< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

97/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح/مهر

ذیل مسئله هفتم که میراث «احد الزوجین عند موت» دیگری قبل از آمیزش نصوص فراوانی بود، هم مسئله «عدّه» مطرح شد، هم مسئله «مَهر» مطرح شد، هم مسئله «ارث» مطرح شد و هم سایر مسائل مربوط به «عدّه وفات»، این‌گونه از نصوص «ذوات جهات» ‌اند؛ بخشی از اینها در کتاب «نکاح» مطرح می‌شود، بعضی از اینها در کتاب «طلاق و عدّه» مطرح می‌شود، بعضی از اینها در «دَین» مطرح می‌شود و بعضی از اینها در «میراث» مطرح می‌شود.

مرحوم صاحب جواهر در همین جلد سی‌ام صفحه 380، در پایان صفحه فرمودند: «و ستسمع انشاء الله تحقیق الحال فی ذلک». این مطالب را از نظر جمع‌بندی به پایان نرساندند که آیا به هر حال نصف مهر می‌برد یا تمام مهر را؟ نصوص مختلف بود؛ ظاهر بعضی از نصوص این بود که اگر زوج مثلاً بمیرد زوجه نصف مهر می‌برد و اگر زوجه بمیرد هم نصف مهر مورد استحقاق است و بعضی از نصوص این بود که تمام مهر و به تعبیر صاحب ریاض که فرمود: «یستقر المهر بالموت».[1] هم از نظر تنصیف در زن و هم از نظر تنصیف در مرد، با تفاوت، این نصوص معارض داشتند؛ منتها در زن بیشتر، در مرد خیلی کمتر.

مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله علیه) این بحث‌ها را کافی ندانستند، فرمودند: «و ستسمع انشاء الله تحقیق الحال فی ذلک». در جلد سی و نهم، صفحه 326 تا صفحه 332؛ یعنی در این هفت صفحه به این مسائل پرداختند و مفصّل هم پرداختند؛ منتها شرایط بحث را آنجا فراهم دیدند، وگرنه این هیچ یعنی هیچ! هیچ ارتباطی به بحث «ارث» ندارد. در بعضی از تعبیرات هم داشت که «و المهر من الارث»، این مهر جزء دَین است چه کاری به ارث دارد؟! البته در کتاب «ارث» مسئله تقدیم دَین، اوّلاً؛ ثُلث، ثانیاً؛ و تاخیر میراث، ثالثاً؛ بحث هست. برابر آیات فراوانی که فرمودند: ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها اَوْ دَیْن﴾،[2] اوّل دَین است، بعد ثُلث است اگر وصیت کرده باشد و بعد میراث، مَهر جزء دیون متوفاست، نه جزء میراث؛ گرچه خود مرحوم صاحب جواهر «تبعاً لبعض النصوص» صفحه 327 آنجا روایتی هم هست که دارد که «و مهرها من المیراث»، [3] ولی مهر دَین است.[4]

جریان اینکه مهر نصف است یا تمام، هیچ ارتباطی به کتاب «ارث» ندارد؛ منتها چون بزرگان این را در کتاب «ارث» مطرح کردند، اوّلاً؛ نصوصِ وارد بخشی از آنها مربوط به ارث است، ثانیاً؛ و تعبیر اینکه «و المهر من المیراث»، ثالثاً؛ اینها باعث شد که مرحوم صاحب جواهر در جلد 39 که مربوط به فرائض است، آن بخشی که مربوط به میراث است این را ذکر بکنند.

مطلب دیگر اینکه صاحب جواهر را مستحضرید که او سلطان فقه است! وقتی ببیند مسائل فراهم نیست، تحقیقات کافی نیست و میدانی بحث نشده است، می‌گوید در جای دیگر، الآن فتوا نمی‌دهد. در این هفت صفحه میدانی بحث کرد. از اقدمین و قدما، متاخّر و متاخّرین، یک؛ از تفکر اخباری‌ها، دو؛ از اینکه ـ متاسفانه ـ مرحوم صاحب ریاض گاهی مایل است به تفکر اخباری که به تعبیر ایشان کسانی که طریقه‌شان فاصله است و علمی نیست، برای اینکه اینها نه شهرت فقها را می‌پذیرند و نه اجماع فقها را می‌پذیرند و نه تحلیل روایات را به طور دقیق به عهده می‌گیرند، به مرحوم صاحب ریاض دو جای همین هفت صفحه نقد دارد و اظهار تاسف می‌کند که چرا شما درباره مرگ زوجه مسئله نصف را پذیرفتید؟! باید مطلقا فتوا می‌دادید که «عند الموت» چه مرد بمیرد چه زن بمیرد، مرگ به منزله آمیزش است و تمام مهر مستقر است. این خیلی شهامت می‌خواهد.

این تحقیق میدانی را مرحوم صاحب جواهر در این هفت صفحه به عهده گرفته است. اوّل گفت اشهر بین قدما این است، بعد می‌گوید مشهور، چون مستحضرید که مشهور قوی‌تر از اشهر است؛ لذا می‌بینید در تعبیرات دارند که «الاشهر بل المشهور». اگر گفتند اشهر یعنی قول مقابل مشهور است، منتها این اشهر است و وقتی گفتند «بل المشهور» یعنی قول مقابل شاذّ است؛ لذا تعبیرات ایشان این است که «اشهر بل المشهور»، این نظیر اعلم و عالم نیست، اشهر پایین‌تر است و مشهور بالاتر است، زیرا در مقابل اشهر، قول مقابل و مخالف، مشهور است؛ در مقابل مشهور قول مقابل، شاذّ است «دع الشاذ النادر». تعبیرات ایشان در خیلی از موارد این است که «اشهر بل المشهور». اینجا یک تحقیق میدانی کردند در بین قدما، آنجا گفتند «اشهر بل المشهور» این است. یک تحقیق میدانی کردند در بین فقهای میانی عصر محقّق، یک تحقیق میدانی کردند درباره متاخّرین، حرف این بزرگان را هم از دو منظر نقل کردند: یکی فتوای خودشان، یکی تعبیرات خودشان. محقّق کَرکی نمی‌گوید «اقوی عندی»، می‌گوید: «استقر المذهب» بر این. ابن ادریس نمی‌گوید: «اقوی عندی»، می‌گوید اصحاب بر این هستند. اینکه می‌بینید ابن ادریس می‌گوید اصحاب بر این است یا محقّق کرکی می‌گوید: «استقر المذهب»، این دو‌تا حرف است: یکی اینکه فتوای من این است که تتمیم است نه تنصیف و این فتوا هم مطابق با فتوای بزرگان هم هست. این تحقیق میدانی سه عصره؛ یعنی عصر اقدمین و قدما و متاخّرین یا صدر و میانی و متاخّر، نشان می‌دهد که این بزرگان که فقیه‌اند، روایت‌شناس هستند و راز این روایت‌شناسی‌شان همان بیان نورانی حضرت است در خبر «منصور بن حازم» حضرت فرمود اینها از ما سؤال کردند ما درباره مطلّقه گفتیم، این اختصاصی به مرگ مرد ندارد. روایات سه طایفه بود: یک طایفه این بود که اگر مرد بمیرد حکم چیست؟ یکی اینکه زن بمیرد تنصیف است، یکی اینکه «هَلَکَتْ اَوْ هَلَک‌» چه زن بمیرد چه مرد بمیرد، تنصیف است. این خبر «منصور بن حازم» که حضرت فرمود ما این‌طور گفتیم اینها متوجه نشدند آن درباره طلاق است،[5] این را به عنوان اصل حاکم قرار دادند بر همه نصوص؛ لذا وقتی صاحب ریاض می‌گوید در مرگ زن که معارض نیست، مرحوم صاحب جواهر اعتراض شدید دارد که چه معارضی؟ شما مبیّن دارید؟! حضرت فرمود اینها خیال کردند که این حکم مثل طلاق است؛ این مرگ به منزله آمیزش است به منزله طلاق نیست، متوجه نشدند! این همه روایات را پوشش می‌دهد. تعجب و نقد صاحب جواهر نسبت به صاحب ریاض این است که شما چرا درباره مرگ زن فتوا می‌دهید و قبول کردید که مهر نصف می‌شود؟! گویا روش کسانی که «سیّئ الطریقه‌»‌اند را قبول کردید یعنی اخباری‌ها؟! دو جا در همین هفت صفحه به مرحوم صاحب ریاض اعتراض می‌کند می‌گوید با این بیان نورانی و شفاف امام که آنکه ما گفتیم درباره طلاق است، طلاق قبل از آمیزش بله نصف است، مرگ چه کاری به طلاق دارد جای تنصیف نیست؟!

بنابراین ما نباید بگوییم حالا چون زراره یا این بزرگان هستند! اینها این روایت را چه وقت نقل کردند شاید در اوایل سنّشان بود یا اواسط سنّشان بود که به آن اوج نرسیده بودند، تاریخ صدور این روایات که مشخص نیست!

پرسش: ...

پاسخ: بله در بحث جلسه قبل بیان شد که بسیاری از اینها یک یا دو راوی مشترک دارند. این بیست نفر نیست، بیست‌تا اشتباه نیست، یک اشتباه است یا دو‌تا اشتباه است؛ اینها اشتباه کردند و آنها هم از اینها نقل کردند. بیست نفر بلا واسطه از امام نقل نکردند، او که نقل کرده یکی دو نفر هستند، بقیه از این دو نفر نقل می‌کنند. اگر ما بیست‌تا روایت داریم آنها که بلا واسطه از امام تنصیف را نقل نکردند، آنها از همین دو نفر نقل کردند و این دو نفر هم اشتباه کردند. این‌طور نیست که مثلاً بیست نفر بلا واسطه از امام نقل کرده باشند که ما بگوییم بعید است اشتباه بیست نفر.

غرض این است که هر دو روایت یعنی چه روایت اوّل چه روایت دوم، این زمینه اشتباه بودن آنها را تثبیت می‌کند. در روایت اوّل فرمود اینها توهم کردند آن بحث‌هایی که ما گفتیم نصف مربوط به طلاق بود، چه کاری به موت دارد؟! روایت دوم که گِله می‌کند که اینها حرف‌های ما را خوب گوش نمی‌دهند، طوری نقل می‌کنند بعد می‌آیند به ما می‌گویند، ما که این‌طور نگفتیم، منظور ما که این نبود. روایت دوم هم فرمایش حضرت را در خبر اوّل «منصور بن حازم» تایید می‌کند.

بنابراین اگر در این روایت بیست نفر بودند هر کدام بلا واسطه از حضرت نقل می‌کردند بله؛ اما غالب اینها از زراره است و یکی دو نفر دیگر که دو سه نفرند. خبر دوم «منصور بن حازم» گِله است که اینها خوب گوش نمی‌دهند ببینند ما چه می‌گوییم. خبر اوّل «منصور بن حازم» تصریح به مرکز اشتباه است که ما آنکه گفتیم نصف مربوط به طلاق است، اینجا که می‌گوییم مربوط به مرگ است، تقریباً مرگ به منزله آمیزش است و تمام مهر را باید بدهند.

حالا این هفت صفحه را تا آنجا که ممکن است ملاحظه بفرمایید.

پرسش: ...

پاسخ: بله، محقق کرکی جزء متاخّرین است؛ اما ابن ادریس و اینها حوزه رسمی درسی شیخ طوسی را داشتند و شیخ طوسی حوزه رسمی سید مرتضی را داشت. خدا مرحوم بحرالعلوم را غریق رحمت کند! این الفوائد الرجالیه که چهار جلد است نظیر رجال نجاشی و کشّی و اینها نیست، در عین حال که صبغه رجالی دارد شرح حال بسیاری از علما را دارد و این بارها به عرض دوستان رسید سرّ اینکه نجف خروجی آن تمام حوزه‌های علمیه را تامین می‌کند که اگر ـ خدای ناکرده ـ خروجی نجف را از ما بگیرند تمام حوزه‌های علمیه شیعه سراسر جهان می‌خوابد! کتب اربعه از نجف است، محقّق حلّی با همه توانمندی‌اش از نجف است، همه شروحی که بر شرایع هست از نجف است، تا برسیم به عصر متاخّر صاحب جواهر و شیخ انصاری و آخوند خراسانی که فقه و اصول اینها از نجف است. اگر ـ خدای ناکرده ـ خروجی نجف را از ما بگیرند، تمام حوزه‌های علمیه ما می‌خوابد، این مطلب اوّل؛ و این نه به برکت حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) است، برکت حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) شامل آسمان و زمین است، مدینه شش معصوم مخصوصاً وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هست چنین برکتی نداشت! فهم یعنی فهم! اگر یک مدیر بفهم لایقی بیاید می‌تواند حوزه را اداره کند. وقتی حوزه مدینه را می‌دهند به «اُبی بن کعب» خروجی آن هم همان در می‌آید. وقتی حوزه نجف را دادند به سید مرتضی، سید مرتضی نوه دختری آن داعی کبیر است. آنها سالیان متمادی در طبرستان سلطنت کردند مدیریت داشتند حکومت داشتند تشیّع را زنده کردند. قبل از اینکه صفویه‌ روی کار بیاید اینها داعیه تشیّع داشتند یعنی هر جا که این سادات (سلام‌الله‌علیها) آمدند ایران رنگ غدیر گرفت نه رنگ سقیفه، با اینکه مستحضرید سقیفه ایران را فتح کرد. اجداد ما که اهل بیت را نمی‌شناختند. وقتی سقیفه فتح بکند سرداران و اُمرا و فرماندهان همه از سقیفه حرف می‌زنند. این سادات به برکت امام هشتم (سلام‌الله‌علیه) که وارد ایران شدند علی و اولاد علی (صلوات الله علیهم اجمعین) را گفتند و گفتند و گفتند و غدیر را معرفی کردند تا اجداد ما فهمیدند و از همان دیرزمان شیعه شدند. چند صد سال بعد صفویه پیدا شد. سید مرتضی تربیت شده چنین مدیریتی است. او وضع مالی‌اش خوب بود مقداری زمین را وقف کرده برای کتاب طلبه‌ها، قلم طلبه‌ها، مرکّب طلبه‌ها، کاغذ طلبه‌ها که اصلاً وقف را زنده کرد که آدم چگونه وقف بکند، نه برای آش وقف بکند یا برای غذا وقف بکند! او راه وقف کردن را آموخت، این کار را سید مرتضی کرد. مرحوم بحرالعلوم (رضوان الله تعالی علیه) می‌گوید که سید مرتضی وقتی که تدریس می‌کرد حوزه درسی فراوانی داشت. او منتظر بود و مواظب بود که کدام شاگرد استعداد خوبی دارد اشکال خوبی می‌کند سؤال خوبی می‌کند، مدت‌ها بررسی می‌کرد دید این طلبه، طلبه با استعدادی است به او ماهی دوازده دینار شهریه داد که نرود امام جماعت بشود امام جمعه بشود قاضی بشود منبری بشود، این طلبه باید درس بخواند نهال‌فروشی نکند. آن یکی که استعداد کمتری داشت به او ماهی هشت دینار شهریه داد، دیگران هم بودند البته. مرحوم بحرالعلوم نقل می‌کند این یکی که سید مرتضی به او ماهی دوازده دینار شهریه می‌داد شده شیخ محمد حسن طوسی صاحب دو کتاب از کتب اربعه و سایر کتاب‌های قوی، آن یکی هم قاضی ابن البرّاج شد.[6] یک مدیریت می‌خواهد! یک تدریس می‌خواهد! این است که حوزه باید مدیریت خوب داشته باشد نهال‌فروشی نکند و شیخ طوسی‌ها را بشناسد اینها را تامین کند. این مدیریت سید مرتضی بود که نجف را نجف کرد. آن‌طور نبود که مثل زمان امام صادق (سلام‌الله‌علیه) یک نفر و دو نفر باشد، حوزه رسمی بود. شیخ طوسی در بغداد کرسی رسمی داشت! آن‌وقت فتواهایشان روشن بود حرف‌هایشان روشن بود.

این است که می‌بینید سید مرتضی او را تربیت کرده، شیخ طوسی را تربیت کرده، ابن ادریس را تربیت کرده که می‌گویند اصحاب ما، محقّقین ما، «لدینا» و مانند آن می‌گویند؛ محقّق کرکی جزء متاخرین است، او می‌گوید «استقر المذهب». فرمایش مرحوم صاحب جواهر این است که هر کدام از این بزرگان سخنگوی فکر رایج عصر خودشان هستند.

پرسش: ...

پاسخ: چرا، کتاب‌ها بود؛ منتها به دست ما نرسید.

پرسش: ...

پاسخ: نه، منظور این است که به دست ما نرسید، ولی حوزه رسمی داشتند، رساله‌های فراوانی داشتند؛ مثلاً این اصول اربعمائة از این چهارصد اصل شاید چند‌تایش الآن در کتابخانه‌ها و مراکز اصلی باشد. این چهارصد اصل نزد صاحب کتب اربعه بود، الآن شاید چهار پنج‌تا داشته باشیم مثلاً در مواریث سنگین و تراث فرهنگی ما باشد؛ این‌طور نبود که اینها بی‌خبر باشند. شما ببینید همین شیخ طوسی (رضوان الله تعالی علیه) دو‌تا کار کردند: یکی اینکه فلان شخص ثقه است یا نه؟ این کار رجالی است و یکی اینکه فهرست نوشته است «له کتاب، له کتاب، له کتاب»؛ این فهرست‌نوسی را اینها حفظ کردند، اینها میراث را حفظ کردند. یکی اینکه گفتند فلان کس آدم خوبی است می‌شود حرف او را گوش داد و یکی اینکه می‌گویند فلان کس یک رساله نوشته؛ این فهرست شیخ طوسی همین است، تنها برای شیخ طوسی هم نیست، شیخ طوسی (رضوان الله علیه) فهرست نوشته خیلی‌ها هم فهرست نوشتند. فهرست شیخ طوسی کار رجال را نمی‌کند، کار مؤلّفان را می‌کند. این اصول اربعمائة را اینها آشنا بودند، چندین اصل را همین شیخ طوسی در همین فهرست نوشت «و له کتاب، و له اصل»، «و له اصل و له اصل» یعنی همین! جزء اصول چهارصدگانه است. اینها کتاب دستشان بود، حرف دستشان بود. جانشان را می‌دادند برای خبری که از ائمه رسیده است. همین صدوق (رضوان الله تعالی علیه) شما شرح حالش را ببینید این دارد برای یک حدیث رفته فلان شهر یا فلان شهر. من در شرح حالش دیدم که حتی به آمل هم آمده که محدّثی در آمل بود همین ابن بابویه رفته آنجا این حدیث را از آن آقا یاد گرفت و نوشت و بلند شد آمد! شما شرح حال او را بخوانید، این‌طور نبود که مثلاً بگویند ما شنیدیم که فلان کس کتابی دارد، خیر! او مانند علامه امینی بود. ما در عصرمان علامه امینی را که دیدیم ـ که حشر او با صاحب کتاب! ـ هند برود، ایران برود، فلان جا برود نسخه پیدا کند، فلان جا برود نسخه پیدا کند، این شیخ صدوق هم همین‌طور بود. شما شرح حال شیخ صدوق را بخوانید که او کجا رفته این حدیث را یاد گرفته! این مسئله «رحله، رحله، رحله» را ببینید، هر کسی مسافرت بکند برود زیارت و بر‌گردد که برای او کتاب نمی‌نویسند. این رحله‌نویسی برای کسانی بود که محدّثان نام‌آور امامیه بودند که برای یادگرفتن یک یعنی یک! یک حدیث از قسمت‌های دور تا مصر می‌رفتند برای اینکه فلان شخص امام (سلام‌الله‌علیه) را در فلان وقت دید، برود شفاهی از او سؤال بکند که شما از لبان مطهّر حضرت چه شنیدید؟ تا مصر می‌رفتند برای یک حدیث! این «رحله‌، رحله، رحله» این است. وگرنه کسی سفر بکند سیاحت بکند که فقهای بزرگ ما دنبال اینها نیستند. ما در متاخّرین علامه امینی را دیدیم. این رحله‌نویسی برای همین بود که فلان شخص رحلت کرد ارتحال کرد مسافرت کرد تا مصر برای اینکه فلان راوی را ببیند و زیارت کند که او از لبان مطهّر امام این حدیث را شنیده است. با این کار حدیث را حفظ کردند. غرض این است که اینکه مرحوم شیخ طوسی دارد «و له اصل، و له کتاب»، «و له اصل و له کتاب» بین اصل و کتاب هم فرق می‌گذارند، همین طور است. بنابراین دست اینها باز بود.

مرحوم صاحب جواهر هم تربیت شده این فضاست؛ لذا از دیرزمان همه اینها را بررسی کرده تحقیق میدانی کرده، هم در عصر اقدمین هم در عصر قدما هم در متاخّر و هم متاخّرین آمده گفته هیچ حکمی در اینجا نیست مگر تمامیت؛ چه زن بمیرد چه مرد بمیرد مهر تمام است، تمام مهر را باید بدهند و آنجا که نصف نقل کردند درست متوجه نشدند و حق تمامیت مهر است؛ البته حالا این باید در باب «میراث» مشخص بشود که این دَین است نه از باب ارث. این تعبیرات فرمایش ایشان است می‌گوید ما که میدانی تحقیق کردیم این نتیجه را گرفتیم، در قدما یکی دو نفر شاید مخالف باشند: «فمن الغریب دعوی انه اشهر بین القدماء». «اللهم الا ان یکون قد اخذ ذلک من الروایات بناء علی انه مذهب من رواه»؛ بعضی از آقایان که می‌گویند اشهر بین قدما نظیر کلینی و مانند او این است، این بین روایت و درایة خلط کرده است، بین روایت و فقه خلط کرده است، بین حدیث و فقه خلط کرده است. بحث ما فقهی است، بحث ما در این نیست که این کثرت روایت است روایت بیشتر دارد، بله این روایت بیشتر دارد؛ اما وقتی آدم یک جا اشتباه بکند بیست نفر این را نقل بکنند که بیست‌تا اشتباه نیست، بیست نفر این یک اشتباه را نقل کردند. این آقا خیال کرده که بحث ما در شهرت روایی است، ما بحثمان در شهرت فتوایی است و شهرت فتوایی را شما ندارید. مگر کلینی (رضوان الله علیه) هر چه نقل کرد فتوای اوست؟! او متعارضان را هم نقل کرده است، فتوای اوست؟! اگر دیدید مرحوم کلینی یا مرحوم صدوق چیزهایی را نقل کردند نباید گفت فتوای اوست، چون او متعارضان را هم نقل می‌کند. از آن‌طرف البته ما قبول داریم ابی عبیده، عبید بن زراره، حسن صیقل، فضل ابی العباس، جمیل بن صالح، ابن ابی یعفور، اینها هستند؛ اما قول استقرار که تمامیت محض است راوی‌ آن زراره است همین زراره نقل کرد ابو بصیر نقل کرد منصور بن حازم نقل کرد، اینها کم‌اند. «الا ان ذلک کله کما تری» از باب «زیادة رواة الاستقرار علی ما ذکر»؛ این را وقتی ما خوب بررسی می‌کنیم دو‌تا شاهد عادل داریم که امام فرمود اینها متوجه نشدند، از این قوی‌تر ما چه می‌خواهیم؟! بزرگان فقه هم نه در بحث روایت، در بحث فتوا و فقه هم فتوا به تمامیت دادند؛ بنابراین ما هیچ تردیدی نداریم. آن‌وقت دو جا صریحاً به صاحب ریاض اشکال می‌کنند که شما روش بعضی از متاخّران را پیدا کردید: «و من الغریب ما فی الریاض من ان القول بها لا یخلو من قوة» در جریان مرگ زن، چون آنجا ایشان می‌فرماید که مرگ زن که معارض ندارد. این بیان حضرت که ما گفتیم نصف است آن برای طلاق است، این مثلثی است که سه ضلع دارد؛ یعنی آن جایی که گفتیم مرد بمیرد اگر از ما نقل کردند نصف، آن برای طلاق است، برای مرگ نبود، ما درباره مرگ چنین حرفی نزدیم؛ آن روایاتی که در خصوص مرگ زن است، آنجا خیال کردند که اینجا هم حکم طلاق را دارد نصف کردند؛ آنجا که می‌گوید: «هَلَکَتْ اَوْ هَلَک‌»، آنجا هم حکم همین است. ما اصلاً درباره مرگ فتوا به نصف ندادیم. ما در بحث طلاق گفتیم نصف، اینها خیال کردند اینجا هم نصف است. مرگ به منزله آمیزش است نه به منزله طلاق. لذا هم در صفحه 329 نسبت به ایشان این اعتراض را دارند و هم در صفحات بعد می‌گوید گویا ایشان طریقه بعضی از کسانی را رعایت کردند که مثلاً این اخباری‌ها که مثلاً اینها خیلی بحث‌های دقیق ندارند.

«و من الغریب الاستدلال له باطلاق ما دل علی عدم استقرار المهر الا بالدخول» که این روایت را ما هم نقل کردیم. ظاهر آن روایت بود که «لا یستقر الا بالدخول». این چون محفوف به قرینه است نمی‌شود از آن اطلاق گرفت؛ اگر چیزی محفوف به قرینه نباشد، بله ظاهرش معتبر است، اما این محفوف به قرینه است. از حضرت سؤال می‌کنند که اگر زنی وارد خانه شوهرش شد در «لیلة الزفاف» در را بستند، پرده را آویختند و مانند آن، بعد حادثه‌ای پیش آمد، آیا مهر تمام است یا نه؟ حضرت فرمود: «انما یستقر بالدخول»؛ یعنی این حصر، حصر نسبی است حصر اضافی است، چه کاری به مرگ دارد؟! یعنی زیر یک سقف بودن به معنی استقرار مهر نیست، همین! وقتی محفوف به قرینه باشد، محفوف باشد «بما یصلح للقرینیه» حصر مطلق ندارد، حصر نسبی است و چون حصر نسبی است این روایت که دارد «لا یستقر المهر الا بالدخول»؛ یعنی اینکه گفتی هر دو زیر یک سقف‌اند، این مهر مستقر نیست. اینها آمدند، در را بستند، پرده را آویختند، ولی حادثه‌ای پیش آمد. اگر آمیزش نشده باشد مهر تمام نیست. این حصر چون محفوف «بما یصلح للقرینیه» است، جلوی «اصالة الظهور» را می‌گیرد، این کار ظهوری ندارد. لذا ایشان هم استدلال کردند «باطلاق ما دل علی عدم استقرار المهر الا بالدخول المعلوم کونه مساقا لبیان عدم استقراره بالخلوة»، این یک؛ دلیل دیگر: «و بان فرقه الموت اشد من فرقة الطلاق الموجب للتنصیف الذی هو من القیاس الباطل»؛ شما گفتید که مرگ بدتر از طلاق است، وقتی در طلاق قبل از آمیزش نصف است، مرگ هم قبل از آمیزش نصف است، این چه قیاسی است می‌کنید؟! ما که از قیاس فاصله فراوانی گرفتیم.

پس اگر به آن روایت تمسک کنید، حصرش نسبی است و قیاسی است، حصرش مطلق نیست و اگر بخواهید به این حرف واهی تمسک کنید که وقتی طلاق نصف مهر است، مرگ که بدتر از طلاق است، پس به طریق اُولی نصف مهر است، این را چه کسی گفته؟! این چه فکری است؟! این همان است که «اِنَّ دِینَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یُصَابُ بِالْعُقُول‌».[7] عقل اگر عقل است می‌فهمد که نمی‌فهمد. این جزئیات که اصلاً دسترسی به آن نیست. عقل آن است که بفهمد که نمی‌فهمد. بله، در خطوط کلّی عقل سلطان علم است؛ اما در این خطوط جزئی عقل می‌فهمد که نمی‌فهمد، فقط باید گوش بدهد. اینجا که گفتند اگر طلاق قبل از آمیزش موجب نصف مهر است، مرگ که بدتر از طلاق است! این شد فقه؟! می‌فرماید با اینها که نمی‌شود فقه درست کرد.

«فالعمدة حینئذ النصوص المزبورة و غیرها مما دل علی ذلک مع عدم المعارض لها»، برای اینکه ما اصل حاکم داریم که اینها درست متوجه نشدند؛ هم خبر منصور بن حازم اوّلی، هم دومی.

پرسش: اولویت را از جاهای دیگر آقایان با قیاس به اصطلاح خیلی خوب می‌گویند که....

پاسخ: اولویت درست است؛ اما اینجا جای اولویت نیست، ما از کجا بفهمیم این اولی است؟! وقتی بگویند حرف یک نفر کافی است، دو‌تا شاهد به طریق اولی، این بله. وقتی این حرف عادل کافی است اعدل به طریق اولی. این معنی اولویت است که مفهوم موافقت است. اما ما از کجا بین آن و این تقسیم بکنیم؟! اگر این طلاق باشد که هیچ ارثی در کار نیست، اگر مرگ باشد ارث در کار است؛ خیلی فرق دارد! اگر طلاق بدهد هیچ ارث ندارد، اگر مرگ باشد ارث دارد، پس بگوییم این به طریق اولی است؟! آن‌قدر مسائل جزئی پیچیده است که «اِنَّ دِینَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یُصَابُ بِالْعُقُول‌»؛ یعنی خود عقل می‌فهمد که کار من کلّی است، جزئیات را من خبر ندارم. قبل از اینکه دلیل نقلی داشته باشیم بر بطلان قیاس، عقل یعنی عقل! حالا الآن دلیل نقلی ما 1400 سال است، اما حداقل یعنی حداقل! حداقل چهار هزار سال است که در آکادمی‌های علمی گفتند قیاس حجت نیست. قیاس همان تمثیل منطقی است. قیاس یعنی از جزئی به جزئی بدون جامع مشترک کسی فتوا بدهد. حداقل چهار هزار سال است که در کتاب‌های فلسفی می‌گویند قیاس حجت نیست یا برهان «انّی» یا برهان «لمّّی»، غیر از این هیچ برهانی پذیرفته نیست. حالا اسلام آمده این را هم امضا کرده است، این جزء تاسیسات اسلام که نیست. قیاس فقهی و اصولی همان تمثیل منطقی است؛ یعنی از جزئی به جزئی بدون اصل مشترک، اصل وهمی. این که در آکادمی‌ها چهار هزار ساله سابقه دارد که قیاس حجت نیست، این را 1400 سال است که دین هم امضا کرده است.

ایشان می‌فرماید که «بل فی نکت المصنف بعد ان اورد عبارة النهایة التی هی «و ان ماتت المراة قبل الدخول بها کان لاولیائها نصف المهر» قال: «هذا یصح اذا لم یکن لها ولد»؛ ببینید این استنباط است، بعضی از آقایان گفتند اگر آمیزش نشد مرد مُرد، زن نصف می‌برد، اینها خیال کردند که مهر نصف است، نه! یا مرد نصف می‌برد در آن‌طرف، این مربوط به ارث است که اگر او فرزند داشته باشد مرد ربع می‌برد نداشته باشد نصف می‌برد. در طرف زن اگر فرزند داشته باشد یک هشتم می‌برد نداشته باشد یک چهارم می‌برد. آنجا که سخن از نصف است مربوط به ارث است. این است که در بعضی از نصوص آنجا که دارد نصف می‌برد، نه یعنی نصف مهر را می‌برد نصف مال را می‌برد. اینها اینجا اشتباه کردند، به جای اینکه بفهمند منظور حضرت این بود که نصف مال را می‌برند گفتند نصف مهر را می‌برند. از این اشتباهات پیش می‌آید.

«فان المستقر فی المذهب ـ و هو اصح الروایتین ـ ان المهر تملکه المراة بنفس العقد»؛ حالا مُرد تمام مهر را می‌برد. «و لو مات احدهما کان المهر ثابتا باجمعه فاذا ماتت» اگر زن بمیرد «ورث الزوج نصفه» برای اینکه فرزند ندارد، اگر فرزند می‌داشت ربع بود. این نصف در مقابل ربع است نه نصف در مقابل تمام. این یک سلطان فقهی مانند صاحب جواهر می‌خواهد. یک وقت است ما می‌گوییم نصف خیال می‌کنند که در مقابل تمام است، تمام مهر نیست. ایشان می‌فرماید که این نصف در مقابل ربع است؛ یعنی اگر فرزند داشته باشد یک چهارم، فرزند نداشته باشد یک دوم. «فاذا ماتت ورث الزوج نصفه و کان الباقی لباقی ورثتها لکن الافضل ان لا یاخذوا الا نصفه» و مانند آن.

اما اینکه در بحث جلسه قبل سخن از صلح شد، برای اینکه در تکالیف شخصی جای استحباب هست؛ مثلاً کسی شک کرده که این مقدار از وجوه را داده، سهم زکات کافی بود یا نبود؟ حالا یا احتیاط وجوبی یا احتیاط مستحبی یا فتوای استحباب، جا دارد بگوییم احوط این است یا مستحب است این مقدار بدهد. اما در مسائل حقوقی نه فقهی؛ یعنی آنجا که جای دعواست مثل این مورد، چون یک طرفش ورثه او هستند یک طرفش ورثه این، ما فتوا بدهیم که اُولی این است مستحب است که شما نصف بکنید، دعوا حلّ نمی‌شود؛ هیچ یعنی هیچ! هیچ چاره‌ای جز صلح نیست. صلح را برای همین جا گذاشتند. صلح برای مسائل حقوقی و دعواهای حقوقی است. یک وقت است مسئله زکات است زکات فطر است زکات مال است تکلیف خود شخص است، آدم می‌تواند بگوید مستحب است شما این مقدار بدهید یا مستحب است آن مقدار نگیرید این بله؛ اما حالا اینها ورثه آن به ورثه این «اجتهاداً او تقلیداً» یکی قائل به تمام است و یکی قائل به نصف، این اوّل دعواست، این را چه کار باید کرد؟! جز صلح راه دیگری نیست. حالا یا مجتهدند یا مقلّد مجتهد، یکی نظرش تمام است و یکی نظرش نصف، اینجا جز صلح راه دیگری ندارد. در مسائل حقوقی و اجتماعی آنجا جایی است که مستحب است شما این کار را بکنید، طرف دیگر می‌گوید به فتوای من حالا یا فتوای خودم یا فتوای مرجع من این واجب است من باید حتماً بگیرم، این تازه اوّل دعواست. طرزی باید پیشنهاد داد که فیصله پیدا کند و اینجا جای صلح است. حالا بقیه را ـ ان‌شاءالله ـ ملاحظه بفرمایید.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo