا یَعْنِی الْمُتْعَةَ فَقَالَ لِی حَلَالٌ».[35] این روایت هشتم را شیخ طوسی هم نقل کرده است.[36]

روایت نهم که مرحوم صدوق (رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد این است که «اِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی حَرَّمَ عَلَی شِیعَتِنَا الْمُسْکِرَ مِنْ کُلِّ شَرَاب»، برای ترمیم آن لذت یک لذت حلالی به آنها داد: «وَ عَوَّضَهُمْ مِنْ ذَلِکَ الْمُتْعَةَ».[37]

روایت دهم: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِکَرَّتِنَا»، یک؛ «وَ لَمْ یَسْتَحِلَّ مُتْعَتَنَا»،[38] دو؛ الآن شیعه به این شناخته شده است. فرمود آن کسی که به رجعت ما باور ندارد از ما نیست؛ کسی که متعه‌ای که ما معتقدیم که متعه حج است و متعه نساء معتقد نباشد، از ما نیست.

حالا بقیه روایت ـ ان‌شاءالله ـ برای نوبت بعد.

 


[19] «فان کنت بالشوری ملکت امورهم ٭٭٭ فکیف بهذا و المشیرون غیب».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo