< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

97/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح/ عیوب فسخ نکاح

بیان مرحوم محقق در بخش چهارم راجع به عیوب موجب فسخ بعد از ذکر آن عیوب قبلی، به «عَرَج» رسیدند که آیا لنگی زن باعث حق فسخ مرد هست یا نه؟ فرمودند: «و اما العرج ففیه تردد اظهره دخوله فی اسباب الفسخ اذا بلغ الاقعاد». [1] «عَرَج» را مرحوم مفید در مقنعه دارد که «ترد العرجاء»؛[2] زنی که به عرج مبتلاست؛ یعنی می‌لنگد و این لنگی هم برای او یک وصف ملکه‌ایی است، مرد حق فسخ دارد. مشابه این فتوا را مرحوم ابن ادریس در سرائر دارد؛ لکن می‌گوید به اینکه شیخ ما و استاد ما مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) گرچه در نهایه [3] فتوا داد به اینکه عرج خیارآور است؛ لکن در خلاف از عرج سخنی به میان نیامده است.[4] متاخران آمدند گفتند اقوالی که در مسئله «عرج» هست به استثنای تردد، چهار قول است: یک قول اینکه عرج مطلقا باعث فسخ است؛ چه به حد اقعاد برسد و چه نرسد؛ چه بیّن باشد و چه نباشد. قول دوم این است که عرج اگر بیّن و آشکار و روشن باشد که معلوم می‌شود این زن می‌لنگد، این حق فسخ می‌آورد. قول سوم این است که به حد اقعاد باشد، طوری باشد که او به سمت نشستن میل داشته باشد. قول چهارم این است که عرج مطلقا حق فسخ نمی‌آورد، چه بیّن باشد و چه نباشد، چه به حد اقعاد برسد و چه نرسد. اگر تردد را هم جزء اقوال مسئله بشماریم، می‌شود پنج قول. ترددی که مرحوم محقق (رضوان الله علیه) دارد، مختوم به فتواست، ملحوق به فتواست، تردد محض نیست؛ چون فرمودند: «ففیه تردد اظهره دخوله فی اسباب الفسخ».

پرسش: ...

پاسخ: بله، حالا اگر چنانچه «بعد العقد» و قبل از آمیزش پیدا شد، این چه حکمی دارد؟ یک وقت است که نظیر زمان سابق که اولیاء معرفی می‌کردند و این شخص نمی‌دید، این شبیه خیار رؤیت است. در آن روایتی که از «محمد بن مسلم» بود، آن‌جا داشت به اینکه اولیای این زن نگفتند که او عوراست «وَ لَمْ یُبَیِّنُوا لَه‌»؛ معلوم می‌شود نظیر زمان فعلی نبود که حتماً گفتگو بکنند و یکدیگر را بشناسند و معارفه باشد، «لَمْ یُبَیِّنُوا لَه»؛ نگفتند که این زن عوراست؛ حضرت فرمود او حق فسخ دارد یا ندارد، حکم آن این است.[5] [6] این‌جا هم اگر یک وقتی بیان نکردند، فقط گفتند که این زن با این خصوصیت آماده همسریابی است. اگر قبلاً ندیده بود پس مسئله فسخ است، اگر قبلاً نبود بعد از عقد و قبل از آمیزش بود باز این مسئله مطرح است و اگر بعد از آمیزش پیدا شد باز هم این مسئله است؛ بنابراین جا برای طرح این مسئله هست.

منشا اختلاف اقوال چهار یا پنج‌گانه این است که از یک طرفی «اصالة اللزوم» محکّم است آن هم لزوم حکمی؛ از طرفی هم حصر اسباب فسخ در چهار یا شش یا هفت، از یک طرف؛ از طرف سوم مفهوم عدد؛ چون در بعضی از موارد دارد که «لا یُرَدُّ بما عدا» ی اینها که تصریح کرده است. در بعضی از نصوصی که با رقم‌ها ذکر شدند براساس مفهوم عدد استفاده می‌شود که عرج و مانند عرج سبب فسخ نیست.[7] پس سه طایفه از این ادله نشانه این است که حق فسخ ندارد: یکی «اصالة اللزوم» است، یکی حصر در اعداد مخصوص است که دارد در «ما عدای» اینها فسخ نیست و یکی مفهوم عدد است؛ گرچه عدد مفهوم ندارد، ولی اگر در مقام تحدید بود مفهوم دارد. از طرفی کسانی که قائل‌اند به اینکه عرج فسخ‌آور است، نصوص خاصه‌ای است که صحیح هم هست که روایت را باید بخوانیم که اینها دارد به اینکه این فسخ‌آور است. «اضف الی ذلک» اگر سند حق فسخ قاعده «لا ضرر»[8] و مانند آن باشد، دیگر از اول نیازی به نصوص خاصه نبود تا اینکه بگوییم چهارتاست یا پنج‌تا! درست است که آن هم باید تخصیص بخورد. اگر دلیل خیار، قاعده «لا ضرر» بود، این‌چنین نیست که ما نیازی به نصوص نداریم؛ در اثبات نیازی به نصوص نداریم، اما در سلب گرفتار این نصوص هستیم. اگر کسی دلیل خیار او «لا ضرر» بود، او نیازی به روایت‌های چندگانه ندارد، بسیار خوب! اما قلمرو آن را این نصوص تحدید می‌کند. آن چند عیبی که با «لا ضرر» هماهنگ است، با این نصوص هماهنگ است و این آقایان نه به استناد این نصوص، بلکه به استناد «لا ضرر» می‌گویند فسخ می‌آید؛ اما مازاد اینها را همین نصوص جلوی «لا ضرر» را می‌گیرد. اگر کسی سندش «لا ضرر» باشد، مگر «لا ضرر» قابل تخصیص نیست؟! «لا حرج» قابل تخصیص نیست؟! پس اگر دلیل خیار «لا ضرر» هم باشد، به وسیله این نصوصِ حاصره جلوی اطلاق یا عموم «لا ضرر» گرفته می‌شود. بله در اثبات، احتیاجی به نصوص نداریم؛ اما در تخصیص، در تقیید، در حصر، این نصوص جلو را می‌گیرند.

مسئله زمانتی که به آن استدلال کردند، این مسئله «زمانة» را از دیرزمان گفتند که زمانة به معنی عرج و لنگی نیست، تا رسید به مرحوم شهید و بعد رسید به مرحوم صاحب جواهر، اینها هم فرمودند «زمانة» به معنای لنگی نیست.[9] آن آهه، آن بیماری‌های زمان‌دار را که مزمن است می‌گویند زمانة؛ وقتی بیماری زمان‌مند شد و طول کشید، می‌گویند بیماری او مزمن شد؛ یعنی زمانی دارد.

(مستحضرید که ما در فارسی با داشتن این همه کلمات، اصلاً علم لغت نداریم. ما «نحو» داریم، «صرف» داریم، علوم ادبی دیگر داریم؛ اما درس لغت نداریم؛ یعنی علم لغت نداریم. اما عربی، پهلوان در زبان است؛ این همان‌طور که «نحو» دارد، «صرف» دارد و یک کسی باید مدتی جان بکَند تا مواظب دهانش باشد که هر حرفی را نزند و هر طور هم نخواند، لغت هم همین‌طور است، باید جان بکَند لغت را بفهمد. ما از تخم انار گرفته، خربزه گرفته، هندوانه گرفته، جو و گندم و برنج گرفته، سبزی‌های نازک قلم گرفته، همه را می‌گوییم تخم! اما عربی این‌طور نیست که رها باشد؛ آنکه برای گندم است به آن می‌گویند بذر با «ذال»؛ آنکه برای این سبزی‌های مانند شاهی و تره و اینهاست، می‌گوید بزر با «زاء اخت الرّاء». شما فن لغت را که نگاه کنید متحیّر می‌مانید! تخم فلان مرغ یک نام دارد، تخم فلان مرغ یک نام دارد. ما در فارسی علمی به نام لغت نداریم که کسی لغت درس بخواند؛ اگر شعر یا نثر است و چهار‌تا کلمه معنای آن معلوم نیست، می‌رویم به کتاب لغت مراجعه می‌کنیم؛ اما شما وقتی فروق اللغة را مراجعه می‌کنید متحیّر می‌شوی! این می‌شود ﴿عَرَبِیٍ مُبِین﴾؛ [10] که امام باقر (سلام‌الله‌علیه) فرمود: برای اینکه «یُبِینُ الْاَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْاَلْسُن‌»؛[11] این قدرت را دارد که تمام زبان‌های دنیا را ترجمه بکند؛ اما زبان‌های دنیا قدرت ترجمه این را ندارند. شما به این فروق اللغة یا اشکال اللغة که مراجعه می‌کنید متحیّر می‌شوید! تمام این قطعات دست نام دارد، تمام دانه دانه‌های این سی‌تا دندان نام دارد. عربی کجا، فارسی کجا! من نمی‌دانم در جای دیگر در شرق عالم، غرب عالم، «لغت» یک رشته‌ای باشد که کسی درس بخواند مانند فقه، مانند اصول، مانند نحو، مانند صرف؟ ما در فارسی هر وقت مشکل داشته باشیم به کتاب لغت مراجعه می‌کنیم و مشکل ما حل می‌شود؛ اما در عربی «لغت» یک فن است، مانند فقه است، مانند اصول است. آدم وقتی سری به این کتاب لغت و اینها می‌زند متحیّر می‌شود!)

غرض این است که در این مقائیس دارد «الزمانة» اشعار دارد به بیماری‌های زمان‌دار می‌گویند مزمن. در «الزمانة» «باب الزاء اخت الراء»، ایشان دارد که اصل آن «ضاد اخت الصاد» است؛ نظیر ضامن بودن، اصل این زمانه به معنی آهه، اصل آن «ضاد» است.[12] وقتی به «ضمن» باب «ضاد» که مراجعه می‌کنید در همین مقائیس دارد که این «ضاد» ش مُبدَل از «زاء اخت الرّاء» است؛ [13] حالا یک غفلتی است از ایشان که چگونه شد که این اشتباه را ایشان کردند در همین مقاییس اللغة! غرض، از «زمانة» «باب الزاء اخت الرّاء»، در آن‌جا دارد که اصل آن «ضاد اخت الصاد» است؛ وقتی به «ضمانة» «ضاد اخت الصاد» مراجعه می‌کنید، می‌گوید این «ضاد» ش مبدَل از «زاء اخت الرّاء» است.

«علی ایِّ حالٍ» زمانة به معنی آهه است، به معنی عرج نیست؛ پس روایتی که در آن «زمانة» است، این نمی‌تواند دلیل باشد که عرج باعث فسخ است و به «اصالة اللزوم» مراجعه خواهد شد.

وسائل، جلد 21 صفحه 207 باب یک از ابواب «بَابُ عُیُوبِ الْمَرْاَةِ الْمُجَوِّزَةِ لِلْفَسْخ»، در آن‌جا حدیث اول و دوم و سوم و همچنین چهارم سخن از حق فسخ با عرج نیست؛ لکن در روایت پنجم این باب که مرحوم کلینی[14] ـ گرچه «سهل» در آن هست ـ «عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ اَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام فِی حَدِیثٍ» نقل کرد این است که «اِذَا دُلِّسَتِ الْعَفْلَاءُ وَ الْبَرْصَاءُ وَ الْمَجْنُونَةُ وَ الْمُفْضَاةُ وَ مَنْ کَانَ بِهَا زَمَانَةٌ ظَاهِرَةٌ فَاِنَّهُ تُرَدُّ». [15] این «زَمَانَةٌ» چون معلوم نیست به معنی عرج باشد، پس این دلیل نیست بر اینکه با عرج بشود فسخ کرد.

آنهایی هم که گفتند با عرج نمی‌شود فسخ کرد، با حصر روایت شش همین باب یک که دارد: «اِنَّمَا یُرَدُّ النِّکَاحُ مِنَ الْبَرَصِ وَ الْجُذَامِ وَ الْجُنُونِ وَ الْعَفَل»،[16] یک عده خارج شدند و بقیه تحت این منع ماندند، داخل است.

اما کسانی که می‌گویند عرج باعث حق فسخ است، به روایت هفت همین باب یک تمسک کردند که «عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِم» که این روایت معتبر است، «قَالَ: قَالَ اَبُو جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» وجود مبارک امام باقر (سلام‌الله‌علیه)، «تُرَدُّ الْعَمْیَاءُ وَ الْبَرْصَاءُ وَ الْجَذْمَاءُ وَ الْعَرْجَاء».[17] مرحوم شیخ صدوق در مقنع همین مضمون را به صورت مرسل نقل کرده است که فرمود: «رُوِیَ فِی الْحَدِیثِ اَنَّ الْعَمْیَاءَ وَ الْعَرْجَاءَ» یعنی کل واحد از اینها «تُرَدُّ»، او به صورت مرسل نقل کرده است.[18]

در روایت نُه این باب که مرحوم شیخ طوسی «بِاِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» نقل کرد این است که «یَتَزَوَّجُ الْمَرْاَةَ فَیُؤْتَی بِهَا عَمْیَاءَ اَوْ بَرْصَاءَ اَوْ عَرْجَاء». گاهی قبل از اینکه یکدیگر را ببینند، مسئله عقد برقرار می‌شد؛ لذا دارد که این زن را به عقد این مرد در آوردند؛ «فَیُؤْتَی بِهَا» وقتی که آوردند دیدند که این عمیاء است یا برصاء است یا عرجاء؛ حضرت فرمود: «تُرَدُّ عَلَی وَلِیِّهَا».[19]

روایت دوازده این باب که «عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» نقل کرد این است که فرمود: «تُرَدُّ الْبَرْصَاءُ وَ الْعَمْیَاءُ وَ الْعَرْجَاءُ».[20]

در روایت یک باب دو آن‌جا سخن از «زمانة» است که «زمانة» معلوم شد که دلیل نیست یا اصلاً یقیناً مربوط به عرجاء نیست یا مشکوک است. روایت اول باب دو که مرحوم کلینی[21] با سند معتبر گرچه «سهل» در آن هست نقل کرد «عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام قَالَ: فِی رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَاَةً مِنْ وَلِیِّهَا فَوَجَدَ بِهَا عَیْباً بَعْدَ مَا دَخَلَ بِهَا قَالَ فَقَالَ اِذَا دُلِّسَتِ الْعَفْلَاءُ وَ الْبَرْصَاءُ وَ الْمَجْنُونَةُ وَ الْمُفْضَاةُ وَ مَنْ کَانَ بِهَا زَمَانَةٌ ظَاهِرَةٌ فَاِنَّهَا تُرَدُّ عَلَی اَهْلِهَا»؛ [22] این نشان می‌دهد به اینکه قبلاً ندیده بود و حضرت فرمود «تُرَدُّ»؛ چون معلوم نیست «زمانة» عرجاء را شامل بشود یا نه؟ این روایت از بحث بیرون خواهد بود.

پرسش: ...

پاسخ: آن با حصر برطرف می‌شود، هر بیماری را می‌گیرند و خصیصه‌ای به عرجاء ندارد، هر بیماری که زمان‌بر باشد؛ اما این یک عیب است، یک بیماری نیست. بین مرض و عیب فرق است؛ مرض این است که انسان احساس درد می‌کند و دارو مصرف می‌کند، این می‌شود مرض؛ الآن کسی که اعرج است مریض نیست. قرآن کریم اینها را در قبال هم قرار داده است.[23] [24] ﴿لَیْسَ عَلَی الْاَعْمی حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْاَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْمَریضِ حَرَج‌﴾. آدم لنگ را نمی‌گویند مریض، می‌گویند معیب.

روایت‌های بعدی که در باب دوم هست، یکی روایت شش باب دوم است که مرحوم شیخ طوسی به اسناد خود از «مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ جَمِیعاً عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام فِی الرَّجُلِ یَتَزَوَّجُ الْمَرْاَةَ فَیُؤْتَی بِهَا عَمْیَاءَ اَوْ بَرْصَاءَ اَوْ عَرْجَاءَ»؛ پس معلوم می‌شود قبلاً نمی‌دیدند. شما این قباله‌های قبلی را اگر دیده باشید یا در کتاب‌های تاریخ ملاحظه کرده باشید، وقتی می‌خواستند قباله بنویسند و از زن نام ببرند می‌گفتند «عوره مستوره»! کل زن را عورت می‌دانستند، «عوره مستوره» فلان بانو! این‌طور بود. «یَتَزَوَّجُ الْمَرْاَةَ فَیُؤْتَی بِهَا عَمْیَاءَ اَوْ بَرْصَاءَ اَوْ عَرْجَاءَ قَالَ تُرَدُّ عَلَی وَلِیِّهَا وَ یَکُونُ لَهَا الْمَهْرُ عَلَی وَلِیِّهَا»[25] که او معیبی را تحویل این شخص داده است.

بنابراین از مجموع این بحث‌ها برمی‌آید که درست است «اصالة اللزوم» محکّم است، ولی این دو سه‌تا روایت معتبر است. منتها آن مشکل همچنان باقی است؛ حالا مرحوم مفید چون به خبر واحد عمل می‌کند بله، اما سید مرتضی اگر به این روایت عمل بکند باید جواب بگوید که به چه دلیل؟! و ابن ادریس اگر گرایشی دارد به عمل به این‌گونه از روایات به چه دلیل؟! یعنی حلقه درس مرحوم مفید طوری بود که علمای فراوان بودند که نظرشان همین بود، بعد حلقه درس سید مرتضی، بعد حلقه درس شیخ طوسی؛ آن‌وقت ابن ادریس را هم وادار می‌کرد که بگوید این همه علما این فرمایش را گفتند من هم باید بگویم. شما می‌دانید سند فرمایش این آقایان روایات است، شما هم که درباره خبر واحد آن تعبیر حاد را دارید.[26] این است که همچنان این معما باید حل بشود ـ ان‌شاءالله ـ.

پرسش: این «بَابُ ثُبُوتِ عُیُوبِ الْمَرْاَة» صفحه 216 آن‌جا دارد که «وَ اِنْ کَانَ بِهَا یَعْنِی الْمَرْاَةَ زَمَانَةٌ لَا تَرَاهَا الرِّجَال‌»، مرد نمی‌تواند ببیند. منظور این است که این یک بیماری خاص دیگری هست.

پاسخ: باب چهارم دارد «وَ اِنْ کَانَ بِهَا یَعْنِی الْمَرْاَةَ زَمَانَةٌ لَا تَرَاهَا الرِّجَالُ اُجِیزَتْ شَهَادَةُ النِّسَاءِ عَلَیْهَا».[27] ملاحظه بفرمایید این در صدد این نیست که این فسخ می‌آورد یا نه؛ این عیب است، یک؛ اثر خاص خودش را دارد یا نه؟ اما از کجا معلوم است که این زمانة دارد یا نه؟

پرسش: یعنی زمانة را نمی‌خواهد بگوید عرجاء است.

پاسخ: نه، گاهی این عرج در خود قدم است، یک وقتی بین قدم و ساق است، یک وقتی بین ساق و ران است، یک وقتی با کشاله است؛ این عرج این مراحل طولانی را دارد. اگر چنانچه این عرج در آن بخش‌های پایانی کشاله و اینها باشد فقط زن‌ها می‌توانند ببینند، مرد که نمی‌تواند ببیند، در راه رفتنش هم که نیست، یک نقص ظریفی است و یک کج‌تابه‌ای است که در قسمت‌های ران به بالاست که فقط زن‌ها می‌توانند شهادت بدهد، چون زن‌ها می‌بینند. عیب هست، یک؛ مستور است، دو؛ در قسمت‌های عادی به حسب راه رفتن معلوم نمی‌شود، سه؛ در قسمت‌های کشاله و مانند کشاله نزدیک است که زن‌ها می‌بینند، چهار.

پرسش: باید متعارف باشد، به دقت عقلی که نیست.

پاسخ: نه، عیب که به دست ما نیست، اقسامی دارد؛ این‌جا که حضرت فرمود به هر معنایی که ما ذکر بکنیم، به هر وسیله‌ای که ذکر بکنیم یک عیبی است که فقط زن‌ها می‌بینند؛ البته مرد اگر بتواند ببیند تشیخص می‌دهد، ولی نمی‌بیند. چون مرد نمی‌بیند و فقط زن‌ها می‌بینند، تشخیص می‌دهند؛ نظیر قابله‌ها. این کاری به دقت عقلی ندارد، یک امر عادی عرفی بیّن محسوس است، منتها در جایی است که فقط زن‌ها می‌بینند. قبلاً که می‌گفتند شهادت قابله نافذ است، این برای آن بود که مستور بود.

بنابراین این عیب که ایشان فرمودند «تردد»؛ تردد نیست. اثر آن هم همین است که شاید برخی از بزرگان مانند مرحوم شیخ بعضی‌ها را ذکر کرده و بعضی‌ها را ذکر نکرده، منشا خلاف باشد. اقوی این است که این عیب است، البته مرحله ضعیف آن عیب نیست، مرحله قوی آن یقیناً عیب است، مرحله وسطی هر جا ما شک کردیم به اطلاق «اصالة اللزوم» تمسک می‌شود، یک؛ به اطلاق نصوص تحدید تمسک می‌شود، دو.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo