درس خارج فقه آیت الله جوادی
97/02/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:نکاح/عیوب فسخ نکاح
بخش چهارم از بخشهای چهارگانه کتاب نکاح مرحوم محقق، بیان عیوبی است که مرد نسبت به زن و زن نسبت به مرد حق فسخ دارند. قسمت اول به عیوب مختص مرد پرداختند که مسئله جنون، مسئله خصاء، مسئله عَنَن، مسئله مجبوب و مقطوع بودن، اینها عیوبی است که زن در اثر این عیوب میتواند فسخ کند.[1]
در جریان «عنن» فرمودند یک بیماری است که مانع آمیزش است.[2] در لغت همانطوری که بعضی از آقایان هم فحص کردند، دو قید ذکر شده: یکی اینکه مانع آمیزش باشد، یکی اینکه بیرغبت باشد.[3] [4] در تعبیرات فقهی، همان مانع آمیزش بودن را عنن دانستند.[5] روایات هم مانع آمیزش بودن را و هم بیرغبتی را عنن دانستند.[6] آنچه که در کلمات لغویین آمده است، ظاهراً این کلمه «واو» به معنای «او» است؛ یعنی تقسیم است. عنن دو قسم است: یا مانع آمیزش است یا مانع رغبت. این کلمه «واو» در وسط، مثل اینکه بگوییم کلمه اسم و فعل؛ یعنی یا اسم یا فعل، نه اینکه هم اسم باشد و هم فعل! مَقسم میتواند این اقسام را بپذیرد، ولی این اقسام با هم جمع نمیشوند. اینکه در تعبیرات لغوی آمده که عنن آن است که مانع آمیزش باشد و مانع رغبت؛ یعنی دو قسم است: یک قسم آن مانع آمیزش است و یک قسم آن مانع رغبت. اینکه مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله علیه) فرمودند اخذ قید بیرغبتی در او «واضح الضعف» است؛[7] فرمایش ایشان ناظر به این است که این «واو» را اگر کسی جمع بداند که بگوید عنن آن است که شخص هم مانع طبّی داشته باشد، مانع آمیزش داشته باشد، یک؛ و هم مانع روانی داشته باشد بیرغبت باشد، دو؛ بله اگر کسی چنین حرفی بزند، فرمایش صاحب جواهر این است که «واضح الضعف» است. اما ظاهراً آنکه در لغت است به معنای «او» است نه «واو» و روایات هم که به طور روشن این دو قسم را بیان کرده است: یک قسم از عنن آن مانع طبّی است که مانع آمیزش است و یک قسم مانع روانی است. روایاتی هم که بحث شد دوباره که شما فحص بکنید میبینید که همین دو قسم از آنها در میآید که دوباره باید این روایات را از این منظر بخوانیم.
مطلب دوم آن است که جریان آمیزش نسبت به مرد، گذشته از اینکه حق اوست، حکم تکلیفی «اربعة اشهر» است؛ در هر «اربعة اشهر» ی واجب است که آمیزش کند. نسبت به زن، این حق وضعی است؛ زن حق دارد که در طی «اربعة اشهر» مطالبه کند. این به آن معنا نیست که اگر مرد نتوانست در «اربعة اشهر» آمیزش کند، زن فوراً بتواند فسخ کند. بعضی از حقوق فسخآورند و بعضی از حقوق باعث صبر و انتظارند. در اینکه حق مسلّم زن این است که در هر چهار ما آمیزش ببیند، این حق اوست، میتواند از حق خودش صرف نظر کند یا نکند و «عند تعدّد زوجات» هم حق قسم دارد، حق مقاسمه دارد که فعلاً از بحث کنونی ما بیرون است. اگر مرد در اثر عنن نتوانست به این حق وضعی زن پاسخ بدهد، آیا باعث حق فسخ زن میشود یا جریان عنن تعبداً خارج شد؟ اگر کسی بیمار شد، جانباز شد، یا علل و عوامل دیگری مانع آمیزش شد، این زن حق فسخ دارد؛ یا نه، اگر بیمار شد از سنخ ﴿وَ اِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ اِلی مَیْسَرَة﴾[8] است که بعضی از نصوص به آن اشاره کردند؟ مگر حق مسلّم طلبکار این نیست که دَین خود را بگیرد؟! حالا اگر بدهکار نتوانست بدهد او چکار میکند؟ او را دستبند میزند و به زندان میبرد «کما هو الیوم»، یا امام مسلمین میپردازد «کما فی النصوص»[9] یا «لا هذا و لا ذاک»؟ قبلاً هم به عرضتان رسید که دَین علمی نیست؛ لذا ما کتابی به نام «کتاب دَین» در «فقه» نداریم؛ هر کسی مال کسی را تلف کرده مدیون است، این حساب و کتابی ندارد، «من اتلف مال الغیر فهو له ضامن»[10] «بکذا، بکذا، بکذا»؛ اما آنکه علمی یعنی علمی! است عقد دارد ایجاب دارد، قبول دارد، حساب و کتابی دارد قرض است و مسئله دَین را در «کتاب قرض» طرح میکنند. در «کتاب قرض» آمده است که اگر کسی بدهکار بود نتوانست بدهد، «فعلی امام المسلمین ان یؤدّی دینه»، نه اینکه زندان ببری و دستبند بزنی! این جزء دستورهای دین در «کتاب قرض» منصوص و مفتیبه است. حالا اگر کسی حق دیگری را نتوانست ادا کند، این زن فسخ کند یا از سنخ ﴿اِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ اِلی مَیْسَرَة﴾ است؟ در روایات ما به این دومی اشاره کرده که اگر مردی نتوانست حق آمیزش زن را تادیه کند، این زن مبتلا شده است به یک بیماری در مرد، صبر کند؛ نظیر ﴿وَ اِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ اِلی مَیْسَرَة﴾. بنابراین مسئله «فسخ» یک کار آسانی نیست؛ «اصالة اللزوم» در نکاح که لزوم حکمی است و نه لزوم حقی، خیلی محکم است، نمیشود فوری بهم زد.
اولاً باید به جناب صاحب جواهر عرض کرد که اینطوری که شما تُندروی کردید و گفتید «واضح الضعف»، باید تحلیل میکردید که اگر منظور آن است که گذشته از عدم تمکّن از آمیزش، قید دیگری هم شرط است؟ بله، این حق با شماست؛ اما همه آنها اینطور نگفتند و همه روایات هم اینطور نیست. این «واو» واو تقسیم است، نه واو جمع. عنن دو قسم است: یک قسم آن این است که شخص در اثر بیماری قادر بر آمیزش نباشد؛ قسم دوم آن است که شخص در اثر مشکل روانی راغب به آمیزش نباشد. هر دو را روایات گفتند. بنابراین اینچنین نیست که صاف بگویید: «و هو واضح الضعف»!
پس بر مرد حکم تکلیفی هست و زن حق وضعی دارد؛ اما این حق از سنخ حقی که در مسئله جنون هست، در مسئله خصاء هست، نیست؛ یک حقی است که در خود روایات هم به آن اشاره کردند که اگر مرد به بیماری مشکلی پیدا کرد، زن مبتلا شد باید صبر کند؛ نظیر ﴿وَ اِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ اِلی مَیْسَرَة﴾. اگر به عسر و حرج میافتد، به محکمه مراجعه میکند و محکمه حکم شرع میکند. نعم! اگر دلیل فسخ «لا ضرر»[11] بود نه این نصوص، بله او میتواند.
قبلاً هم ملاحظه فرمودید که «لا ضرر» خیار ثابت نمیکند، لسان «لا ضرر» نفی حکم لزومی است نه اثبات یک حق یا حکم؛ در بحث خیارات بیع هم همینطور بود. یک وقت است که خیار منصوص است؛ مانند خیار مجلس، خیار عیب، خیار تاخیر، حق جعل شده است. یک وقتی نظیر خیار غبن و مانند آن که سند آن همین «لا ضرر» است، «لا ضرر» حق جعل نمیکند، آن حکم لزومی را برمیدارد و وقتی لزوم را برداشت میشود خیار؛ لذا خیاری که با «لا ضرر» ثابت شد به ورثه ارث نمیرسد، چون حقی نبود.
بنابراین در جریان خیار فسخ زن اگر دلیل، این نصوص باشد نصوص میگوید به اینکه او مبتلا شد باید صبر کند، اگر «لا ضرر» باشد حق فسخ دارد؛ اما «عند تعارض بین لا ضرر و نصوص» نصوص مقدم است. این نصوص میگوید که این زن باید صبر بکند؛ نظیر ﴿وَ اِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ اِلی مَیْسَرَة﴾ و اگر به عسر و حرج رسید، دلیل حاکم مرجع خواهد بود که به محکمه مراجعه میکند، محکمه داوری میکند. این سه چهار امر در طول یکدیگرند.
حالا عبارت مرحوم محقق روشن بشود، مجدّداً این روایات باب چهار باید بازبینی شود. فرمایش ایشان در شرایع این است که «و العنن مرض یضعف معه القوة عن نشر العضو بحیث یعجز عن الایلاج»، این «العنن ما هو». اما حکم عنن؛ فرمود: «و یفسخ به»؛ زن حق فسخ دارد. اگر این عنن قبل بود حکم آن همین است، اگر عنن «بعد العقد» و قبل از آمیزش حاصل شد باز هم همین حکم را دارد: «و ان تجدد بعد العقد»؛ «لکن بشرط ان لا یطاها زوجته و لا غیرها»؛ اصلاً او نتواند آمیزش کند نه با همسرش و نه با دیگری؛ اگر با دیگری بتواند و با همسرش نتواند، معلوم میشود که مسئله «تاخیذ» که «اُخِّذَ بالسحر و نحوه» که روایات آن خوانده شد، او گرفتار داخلی است. او نه مشکل روانی دارد و نه مشکل بدنی دارد، او مشکل درمان جادویی دارد. این «تاخیذ» همان کاری است که ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه﴾[12] هست؛ البته ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ اَحَدٍ اِلاَّ بِاِذْنِ اللّهِ﴾[13] هست، کاری است محرَّم، اما به هر حال این کار را میکنند: ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ﴾. فرمود به اینکه «لکن بشرط ان لا یطاها زوجته و لا غیرها»، «فلو وطئها و لو مرة ثم عُنّ» عنین شد، «او امکنه وطء غیرها مع عننه عنها لم یثبت لها الخیار علی الاظهر»، چرا؟ چون خیار حق است، یک؛ تعبد محض است، دو؛ اگر دلیل آن «لا ضرر» بود میتوانست فسخ کند، سه؛ اگر دلیل آن نصوص خاصه باشد نمیتواند صبر کند، چهار؛ با تعارض این دلیلین، نصوص خاصه بر «لا ضرر» مقدم است، پنج؛ چون در نصوص دارد که و مبتلا شد باید صبر کند و اگر حرجی شد آنگاه طبق ادله عامه به محکمه مراجعه میکند و حاکم شرع درمان میکند.
اما نصوص مسئله که باید بازنگری بشود این است؛ ببینید آن جریانی که در لغت است به عنوان قسمی از عنن هست، نه قید عنن در همه جا! باب چهارده از ابواب «عیوب»، وسائل، جلد21، صفحه 229، این چندتا روایت را که باز مراجعه بفرمایید، عصاره آنها همین در میآید.
روایت اول که یادآوری سند آن لازم نیست ـ مرحوم کلینی[14] نقل کرده است؛ از «اَبِی بَصِیرٍ یَعْنِی الْمُرَادِیَّ»، میگوید: «سَاَلْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنِ امْرَاَةٍ ابْتُلِیَ زَوْجُهَا»، ابتلای او هم به این است که توان آمیزش ندارد: «فَلَا یَقْدِرُ عَلَی جِمَاعٍ». سخن از عنن نیست، او نمیتواند آمیزش کند، مبتلا هم شده است؛ حالا به دلیل تصادف است، به دلیل عنن است، به دلیل علل و عوامل ناشناخته دیگر است؟ اینکه اطلاق دارد. «قَالَ نَعَمْ اِنْ شَاءَتْ» میتواند. «ابن مسکان» همین روایتی که نقل کرد دارد: «وَ فِی رِوَایَةٍ اُخْرَی» حضرت فرمود: «یُنْتَظَرُ سَنَةً»؛ نظیر ﴿وَ اِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ اِلی مَیْسَرَة﴾، تا یکسال باید صبر کند؛ حالا اگر تزاحم حقوق شد و دشواری برای این زن پیدا شد و نخواست صبر بکند، بله آنوقت مسئله فسخ است. «یَنتَظِرُ سَنَةً»، یا این شخص «یُنْتَظَرُ سَنَةً فَاِنْ اَتَاهَا» یعنی آمیزش کرد، «وَ اِلَّا فَارَقَتْهُ». البته واجب نیست و نظیر ارتداد نیست که انفساخ قهری باشد و مانند آن. «فَاِنْ اَحَبَّتْ اَنْ تُقِیمَ مَعَهُ فَلْتُقِمْ»؛ [15] اگر خواست با او اقامه کند و به سر ببرد، میتواند.
روایت دوم این باب که مرحوم کلینی[16] «عَنْ صَفْوَانَ عَنْ اَبَانٍ عَنْ عَبَّادٍ الضَّبِّیِّ» که مجهول است و ناشناخته است و توثیق نشده، «عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ: فِی الْعِنِّینِ اِذَا عُلِمَ اَنَّهُ عِنِّینٌ»؛ صرف ادعا نباشد، عنن ثابت شده باشد. «اِذَا عُلِمَ اَنَّهُ عِنِّینٌ» که «لَا یَاْتِی النِّسَاءَ»، به نحو ملکه است؛ «فُرِّقَ بَیْنَهُمَا». ولی «وَ اِذَا وَقَعَ عَلَیْهَا وَقْعَةً وَاحِدَةً» معلوم میشود عنن ندارد، عنّین نیست، یک علل و عوامل دیگری پیش آمده است. «وَ الرَّجُلُ لَا یُرَدُّ مِنْ عَیْبٍ»[17] که هم «لا یُرَد» و هم «لا یَرُد» بحث آن گذشت، هر دو را مرحوم صاحب وسائل به عنوان «اقُولُ» تفسیر کرد که بحث آن گذشت.[18]
روایت سوم این باب که مرحوم کلینی[19] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَحْمَدَ عَنْ اَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَی عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام» نقل شد این است که «اَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ اُخِّذَ عَنِ امْرَاَتِهِ»، اصلاً سخن از عنن نیست، بلکه مشکل روانی است؛ حالا یا براساس تاخیذ سحری است که مرحوم مجلسی[20] و مرحوم فیض[21] و مانند آنها مطرح کردند یا گرفته شد و بازداشت شد از زنش، او مشکل بدنی ندارد، مشکل روانی دارد. «عَنْ رَجُلٍ اُخِّذَ عَنِ امْرَاَتِهِ فَلَا یَقْدِرُ عَلَی اِتْیَانِهَا فَقَالَ اِذَا لَمْ یَقْدِرْ عَلَی اِتْیَانِ غَیْرِهَا مِنَ النِّسَاءِ»، او «فَلَا یُمْسِکْهَا»؛ یعنی حق ندارد مجبور کند که این زن در خانه او بماند، «اِلَّا بِرِضَاهَا بِذَلِکَ وَ اِنْ کَانَ یَقْدِرُ عَلَی غَیْرِهَا فَلَا بَاْسَ بِاِمْسَاکِهَا»؛ [22] او هنوز معلوم میشود گرفتار یک عامل روانی است، تاخیذ شد به سحر و مانند سحر. این روایت سوم که معتبر هم هست، هیچ نامی از عنن در آن نیست و این مشکل بیرغبتی است نه مشکل ضعف بدنی و جسمی، یعنی مایل نیست؛ لذا حضرت تفصیل داد.
روایت چهارم این باب که مرحوم کلینی[23] «عَنْ عَلِیِّ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ اَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» هست، «قَالَ: قَالَ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیه السَّلام مَنْ اَتَی امْرَاَةً مَرَّةً وَاحِدَةً ثُمَّ اُخِّذَ عَنْهَا فَلَا خِیَارَ لَهَا»؛ [24] او مشکل روانی دارد مشکل بدنی ندارد، او گرفتار سحر یا عامل دیگر است. آنهایی که ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ﴾ یک کاری کردند که او نمیتواند، اصلاً این عنن نیست.
این روایت را مرحوم صدوق [25] و همچنین مرحوم شیخ طوسی [26] (رضوان الله علیهم اجمعین) هر سه مشایخ نقل کردند.
روایت پنجم این باب که مرحوم شیخ طوسی «بِاِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» نقل میکند: «قَالَ: الْعِنِّینُ یُتَرَبَّصُ بِهِ سَنَةً»؛ معلوم میشود که او مشکل عنن دارد و این هم یک مرض است. «ثُمَّ اِنْ شَاءَتِ امْرَاَتُهُ تَزَوَّجَتْ»؛ یکسال صبر بکند نظیر ﴿وَ اِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ اِلی مَیْسَرَة﴾. درست است که هر چهارماه یکبار حق اوست. خدا مرحوم آیتالله بروجردی (رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! یک تفسیر لطیفی در این ﴿اَرْبَعَةِ اَشْهُرٍ﴾[27] دارد؛ میفرمایند اینکه چهارماه یکبار، نه یعنی سر هر چهارماه یکبار! معنای ﴿اَرْبَعَةِ اَشْهُرٍ﴾ این نیست که هر چهارماه یکبار! معنای آن این است که در هیچ چهارماهی این محدوده خالی نباشد از آمیزش؛ اگر کسی از روز اول تا پایان ماه چهارم آمیزش نکرد، روز بعد واجب است، شب بعد واجب است، چرا؟ چون بیش از چهارماه نمیشود. اگر روز بعد آمیزش نکرد، «الا و لابد» روز دیگر واجب است، چون چهارماه شده است؛ یک چهارماه از اول است تا آن پایان چهارماه و اگر آن روز عمل نکرد، فردا میشود یک چهارماه دیگر؛ چون از روز دوم تا فردا میشود چهارماه و اگر روز دوم انجام نداد، روز سوم انجام باید بدهد؛ برای اینکه از روز سوم تا پسفردا میشود چهارماه و اگر پسفردا انجام نداد، پسینفردا باید انجام بدهد؛ برای اینکه از روز چهارم تا پسینفردا میشود چهارماه؛ نه اینکه هر چهار ماه یک بار واجب است! اصلاً نباید فاصله بشود چهارماه ترک آمیزش. آنوقت هر شب یا هر روز دارد معصیت میکند، نه اینکه یکبار معصیت کرده است. اینطور نیست که هر چهارماه یک بار واجب باشد تا بگوییم او یکبار معصیت کرده، خیر! او هر روز دارد معصیت میکند.
غرض این است که این حق مسلّم اوست، در این صورت فرمود میتواند و اگر نه که صبر کند. «ثُمَّ اِنْ شَاءَتِ امْرَاَتُهُ تَزَوَّجَتْ»؛ یعنی میرود همسر دیگر میگیرد، «وَ اِنْ شَاءَتْ اَقَامَتْ». [28] روایت ششم این باب را که مرحوم شیخ طوسی «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ اَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ» نقل میکند این است که «سَاَلْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنِ امْرَاَةٍ ابْتُلِیَ زَوْجُهَا فَلَا یَقْدِرُ عَلَی الْجِمَاعِ اَبَداً اَ تُفَارِقُهُ قَالَ نَعَمْ». در سؤال قیدی اخذ شد که دیگر حضرت نفرماید یکسال صبر بکند تا آزمایش بشود و درمان بشود و مانند آن، گفت اصلاً او توان این کار را ندارد، موضوع را محرز گرفته است، فرمود: «نَعَم اِنْ شَاءَتْ».[29] اگر چنانچه کلمه «ابتلا» را شما در نظر بگیرید، معلوم میشود مشکل بدنی دارد؛ آن مشکل روانی و مانند آن را شاید شامل نشود.
روایت هفت این باب که باز مرحوم شیخ طوسی «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ اَبِی الصَّبَّاح» نقل کرد این است که «اِذَا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْمَرْاَةَ وَ هُوَ لَا یَقْدِرُ عَلَی النِّسَاءِ اُجِّلَ سَنَةً»؛ چون احراز نکردند که بیماری او ابدی است و درمانپذیر نیست، «حَتَّی یُعَالِجَ نَفْسَهُ»؛[30] این معلوم میشود علاج پذیر است؛ نظیر ﴿وَ اِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ اِلی مَیْسَرَة﴾.
روایت هشت این باب این است: «اَنَّ عَلِیّاً عَلَیه السَّلام کَانَ یَقُولُ اِذَا زُوِّجَ الرَّجُلُ امْرَاَةً فَوَقَعَ عَلَیْهَا ثُمَّ اَعْرَضَ عَنْهَا»؛ یعنی بیمیل شد، او مشکل روانی پیدا کرد. این که در کتاب لغت آمده، تقسیم است نه تجمیع! نه یعنی عنن آن است که از نظر بدنی نتواند آمیزش کند و از نظر روانی راغب نباشد! این «واو» واو تقسیم است، در کلمات فقها هم متفرقه آمده است، منشا آن این نصوص است ـ که اینها را محدّثین ما این را در باب عنن نقل کردند این است ـ. اگر بیرغبت است نسبت به این، هیچ گرایش جنسی ندارد، این یک عنن روانی است. «ثُمَّ اَعْرَضَ عَنْهَا فَلَیْسَ لَهَا الْخِیَارُ لِتَصْبِرْ»؛ او باید صبر کند. «فَقَدِ ابْتُلِیَتْ»؛ نظیر بیماریهای دیگر، منتها این بیماری روانی است. «وَ لَیْسَ لِاُمَّهَاتِ الْاَوْلَادِ وَ لَا الْاِمَاءِ مَا لَمْ یَمَسَّهَا مِنَ الدَّهْرِ اِلَّا مَرَّةً وَاحِدَةً خِیَارٌ»؛ [31] ذیل این روایت مربوط بهام ولد و مانند اوست.
پرسش: «اُبْتُلِیَتْ»؛ یعنی زن مبتلا شد، از این بر نمیآید که مرد مبتلا شده است.
پاسخ: نه! مبتلا به چنین مردی است؛ مبتلا به یک رفیق بدی است، مبتلا به همسر بدی است، مبتلا به پسر بدی است. این بلواست آزمایش الهی است. ابتلا به معنای مرض نیست، ابتلا یعنی امتحان. افرادی که بیمارند مبتلا به مرضاند، افرادی که سالماند مبتلا به سلامتاند. مبتلا یعنی ممتحن. در بخش میانی سوره مبارکه «فجر» را ملاحظه بفرمایید؛ فرمود: ﴿فَاَمَّا الْاِنْسان اِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَاَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی اَکْرَمَن﴾؛[32] بعضیها مبتلا به ثروتاند، مبتلا به سلامتاند، ما کسی را احترام نکردیم؛ فعلاً این آقا مالی دارد یا قدرتی دارد یا صحتی دارد، او مبتلا به ثروت است، او مبتلا به سلامت است. ﴿وَ اَمَّا اِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی اَهَانَنِ ٭ کَلَّا﴾؛[33] نه آن کرامت است و نه این اهانت؛ او مبتلا به ثروت است این شخص مبتلا به فقر است، او مبتلا به سلامت است این شخص مبتلا به مرض است. مبتلا یعنی ممتحن. کرامت، پاداش اینها مربوط به قیامت است، ما اینجا سفره کرامت بیجا برای کسی پهن نکردیم، به هر کسی چیزی دادیم امتحان کردیم؛ بعضیها مبتلا به سلامتاند، بعضیها مبتلا به مرض. فرمود او مبتلا شد به یک همسری.
در روایت نه این باب که باز به اسناد مرحوم شیخ طوسی از وجود مبارک امام صادق «عَنْ اَبِیهِ عَلَیهِمَا السَّلام» نقل کرد، «اَنَّ عَلِیّاً عَلَیه السَّلام کَانَ یَقُولُ یُؤَخَّرُ الْعِنِّینُ سَنَةً مِنْ یَوْمِ تُرَافِعُهُ امْرَاَتُهُ»؛ این معلوم میشود که همسرش به محکمه مراجعه کرد که شوهرم عنّین است. آنوقت حضرت فرمود به اینکه محکمه یکسال مهلت میدهد بررسی میکند آزمایش میکند درمان میشود یا نه؟! «فَاِنْ خَلَصَ اِلَیْهَا وَ اِلَّا فُرِّقَ» محکمه «بَیْنَهُمَا فَاِنْ رَضِیَتْ اَنْ تُقِیمَ مَعَهُ ثُمَّ طَلَبَتِ الْخِیَارَ بَعْدَ ذَلِکَ فَقَدْ سَقَطَ الْخِیَارُ وَ لَا خِیَارَ لَهَا»،[34] چون خیار فوری است و رضای بعد از سقوط دیگر خیار جدید نمیآورد.
روایت ده این باب که مرحوم صدوق نقل کرد این است که «رُوِیَ اَنَّهُ مَتَی اَقَامَتِ الْمَرْاَةُ مَعَ زَوْجِهَا بَعْدَ مَا عَلِمَتْ اَنَّهُ عِنِّینٌ وَ رَضِیَتْ بِهِ»؛ این معلوم میشود که رضای به آن عیب است و خیار نمیآورد «لَمْ یَکُنْ لَهَا خِیَارٌ بَعْدَ الرِّضَا». [35]
در کتاب المقنع [36] فتوای مرحوم صدوق این است که این یکسال مهلت دارد برای آزمون؛ مانند سایر نصوص است.
روایت دوازده این باب که در قُرب الاسناد هست، اینکه وجود مبارک حضرت امیر (سلاماللهعلیه) «کَانَ یَقْضِی فِی الْعِنِّینِ اَنَّهُ یُؤَجَّلُ سَنَةً مِنْ یَوْمِ تُرَافِعُهُ الْمَرْاَة».[37] این روایت نظیر بعضی از روایات گذشته است.
روایت سیزده این باب که «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ اَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» نقل شده است این است که «سَاَلْتُهُ عَنْ عِنِّینٍ دَلَّسَ نَفْسَهُ لِامْرَاَةٍ مَا حَالُهُ قَالَ عَلَیْهِ الْمَهْرُ وَ یُفَرَّقُ بَیْنَهُمَا اِذَا عُلِمَ اَنَّهُ لَا یَاْتِی النِّسَاءَ».[38] این روایت حرف جدیدی ندارد. اما آن بعضی از نصوص، صحیح هم هست مطلق هم هست؛ اینطور نیست که اگر کسی به «لا ضرر» تمسک کرد و خیار فسخ را از راه «لا ضرر» تمسک کرد، فوراً بتواند؛ این نظیر ﴿وَ اِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ اِلی مَیْسَرَة﴾ است.
«فتحصّل» که عنن دو قسم است، نه اینکه هر دو قید یکجا باید جمع باشد تا صاحب جواهر بگوید «واضحة الفساد» و نظر لغویون هم تقسیم است نه تجمیع! بیماری یا گاهی بیماری بدنی است یا گاهی بیماری روانی، در بیماری روانی که حکم بیماری بدنی را دارد، آن هم ائمه (علیهمالسّلام) حکم عنن را بار کردند.