< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

97/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:نکاح/عیوب نکاح

سومین عیب از عیوبی که مرحوم محقق (رضوان الله تعالی علیه) این را جزء عیوب مرد شمردند و حق فسخ را به زن دادند، مسئله «عَنَن» است که فرمودند: «و العنن مرض یضعف معه القوة عن نشر العضو بحیث یعجز‌ عن الایلاج و یفسخ به و ان تجدد بعد العقد»؛ [1] جریان «عیب» به طور مطلق که بحث می‌شود عبارت از زیاده بر خلقت یا نقیصه از خلقت است که این عیب است.

مطلب دوم آن است که این زیاده یا نقص؛ یا هم‌زمان با خلقت است، یا بعد پیدا می‌شود.

مطلب سوم آن است حالا که بعد پیدا می‌شود؛ یا به وسیله بیماری پیدا می‌شود، یا به وسیله حوادث تلخ زلزله و تصادف‌ها و مانند آن پیدا می‌شود، یا به وسیله علل و عوامل ناشناخته که بعضی از اینها را مرحوم صاحب جواهر[2] و مانند او[3] اشاره کردند گفتند: «کالسحر و الفلان». به وسیله هر کدام از این علل و عوامل حادث شود عیب است.

مطلب چهارم آن است، این نصوصی که اینها را سبب فسخ می‌داند یا نظیر «صحیحه حلبی» است که دارد: «اِنَّمَا یُرَدُّ النِّکَاحُ مِنَ الْبَرَصِ وَ الْجُذَامِ وَ الْجُنُونِ وَ الْعَفَل»[4] [5] [6] که این سبق و لحوق در آن یکسان است. یک وقت نظیر روایات باب «خصاء» است که دارد: «فِی خَصِیٍّ دَلَّسَ نَفْسَهُ»؛[7] این معلوم می‌شود حداکثر قدر متیقّن آن همان خصای قبل از عقد است، چون دارد «اگر خصی تدلیس بکند»؛ پس معلوم می‌شود که این خصاء قبل از عقد هست؛ لذا در خصای حاصل بعد از عقد تامّل کردند.

در جریان «عَنَن»، از سنخ «جنون» و «جذام» و «بَرص» و «عَفل» است، ندارد که اگر عِنّین این کار را کرده باشد، «عَنَن» باعث فسخ می‌شود؛ لذا در جریان «خصاء» بین خصای سابق و خصای لاحق فرق گذاشتند، در جریان «عَنَن» یا جنون و مانند آن بین سبق و لحوق فرقی نیست؛ این نه برای اینکه عَنَن نقص نیست، این برای این است که دلیل مطلق نیست. اگر ادله دیگری داشتیم نظیر «لا ضرر»[8] و این «لا ضرر» گرچه خیار حقی ثابت نمی‌کند؛ اما آن لزوم حکمی را برمی‌دارد و وقتی لزوم برداشته شد، این زن می‌تواند فسخ کند.

پس اگر در مسئله «خصاء» بین سبق و لحوق فرق گذاشتند، در مسئله «جنون» فرق نگذاشتند، در مسئله «برص» و «عفل» فرق نمی‌گذارند، در مسئله «عنن» فرق نمی‌گذارند. برای همین جهت است.

در همین جریان «عَنَن» فتوای مرحوم محقق این است که می‌فرماید به اینکه «عَنَن» باعث فسخ است «و ان تجدد بعد العقد»؛ اما درباره «خصاء» فرمودند به اینکه «و قیل و ان تجدّد بعد العقد و لیس بمعتمد». در جریان خصای لاحق فرمودند سبب فسخ نیست؛ ولی عَنن لاحق سبب فسخ است. پس سرّ اطلاق اینکه «خصاء» چه «بعد العقد» باشد و چه «قبل العقد» باشد، نیست، فقط خصای قبل از عقد سبب فسخ است؛ ولی در جریان «عنن» می‌فرمایند عنن سابق و لاحق یکسان است، این به دلیل اطلاق ادله است.

بنابراین ما باید یک نگاهی به روایات مسئله داشته باشیم. حالا که به حسب روایات فرق است، ببینیم که در جریان «عنن»، بین سابق و لاحق فرق است یا نه؟ آیا بین این اقسام یاد شده که گاهی خلقتاً است، گاهی به دلیل حادثه زلزله و تصادف و مانند اینهاست، گاهی به دلیل بیماری است، گاهی به دلیل علل و اسباب ناشناخته است؛ نظیر سِحر و مانند آن که مرحوم صاحب جواهر احتمال دادند.

روایات باب چهارده؛ یعنی وسائل جلد 21 صفحه229 باب چهارده از ابواب «عیوب و تدلیس»، روایات مربوط به «عنن» را ذکر می‌کنند. روایت اول را مرحوم کلینی[9] ذکر فرمود: «عَنْ اَبِی عَلِیٍّ الْاَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ اَبِی بَصِیرٍ یَعْنِی الْمُرَادِیَّ»، می‌گوید: «سَاَلْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنِ امْرَاَةٍ ابْتُلِیَ زَوْجُهَا». اما او به چه بیماری مبتلا شد ذکر نمی‌کند؛ ولی جمله بعد شرح می‌دهد که بیماری‌اش همان بیماری «عنن» است. این است که مرحوم محقق در متن شرایع از «عنن» به عنوان مرض یاد کرده است؛ برای اینکه در روایات از آن به عنوان «ابتلا» یاد شده است. «عَنِ امْرَاَةٍ ابْتُلِیَ زَوْجُهَا فَلَا یَقْدِرُ عَلَی جِمَاعٍ اَ تُفَارِقُهُ»؛ یعنی زن حق دارد که جدا بشود؟ «قَالَ نَعَمْ اِنْ شَاءَتْ»؛ چون حق اوست، می‌تواند جدا بشود. اینکه دارد: «ابْتُلِیَ زَوْجُهَا»، ظاهر آن این است که بعد از ازدواج است، اگر بعد باشد قبل به طریق اُولی این حق را دارد. ابن مسکان در روایت دیگری دارد که حضرت فرمود: «یُنتَظَرُ سَنَةً فَاِنْ اَتَاهَا وَ اِلَّا فَارَقَتْهُ»، چون یک بیماری است و اگر این بیماری تا یکسال درمان شد، این همسر اوست، وگرنه «فَارَقَتهُ»؛ البته این حکم حق است و در اختیار خود اوست. «فَاِنْ اَحَبَّتْ اَنْ تُقِیمَ مَعَهُ فَلْتُقِمْ»؛ گاهی خود زن هم مبتلا به بی‌میلی است، یک عَنَن گرایشی است، برای او سخت نیست که با چنین شوهری به سر ببرد.

روایت دوم این باب که «عَنْ صَفْوَانَ عَنْ اَبَانٍ عَنْ عَبَّادٍ الضَّبِّیِّ». این حدیث مجهول است و تصحیح نشده و همه تصریح کردند به ضعف آن. «عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ: فِی الْعِنِّینِ اِذَا عُلِمَ اَنَّهُ عِنِّینٌ لَا یَاْتِی النِّسَاءَ» ـ این قید، قید محقق موضوع است؛ نظیر «ان رُزقت ولداً فاختنه». این «لَا یَاْتِی النِّسَاءَ» برای تثبیت عنن اوست ـ «فُرِّقَ بَیْنَهُمَا وَ اِذَا وَقَعَ عَلَیْهَا وَقْعَةً وَاحِدَةً لَمْ یُفَرَّقْ بَیْنَهُمَا»؛ اگر یکبار توانست آمیزش کند معلوم می‌شود که عنن مستقر نیست، قابل درمان و علاج هست. «وَ الرَّجُلُ لَا یُرَدُّ مِنْ عَیْبٍ»؛ [10] این روایت ضعیف است، هیچ قابل اعتماد نیست، چه اینکه قبلاً هم خوانده شد. اگر روایت صحیح بود و قابل اعتماد بود، این «لا یُرَدُّ» که خوانده می‌شود، می‌شود مطلق، آن‌وقت آن نصوص خاصه می‌شود مقید؛ چون اینها مطلق و مقید هستند. آن نصوص خاصه که دارد «اِنَّمَا یُرَدُّ النِّکَاحُ» آن چهار امر و مانند آن، مقید این اطلاق هستند.

پرسش: با صدر آن منافات پیدا می‌کند!

پاسخ: بله، چون محفوف به قرینه است مخصص داخلی دارد. این مخصص داخلی نمی‌گذارد که این «لَا یُرَدُّ مِنْ عَیْبٍ» نسبت به آن قید، اطلاقش منعقد شود؛ مثلاً گفتند به اینکه این شخص فلان مشکل را دارد، فرمود به اینکه او را اکرام نکن، بعد فرمود: «یکرم العلماء»، این محفوف به قرینه است؛ پس معلوم می‌شود که این اصلاً نمی‌گذارد ظهور نسبت به این منعقد بشود. خاصیت قرینه متصل این است که مانع انعقاد اصل ظهور است؛ اما قرینه منفصل می‌آید می‌گوید این ظهور منعقد حجت نیست، نه اینکه ظهور ندارد.

پس اگر یک وقتی گفتیم: «اکرم العلماء الا الفساق»، این کلمه «الا الفساق» نمی‌گذارد «العلماء» در اطلاق، ظهور پیدا کند، قهراً می‌شود علمای عادل؛ اما اگر گفتیم: «اکرم العلماء»، این ظهورش منعقد شد، چه عالم و چه غیر عالم، در یک روایتی داشتیم: «لا تکرم الفساق»، آن روایت مانع حجیت ظهورِ منعقد شده است. حالا مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله علیه) همین دو مطلب را در ذیل این حدیث دارد. این حدیث را مشایخ ثلاث نقل کردند؛ یعنی هم مرحوم کلینی،[11] هم مرحوم صدوق، [12] هم مرحوم شیخ طوسی[13] (رضوان الله علیهم).

مرحوم صاحب وسائل دارد[14] که «قَوْلُهُ لَا یُرَدُّ مِنْ عَیْبٍ اِمَّا اَنْ یُقْرَاَ بِالْبِنَاءِ لِلْمَجْهُول»؛ آن‌وقت اگر این شد «وَ یَکُونَ مَخْصُوصاً بِمَا عَدَا الْعَیْبَ الْمَنْصُوصَ»، این می‌شود مطلق و آن روایاتی که دارد «اِنَّمَا یُرَدُّ النِّکَاحُ» به فلان عیوب، با این تخصیص می‌خورد، باید بگویند تقیید، سخن از اطلاق است؛ مگر «الف و لام» آن، «الف و لام» استغراق باشد. یا نه، مخصوص است «بِالْمُتَجَدِّدِ بَعْدَ الْعَقْدِ»؛ یعنی «لا یُرَدَّ بعیبٍ حادثٍ بعد العقد». «اَوْ یُقْرَاَ بِالْبِنَاءِ لِلْمَعْلُومِ» که «وَ الرَّجُلُ لَا یُرَدُّ»؛ یعنی این ارشاد می‌شود یا استحباب. چرا «لَا یُرَدُّ مِنْ عَیْب‌»؟ برای اینکه «الطَّلاقُ بِیَدِ مَنْ اَخَذَ بِالسَّاق‌»[15] اگر این عیب در آن طرف بود، او که می‌تواند طلاق بدهد، چرا به بهانه اینکه این معیب است طلاق بدهد؟ اما مشکل او این است که عنن در خود اوست، این «لا یَرُدُّ بعیب» یعنی چه؟! عیب که برای زن نیست تا ما بگوییم «الرجل لا یَرُدُّ بعیب»، صیغه معلوم بخوانیم به چه مناسبت است؟! عیب که در مرد است، مگر حق رد دارد تا بگوییم او رد نکند؟! این قرائتِ معلوم نمی‌تواند تام باشد، اما قرائت مجهول می‌تواند تام باشد.

روایت سوم این باب که مرحوم کلینی[16] «عَنْ ‌مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَحْمَدَ عَنْ اَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَی عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» نقل می‌کند این است ـ چون روایات معتبر داخل آنها هست و زیاد هم هست، لذا در تک‌تک این‌گونه از روایات بحث سندی نمی‌شود ـ «اَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ اُخِّذَ عَنِ امْرَاَتِهِ» ـ این «اخَذَ» این «رَغَبَ»، این «زَهَدَ»، آن خصوصیات معانی اینها با این حروف «جرّ» تامین می‌شود؛ اگر گفتند «زَهَدَ فیه» یعنی بی‌رغبت است، اگر گفتند «رَغَبَ عنه» یعنی بی‌رغبت است، اگر گفتند «رَغَبَ فیه» یعنی میل دارد، «اخذ عنه» یعنی «اَعرض عنه»، «اَخَذَهُ» یعنی به او گرایش پیدا کرده است. با این حروف «جارّه» مفاهیم خاصه این افعال و عناوین روشن می‌شود ـ «عَنْ رَجُلٍ اُخِّذَ عَنِ امْرَاَتِهِ»؛ یعنی از زنش اعراض کرده است. «فَلَا یَقْدِرُ عَلَی اِتْیَانِهَا» نمی‌تواند آمیزش کند. حضرت فرمود: «اِذَا لَمْ یَقْدِرْ عَلَی اِتْیَانِ غَیْرِهَا مِنَ النِّسَاءِ فَلَا یُمْسِکْهَا»؛[17] بعضی از بیماری‌هاست حالا یا بیماری روانی است، یا آن‌طوری که مرحوم صاحب جواهر و مانند او اشاره کردند، بیماری‌های سحری است و مانند آن. البته ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ اَحَدٍ اِلاَّ بِاِذْنِ اللّه﴾[18] اصل کار را امضا کرد که درباره کار فرعون آن ﴿سَحَرُوا اَعْیُنَ النَّاس﴾[19] است؛ اما در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ اَحَدٍ اِلاَّ بِاِذْنِ اللّه﴾، این‌طور نیست که سِحر در نظام تکوین بی‌اثر باشد؛ اما همان‌طور که آتش می‌سوزاند، به «اذن الله» می‌سوزاند؛ یعنی هیچ موجودی نیست که ممکن باشد و مستقل باشد، چون این ـ معاذالله ـ تفویض می‌شود. اگر ذاتاً ممکن است «فعلاً، تاثیراً و وصفاً» هم ممکن است. اگر ممکن شد همه اینها به اذن خداست. لذا فرمود آن سِحری که ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ﴾[20] این صحیح است، این کار را می‌کردند و این کار شدنی است؛ اما ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ اَحَدٍ اِلاَّ بِاِذْنِ اللّهِ﴾.

این‌جا هم فرمود: «فَلَا یُمْسِکْهَا»، «اِذَا لَمْ یَقْدِرْ عَلَی اِتْیَانِ غَیْرِهَا»؛ معلوم می‌شود اصلاً مشکل داخلی ندارند، بیمار است. اگر خواستند با هم بسازند باید به رضای آن زن باشد؛ «وَ اِنْ کَانَ یَقْدِرُ عَلَی غَیْرِهَا فَلَا بَاْسَ بِاِمْسَاکِهَا». پس معلوم می‌شود بیمار نیست، یک مشکل داخلی درباره خصوص این دارد، حالا باید این را حلّ کرد؛ او مریض نیست، معیوب نیست، یک مشکل داخلی دارد؛ حالا اگر مشکل روانی باشد باید حل کرد. این معلوم می‌شود آن «عنن» موجب فسخ را ندارد.

در روایت چهارم این باب که مرحوم کلینی[21] «عَنْ عَلِیِّ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ اَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» نقل می‌کند این است: «قَالَ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیه السَّلام مَنْ اَتَی امْرَاَةً مَرَّةً وَاحِدَةً ثُمَّ اُخِّذَ عَنْهَا»؛ یعنی «اعرض عنها»، «فَلَا خِیَارَ لَهَا».[22] این روایت را مشایخ ثلاثه نقل کردند؛ یعنی هم مرحوم کلینی نقل کرد، هم مرحوم صدوق، [23] هم مرحوم شیخ طوسی به اسنادش از خودِ مرحوم کلینی نقل کرد.[24]

قبل از اینکه به بقیه روایات برسیم، به بقیه بحث جلسه قبل برسیم. در بحث جلسه قبل اشاره شد به اینکه اگر یک عده‌ای ـ کار یک نفر نیست ـ کار فقهی کرده باشند، اولاً؛ فهم فقهی داشته باشند، ثانیاً؛ حوصله داشته باشند، ثالثاً؛ می‌توانند یک تحولی در فقه ایجاد کنند، رابعاً؛ و آن این است که ما در غالب مواردی که برخورد کردیم فتواهای مرحوم ابن ادریس در سرائر را که نگاه می‌کنیم می‌بینیم مطابق با دیگران فتوا می‌دهند «الا ما شَذَّ و نَدَر» و غالب این احکام سندش خبر واحد معتبر است؛ حالا یا صحیحه یا موثقه، این حجت است. امر ثالث این است که ابن ادریس با خبر واحد به شدت مخالف است، آن عبارت‌هایی که قبلاً از جلد اول سرائر[25] خواندیم که می‌گفت دین را خبر واحد بهم زده است، این‌قدر با حجیت خبر واحد مخالف است! حالا غالب این احکام به استناد خبر واحد است، شما هم که خبر واحد را حجت نمی‌دانید، از کجا با سایر فقها هم‌فکر هستید و در غالب موارد فتوا می‌دهید؟ آنکه به ذهن می‌آید این است که بیش از صد سال بین ایشان و بعضی از بزرگان فقهی فاصله بود. مرحوم شیخ مفید (رضوان الله تعالی علیه) یک حوزه سنگینی داشت، سید مرتضی، سید رضی، اینها همه شاگردان شیخ مفید بودند. ایشان برابر این روایت که خبر واحد را حجت می‌دانند فتوا می‌دهند. حوزه درسی شیخ مفید هم با این فتوا آشنا می‌شود و فتوا می‌دهند. بعدها نوبت به معاصران دیگر که قبل از شیخ طوسی بودند می‌رسد که شیخ طوسی و هم‌فکران او هم شاگردی آن بزرگوار را می‌کنند و فتوا می‌دهند. فضا می‌شود فضای شهرت. یک‌قدری که فحص می‌کنند به مخالف نمی‌رسند، نه اینکه جزم داشته باشند به اینکه همه این‌طور می‌گویند. کم‌کم دعوای اجماع می‌کنند. بعد خودشان هم یک مقدار فحص می‌کنند در کتاب‌هایی که در دست اینهاست، می‌گویند اجماع محصّل است. وقتی به صورت اجماع محصّل درآمد، ابن ادریس و مانند ابن ادریس هم فتوا می‌دهند؛ در حالی که منشا این اجماع محصّل آن اجماع منقول بود، منشا آن اجماع منقول آن شهرت بود، منشا آن شهرت فتوای یک بزرگی مانند مرحوم مفید بود، اولاً؛ بعد شیخ طوسی و مانند او، ثانیاً. آن‌وقت اگر این شد، مدرک بسیاری از این اجماع‌های ادّعا شده می‌شود خبر واحد.

اینکه در بحث جلسه قبل عرض شد که گوش اجماع را باید کشید و از بالا پایین آورد، خدا مرحوم شیخ انصاری را غریق رحمت کند! ایشان این یک جمله‌ای را که فرمود، این را باید با طلا نوشت، همان یک سطر را؛ فرمود اجماعی که «هو الاصل لهم و هم الاصل له». [26] اصل بساط سقیفه به اجماع ادّعایی بود؛ اینها نه آیه‌ای داشتند و نه خبری از پیغمبر داشتند. سقیفه اینها را ساخت و اینها هم سقیفه را ساختند؛ لذا اجماع برای آنها جزء منبع شد و همین دست نخورده از آن‌جا به این‌جا آمد. ما بیست درصد مسلمان‌ها را تشکیل می‌دهیم، آنها هشتاد درصد، بعلاوه اینکه تمام قدرت‌های حکومتی هم در طی چند قرن دست اینها بود. بعد از اموی و مروانی، پانصد سال، پنج قرن همین عباسی‌ها حکومت می‌کردند. خدا سیدنا الاستاد مرحوم محقق داماد را غریق رحمت کند! یک روز داشتند روایت را می‌خواندند در بحث «حج» بود یا غیر «حج»، از این ابواب فقهی! من دیدم اشک از چشمان مبارک ایشان نازل شد. این روایت این بود که وجود مبارک امام کاظم (سلام‌الله‌علیه) به‌هارون می‌گوید: «یا امیرالمؤمنین»! [27] به این‌جا رسیده بود! به این‌جا رسید که حجت بالغه الهی به یک طاغی می‌گوید: «یا امیرالمؤمنین»! پانصد سال حکومت دست اینها بود؛ حوزه‌های علمیه دست اینها، تالیف کتاب دست اینها، تدریس علوم دست اینها. اینها روی اجماع خیلی تلاش و کوشش کردند که اجماع را سر پا نگه دارند. این فرمایش شیخ انصاری از آن کلمات قصاری است که باید با طلا نوشت که فرمود: «هو الاصل لهم و هم الاصل له»؛ اجماع را اینها به بار آوردند و اینها هم در سایه اجماع، سقیفه را درست کردند؛ این شده اجماع! اجماعی که اینها می‌گویند چیست؟ اینها که ‌گفتند: «حَسْبُنَا کِتَابُ‌ اللَّهِ». [28] [29] («قَوْلُهُ عَنِ النَّبِیِّ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ‌ لَمَّا طَلَبَ فِی حَالِ مَرَضِهِ دَوَاةً وَ کَتِفاً لِیَکْتُبَ فِیهِ کِتَاباً لَا یَخْتَلِفُونَ بَعْدَهُ وَ اَرَادَ اَنْ یَنُصَّ حَالَ مَوْتِهِ عَلَی عَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ السَّلَام) ‌ فَمَنَعَهُمْ عُمَرُ وَ قَالَ اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَیَهْجُرُ حَسْبُنَا کِتَابُ‌ اللَّهِ‌ فَوَقَعَتِ الْغَوْغَاءُ وَ ضَجِرَ النَّبِیُّ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ‌.) [30] برخلاف قول پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که ‌فرمود: «اِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ»[31] عترت را خانه‌نشین کردند، چه به جای عترت نشاندند؟ اجماع را به جای عترت نشاندند، یعنی چه؟ یعنی قائل شدند اجماع معصوم یعنی معصوم است! امت را معصوم می‌دانند، ما هرگز یک چنین تفوهی هم نمی‌کنیم! اینها آمدند گفتند «کتاب»، «اجماع» و «قیاس» است. اجماع معصوم است، همان کاری که برای عترت بود، این را دادند به اجماع. لذا اینها به خودشان اجازه می‌دهند که بگویند منبع دین «قرآن»، «اجماع» و «قیاس» است؛ اما ما چه حق داریم بگوییم منبع دین «قرآن» و «سنت» و «اجماع» است؟! ما هیچ ارزشی برای اجماع قائل نیستیم. اجماع چه حدسی چه حسی، کاشف از رای مبارک معصوم است؛ آن منبع دین است، نه این! این مانند خبر است؛ اگر اجماع محصّل بود می‌شود مانند خبر متواتر قطعی، خبر متواتر قطعی چه ارزشی دارد برای ما؟! آن «مخبر عنه» اساس کار است! خبر از آن جهت که خبر است که منبع دین نیست؛ وقتی از قول معصوم، فعل معصوم، تقریر معصوم (علیه‌السّلام) نقل می‌کند آن دین است. خبر چه واحد و چه متواتر، برای ما هیچ ارزشی ندارد مگر ارزش ابزاری؛ آنکه ارزش دارد و عِدل قرآن است سنت است. اینها سنت را خانه‌نشین کردند، اجماع را به جای سنت نشاندند! منظورشان از امت همین سقفی‌ها هستند، وگرنه امتی که جمع نشد که حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) را خانه‌نشین کنند، اینها چند نفر بودند؛ پس منظورشان همان اهل حل و عقد است. اینها اگر بر یک امری اتفاق کردند معصوم‌اند! «لَا تَجْتَمِعُ‌ اُمَّتِی»، ما هم این حدیث را نقل کردیم، اما از آن عصمت را نمی‌فهمیم: «لَا تَجْتَمِعُ اُمَّتِی‌ عَلَی الضَلال ابداً»[32] یا «لَا تَجْتَمِعُ‌ اُمَّتِی‌ عَلَی خَطَا»،[33] در روایات ما هم هست.

فخر رازی در تفسیرش ـ فخر رازی از نظر کلام اشعری است و از نظر فقه شافعی است ـ می‌گوید از شافعی که رئیس مذهب همین شافعیه است سؤال کردند دلیل قرآنی حجیت اجماع چیست؟ حالا دلیل روایی‌اش همان «لَا تَجْتَمِعُ‌ اُمَّتِی‌ عَلَی خَطَا» است با آن تفسیر ناروایی که کردند. فخر رازی در تفسیرش می‌گوید سیصد بار شافعی از اول تا آخر قرآن را فحص کرد، فحص کرد، فحص کرد، تا یک دلیل پیدا کند که بچسباند اجماع حجت است.[34] بعد به این آیه رسید که ﴿وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرا﴾؛[35] اگر کسی راه مؤمنین را نرود اهل ضلالت است. این را فخر رازی نقل کرده است. سیصد بار کم نیست، آن هم از شافعی! از این معلوم می‌شود که یک حرفی زدند به دنبال دلیل می‌گردند. بدون دلیل رفتند به سراغ یک مطلبی، بعد دلیل ساختند. حتماً تفسیر فخر رازی را ذیل آیه ﴿وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ مراجعه کنید، این قصه هم آن‌جاست. سیصد بار به دنبال ساختن دلیل رفته است، این می‌شود جعل دین. او به خودش اجازه می‌دهد بگوید به اینکه اجماع یکی از منابع دین است؛ اما ما چه مجوّز علمی داریم؟! اجماع برای ما در حدّ یک خبر است؛ مگر مجمعین معصوم‌اند؟! مگر این منبع دین است؟! این از وجود مبارک معصوم یا فعلاً یا قولاً یا تقریراً خبر می‌دهد، بله «منقول‌عنه» آن و محکی آن، منبع دین و معرفت دینی است.

بنابراین حتماً ما باید این اجماع را بکشیم پایین و در حد خبر قرار بدهیم. خبر یا واحد است یا متواتر؛ اجماع یا محصّل است یا منقول؛ همه اینها گزارشگر هستند، گزارشگر یعنی گزارشگر!

پس آنکه برای ما اصل است از نظر کلامی ﴿اِنِ الْحُکْمُ اِلاّ لِلَّهِ﴾[36] که اراده ذات اقدس الهی است، او شارع است؛ پیغمبر و امام ( (سلام‌الله‌علیها) و علیهما) اینها مثل دیگران مکلف‌اند مامور هستند، ذات اقدس الهی به اینها امر می‌کنند و اینها موظف‌اند. می‌فرمایند: «صَلُّوا کَمَا رَاَیْتُمُونِی اُصَلِّی‌»، [37] اینها هم مکلف‌اند. اینها آن حکم الهی و وحی الهی را «بالوحی و الالهام» پیغمبر «بلا واسطه» و آنها با وساطت ذات قدسی پیغمبر (علیهم‌السّلام) درک می‌کنند. این می‌شود منبع. اینها از شارع پیام دریافت می‌کنند. عقل هیچ ـ به نحو سالبه کلیه ـ ذرّه‌ای در شرع دخیل نیست که قانون‌گذار باشد، عقل قانون‌شناس است. الآن شما از چراغ حتی از آفتاب، آفتاب ذرّه‌ای در مهندسی دخیل نیست، بله راه را نشان می‌دهد که کجا راه است و کجا چاه است؛ مهندس، دیگری است، راه را دیگری ساخته است. مهندس فقط و فقط ذات اقدس الهی است. صراط را، دین را، حلال و حرام را ذات اقدس الهی می‌گوید؛ اما معصوم می‌گوید: ﴿اِنْ اَتَّبِعُ اِلاّ مَا یُوحَی﴾؛ [38] من تابع هستم. پس اینها جزء کسانی‌اند که دست اول‌اند که باخبرند که خدا چه گفت. فرمایش اینها منبع هستی‌شناسی دین نیست، بلکه منبع معرفت‌شناسی دین است؛ ما اگر خواستیم دین را بشناسیم، به وسیله اینها می‌شناسیم، نه دین را چه کسی جعل می‌کند؟ قانون را چه کسی جعل می‌کند؟ قانون را ﴿اِنِ الْحُکْمُ اِلاّ لِلَّه﴾، خود اینها هم به ما فرمودند «الله» جعل می‌کند. همان «الله» به اینها فرمود: ﴿لَئِنْ اَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾، [39] همین «الله» فرمود این کار را اگر بکنی: ﴿فَاَخَذْناهُ﴾[40] «کذا و کذا و کذا». پس منبع هستی‌شناسی دین خداست «و لا غیر: » ﴿اِنِ الْحُکْمُ اِلاّ لِلَّهِ﴾ که آن بحث «کلام» است، ما در «فقه» و «اصول» از آن جهت بحثی نداریم. ما در «اصول» از منبع معرفت‌شناسی دین بحث می‌کنیم که ما دین را از کجا دربیاوریم؟ نه دین را چه کسی ایجاد می‌کند؟ آن را علم کلام به عهده دارد؛ ما دین را از کجا بفهمیم که چه حلال است؟ چه حرام است؟ چه واجب است؟ چه مستحب؟ ببینیم قرآن چه گفته، اهل بیت چه گفتند.

پس منبع معرفت‌شناسی دین، کتاب است و سنت. خود کتاب که در خدمت آن هستیم بدون کم و زیاد زیارت می‌کنیم، تلاوت می‌کنیم و می‌فهمیم به کمک اهل بیت که مفسر راستین قرآن‌اند. روایات را هم «بعد العرض علی القرآن» به برکت اینها می‌فهمیم. اما اجماع و خبر هیچ سهمی در منبع معرفت‌شناسی ندارند؛ چون منبع نیستند. خبر که منبع نیست، آن مخبرعنه منبع است. قول معصوم، فعل معصوم، تقریر معصوم منبع است؛ وگرنه خبر زراره که منبع نیست. اجماع هم همین‌طور است.

بنابراین اجماع در اصول باید جایگاهش را بیاورد پایین، بیاورد پایین، بیاورد پایین، در حد خبر قرار بگیرد؛ اگر اجماع محصّل بود مانند خبر متواتر است و اگر اجماع منقول بود در حد خبر واحد است و مانند آن، بر فرض اعتبار.

و اما عقل اگر عقل برهانی بود؛ چون تشخیص عقل از وهم و خیال کار آسانی نیست و عقل اگر چنانچه از وهم و خیال نجات پیدا نکرد، خروجی آن همین سیزده قسم مغالطه است که در کتاب‌های منطق ملاحظه کردید. وهم و خیال هم که هر روز و هر لحظه، حتی در خواب مزاحم آدم هستند، حتی در خواب هم نمی‌گذارند آدم‌ها خواب‌های خوب ببینند. البته کسانی که در بیداری مواظب واهمه باشند، مواظب خیال باشند، به تعبیر قرآن مختال نباشند که ﴿اِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾، [41] خواب خوب می‌بیند؛ اما چون این وهم و خیال را در بیداری کنترل نکرده است، در خواب هم مزاحم او هستند، در خواب هم خواب خوب نمی‌بیند. اگر هنرمندِ فکری توانست وهم و خیال را رام بکند و از آنها کمک بگیرد در ادراک جزئیات، تا معین او باشند در درک کلیات، او از گزند آن سیزده قسم مغالطه نجات پیدا می‌کند و برهان دست او است.

این است که مرحوم کلینی یک خطبه لطیفی دارد که قبلاً هم به عرض شما رسید، این خطبه‌اش هفت هشت صفحه است که دقیق است. این خطبه هفت هشت صفحه‌ای را مرحوم میرداماد (رضوان الله علیه) در الرواشح السماویة[42] شرح کرده است. آخرین خط خطبه لطیف کلینی این است که قطب فرهنگی یک ملت، عقل آن ملت است: «اِذْ کَانَ‌ الْعَقْلُ‌ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَلیْهِ الْعِقَابُ»؛[43] ـ این یک خط است ـ قطب تمدّن یک ملت، عقل آن ملت است. چرا عقل این‌قدر قوی است؟ شاید در بحث جلسه قبل اشاره شد عقل ـ عقل برهانی نه عقل وهمی و خیالی، عقلی که می‌فهمد، 24 مقدمه است که خط‌کشی شده است، نباید از اینها کم برود نباید زیاد برود، برهان یعنی چه؟ آن‌جا خط‌کشی شده است و کمترین چیزی که نصیب انسان می‌شود همان عقل برهانی است ـ ‌آن‌قدر غنی و قوی است که در پایان سوره مبارکه «نساء» خدای سبحان استدلال می‌کند می‌فرماید ما انبیا فرستادیم، مرسلین فرستادیم: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین﴾، چرا انبیا فرستادیم؟ برای اینکه اگر انبیا را نمی‌فرستادیم عقل علیه ما احتجاج می‌کرد و ما را محکوم می‌کرد، این یعنی چه؟! ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾؛[44] در قیامت اگر عقل به منِ خدا بگوید تو که می‌دانستی ما بعد از مرگ به چنین جاهایی می‌آییم چرا راهنما نفرستادی؟! من در برابر عقل چه بگویم؟! از این بالاتر فرض دارد که خدا برای یک موجودی این‌قدر ارزش قائل شود که اگر من این کار را نمی‌کردم عقل علیه من احتجاج می‌کرد؟! از این بالاتر فرض دارد؟! معلوم می‌شود عقل برهانی رسالت را می‌فهمد که «الرسالة ما هی»؟ نبوت را می‌فهمد که «النبوة ما هی»؟ نبی را می‌شناسد «النبی مَن هو»؟ رسول را می‌شناسد «الرسول مَن هو»؟ یک جان کَندن می‌خواهد! با بنای عقلا و فهم عرف و ظاهر عبارت، اینها حاصل نمی‌شود. اگر عقل اینها را نشناسد چگونه می‌تواند علیه خدا اقامه برهان کند؟ ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾، این «بعد» هم مستحضرید که ظرف است، ظرف مفهوم ندارد، مگر اینکه در مقام تهدید باشد؛ این‌جا هم در مقام تهدید است، مفهوم دارد.

«فهاهنا امران: » قبل از اعزام انبیا، عقل می‌تواند «علی الله» حجت اقامه کند که چرا این کار را نکردی؟! بعد از ارسال انبیا عقل نمی‌تواند، چون حجت فرستاده است؛ لذا در سوره مبارکه «انعام» فرمود: ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾، [45] چون همه کارها را کرد؛ عقل از درون، انبیا و مرسلین از بیرون، همه راه‌ها را گفتیم: ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾. این را بعد از سوره «نساء» دارد.

بنابراین خود این عقل می‌فهمد که از حیطه صراط منعزل است و ذرّه‌ای قادر بر قانون‌گذاری نیست؛ می‌گوید من چه می‌دانم عالم چه خبر است! چه می‌دانم ماهی فلس‌دار برای چه حلال است و ماهی که فلس ندارد حرام است؟! من چه می‌دانم؟! من هستم و انباری از جهالات، من فقط می‌فهمم که یک راهنما می‌خواهم، همین! حالا این راهنما با این خطوط کلی که آمده، می‌فهمم چه چیزی را بد گفته، چه چیزی را خوب گفته، اینها را می‌فهمم. در این حوزه داخلی، عقل می‌شود سراجِ منیر، نه صراط.

پس شرع صراط است، اولاً؛ و هیچ مقابل ندارد، ثانیاً؛ تعبیر اینکه «عقلاً و شرعاً این‌چنین است»، تعبیر ناروای غیر علمی است، ثالثاً؛ تعبیر اینکه «عقلاً و نقلاً» یا «عقلاً و سمعاً» تعبیر علمی است و رواست، رابعاً؛ آن‌وقت باید این عقل را شکوفا کرد بالا نشاند و آن اجماع را پایین آورد در حد خبر قرار داد که این اجماع اگر هم حجت باشد خبر است. ولی آن کار یک کار عمیق علمی است، نه از هر کس برمی‌آید و نه هر کس این حوصله را دارد که چگونه می‌شود ابن ادریس هم موافق با اصحاب است، در غالب موارد هم همین‌طور است، با اینکه او خبر واحد را حجت نمی‌داند، با اینکه ابزار کار هم خبر واحد است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo