درس خارج فقه آیت الله جوادی
97/08/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح/ عیوب فسخ نکاح/تدلیس
مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله تعالی علیه) این مبحث را ناتمام میگذارد و میفرماید که «و ستسمع فی ما بعد»[1] که بعضی از مباحث را فرمود ما بعداً خواهیم گفت، چون مسئله مَهر در پیش است مسئله عدّه در پیش است مسئله میراث در پیش است. این روایات متعدّد، هم مسئله تتمیم مهر یا تنصیف مهر را به عهده دارند، هم مسئله میراث متقابل را بر عهده دارند، هم مسئله عدّهای که مخصوص به زن است به عهده دارند؛ لذا در سه چهار باب باید بحث بشود. از این جهت مرحوم صاحب جواهر این بحث را ناتمام میداند میفرماید: «و ستسمع» در بعد.
یک بحثی در فقه عامه است به عنوان «تشطیر مَهر»، یک بحثی هم در فقه ماست به عنوان «تنصیف مهر» که مهر چه وقت شطر یعنی نصف میشود؟ و در اصطلاح ما مهر چه وقت نصف میشود؟ در اصطلاح آنها چه وقت مهر شطر ـ شطر یعنی جزء ـ، تنصیف میشود؟ ابن رشد در بدایة المجتهد و نهایة المقتصد مبحثی را به عنوان «تشطیر مهر» یاد کرده است[2] ـ که اگر فرصت شد «انشاءالله» آن در یک روزی جداگانه عبارتهای ایشان باید مطرح بشود ـ مواردی که مهر نصف میشود. در فقه ما بزرگانی هم مسئله «تنصیف مهر» را مطرح کردند. گرچه مرحوم محقق در این بخش از شرایع عنوان «تنصیف مهر» را جداگانه بحث نکردند تا همه شعب آن مطرح بشود، ولی در المختصر النافع مطالبی گفتند که مرحوم صاحب ریاض در کتاب شریف ریاض مسئله «تنصیف مهر» را مطرح کردند؛ فرمودند به اینکه مهر در چند جا تنصیف میشود.[3] متن المختصر النافع فرمود: «و ینتصف بالطلاق و یستقر بالدخول»؛[4] اما ایشان باز کرده میفرماید که تنصیف مهر در طلاق مورد اتفاق است، اما استقرار مهر همه مواردش مورد اتفاق نیست. آنجا که میفرماید: «و ینتصف بالطلاق»، این میفرماید نص و فتوا هماهنگ هستند: «بالنص و الوفاق» و اولی که نص باشد متواتر است و معتضد است و نص قرآن هم او را تایید میکند که ﴿وَ اِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ اَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَریضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾.[5] پس تنصیف مهر در صورت طلاق قبل از آمیزش نصاً و فتوی مورد پذیرش همه است.
اما در مسئله «استقرار مهر»؛ چون نصف مهر که مستقر هست، آن نصف دیگر فقط با آمیزش مستقر میشود یا با امور دیگر؟ این روایاتی که محل بحث بود خواندیم گرچه معارض داشت و هنوز بخشی از آن بحثها مانده است؛ به حسب ظاهر طبق بعضی از این روایات، استقرار مهر با مرگ زوج حاصل خواهد بود. پس استقرار مهر تارةً به آمیزش است، تارةً به مرگ زوج؛ آیا ببینیم به امر ثالث و رابع و مانند آن هم مهر مستقر میشود یا نه؟ صاحب ریاض «تبعاً للماتن»؛ یعنی محقق در متن المختصر النافع این اقسام چهارگانه را ذکر میکند میفرماید یک قسم چون معارض ندارد آنجا مشکل است مهر تنصیف بشود، اقسام دیگر چرا.
«و یستقر الجمیع» یعنی جمیع مهر، چون نصف مهر که با خود عقد مِلک میشود، آن نصف دیگر که مِلکش متزلزل است ـ «و یستقر الجمیع» این «یستقر» متن است، «الجمیع باحد امور اربعة» شرح مرحوم ریاض است ـ «و یستقر الجمیع باحد امور اربعة بالدخول» که آمیزش است «اجماعاً کما فی الروضة و کلام جماعة و النصوص به مستفیضة» که «مرّ بعضها»؛ «و فی الصحیح» هم اینچنین آمده است که «اِذَا اَدْخَلَهُ وَجَبَ الْغُسْلُ وَ الْمَهْر»[6] که سه روایت در بین این 25 روایت که ما گفتیم این راجع به تنصیف نیست و تناسبی هم ندارد، ایشان به عنوان استقرار مهر از آن استفاده کردند و درست هم هست، که هم حکم تکلیفی که وجوب غسل است با آمیزش حاصل میشود و هم حکم وضعی که استقرار تمام مهر است. «اِذَا الْتَقَی الْخِتَانَانِ»،[7] [8] یعنی تمام مهر؛ چون آن نیم مهر که به وسیله عقد حاصل شده بود. «و فی الصحیح: «اِذَا اَدْخَلَهُ وَجَبَ الْغُسْلُ وَ الْمَهْرُ»[9] و همچنین «فی عدة من المعتبرة»؛ نصوص فراوانی در این زمینه هست که با آمیزش، تمام مهر مستقر میشود. پس «یستقر المهر بامور اربعة» اول آمیزش است.
دو: ـ اینها دیگر در متن محقق نیست ـ «و بردّة الزوج عن فطرة علی الاشهر الاقوی»؛ اگر ـ معاذالله ـ مرد مرتد شد روی ارتداد فطری. (قبلاً هم ملاحظه فرمودید که عقد نکاح با چند امر منحل میشود: یا طلاق است یا انفساخ حقیقی است یا انفساخ حکمی است یا فسخ «باحد العیوب» است. طلاق که مشخص است، انفساخ حقیقی به مرگ «احدهما» است، انفساخ حکمی به ارتداد است که اگر «احدهما» ـ معاذالله ـ مرتد بشود این منفسخ میشود، نه طلاق میخواهد نه فسخ میخواهد هیچ آمری نمیخواهد، خودبخود منفسخ میشود. منتها اینکه میگوییم انفساخ حکمی است، چون ارتداد در حکم مرگ است؛ این شخص که مرتد شد مثل اینکه مُرد. چون ارتداد در حکم مرگ است، انفساخ او هم در حکم انفساخ است، وگرنه حقیقتاً منفسخ نشد چون هر دو سرجایش هستند و موجود هستند.) فرمود: «و بردّة الزوج عن فطرة علی الاشهر الاقوی»؛ برای اینکه این مهر با عقد ثابت شد «فوجب الحکم باستمراره الی ظهور المسقط» و چیزی غیر از این ارتداد مثلاً ساقط نکرده است. منتها اگر بگویند که این ملحق به طلاق است، این قیاس باطل است ما دلیل میخواهیم البته. درست است که این عقد باطل میشود، اما در حکم «عدم العقد» است راساً یا در حکم طلاق است؟ بخواهیم بگوییم در حکم طلاق است دلیل میخواهد، چون قیاس نمیتوانیم بکنیم؛ بخواهیم بگوییم که ثابت هست، این باز هم نیازمند به دلیل است، گرچه استقرار اصل مهر دلیل نمیخواست. میفرماید: «و الحاقه بالطلاق قیاس باطل بالاتّفاق». بنابراین آنجا هم محل بحث است که با ارتداد تا چهاندازه مهر مستقر میشود.
سوم که مرگ زوج است ایشان میپذیرند: «و بموت الزوج علی الاشهر»، برای اینکه در صورتی که زوج بمیرد ولو آمیزش نشده باشد، این روایاتی که مرحوم شیخ طوسی نقل کرده «تمام المهر» است؛ نصف مهر که به عقد ثابت شده بود، آن نصف دیگر که متزلزل بود با مرگ شوهر تثبیت شده است. «و بموت الزوج علی الاشهر بل علیه الاجماع عن الناصریّات للاصل و مفهوم الکتاب و عموم ﴿وَ آتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾[10] یکی، «و المستفیضة» که همین روایات مستفیضی که مرحوم شیخ طوسی نقل کرد: «منها الصحیح فی المتوفّی عنها زوجها اذا لم یدخل بها»، حضرت فرمود: «اِنْ کَانَ فَرَضَ لَهَا مَهْراً فَلَهَا مَهْرُهَا الَّذِی فَرَضَ لَهَا وَ لَهَا الْمِیرَاث[11] الخبر و نحوه الصحیح الآخر و الموثّقان و غیرهما»، روایات فراوانی است که ایشان فقط همین «صحیحه» را نقل کردند. «خلافاً للمحکیّ عن صریح المقنع» این را مثل طلاق میدانند؛ یعنی مرگ زوج را هم مثل طلاق قبل از آمیزش میدانند که این ظاهر کافی و فقیه است، «بل حکی علیه بعض المتاخرین الشهرة بین قدماء الطائفة و اختاره من المتاخرین جماعة و علیه تدل المستفیضة الآخر التی کادت تبلغ التواتر بل لا یبعد ان تکون متواترة و اکثرها معتبرة الاسانید ففی الصحیح فی الرجل یموت و تحته امراة لم یدخل بها قال: لَهَا نِصْفُ الْمَهْر[12] در صحیح دیگر دارد: «اِنْ لَمْ یَکُنْ دَخَلَ بِهَا وَ قَدْ فَرَضَ لَهَا مَهْراً فَلَهَا نِصْفُ مَا فَرَضَ لَهَا[13] صحیح سوم: «عن المراة تموت قبل ان یدخل بها او یموت الزوج قبل ان یدخل بها قال: اَیُّهُمَا مَاتَ فَلِلْمَرْاَةِ نِصْفُ مَا فُرِضَ لَهَا[14] در بخشهای دیگر ایشان میفرماید که آن قسمت معارض ندارد؛ یعنی جایی که مرد بمیرد معارض ندارد چه چیزی معارضی ندارد، این روایات که هر دو را تصریح میکند؟!
غرض این است که استقرار تمام مهر مثل تنصیف تمام مهر مورد اتفاق نیست. تنصیف تمام مهر «نصاً و فتوی» بر آن است که طلاق قبل از آمیزش باعث تنصیف مهر است؛ اما مرگ قبل از آمیزش هم باعث استقرار مهر بشود این محل بحث است؛ بعضی از نصوص دلالت دارد، بعضی از فقهاء فتوایشان این است. پس در تنصیف مهر طلاق قبل از آمیزش اتفاق است، در استقرار مهر با آمیزش اتفاق است؛ اما در استقرار مهر با مرگ «احد الطرفین» محل اختلاف است، آن «کلٌ علی رایه». در بعضی از جاها روایت معارض دارد، در بعضی از همین اقسام 25گانه روایت معارض ندارد؛ حالا حمل بر تقیّه میشود یا اعراض مشهور است، اینها جداگانه باید بحث بشود.
غرض این است که صاحب جواهر این بحث را ناتمام میداند، مسئله «استقرار مهر» باید جای دیگر بحث بشود. مرحوم صاحب ریاض «وفاقاً لماتن» غیر از مسئله «دخول»، مسائل دیگر را که محل اختلاف بود مطرح کرد که مرگ «احدهما» یا ارتداد «احدهما» باعث استقرار تمام مهر است که در هر دو باید نظر مستانف داشت.
حالا چون روز چهارشنبه است و ایام میلاد وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است یک مقدار بحثی که مربوط به خود آن حضرت است عرض کنیم. میلاد وجود مبارک حضرت را گرچه عدهای یعنی «ما هو المعروف» هفده ربیع الاول میدانند، ولی مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در کافی دوازده ربیع الاول میداند؛ مرحوم کلینی در جلد اول کافی صفحه 439 در ابواب «تاریخ» به عنوان «بَابُ مَوْلِدِ النَّبِیِّ» دارد که «وُلِدَ النَّبِیُّ صلِاثْنَتَیْ عَشْرَةَ لَیْلَةً مَضَتْ مِنْ شَهْرِ رَبِیعٍ الْاَوَّلِ فِی عَامِ الْفِیلِ یَوْمَ الْجُمُعَة»؛ حالا یا «عند الزَّوَال» بود یا «عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْر» بود، این در روایات مختلف است.
حالا بعضی از بیانات نورانی که درباره پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است آن را از ائمه یاد میکنند. اولین روایتی که از وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) نقل میکنند این است که «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صسَیِّدَ وُلْدِ آدَمَ فَقَالَ کَانَ وَ اللَّهِ سَیِّدَ مَنْ خَلَقَ اللَّهُ وَ مَا بَرَاَ اللَّهُ بَرِیَّةً خَیْراً مِنْ مُحَمَّدٍ ص».[15] روایت دوم را که وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) از وجود مبارک حضرت امیر (سلاماللهعلیه) نقل میکند این است که امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) فرمود: «مَا بَرَاَ اللَّهُ نَسَمَةً خَیْراً مِنْ مُحَمَّدٍ ص»؛[16] هیچ بشری را خدا بهتر از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خلق نکرده است. آنوقت مسئله اینکه اینها روح قبل از بدن بودند در کجا بودند چگونه خلق شدند، آنها را هم ذکر کردند.
وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) دارد که بعض قریش از وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سؤال کردند: «بِاَیِّ شَیْءٍ سَبَقْتَ الْاَنْبِیَاءَ وَ اَنْتَ بُعِثْتَ آخِرَهُمْ وَ خَاتَمَهُمْ»؛ چگونه شد شما با اینکه آخرین پیامبر هستید از همه افضل هستید؟ فرمود: «اِنِّی کُنْتُ اَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّی وَ اَوَّلَ مَنْ اَجَابَ حِینَ اَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلی اَنْفُسِهِمْ ﴿اَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾[17] [18] چون دوتا میثاق در قرآن مطرح است: یکی ﴿وَ اِذْ اَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ﴾، [19] یکی هم ﴿وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلَی اَنْفُسِهِمْ﴾.[20] این یکی که دارد: ﴿وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، اولین و آخرین را شامل میشد؛ آنجا که دارد: ﴿وَ اِذْ اَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ﴾، مخصوص سلسله انبیاست. در هر دو بخش اول کسی که پاسخ مثبت داد در آن عالم وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود. خداوند در اخذ میثاق عام که در سوره «اعراف» دارد، خود را نشان اولین و آخرین داد: ﴿اِذْ اَخَذَ﴾، «اذ» یعنی «و اذکر» که این منصوب به آن «اُذکر» ی است که محذوف است؛ این ظرف است و منصوب است به ناصبی که محذوف است، ﴿وَ اِذْ﴾ یعنی «اُذکر» آن وقت را، به یادت باشد. معلوم میشود اگر کسی اهل نسیان نباشد میتواند آن صحنه را یاد بیاورد؛ وگرنه آن صحنه اگر یک عالمَی بود که قابل ذکر و تعهد و یادآوری نبود که احتجاج نمیشد! چون دوتا برهان در همان سوره مبارکه «اعراف» است که ما این کار را کردیم که مبادا کسی بهانه بیاورد من در یک کشور کفر به دنیا آمدم یا در جامعه الحاد به دنیا آمدم یا جامعه سکولار به بار آمدم اینها را نمیدانم؛ فرمود ما این کار را کردیم تا اینکه هیچ کس نگوید که ﴿اِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ﴾.[21] معلوم میشود یک صحنهای بود که اگر کسی فراموشکار نباشد الآن یادش است و حجت خدا بر او تمام است. ﴿وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلَی اَنْفُسِهِمْ﴾؛ خود آنها را شاهد بر خودشان قرار داد که ﴿اَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾، شاهد هر کسی هم خودش است. حالا یا شهود به معنای شهادت است که هر کسی را علیه خودش شاهد قرار داد که در قیامت دارد: ﴿وَ شَهِدُوا عَلَی اَنْفُسِهِمْ﴾ که ﴿اَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ﴾،[22] یا نه شاهد یعنی ناظر یعنی بینا؛ مثل اینکه یک کسی در برابر این آیینه بایستد سر این آیینه را خم بکند به خود آیینه میگوید درون خودت را ببین چه کسی را میبینی؟ این میگوید تو را میبینم. آیا ﴿وَ اَشْهَدَهُمْ عَلَی اَنْفُسِهِمْ﴾ این است یا سبک دیگری است که خدا خود را به آنها ارائه کرد و آنها فهمیدند و آنها شاهد «علی انفس» هستند که آن ظرف، ظرف تحمل حادثه است و قیامت ظرف ادای شهادت است که ﴿شَهِدُوا عَلَی اَنْفُسِهِمْ﴾؟ اگر شاهد در متن حادثه نباشد و نبیند، حرف او در محکمه که مسموع نیست. شهادت مسموع دو رکن دارد: یکی حضور در صحنه حادثه، یکی ادای آنچه را که دید در صحنه محکمه و اگر کسی در صحنه حادثه نباشد حرفش در محکمه مسموع نیست. الآن که دست و پای ما در قیامت شهادت میدهند، معلوم میشود که الآن میفهمند و این دست و پای بیچاره هیچ کارهاند؛ چون اگر کسی مالی را با دست اختلاس کرد یا با دست ستمی را کرد یا امضای باطلی کرد، دست گناه نکرد؛ چون اگر دست گناه کرده باشد در قیامت وقتی دست حرف میزند باید بگویند اقرار کرد! در حالی که دارد: ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ اَلْسِنَتُهُمْ وَ اَیْدیهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُون﴾، اینها شاهدند نه مُقر! آدم فحشی که داد یا غیبتی که کرد، زبان گناه نکرده است؛ خود انسان و جان انسان است که این زبان بیچاره را به گناه وادار میکند. اگر زبان گناه کرده باشد که در قیامت باید بگوییم زبان اقرار کرده است؛ در حالی که در قرآن دارد که زبان شهادت میدهد، دست شهادت میدهد. با پا اگر کسی لگدی به کسی زده است پا گناه نکرده است، اگر پا گناه کرده باشد که باید بگوییم پا اقرار کرده! پس همه این اعضا و جوارح ابزار کارند تنها مسئول، خود جان انسان است. این جان انسان به منزله آیینه است که آیت الهی است. این آیینه را اگر کاری کردند که خودش را ببیند از آیینه سؤال میکنند که چه کسی را میبینی؟ چون آیینه در درونش آن شاخص را نشان میدهد، میگوید تو را میبینم.
حالا یا این را قرار داد یا او را شاهد بر خودش قرار داد، به هر حال این مسلّم شد که ﴿قالُوا بَلی﴾، و اگر کسی ﴿نَسُوا اللَّهَ فَاَنسَاهُمْ اَنفُسَهُمْ﴾[23] نباشد، الآن یادش است که گفت «بلی»؛ چون در آیه بعد دارد که ما اقرار گرفتیم تا کسی نگوید: ﴿اِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ﴾ یا ﴿اِنمََّا اَشْرَکَ آبَاؤُنَا﴾، [24] ﴿وَ کُنَّا﴾[25] تابع بودیم و مانند آن؛ بگوید من در یک خانواده کفر به دنیا آمدم یا در کشور کفر به دنیا آمدم، اینها را نمیتواند بگوید، چون این شهادت در درون هر کسی تعبیه شده است.
در این صحنه که ذات اقدس الهی خود را به همه نشان داد، اولین و آخرین معلوم نیست که چند میلیارد باشد؟! ـ حالا الآن هفت میلیارد است ـ اولین و آخرین را جمع کرد، اول کسی که گفت «بلی» وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود. به حضرت عرض کردند که چرا شما «خیر الناس» هستید؟ فرمود ما اول کسی بودیم که گفتیم «بلی»، ائمه هم این روایت را نقل کردند. هم آن: ﴿وَ اِذْ اَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ﴾ که مخصوص سلسله انبیاست اول کسی که گفت «بلی» وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و هم در آن نشاه عمومی که ﴿اَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ است؛ لذا فرمود ما چون در آن عالم اولین کسی بودیم، اینجا هم اولین پیغمبر هستیم. آنوقت اوّلیت یعنی «اعلی النبیین»، «اسبق النبیین»، «اعلم النبیین»، «اشرف النبیین». در بعضی از زیارتهای حضرت هست که «الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ وَ الْفَاتِحِ لِمَا انْغَلَقَ»؛ [26] یعنی خاتَم و مُهر انبیای قبلی هستی؛ چون وقتی که نامه تمام شد مُهر میکنند، اگر جا برای حرفهای دیگر باشد که خاتَم و مُهر نمیآید. این کلمه «خاتَم» اگر از «خاتِم» قویتر و ادل نباشد از آن کمتر نیست؛ از آن پُرمحتواتر است که او خاتَم انبیاست، برای اینکه سلسله نبوت مُهر شدند. «الْفَاتِحِ لِمَا انْغَلَقَ»؛ یعنی هر مطلب پیچیدهای که در اسلام اتفاق بیافتد، کلید دست نبوتِ دین است. پس اگر یک مشکلی در جامعه علمی نسبت به حریم دین پیش بیاید، نبوت و قرآن کلید حل آن است؛ هیچ وقت نمیشود گفت فلان مشکل پیش آمد و اسلام جواب آن را ندارد، پاسخ آن را ندارد. «الْفَاتِحِ لِمَا انْغَلَقَ»؛ یعنی هر چه که بسته است این باز میکند؛ یعنی هم گزارش مقام آن حضرت است، هم جمله خبریهای است به داعی انشا القا شده است که به حوزهها میگوید این کلید را بگیرید و باز کنید. بگویید ما منتظر هستیم تا حضرت ظهور بکند، این رفع مسئولیت نمیکند. فرمود ما چیز بستهای در عالم نداریم، هر مشکلی پیش بیاید دین میتواند حل کند و راهحل هست؛ منتها شما کلید را گم کردید. این برای وجود مبارک خود حضرت بود.
حالا چون ایام وحدت هستیم، نام مبارک حضرت امیر (سلاماللهعلیه) هم بُرده بشود. وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بین سلسله انبیا اینطور بود که حرف اول را میزند؛ اما در بین اولیا و در بین امم تنها کسی که حرف اول را میزند وجود مبارک حضرت امیر (سلاماللهعلیه) است. یک بیان نورانی در نهج البلاغه است که حضرت به یکی از آن افراد صدر اسلام میفرماید حالا شما دارید حرفهای اختلافی میزنی یا بعضی را به وحدت دعوت میکنی بدان، «فَاعْلَمْ»! که در امت پیغمبر هیچ کس مثل من مردم را به وحدت دعوت نکرد و نمیکند: «وَ لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ اَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی جَمَاعَةِ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وَ اُلْفَتِهَا مِنِّی»؛ [27] اول تا آخر امت اسلامی را ببینی هیچ کس مثل من نیست که مردم را به وحدت دعوت کند؛ برای اینکه من از مهمترین حق خود گذشتم، آن هم حق من حق شخصی نبود، تا سقیفه خونریزی نکند. من دومی ندارم! من مشتاق وحدت هستم.
یک قسمت دیگر هم که من اول کسی هستم که ایمان آوردم فراوان در بیانات نورانی حضرت هست. یک قسمت هم نسبت به کل جهان است از آن جهت که با وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نور واحد هستند؛ آن روایت را مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) هم نقل کرده که فرمود: «مَا لِلَّهِ آیَةٌ اَکْبَرُ مِنِّی»؛[28] ـ خیلی این حرف بلند است! ـ فرمود درست است سماوات و ارضین و مانند آن، همه آیات الهیاند؛ انبیا اولیا بهشت قیامت دنیا آخرت، همه آیات الهیاند؛ اما خدا از من بزرگتر آیتی ندارد: «مَا لِلَّهِ آیَةٌ اَکْبَرُ مِنِّی». این یعنی چه از من بزرگتر در عالم کسی نیست؟! این را همه قبول کردند، اگر یک کسی مثلاً اشکال میکرد مرحوم مجلسی نقل میکرد.
بخش سوم هم گرچه کلمه «اکبر» و «وحدت» و مانند آن را ندارد، یک حرفی زد که غیر از او کسی نگفت و آن مسئله «سَلُونِی قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِی» است؛ از هیچ پیغمبری، از هیچ امامی، از هیچ ولیّای اینطور که به صراحت به میدان بیاید بگوید از عرش تا فرش هر چه بخواهید من میدانم: «فَلَاَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ اَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْاَرْض»، [29] این را غیر از او کسی نگفت.
بنابراین ما با داشتن این سرمایهها اگر ـ خدای ناکرده ـ به اینها نزدیک نشویم، مغبونیت است. هیچ کس مخالفت نکرد، بعضیها رفتند حرفی بزنند همان جا رسوا شدند. چگونه میشود که آدم بگوید از عرش تا فرش! مخالفین فراوانی هم داشت، تنها اَموی و شامی و مانند آنها که مخالف نبودند، آن یهودیها آن مسیحیها آنها هم که مخالف بودند. شما ببینید در جریان همین سیدالشهداء (سلاماللهعلیه) که یک دایرة المعارفی است ما ـ متاسفانه ـ وضع عزاداری ما در همان کربلا ختم میشود و از کربلا به کوفه میرسد، ابن زیاد و مانند او را هم میشناسیم؛ اما ببینید خود یزید (علیه اللعنة) که آن قدرت نظامی و آن قدرت سیاسی و آن جنگجویی را نداشت، همین مقتلشناسان و مورخان صدر اسلامی اینها بررسی کردند سرجون مسیحی در اتاق فرمان جنگ شام حضور داشت، در جریان کربلا یک مسیحی آنجا چکار میکرد؟! حالا الآن که ما میگوییم استکبار و صهیونیسم، این حرفها شبیه همان حرفهاست.
حضرت امیر (سلاماللهعلیه) پرچم جنگ جمل را به دست پسرش ابن حنفیه داد فرمود: پسر! تو با یک سرباز مقابل خودت میجنگی که «رجلاً بعد رجل» است، اما حواست جمع باشد: «ارْمِ بِبَصَرِکَ اَقْصَی الْقَوْمِ»؛[30] تو اتاق جنگ شام را ببین که آنجا را چه کسی اداره میکند؟ وگرنه شما در جریان کربلا را که بررسی کنی، کسانی که متصدی و مباشر جنگ بودند عمرسعد بود و شمر بود و مانند آنها، در کوفه هم که ابن زیاد ملعوم بود و با زیر مجموعه او، در شام آن عُرضه را یزید نداشت که این جریان مهم را به عهده بگیرد. این سرجون مسیحی در اتاق فرمان جنگ شام چکار میکرد؟! همه دشمنان بودند، در حضور همه دشمنان میفرماید که «سَلُونِی قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِی فَلَاَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ اَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْاَرْض»؛ آنوقت ما با داشتن این همه علوم این همه معارف این همه بزرگان، ـ خدای ناکرده ـ خودمان را به اینها نزدیک نکنیم و در ایام وحدت حرفهایی بزنیم که ـ خدای ناکرده ـ صف مسلمانها را از هم جدا بکنند؛ حالا یک مسئله تولّی و تبرّی بین خود و خدای خودمان آن سر جای خود محفوظ است؛ اما یک کاری آدم بکند که جامعه اسلامی را با داشتن داعشها «ارباً اربا» بکند، این جفای به نظام است، این جفای به وحدت اسلامی است. مدام اصرار کردند که باهم باشید! اختلاف نکنید باهم باشید مواظب دشمن مشترک باشید که ـ انشاءالله ـ امیدواریم این نظام و این رهبر و این مراجع و این حوزهها مشمول دعای خیر وجود مبارک ولیّعصر باشند.